ماجرای فرار محسن رضایی؛پوستر آیت الله منتظری و اکبر گنجی!
آذر ماه 1363
چند وقتی می شد که لشکر 27 محمدرسول الله (ص) و لشکر 10 سیدالشهدا (ع)، به "پادگان ابوذر" آمده بودند. تیپ "نبی اکرم" هم که از بچه های کرمانشاه و اسلام آباد غرب تشکیل شده بود، پایگاه اصلی اش ابوذر بود. یکی از روزها "محسن" از بچه های محل مان را دیدم که متوجه شدم در واحد "اطلاعات و عملیات" لشکر 10 است.
اوضاع پادگان کمی در هم و بر هم به نظر می رسید. حال هوای سیاسی تهران و بحث های سیاسی که بیشتر پیرامون آیت الله منتظری و هواداران سرسخت او بود، در پادگان شدیدا جریان داشت. کانون آن هم لشکر سیدالشهدا بود. محسن گفت:
- می گن محسن رضایی توی پادگان ولی عصر تهران سخنرانی داشته که همه به عنوان اعتراض جلوش بلند شدن و شروع کردن به شعار دادن، که اون سریع پریده توی ماشینش و فرار کرده. البته بچه ها زدن ماشین شو داغون کردن. می گن توی ستاد مرکزی هم همین طور شده و دنبالش کردن.
یکی از شب ها، مسئول تبلیغات گروهان وارد اتاق ما شد که در جا خشکش زد. رد نگاهش را که گرفتم، رسیدم به پوستری از منتظری که سپاه چاپ کرده و زیر آن از قول امام خمینی نوشته بودند:
"بدخواهان از سایهی امثال شما می ترسند."
با ناراحتی پرسید که چه کسی این عکس را این جا به دیوار چسبانده؟ که گفتم: "من".
خیلی بهش برخورد. گفت که سریع آن را بکنم که قبول نکردم. اصلا نمی دانستم این رفتار برای چیست. تبلیغات لشکر هرگونه پوستر منتظری را ممنوع کرده بود ولی در عوض، در لشکر سیدالشهدا عکس منتظری از واجبات هر اتاق بود.
عصر یکی از روزها به اتاق کوچک محسن در واحد اطلاعات رفتم. او کوچک ترین نیرو از نظر سن و جثه در آن جا بود. از حرف های آنها فهمیدم که قرار یکی دو روز دیگر محسن رضایی برای سخنرانی به پادگان ابوذر بیاید. می گفتند که قرار است حالش را بگیرند. من یکی اصلا منظور آنها را از این کارها نمی فهمیدم. از محسن هم که می پرسیدم:
- این بازی ها توی جبهه، چه معنی ای داره؟
او که وانمود می کرد خیلی به مسائل سیاسی پیش آمده اخیر وارد است، می گفت:
- بچه ها در اعتراض به این که محسن رضایی عضو سازمان مجاهدین انقلابه می خوان جلوش وایسن.
وقتی پرسیدم: "مگر عضویت او در مجاهدین انقلاب مشکلی ایجاد کرده؟" گفت:
- آره. مگه امام نگفته که سپاهی ها حق ندارن عضو احزاب و گروه های سیاسی باشن؟
آن روز، در صبحگاه لشکر اعلام شد که برادر محسن رضایی فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، امروز صبح در حسینیهی پادگان سخنرانی خواهد داشت. ساعتی بعد که از بلندگوها اعلام شد به حسینیه برویم، از تمامی ساختمان ها نیروها به آن جا روان شدند.
ساختمان حسینیهی ابوذر آن چنان بزرگ نبود. شاید به زور نصف حسینیهی شهید همت دوکوهه می شد. وارد که شدیم، مثل همیشه، پیر مرد خوش سیمای یزدی که دورش را بچه ها گرفته بودند، با آن لهجهی قشنگش داد زد:
- خدا ... پدر مادر همه ...
و کل جمعیت در جواب او گفتند:
- بیامرزد.
در همان لحظات اول حسینیه پر شد و جا برای نشستن نبود. من و محسن زرنگی کردیم و خودمان را کشیدیم جلوی محلی که تریبون قرار داشت. به محض این که محسن رضایی از در پشت حسینیه وارد شد، جمعیت سر پا ایستادند و شروع کردند به شعار دادن. سر و صداها بسیار مبهم بود و معلوم نمی شد چه شعارهایی داده می شود. عده ای فریاد زدند:
"صل علی محمد ... یار امام خوش آمد"
ولی عده ای دیگر که بیشتر از بچه های لشکر 10 بودند، چیزهای دیگری می گفتند!
مجری مراسم که از تبلیغاتچی های لشکر بود، پشت تریبون رفت و پس از قرائت چند آیه از قرآن مجید، به ترتیب اسامی فرماندهان و معاونان لشکرها را خواند که بیایند جلو و کنار فرمانده سپاه بنشینند.
نام عباس کریمی فرماندهی لشکر 27 و سید رضا دستواره معاون او را خواند، ولی هیچ کدام پیدای شان نشد. نام کاظم رستگار و معاون لشکر 10 را خواند که آنها هم پیدای شان نشد. فقط نام "ناصح" فرماندر تیپ نبی اکرم را که خواند، او رفت کنار رضایی. همین که اسم هر فرمانده خوانده می شد، محسن کنار من می گفت:
- خدا کنه نیاد ... آخه قراره نیان جلو.
و وقتی فرمانده پیدایش نمی شد، محسن از شدت خوشحالی، کف دست هایش را به هم می مالید.
کم کم زمزمه ها شروع شد. احساس بدی داشتم. بوی خوشی از اوضاع و احوال به مشام نمی رسید.
محسن رضایی پشت تریبون قرار گرفت تا سخنرانی کند. همان اول یک نفر از وسط جمعیت برخاست و فریاد زد:
- برای سلامتی فرماندهی کل سپاه پاسداران ... امام خمینی صلوات ...
که جمعیت، ناخواسته صلوات بلندی فرستادند. رضایی که از این شعار جا خورده بود، سعی کرد خودش را کنترل کند و "بسم الله الرحمن الرحیم" را گفت.
پشت سر او، محافظینش در جنب و جوش بودند. معلوم بود انتظار برخورد بدی دارند. محسن که کنار من نشسته بود، ذوق زده شده بود. در چشمانش برقی دیده می شد که نشان می داد خیلی از این حوادث راضی است.
ناگهان صدای "هیس س س " جمعیت بلند شد. به دنبال آن سرفه کردن های الکی هم آغاز شد. هنوز رضایی دو سه کلمه حرف نزده بود که یک نفر جلویش بلند شد و درست توی صورت رضایی، داد زد:
"خمینی بت شکن ... بت جدید رو بشکن"
ناگهان جمعیت روی پا ایستادند و شروع کردند به دادن همین شعار. محافظین رضایی سریع ریختند دورش تا او را از میان جمعیت خارج کنند. عده ای جلوی جمع را می گرفتند که به طرف او نروند. رضایی از سخنرانی منصرف شد و سریع به طرف در پشتی رفت. جمعیت به طرف درهای حسینیه هجوم بردند که متوجه شدند درها را از بیرون قفل کرده اند. عده ای با لنگه پوتین و هر چه دم دست شان می آمد، شیشهی پنجره ها را شکستند و به بیرون پریدند. ماشین لندکروز رضایی گازش را گرفت و رفت تا از دست آنها که قصد کرده بودند بزنندش، رهایی یابد.
جمعیت خشمگین، در خیابان های پادگان راه افتادند و شعارهای مختلف در مخالفت با محسن رضایی سر دادند:
- فرماندهی کل سپاه ... خمینی روح خدا
- خمینی بت شکن ... بت جدید رو بشکن
بیچاره بچه های تیپ نبی اکرم که اصلا روح شان از این بازی های سیاسی خبر نداشت، مات و مبهوت در کناری ایستاده و به آنها که انگار دنبال فرماندهی ارتش عراق کرده اند، نگاه می کردند.
جو پادگان خیلی ملتهب شد. نماز جماعت ظهر در حسینیه ای که حالا شیشه هایش توسط نیروهای مخالف رضایی خورد شده بود، برگزار نشد.
از روز بعد، لندکروزهای حفاظت اطلاعات سپاه، در پادگان چرخ می زدند و مثل فیلم های سیاسی - پلیسی، هر کس را که قبلا شناسایی کرده بودند - و اکثرا بچه های لشکر 10 بودند - دستگیر کرده و با خود می بردند. به دستور "زرمخی" مسئول تبلیغات، عکس های منتظری از اتاق ها پایین کشیده شد. روی در توالت ها، شعارهای مختلفی از جمله "مرگ بر رضایی"، "مرگ بر بت جدید" به چشم می خورد.
وقتی که به واحد اطلاعات عملیات لشکر 10 رفتم، آن جا را خلوت و ساکت یافتم. به زور محسن را پیدا کردم. ظاهرا فقط او را که سنش پایین بود، نگرفته بودند! محسن می گفت:
- دیشب، در ساختمان فرماندهی لشکر سیدالشهدا، 6 ساعت جلسه بین محسن رضایی و مخالفین اون بوده که کاظم رستگار جلوی محسن ایستاده و گفته که چرا نیروهای مجاهدین انقلاب رو به کار می گیری و محسن هم همان جا جلوی همه گفته که تو منافق هستی و من می دم به جرم نفاق دادگاهیت کنن. امروز صبح زود هم حفاظت اطلاعاتی ها ریختن توی تبلیغات لشکر 10 تا فیلم های دیروز و بخصوص 6 ساعت جلسه دیشب رو بگیرن، که متوجه شدن فیلم ها اون جا نیست. بچه ها زرنگی کردن و همون دیشب با یه تویوتا، فیلما رو رسوندن به آیت الله منتظری تا در جریان هم چیز باشه.
(بعدها فهمیدم که در پادگان ولی عصر تهران، "اکبر گنجی" بلند شده و علیه رضایی حرف زده. کل دعوا هم بین جناح چپ و راست سازمان مجاهدین انقلاب بود که دعوای سیاسی و قدرت شان را به جبهه کشاندند و باعث اختلاف و حتی درگیری بین رزمندگان اسلام شدند.)
قرار شد که لشکر به جنوب برود. برای همین به نیروها یک هفته مرخصی دادند تا به تهران بروند و احتمالا برای این که ماجرای درگیری های سیاسی زیاد بین نیروها شایع نشود، آنها را به مرخصی می فرستادند.
در تهران شنیدم که امام خمینی پیامی برای سپاهی ها داده که قرار است نماینده امام در سپاه، آیت الله "محلاتی" آن را بخواند.
اطراف پادگان ولی عصر تهران غلغله بود. اتوبوس ها و مینی بوس هایی که سپاهی ها را از شهرستان ها و هر جای دیگر آورده بودند، خیابان ها را بند آورده بودند. جلوی در، کارت کامپیوتری رسمی سپاه می خواستند که من نداشتم و نتوانستم بروم داخل. خیلی دوست داشتم بفهمم امام دربارهی حوادث اخیر چی گفته است.
کنار پادگان منتظر ماندیم تا بچه ها بیایند بیرون. بعدا از هر کس پرسیدم که پیام امام چی بود، هیچ کس چیزی نمی گفت. محسن هم که معلوم بود بد جوری دمغ شده، اصلا کلمه ای از پیام امام را نگفت.
آن نامه محرمانه امام، به هیچ وجه منتشر نشد و کسی هم دربارهی آن چیزی نگفت. اخیرا در میان دست نوشته های سردار شهید "کاظم رستگار" که نزد خانواده اش بود، کاغذی یافتم که ظاهرا در همان جلسه، بخش هایی از پیام امام را یادداشت کرده بود.
متن نامه امام خمینی برگرفته از نوشته های سردار شهید "کاظم رستگار"
بسمه تعالی
شما به آقایان بگویید که شماها می دانید که مملکت ما بعد از انقلاب است و ما مبتلا هستیم به مخالفت های همه جانبه از تمام ممالک دنیا، دو سه تا هستند که با ما سر جنگ ندارند و همیشه ابرقدرت ها در فکر آن هستند که به یک راهی عمل کنند که تا می توانند ما را آرام کنند. راه هایی که انتخاب کرده اند زیاد بوده است تا رساندند به جنگ و در جنگ هم موفق نشدند.
اینها در فکر این هستند که اختلاف ایجاد کنند و آن جمعیتی که بیشتر از همه مورد خوف آنهاست سپاه و آن چه مربوط به آن است و بسیج. از این باب آنها دنبال این هستند که در خود سپاه رخنه کنند.
خیال نکنید اگر کسی آمد و هیاهو کرد که سران سپاه چه هستند، از حلقوم خودشان است. از حلقوم خودشان نیست. از حلقوم دشمنان اسلام است.
اگر مردم خوبی هستند، بازی خورده اند. اگر چنان چه اشخاصی باشند که نفوذ کرده اند و عمدا این کارها را انجام می دهند که سپاه را فشل کنند، باید بدانند که اگر چنان چه اختلاف در سپاه بیفتد، جمهوری اسلامی از بین خواهد رفت.
اگر به خدا معتقد هستند، پیش خدا مسئولند و این طور نیست که خداوند از آنها گذشت نماید.
اگر مردمی هستند که برای ایران عمل می کنند و این کارها را انجام می دهند، باید بدانند که این وضعیت به نفع اسلام نیست.
از این کارها دست بردارید. البته من می توانم با وضع دیگری عمل کنم، ولی بنا دارم با دوستی و برادری برخورد شود.
علی ایحال از این طور کارها که موجب تضعیف فرماندهی می شود که آنها از حشمتی که دارند بیفتند، دست بردارید.
ما امروز هیچ یک از افرادی که در راس امور هستند را امکان ندارد که برداریم و آنها همین طور خواهند ماند.
با هیاهو آقای محسن و آقای رفیق دوست برداشته نمی شوند. اگر ما یک مقام را برداریم، ما را تضعیف می کنند و این به نفع مملکت ما نیست. چه از نظر اسلام و چه از نظر برداشت سیاسی ما از دنیا چون ما می بینیم کارهایی که در این جا انجام می شود قبل از آن که از رادیوی خودمان بشنویم، از رادیوی بیگانه می شنویم.
شما درست توجه کنید که با این مسائلی که خیال می کنید با سر و صدا و هیاهو افراد کنار می روند، امکان ندارد سران کنار بروند.
کنار بگذارید این کارها را. این کارها مخالف جمهوری اسلامی است. این کار با برداشت ما از جمهوری اسلامی مخالف است و وضع سیاسی ما در دنیا به هم می خورد.
من سفارش شما را به آقایان کرده ام که با شما مدارا کنند. اگر افرادی بعد از این پیام دست برنداشتند باز بخواهند به اختلافات دامن بزنند، به من اطلاع دهید. آنها تکلیف دیگری دارند.این را باید اطلاع بدهید.
در بین آقایان هم صحبت کنید. به آنها محبت کنید و اگر من بدانم بعد از این پیام کاری کنند، من به عنوان مخالف اسلام تلقی و معرفی می کنم.
والسلام
روح الله الموسوی الخمینی
28/9/63
منبع: وبلاگ حمید داوود آبادی
ارسال نظر