گوناگون

قدر دیدن و در صدر نشستن/ یادداشتی به مناسب روز معلم

"حکیمی پسران پند همی داد که جانان پدر هنر آموزید که ملک و دولت دنیا اعتماد را نشاید و سیم و زر در محل خطر است یا دزد بیکباره ببرد و یا خواجه به تفاریق بخورد اما هنر چشمه زاینده است و دولت پاینده، هنرمند هرجا که رود قدر بیند و در صدر نشیند."

شاید در قرن هفتم هجری در روزگاری که سعدی شیراز این سخن ها را می گفت تصویری از قرن 20 و 21 و عصر تسخیر فضا و حاکمیت تکنولوژی های برتر در ذهن او نبود لکن بر اساس فطرت پاک الهی و انسانی اش گرایش به علم و هنر را نیاز ذاتی و اصیل انسان ها می دانست و در مقام مقایسه ی علم با ثروت و گرایش به هنرمندی یا توانمندی مالی، توصیه به انتخاب علم و هنر می کرد و آن ها را زاینده دولت می نامید و معتقد بود اگر هنرمند از دولت هم بیفتد غم نباشد که هنر در نفس خود دولت است.

اما نگاهی به حال و روز هنرمندان و عالمان و اندیشمندان و فرهیختگان در عصر ما تابلویی دیگر در برابر دیدگان ما ترسیم می کند. و سؤالاتی جدی را پیش روی ما قرار می دهد.

سال هاست که در سالروز بزرگداشت مقام معلم سخن ها گفته می شود و مراسم مختلفی در مدارس و مراکز آموزشی و دانشگاه ها برگزار می شود. در اهمیت مقام علم و عالم و معلم شعرها سروده می شود و متن ها به نگارش در می آید و شاید موضوع انشای بسیاری از دانش آموزان قرار می گیرد.

بدون اینکه بخواهیم ارزش چنین بزرگداشت ها و مراسم صوری را نفی کنیم ضروری است نگاه جامعه به طبقه معلم و نگاه خود معلمان به شغل مورد انتخابشان را مورد تحلیل و ارزیابی قرار دهیم.
نسل ما در برابر سؤالاتی جدی قرار گرفته و بر اساس مسئولیت تاریخی اش دنبال پاسخ این سؤالات است: جایگاه اجتماعی و طبقاتی معلم در جامعه امروز ایران چیست؟ آیا در روزگار ما معلمان و عالمان و فرهیختگان قدر می بینند و در صدر می نشینند؟

آیا بزرگداشت هفته یا روز معلم بهانه ای است تا بار دیگر انشای تکراری "علم بهتر است یا ثروت؟ !" را یازنگاری و بازخوانی کنیم.

آیا به قول سعدی آزادگان باید چون سرو تهیدست باشند و یا به سان حافظ آبروی فقر را نبرده و به خال هندوی ترکان شیرازی، سمرقند و بخارا را ببخشند. براستی آیا رواست که معلمان جامعه همواره شاهد نابرابری های اقتصادی در جامعه بوده و دم برنیاورند؟

در جامعه ای که معلمان آن در تأمین حداقل معیشت زندگی احساس درماندگی بکنند چه امیدی به آینده نسل جوانش می توان داشت؟ آیا هنوز هم معلمی شغلی است که باید از روی ناچاری به آن تن داد؟ آیا می دانیم که سعادت و پیشرفت آینده ی جامعه در گرو تربیت نسل جوان است و این کار فقط به دست معلمان شایسته و گرانقدر امکان پذیر است؟

چرا در مقام تعریف و تمجید بالاترین جایگاه را برای معلم قائل هستیم ولی معلمان از جایگاه طبقاتی و اجنماعی قابل قبول برخوردار نیستند؟

آیا معلمان فرزندان خود را تشویق می کنند که راه پر افتخارشان را ادامه داده و رسالت معلمی را برای خود برگزینند یا در انتخاب رشته دانشگاهی فرزندشان سراغ رشته های پول سازتر می روند؟ آیا معلمان با سرافرازی در اجتماعات ظاهر شده و به شغل خود افتخار می کنند؟ آیا شغل دوم یا سوم برخی معلمان به آن ها فرصت تحقیق و پژوهشی و افزایش معلومات پابه پای توسعه علوم را می دهد؟

آیا از خود پرسیده ایم چرا مراکز تربیت معلم آموزش و پرورش و رشته های تربیت دبیری دانشگاه ها دستخوش حذف یا آنچنان تغییراتی شده اند که نقش سابق خود را از دست داده اند؟ آیا برای تربیت معلم و دبیران مدارس استاندارد های ویژه ای لازم نیست و صرف داشتن مدرک لیسانس از دانشگاه های آزاد یا غیر حضوری کافی است؟

آیا اساساً نباید "معلمی" به عنوان یک فن به فرد یاد داده شود و سپس اجازه حضور در کلاس درس را پیدا کند؟ آیا دانشجویی که برای جبران بخشی از هزینه های زندگی به صورت حق التدریس در مدارس مشغول فعالیت است همه صلاحیت های لازم را برای معلم شدن بدست آورده است که در استخدام معلمان به آن ها روی می آوریم؟

وزارت آموزش و پرورش از طرفی تربیت نیروی انسانی را جدی نمی گیرد و از طرفی در استخدام ها به نیرو های حق التدریس یا مربیان نهضت سوادآموزی که اساساً برای معلمی تربیت نشده اند اولویت قائل می شود. علاوه بر آن خالی کردن آموزش و پرورش از نیروهای با تجربه به دلیل کمبود بودجه و بازنشسته کردن پیش از موعد معلمان با 25 سال سابقه، منطق قابل دفاعی ندارد و جبران خسارات ناشی از آن به این زودی ها امکان پذیر نخواهد بود.

ریشه مشکلات به این نکته بر می گردد که هنوز هم آموزش و پرورش را یک وزارتخانه هزینه تراش تعریف می کنیم! آیا نمی توان بودجه آموزش و پرورش را بودجه سرمایه ای تلقی کرد؟ آیا می دانیم ثروت حاصله از تربیت نیروی انسانی کار آمد و دارای مهارت های علمی و فنی بالاترین نوع ثروت در کشورهای توسعه یافته محسوب می شود؟

آیا می دانیم که استعمارگران در عصر جدید علاوه از غارت ذخایر زیرزمینی ملت ها، نیروهای کارآمد و فکری آن ها را نیز به استثمار می کشند؟ آیا می دانیم خروج یک نیروی تحصیلکرده و کارآمد از سیستم مدیریت کشور و مهاجرت به کشورهای پیشرفته چه سود سرشاری برای استعمارگران دارد؟

آیا کشورهای جهان سوم فقط باید برای به حرکت درآوردن چرخ های توسعه کشورهای پیشرفته نیرو تربیت کنند؟ چه کسی مسئول برنامه ریزی و ایجاد زمینه های لازم برای ماندگاری و جذب نیروهای متخصص و تحصیلکرده در کشور است؟ آیا می دانیم هوش و ذکاوت جوانان ایرانی زبانزد دانشگاه های معروف دنیاست؟

آیا اگر عالمان قدر ببینند و در صدر نشینند این همه مهاجرت بی رویه و ترک وطن برای بدست آوردن یک زندگی راحت و متناسب با شأن و بر اساس شایستگی علمی صورت می پذیرد؟
اگر چه در بعضی موارد برای ادامه تحقیقات و پژوهش های پیشرفته به ناچار باید جوانان کشور در مراکز عالی تحقیقاتی کشورهای پیشرفته حاضر شوند اما چه تضمینی برای برگشت آن ها و حضور در عرصه سازندگی کشور وجود دارد؟

اینجاست که باید با حافظ شیرازی هم آوا شویم و بگوییم: که باید طرحی نو در انداخت. آری تا زمانیکه عالمان و هنرمندان و فرهیختگان قدر نبینند و در صدر ننشینند این سخن ها ره به جایی نخواهد برد. بدان امید که ...

دکتر ابراهیم فتح الهی/ عضو هیأت علمی دانشگاه پیام نور

Fathollahi_ebrahim@yahoo.com



ارسال نظر

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار