خسرو شکیبایی شمايل بازيگري؛ بيبدليل و تكرار نشدني
![خسرو شکیبایی شمايل بازيگري؛ بيبدليل و تكرار نشدني](https://cdn.parsine.com/thumbnail/MjAzY2IWCzLM/MiLLs3pIbSZq8dQJqRxCdShr_50Wkc4jY1ki41nuqlzgATG38T600hDGnsV29RXhJUB_IP96qSVK0zijOaKVC3ZmevPDl927/MjAzY2IWCzLM.jpg)
پارسینه: با گذشت 5 سال از درگذشت خسرو شكيبايي، هنوز هم فقدان اين بازيگر فراموش نشدني براي سينماي ايران ...
اين درست كه مرگ حق است و همه ما رفتني هستيم ولي رفتن يك هنرمند، متفكر، نويسنده و خلاصه هر كسي كه كار خلاقانهاي را در سطحي بالا انجام ميدهد، در شرايطي كه هنوز جا براي «آفرينش» دارد، يعني تلخي مضاعف.
همانطور كه مرگ ناگهاني پرويز فنيزاده سينماي ايران را خيلي زود از يكي از بزرگترين بازيگرانش محروم كرد، درگذشت خسرو شكيبايي هم كه با توجه به بيمارياش خيلي ناگهاني نبوده، را بايد اين گونه تحليل كرد. شكيبايي جزو آن دست از بازيگراني است كه ديگر تكرار نميشوند، حتي اگر مقلد و پيرو و دنبالهرو مستعد بيابند.
بازيگري كه سالها تئاتر كار كرد، صدا پيشگي را تجربه كرد و ورودش به سينما با نقشهاي كوچك همراه شد و ذره ذره پيشرفت كرد و در ميانسالگي به شهرت رسيد.
خسرو شكيبايي از همان زماني كه «خط قرمز» را براي كيميايي بازي كرد.
بازيگر خوش قريحه و توانايي بود و هر جا و در هر بزنگاهي كه پيش آمد اين نكته را به اثبات رساند. تله تئاتر مدرس و فيلم «شكار» مجيد جوانمرد فقط دو مثال از امكاني هستند كه در دهه 60 براي درخشش شكيبايي فراهم شد.
با اين همه تا قبل از «هامون» شكيبايي بازيگر متوسط و در نهايت خوش قريحهاي قلمداد ميشد. با هامون بود كه همه از مدير و مسئول هنري تا سينماگر و تماشاگر عادي با يك بازيگر فوقالعاده مواجه شدند. سيمرغ بلورين بهترين بازيگر نقش اول مرد از جشنواره هشتم و ستايش بيدريغ منتقدان و تماشاگران از شكيبايي براي نقش آفريني درخشان حميد هامون، سينماي ايران را صاحب اولين ستاره ـ بازيگرش كرد.
در واقع پس از بازيگري مانند بهروز وثوقي كه از اواخر دهه 40 تا اواخر دهه 50 بزرگترين ستاره بازيگر سينماي ايران بود، خسرو شكيبايي به مدت يك دهه سينماي ما فاقد چنين هنرپيشه برجستهاي بود و او از سال 68 و با فيلم «هامون» اين خلا را پر كرد.
همكاري مداوم شكيبايي با فيلمساز بزرگي چون داريوش مهرجويي در فيلمهاي «بانو»، «سارا»، «پري»، «ميكس»، «دختر دايي گمشده» هم ادامه يافت و شكيبايي در فيلمهاي مهرجويي هميشه عالي بود.
اتهامي كه پس از بازي در «هامون» به شكيبايي زده شد تكرار نقش حميد هامون در فيلمهاي بعدياش بود موضوعي كه بخشي از آن به ساختار سينماي ايران باز ميگردد كه وقتي بازيگري در نقشي گل ميكند دنبال تداوم آن براي تكرار موفقيت است.
مسيري كه در نهايت به كليشه شدن ميانجامد. در مورد شكيبايي هم شايد در چند فيلم اين اتفاق رخ داد ولي اين بازيگر با حضور متفاوتش در «يك بار براي هميشه» الوند و «كيميا»ي احمدرضا درويش نشان داد كه در پيله موقعيتهاي گذشتهاش نخشكيده.
در دهه 80 شكيبايي پركار شد و تعدادي از فيلمهايي كه در اين سالها در آن بازي كرد آثار قابل قبولي نبودند ولي در تمام اين فيلمها هم شكيبايي بازي خوبي از خود به نمايش گذاشت. شكيبايي در سالهاي آخر بازيگرياش چند بازي درخشان از خود به يادگار گذاشت.
بازي در نقش لمپن عاشقي كه دورهاش سپري شده در فيلم «سالاد فصل» جيراني، حد ميثاق گنگستر بذلهگوي فيلم «حكم» كيميايي، اكبر لات حراف و تازه به دوران رسيده فيلم «چه كسي امير را كشت» كرم پور و راننده پير فيلم «اتوبوس شب» كيومرث پوراحمد از جمله اين نقش آفرينيها بودند.
ضمن اينكه خسرو شكيبايي در فيلمهاي «شب» صدر عاملي، «ستاره بود» جيراني و «رييس» كيميايي هم حضور قابل قبولي داشت.
شكيبايي از معدود بازيگران سينماي ما بود كه حتي وقتي فيلمنامه ضعيف بود يا كارگردان مسلط نبود هم كارش را با تسلط و اغلب در بهترين شكل ممكن انجام ميداد.
او حتي در فيلمهاي تجارياي كه اواخر عمرش بازي كرد (و تعدادي از آنها به شدت سطح پايين هستند) نيز بازي استانداردي ارائه كرده است. نام خسرو شكيبايي بازيگر دوست داشتني، خلاق، توانا و همه فن حريف سينماي ايران كه در تئاتر و تلويزيون نيز جايگاه بلند بالايي داشت، به چهرهاي تكرار نشدني در تاريخ هنر ايران ثبت شده است.
بازيگري كه نسلي با او عاشق شدن را روي پرده بزرگ سينما به شكلي ملموس تجربه كردند و پيش از آنكه پا به سن بگذار به ايفاي نقشهايي كه بزرگتر از سن واقعياش بودند (دستهاي خالي و شب) گويي به تدريج آماده رفتن ميشد.
شكيبايي 2 دهه در اوج ماند و جايگاه خود را به عنوان ستاره ـ بازيگر حذف كرد و فقط بخشي از محبوبيتش را مديون هنر بازيگرياش بود... پنجمين سالگرد درگذشت شكيبايي، سراغ تعدادي از كارگرداناني كه با اين بازيگر همكاري داشتهاند رفتيم و از آنها خواستيم برايمان از خسرو بگويند. متن اين يادداشتها را در صفحات 4 و 5 ميخوانيد.
بازيگران سينما از شكيبايي ميگويند
اسطوره عمو خسرو
گروه سينماي ايران ـ معصومه جلالي: براي بررسي جايگاه ويژه و خاص خسرو شكيبايي پاي صحبتهاي تعدادي از بازيگران سينماي ايران نيز نشستيم. بازيگراني كه اغلب آنها تجربه همكاري با شكيبايي را داشتهاند. ژاله صامتي در فيلمهاي «سايه به سايه» و «حيران»، چكامه چمنماه در «صبحانهاي براي دو نفر»، يكتا ناصر در «نسكافه داغ داغ»، مهرداد صديقيان در «اتوبوس شب» و «حيران» و نگار فروزنده در «ميكس» و «دختر دايي گمشده»با شكيبايي همبازي بودهاند.
مهران احمدي نيز يكبار تا آستانه همكاري با شكيبايي پيش رفته بود و اينجا از خاطراتش با اين بازيگر سخن گفته است.
ژاله صامتي: نمره بيستي كه شكيبايي به من داد
اولين بار سال 74 زماني كه آقاي شكيبايي در اوج حرفه بازيگري بود در فيلم «سايه به سايه» با او همكاري داشتم. بسيار انسان خاكي و دوست داشتني بودند.
خاطراتي را كه با ايشان در اين فيلم داشتم هيچ وقت فراموش نميكنم. من آن زمان تازه وارد سينما شده بودم و از نزديك ديدن استاد شكيبايي برايم بسيار هيجان انگيز بود چه برسد به اينكه بخواهم با او كار كنم. زمانهايي كه با ايشان دورخواني داشتيم، وقتي كه تست گريم انجام ميشد شروع سكانسهاي بازي، اين صحنهها را هيچ وقت فراموش نميكنم.
البته با او در هيچ صحنهاي بازي نداشتم ولي از افتخارات كاري من است كه با ايشان در اين فيلم همكار بودم، يادم ميآيد دور ميز شام نشسته بوديم، ايشان به بازي بازيگران نمره ميدادند. من حتي جرأت اينكه بخواهم با ايشان هم كلام شوم نداشتم.
فقط يك گوشه ميز نشسته بودم و به ايشان نگاه ميكردم. ميكائيل شهرستاني از ايشان خواست به بازي من نمره دهند. هيچ وقت يادم نميرود آقاي شكيبايي به بازي من نمره بيست دادند.
همه ميدانند كه نمرهاي كه ايشان به بازيگران ميدادند هم اخلاقي بود هم كاري و من از اين كه آقاي شكيبايي چنين امتيازي به من دادند خيلي خوشحال بودم.
تا سال 86 كه با فيلم «حيران» با هم كار ميكرديم. كاراكتر پدرشوهر و عروس را با هم بر عهده داشتيم.
در اين فيلم زمانهايي كه كار نداشتيم و در هتل بوديم هميشه نزد ايشان ميرفتم و با او بسيار صحبت ميكردم.
از خاطرات فيلم «سايه به سايه» برايشان ميگفتم و از اينكه خجالت ميكشيدم با او هم كلام شوم و نكته جالب اينكه آقاي شكيبايي آن زمان تصور ميكردند من تمايلي به صحبت كردن با ايشان نداشتم.
به او گفتم كه آرزويم بود با او حرف بزنم اما خودم را در حد ايشان نميديدم. يكي ديگر از خاطراتم با آقاي شكيبايي در فيلم «حيران» بود. زمانهايي كه صحنههاي فيلم مربوط به من گرفته ميشد و او روبروي من قرار ميگرفت.
او با اينكه در آن روز كار نداشت سر صحنه ميآمد و مقابل من جلوي دوربين ميايستاد. به خانم شاليزه عارفپور صحبت كردم و بعضي صحنههاي مربوط به من را يواشكي فيلمبرداري كنند تا مزاحم آقاي شكيبايي نشويم.
وقتي آقاي شكيبايي به كارمان پي برد خيلي عصباني شد و به من گفت تو كه حرفهاي هستي چرا اين كار را ميكني؟ ميداني كه من عاشق سينما هستم چرا مرا اذيت ميكني؟ آنجا بود كه از آقاي شكيبايي خيلي عذرخواهي كردم كه من به خدا قصد اذيت شما را نداشتم فقط نميخواستم مزاحمتان شوم.
همه ميدانيم كه خسرو شكيبايي اسطورهاي است كه جايش با كسي پر نميشود. ممكن است خيليها خوب باشند بيايند و بروند اما آقاي شكيبايي هميشه يه دانه هست و باقي خواهد ماند. ديگر كسي مانند خسرو شكيبايي متولد نميشود.
هميشه دكلمههاي ايشان را گوش ميدهم. از آنجائيكه علاقهمند به شعرهاي سيد علي صالحي هستم، آقاي شكيبايي شعرهاي ايشان را دكلمه ميكنند.
من هميشه به اين دكلمهها گوش ميدهم و صداي آقاي شكيبايي را بسيار دوست دارم.
چكامه چمنماه: حرفهاي عمو خسرو هميشه جاني دوباره به من ميدهد
راجع به عمو خسرو صحبت كردن كار سخت و دشواري است اينقدر ايشان آدم بزرگي هست كه واقعاً نميدانم درباره ايشان چه بگويم. فقط ميتوانم بگويم كه عمو خسرو همچنان برايم زنده است.
هر وقت دلم از زندگي و كار ميگيرد. عمو خسرو در نظرم مجسم ميشود و حرفهاي او به من جاني دوباره ميدهد. وقتي به حرفهايش فكر ميكنم اميدوار ميشوم.
ما خيلي بيشتر از اينكه با هم كار كنيم، ارتباط خانوادگي داشتيم من همچنان از احوال پوريا پسر عمو خسرو جويا ميشوم و ارتباط دوستي خانواده ما با خانواده ايشان پابرجاست و از اين بابت بسيار خوشحالم.
يكي از خاطراتي كه من با اين بازيگر بزرگ دارم اينكه يك روز خيلي دلم گرفته بود خيلي ناراحت بودم، وقتي عمو خسرو با من صحبت كرد به من گفت: بازيگران و هنرپيشههاي سينما روز تولدي دارند. بعضيها صبح، بعضيها شب، بعضيها ظهر متولد ميشوند.
بايد منتظر بماني ببيني زمان تولد تو چه زمانيست.
اين صحبتهاي عمو خسرو خيلي روي من اثر داشت. او آن زمان به من گفت كه تولدش غروب بوده و اظهار اميدواري كرد تولد من ظهر هنگام باشد.
مهران احمدي : شكيبايي نمونه كامل بازيگري
قرار بود كار سينمايي بسازم، يك ماه قبل از اينكه آقاي شكيبايي فوت كنند با ايشان راجع به حضور در فيلم ملاقات داشتم.
آقاي شكيبايي انسان بسيار مهمي هستند بازيگر، مؤلف، سرشناس كه آدم كوچكي مثل من نميتواند راجع به او حرفي براي گفتن داشته باشد.
اما آنچه كه من در اين 5 يا 6 ساعت ملاقات با آقاي شكيبايي داشتم اينكه ايشان را نمونه كامل بازيگري ديدم. به اين لحاظ كه براي حرفه بازيگري احترام بياندازه قائل بودند.
تقدسي كه حرفه بازيگري براي آقاي شكيبايي داشت براي من قابل ستايش است و آن را سر لوحه كارم قرار ميدهم.
تنها 5 يا 6 ساعت حضوري با آقاي شكيبايي ديدار داشتم اما آنچنان مجذوب كردار ايشان شدم كه اميدوارم بتوانم حداقل نصف اين انسان، ارزش و تقدس بازيگري را بدانم و دلم ميخواهد قدم در جاي اين بازيگر بگذارم.
نكته جالب ديگر اينكه وقتي با آقاي شكيبايي صحبت ميكردم به او گفتم آقاي شكيبايي سه يا چهار بازيگر در سينماي ايران هستند كه من برايشان احترام ويژه قائلم وقتي نام پرويز فنيزاده را بردم همان لحظه آقاي شكيبايي ايستاد و به پرويز فنيزاده تعظيم كرد.
باور كنيد اين صحبتهايي كه الان ميگويم مو بر تنم سيخ ميشود كه چقدر ايشان براي حرفه بازيگري ارزش و احترام قائل بودند.
يكتا ناصر: خسرو شكيبايي هيچ وقت نميميرد
تنها چيزي كه ميتوانم درخصوص استاد خسرو شكيبايي بگويم اينكه ايشان هيچ وقت براي مردم و ما هنرمندان نمردند، نميميرند و نخواهند مرد.
هنرشان همواره زنده است و پايدار... چنان شخصيت و اخلاق و احساساتي در كار داشتند كه مثال زدني بود.
اميدوارم نسل جديدتر و ما بتوانيم ايشان را سرلوحه كارمان قرار دهيم.
آقاي شكيبايي لحظه به لحظه كارشان برايشان اهميت داشت؛ بسيار انسان منضبط كه ادا و اصول اضافه ما سر صحنه از او نميديديم و گونهاي عمل نميكردند كه بخواهند حتي يكبار خود را به رخ بكشند.
خاطره جالبي كه من از ايشان دارم اينكه وقتي دفعه اول براي فيلم «نسكافه داغ داغ» دور خواني و تمرين داشتيم من در تمرين يكي از سكانسها آنچنان محو بازي ايشان شدم كه خودم و ديالوگهاي خودم را فراموش كردم.
در آن لحظه انگار يكي بودم مثل افراد پشت صحنه كه به بازيها نگاه ميكنند تمام ديالوگهايم يادم رفته بود.
هر چه از خصوصيات آقاي شكيبايي بگويم كم گفتم، انسان بسيار شريفي بودند. تمام روزهايي كه با ايشان كار داشتم را از ياد نميبرم كه چقدر مرا كمك ميكرد.
وقتي كار فيلم تمام شد روزي به آقاي شكيبايي گفتم ميشود شماره تلفن شما را داشته باشم تا جوياي احوالتان باشم او رو كرد به من و گفت همه به من اين را ميگويند اما وقتي كار تمام ميشود يادشان ميرود حالي از ما بپرسند.
امروز به حرفهاي اين بازيگر رسيدم كه با معرفت بودن كار بسيار سختي است.
مهرداد صديقيان: افتخار همكاري در دو پروژه را با ايشان داشتم
آقاي شكيبايي نقطه افتخار در كارنامه من هستند. از اينكه توانستم در دو فيلم با ايشان همكاري داشته باشم به خودم ميبالم.
نام اين بازيگر پرافتخار در تاريخ سينماي ايران جاودانه است. تنها خوشحالي من اين است كه وقتي كارهاي آقاي شكيبايي را مرور ميكنند من افتخار همكاري در دو پروژه را با ايشان داشتم.
اين افتخار بزرگ براي من است. بارها در صحبتهايم گفتهام باز هم از ويژگيهاي مثبت ايشان ميگويم كه بسيار در بازيگري سخاوتمند بودند.
هميشه به بازيگران كه در كنارشان در يك فيلم بازي داشتند كمك ميكردند. اصلاً برايش كمك كردن به همكاران لذت بخش بود.
يكي از خاطرات خوب و دلنشين كه با ايشان در فيلم «اتوبوس شب» داشتم اينكه در صحنهاي كه قرار بود از ايشان سيلي بخورم نميدانستم او به من سيلي ميزند. قبل از شروع سكانس به من گفت به تو سيلي نميزنم.
اينگونه من اصلاً آماده سيلي خوردن از او نبودم و وقتي سيلي را به من زد بعد از صحنه فيلمبرداري، متوجه شدم كه ايشان تنها به نفع من و فيلم و اينكه صحنه خوب از كار در بيايد اينگونه گفتند. آقاي شكيبايي از هر موقعيتي براي كمك كردن به كار، بازيگران استفاده ميكردند. براي من اين بزرگ مرد تاريخ سينماي ايران قابل تقدير است.
نگار فروزنده: حرفهاي بودن ويژگي بارز آقاي شكيبايي بود
همكاريم با آقاي شكيبايي به سالهاي دور برميگردد تنها چيزهايي كه هميشه از ايشان به خاطر دارم حرفهاي بودن است.
به واقع ايشان براي كاري كه ميكردند وقت و انرژي ميگذاشتند و كاملاً حرفهاي عمل ميكردند. امكان نداشت در سكانسي روبروي بازيگري ميبود و او در صحنه حاضر نميشد. به لحاظ حسي بسيار به بازيگران مقابل خود كمك ميكردند.
متأسفم كه سينماي ايران افراد حرفهاي خود را به اين شكل از دست ميدهد و متأسفتر از اينم كه جايگزيني براي آنها پيدا نميشود.
هر چه خاطره و خوبي از اين بزرگوار در ذهن دارم به حرفهاي بودن ايشان برميگردد و اينكه ايشان براي هر كاري كه در آن حاضر بود انرژي و وقت ميگذاشت.
اي كاش افرادي كه اين روزها وارد سينماي هنر ميشوند منش اين بزرگان را الگوي خود قرار دهند.
درخت هر چه پربارتر افتادهتر، هر چه افراد مسلطتر، حاشيه پيرامونشان كمتر است.
شکیبایی به روایت شکیبایی
![](https://static1.parsine.com/servev2/MjAzY2IWCzLM/5Uwvb7W7Zm0,/file.jpg)
« تلاشها و کوششهای من برای رسیدن به این جایگاه هنری و درک حرفه بازیگری از همان دوران کودکی آغاز شد .
با دیدن اولین تئاتر که مربوط میشد به نمایشهای تئاتر « نصر » و همچنین تئاتر مرحوم تفکری در تماشاخانه ایشان واقع در کوچه فردوسی به این حرفه علاقمند شدم، در آن زمان 9 سال بیشتر نداشتم .»
« بعد از دیدن تئاتر، تمام پویایی من در راستای کسب رضایت پدر برای رفتن به سینما بود که سرانجام به موفقیت منجر شد و همراه پدرم به سینمایی واقع در باشگاه افسران که در خیابان سوم اسفند سابق و سرگرد سخایی فعلی بود رفتیم .
وقتی که وارد سالن تاریکی شدیم، روبه رویم دیواری را دیدم که اتومبیل سیاه رنگی با سرعت زیادی به سمت ما میآمد که باعث شد از ترس وحشت زده فریاد بکشم که پدر پناهم داد و از آنجا بود که با سینما آشنا شدم .
در دوران کودکیام تلویزیون در خانهمان نبود از این رو گاهی ساعتها پشت شیشه مغازههایی که تلویزیون میفروختند میایستادم و تماشا میکردم چرا که تصویر برایم حکم آتش شومینه را داشت و مرا به خود جذب میکرد، همین امر باعث شد که به دلیل نداشتن تلویزیون در خانه، تمام تئاترهای مرحوم محمدعلی جعفری را از نزدیک ببینم و یکی از آرزوهای من این شده بود که روزی بتوانم نمایشی را به صورت زنده اجرا کنم .
زمانی که در اداره تئاتر مشغول کار بودم با بازیگری آشنا شدم که همان شب برای اجرای نمایش تمرین داشت با التماس خواستم که مرا با خود به سرصحنه تمرین ببرد و بقدری ایشان را محکم گرفته بودم که بالاخره گفت :« حتما، به خدا می برمتون ».
به همراه ایشان به « سازمان رهبری جوانان » که در آنجا هم برنامههای ورزشی و هم برنامههای تئاتر و دیگر برنامهها برگزار میشد رفتیم در نهایت وارد سالنی شدیم که این دوست عزیز در آنجا تمرین تئاتر داشت .
در سالن چند ردیف صندلی کنار هم چیده شده بود، بر روی یکی از آنها نشستم و جذب تماشای صحنه شدم، دو نفر بر روی صحنه در حال تمرین بودند و بعد از گذشت چند دقیقه نفر سومی هم به آنها ملحق شد و مشغول پذیرایی از آنها گشت .
از آنجا بود که احساس کردم اگر بتوانم شش و یا هفت ماه به طور کامل دوره استاژ را ببینم شاید بتوانم چنین رولی را بازی کنم در چنین فکرهایی غرق بودم که آقایی از پشت سر به من نزدیک شد و گفت : آقا شما آمدید اینجا که تئاتر کار کنید؟ »
در ابتدا احساسم بر این بود که دوستی که مرا با خود به آنجا برده، رضایتی نداشته و فردی را فرستاده تا عذرم را از آنجا بخواهد .
در ادامه گفت :« شما علاقمند به تئاتر هستید؟ »
به عقب برگشتم و در جوابشان گفتم :« بله »
ایشان هم گفت :« دنبال من بیائید »
باعجله گفتم :« آقا روی من حساب نکنید من دورهای ندیدم، نمیدانم باید چه کار کنم،دفعهی اولمه !»
در حالی که از من دور میشد گفت :« باشه ! خواهش میکنم دنبال من بیائید »
به همراه ایشان به « کمیته تئاتر » رفتم که چند صندلی تاشو و یک کتابخانهی خالی در آنجا بود در واقع این اتاق،اتاق تئاتریها محسوب میشد .
پشت میز خود قرار گرفت و یک متن سه خطی را از روی نمایشنامهی قطوری نوشت و گفت :« این متن را در منزل تمرین کنید و فردا برای تست بازیگری بیایید »
نام نمایشنامه « پنجه عدالت » بود درست اگر یادم بیاید مفهوم این متن سه خطی این بود :« ببین اگر من و تو این کار را انجام دهیم، پنجهی عدالت ما را گرفتار میکند .»
متن را گرفتم و عقب عقب رفتم، وقتی از پلهها پایین آمدم احساس کردم که میتوانم تست دهم چرا که متن را در حین راه رفتن حفظ کرده بودم برگشتم و گفتم :« من حاضرم که تست بدهم »
ایشان که هنوز در همان اتاق کمیتهی تئاتریها نشسته بودند در جوابم گفتند : « شما بروید و روی متن کار کنید، فردا از شما تست میگیرم »
خیلی اصرار کردم و گفتم :« حاضرم » ، بالاخره قبول کرد و نوشته را روی میزشان گذاشتم و سه خط دیالوگ را طوری گفتم که با تعجب گفت :« شما که حرفهای هستید؟ ! ، قبلا کجا کار میکردید »
در پاسخ گفتم :« قبلا تحصیل میکردم بعد از مدتی هم تحصیل میکردم و هم کار .»
پرسید :« کجا کار میکردی؟ »
گفتم :« پیراهندوزی - کفاشی - کانل سازی کار میکردم »
از حرف من خیلی متعجب شد و اظهار داشت که منظورش این است که « قبلا کجا تئاتر کار میکردم ! من هم گفتم « قبلا تئاتر کار نکردم واولین بارم است که متنی را اجرا کردم .»
سوال کردند که :« حتی در مدرسه هم تئاتر کار نکردی؟ !»
گفتم :« خیر »
از کشوی میز خود نمایشنامهی دیگری را درآوردند و به من دادند و گفتند :« تمام متن را تمرین کنید .»
در راه خانه که پیاده میرفتم هرجا که نوری میدیدم میایستادم ، تا به منزل رسیدم تقریبا نصفی از نمایشنامه را از بر بودم، بعد دانستم که برای نقش اول نمایشنامه انتخابم کردهاند،دو ماه بعد این نمایشنامه با موفقیت بر روی صحنه اجرا شد .
در دوران سربازی از تئاتر فاصله نگرفتم و در همان زمان هم، تئاتر کار کردم، بعد از پایان خدمتم به سراغ هنر دوبله رفتم چرا که دوست داشتم با کسانی که فیلمها را دوبله میکنند از نزدیک آشنا شوم، آقای جنگیز جلیلوند - آقای اسماعیلی - آقای طهماسب و دیگران بسیار پیش میآمد که به میدان ارگ سابق جنب اداره تئاتر ساعتها منتظر میایستادم تا شاید آقایان: اکبر مشکین - هوشنگ سارنگ و حیدر صارمی و دیگر هنرمندان رادیو را از نزدیک ببینم و جلوی پای این عزیزان بلند شوم و سلام کنم .
استادان دوبله بعد از اعتصاب در سال 1355 به بعد از ورود افراد جدید رضایتی نداشتند . چرا که دوبلهی سینمای ایران به نوعی از کیفیت دست یافته بود که شاید بتوان گفت در دنیا به برتری رسیده بود و میترسیدند به این کیفیت به شکلی صدمه برسد، در حقیقت از نظر آنها کسانی که از هر جهت شناخته شده بودند باید کار دوبله را انجام میدادند از طرفی برای من دوبلهی فیلمها جذابیت چندانی داشت.
به هر طریق هنرمندان هنر دوبله به طور مستقیم وغیر مستقیم به من آموختند که ساعتها در استودیو منتظر بمانم تا بتوانم فقط یک خط را دوبله کنم که بعدها به عنوان « مردی گو » دوبله مطرح شدم .
قبل از رفتم به استودیو شهاب با آقایی به نام « هوشنگ کاظمی » کار میکردم، ایشان یک سری حوزه را برای تربیت تعدادی از شاگردان ایجاد کرده بود که به آن « سینک » میگویند و فراتر از آن به شکل حرفهای تر آموزشهایشان را انتقال میدادند،آقای کاظمی در اکثر کارهایشان نقشهای کلیدی نمایشنامه را برای کار دوبله به عهده من میسپردند .
بعد از انقلاب هم اولین کار سینمایی خود را با کارگردان مطرح قبل از انقلاب آقای مسعود کیمیایی در فیلم « خط قرمز » آغاز کردم و بعد هم در سایر فیلمهای سینمایی چون هامون - کیمیا - حکم و اتوبوس شب و ... توانستم فعالیت بازیگری را تجربه کنم .
در بعضی از کارهایم بعد از مدتی متوجه میشدم که در هنگام صداگذاری از صدای دوبلورها استفاده کردهاند البته افتخاری برایم بود که بزرگان هنرمند دوبلور به جای من صحبت کردند اما همیشه دلم میخواست در اکثر کارهایی که ایفای نقش میکنم از صدای خودم استفاده شود . چون که احساس میکنم 50 درصد نقش به بازی بازیگر و حرکات بازیگری او بستگی دارد و 50 درصد قضیه هم که تاثیر بسزایی در نقش دارد صدا و احساس در بیان بازیگر است .
در تمام نقشهایم سعی کردم که با حس و با تکنیک بازیگری که به صورت اکتسابی آموختم و با باوری که از تجربه و تحلیل کارکتر مورد نظر در خودم ایجاد میکنم ایفای نقش را بعهده بگیرم . در حقیقت نقشها ورود مهمان به ذهن هنرمند است که با باور و ایمان به درک از آن نقش، از مهمان پذیرایی میشود و این نقشها میهمانانی هستند که بعد از مدتی ذهن را ترک میگویند و هنرمند فقط مدتی با آنها زندگی میکند و بعد پذیرای مهمان جدیدی میشود .
یک زندگی
خسرو شکیبایی در سال 1323 در تهران به دنيا آمد و تحصيلاتش را در رشته بازيگري در دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران به پايان برد.
او تا پيش از انقلاب فقط در عرصه تئاتر فعاليت داشت و فعاليت حرفه اي در عرصه سينما را با بازي در فيلم «خط قرمز» (1361، كيميايي) آغاز كرد.
اما سرآغاز دوره ي تازه فعاليت بازيگري شكيبايي را بايد فيلم «هامون» (1369، مهرجويي) دانست. او به خاطر بازي در اين فيلم سيمرغ بلورين بهترين بازيگر نقش اول را در هشتمين جشنواره فيلم فجر به دست آورد.
او همچنين براي بازي در فيلم «كيميا» (1374، درويش) بار ديگر برنده سيمرغ بلورين بهترين بازيگر نقش اول از سيزدهمين جشنواره فيلم فجر شد.
شكيبايي بازي در بيش از بيست و سه فيلم سينمايي و نيز مجموعه هاي تلويزيوني متعددي را در كارنامه خود دارد. وي 28 تير 1387 دار فاني را وداع گفت.
فيلمشناسي
فيلمها: 1360: خط قرمز، 1362: داد شاه، 1363: صاعقه، 1365: رابطه، دزد و نويسنده، 1366: شكار، ترن، 1368: هامون، عبور از غبار، 1369: جستجو در جزيره، ابليس، 1370: يك بار براي هميشه، بانو، 1371: سارا، پرواز را به خاطر بسپار، 1372: بلوف، 1373: كيميا، درد مشترك، پري، 1374: عاشقانه، سايه به سايه، خواهران غريب، 1375: سرزمين خورشيد، 1376، زندگي، رواني، 1377: لژيون، داستان جزيره (اپيزود اول: دختردايي گمشده)، 1378: ميكس، 1379: دختري به نام تندر، 1380: مزاحم، كاغذ بيخط، اثيري، 1382: صبحانه براي دو نفر، 1383: سالا فصل، ازدواج صورتي، 1384: عروسك فرنگي، ستاره بود، حكم، چه كسي امير را كشت؟، پيشنهاد پنجاه ميليوني، 1385: نسكافه داغ داغ، سومين روز پس از مرگ، رييس، دستهاي خالي، اتوبوس شب، 1386: شب، دل شكسته، دايناسور.
از سريالها: 1365: كوچك جنگلي، 1367: مدرس، 1368: تهران 53، 1371: روزي روزگاري، 1375: خانه سبز، سرزمين سبز، 1376: كاكتوس، پهلوانان نميميرند.
سوگ نوشته علی رویین تن برای سال رفت خسرو شکیبایی
یادمرگ خسروشکیبایی
نه بر مرده بر زنده باید گریست
چل وچار نداره، هستن ات اونقدره که با چهارصد سال مردن هم زنده باشی.دیدی میگن خدا عزتت بده؟خدا عزتت داده، مرگ و میر هم رو به روت کم اورد، مرگت هم عزت شد برای هنر سینما ومردم.آموخته هات رو یاد هیشکی ندادی و تو هیچ دانشگاه کتاب و جزوه ای هم رمز ماندگاری یاد نمیدن.خدا بیامرزه من و ما رو که با سنگ قبر و آشنایی با تو خودنمایی می کنیم و بر بودن و هستن مون صحه میذاریم.روح مان شاد از یادت
یادداشتها
رقیب کسی نبود
کیومرث پوراحمد
همان روزها که خسرو شکیبایی تازه از میان ما رفته بود، نوشته ای از من در مجله فیلم چاپ شد که برای آن تیتر زده بودم: غیر قابل رقابت بود و رقیب کسی نبود. شکیبایی به همه کمک می کرد و تنها خوب بازی کردن خودش برایش مهم نبود، بلکه دلش میخواست همبازی اش هم به خوبی از پس ایفای نقش خودش بر بیاید. در کار خود تعهد و احساس مسوولیتی داشت که امروز در نسل جوان کمتر دیده می شود.
می گفت دنیا را هم بدهی این دیالوگ را نمی گویم!
علی روئین تن
دوستی من و خسرو شکیبایی به سال ها قبل از «دل شکسته» بر می گردد و قرار بود «زمهریر» را نیز با ایشان کار کنم که عمرش کفاف نداد.
خاطره ای که از ایشان دارم مربوط به زمانی است که برای «دل شکسته» تمرین می کردیم و مطابق معمول دورخوانی داشتیم. بازیگرها معمولا از دورخوانی خوششان نمی آید و خوب است جوان ترهای این حرفه بدانند شکیبایی هر روز نیم ساعت زودتر از همه می آمد، آن هم با مداد و پاک کن و مدادتراش تا قبل از همه برای دورخوانی حاضر باشد.
یکی از خصوصیت های خسرو این بود که تا چیزی را نمی فهمید بر زبان نمی آورد. ما در فیلمنامه برای او دیالوگی داشتیم که هیچ وقت به هنگام دورخوانی ها نمی گفت. جمله ای بود که باید به شهاب حسینی گفته می شد: « برو بگو امام حسین ات بیاید».
یک روز به او گفتم ما 30 جلسه است در حال دورخوانی هستیم و تو حتی یک بار هم آن را نمی گویی. گفت که جمله را فهمیده ام. موقع فیلمبرداری این سکانس حتما می گویم. گذشت و کار شروع شد و ما به فیلمبرداری این سکانس رسیدیم، اما باز خسرو گفت: «علی نمی توانم بگویم! من به این خاندان ارادت خاصی دارم و اگر همه دنیا را به من بدهی این جمله را نمیگویم».
آن روز فیلمبرداری را تعطیل کردیم و من یک شب تا صبح با خسرو گپ زدم. بالاخره به گفتن این جمله قانع شد و گفت و استادانه هم گفت! اما وقتی آن سکانس تمام شد، دیدم اشک در چشم هایش حلقه زده. بعد هر سرش را روی شانه من گذاشت و های های گریه کرد.
امیدوارم او که اين عاشق خاندان مطهر پیامبر به حق فاطمه زهرا (س) در بالاترین درجات قرار داشته باشد و همین آبرو هم بود که آن روز داغ سال 87 با افتخار روی دست مردم تشییع شد. من از قول همه سینماگران ارادت خاصمان را به همسر گرامی و پسر عزیزش تقدیم می کنم که می دانم هنوز این داغ برای آنان سرد نشده و همچنان در فراغ او غمدارند.
استاد صدایش می زدم و اعتراض می کرد
منوچهر مصیری
خداوند خسرو شکیبایی را رحمت کند. من همیشه او را استاد صدا می زدم و این موضوع اعتراض او را در پی داشت، درحالیکه بسیار شایسته این عنوان بود.
او یک انسان و هنرمند به تمام معنا در مقابل و پشت دوربین بود.
یکی از لذت بخش ترین تجربه های دوران حرفه ای من، زمان فیلمبرداری «ازدواج صورتی» بود که در خدمت ایشان بودم.
هر پلانی که از ایشان میگرفتیم، طوری حساسیت داشت که انگار در تمام عمر خود برای اولین بار است که جلوی دوربین قرار گرفته و مدام از من می پرسید راضی هستی؟ حتی یادم می آید به من گفته بودند تا حد امکان فیلمبرداری سکانس های او را صبح زود نگذارم، چون سخت از خواب بیدار می شود با این حال، زمانی که در خانه ای در امیریه فیلمبرداری داشتیم چند جلسه باید 5 صبح آفیش می شد.
من خودم به سحرخیزی عادت داشتم و فکر می کردم 5 صبح که آنجا حاضر باشم کسی غیر از خودم در لوکیشن نیست، اما می رفتم و می دیدم خسرو قبل از من رسیده و در حال آب دادن به گل های باغچه است!
همیشه به قدری برای کار شوق و ذوق داشت که انگار به یک بچه 15 ساله گفته باشند برای اولین بار بیا جلوی دوربین.
نمی خواهم بگویم صد در صد فیلم هایش عالی بودند، اما به نظرم میزان بسیار بالایی از تجربه هایی که به کارنامه خودش افزود درخشان شدند و من هم معتقدم در فیلم خودم «ازدواج صورتی» یکی از بهترین بازیهایش را ارائه داد .
هنرمند، به معنای واقعی کلمه
داریوش مهرجویي
خسرو شکیبایی به معنای واقعی کلمه یک هنرمند بود. او قادر بود به شکیل ترین وجه ممکن، احساسات و عواطف و افکار و اندیشه هایش را از طریق بدنش،
چشم هایش و حتی طرز راه رفتن و نگاه کردنش انتقال دهد. همیشه به موقع بر سر صحنه حاضر می شد و حتی با همه بازیگران کار می کرد و اگر مشکلی داشتند، سعی میکرد آن را رفع کند. حسادت و کینه توزی که گریبانگیر اغلب بازیگران امروزی است، به وجود این مرد راه نداشت.
جلو و پشت دوربین 2 انسان متفاوت بود
مهدی کرمپور
در زمان فیلمبرداری «چه کسی امیر را کشت»، خسرو شکیبایی خیلی مریض بود و ما هم سکانس های ایشان را برای شب گذاشته بودیم.
او با وجود بیماری صبحها هم بر سر فیلم دیگری از فرهاد صبا حاضر می شد، اما هرگز برای کار خود کم نمیگذاشت.
او به محض شنیدن فرمان صدا، دوربین، حرکت به طور کل یک انسان دیگر می شد و با چنان انرژی مضاعفی نقش خود را ایفا می کرد که همه حیرت می کردند.
من معتقدم او جلو و پشت دوربین دو انسان متفاوت بود. یادم هست روزی وقتی بر سر فیلمبرداری «چه کسی امیر را کشت» آمد، مقدار زیادی وسایل با خود به همراه داشت.
وقتی از او پرسیدم اینها چیست؟ گفت: خیلی فکر کردم و دیدم اگر این وسایل توی صحنه باشد، می تواند تاثیرگذاری بیشتری داشته باشد.
او همیشه با نقش درگیر می شد و مداوم به آن فکر می کرد. همواره با انرژی جلوی دوربین ظاهر می شد و سعی داشت به همه انرژی ببخشد.
از ساده ترین ها اتفاق می ساخت
محمدعلی سجادی
حضور شکیبایی در «اثیری» حتی مسیر نوشتن و ساخت آن را تحت تاثیر قرار داد. من برای کارگردانی این فیلم باید دو وجه را مد نظر قرار می دادم. یکی روال عادی کارگردانی و دیگری استفاده صحیح از وجود کاریزماتیک شکیبایی و توانایی ایشان.
از همکاری با ایشان بسیار لذت بردم و همیشه به هنرجوهای بازیگری یادآوری می کنم که او به عنوان یک استاد بازیگری از ساده ترین موقعیتها در فیلمنامه، یک اتفاق می ساخت.
به من و شیوه کاری خاصم اعتماد کرد
علیرضا داودنژاد
ماندگارترین خاطره ای که از شکیبایی دارم اعتمادی بود که به من و روش کاری من داشت. من متکی به هیچ فیلمنامه روشنی نیستم و هیچ پایان تعریف شده ای برای قصه ام ندارم، اما شکیبایی چنین پروژه ای را پذیرفت و حاضر شد در فیلمی بازی کند که نه مسیر قصه اش روشن بود و نه پایان معلومی داشت.
نقش او در «عاشقانه» نقش زنده ای بود و موقعیت درامی داشت که در عین جال جذاب و دارای ریشه در واقعیت نیز بود.
شکیبایی ایفای این نقش را پذیرفت و تا آخر هم این دغدغه را داشت که فیلم چه مسیری را طی می کند و چه سرانجامی خواهد داشت. دیگر آنکه زمانی که این فیلم به او پیشنهاد شد، در اوج محبوبیت قرار داشت و نقش او در ظاهر منفی به نظر می آمد، اما قبول کرد این کاراکتر منفی را بازی کند، بدون اینکه از سرانجام آن با خبر باشد.
نقش او در این فیلم اثرگذاری اجتماعی ویژه ای داشت. آن دوران شرایطی بود که پول داشت تبدیل به اصلی ترین معیارهای زندگی می شد و بازی او سهم زیادی در نکوهش این اتفاق داشت. در کمال صداقت و با همه توان خود با من همکاری کرد و این موضوع چیزی نیست که با گذر ایام از ذهن من فراموش شود.
او درک عمیقی از موقعیتهای اجتماعی داشت و متوجه بود که اجتماع دارد به کدام سمت و سو حرکت میکند. همیشه می خواست ارزش ها را زنده نگه دارد.
جنس بازی اش بعد از «هامون» عوض شد
مجید جوانمرد
خاطره ها از این مرد زیاد است. آشنایی من با ایشان به سال 65 بر می گردد. ما برای فیلم «شکار» یک بازیگر دیگر را انتخاب کرده بودیم، اما به خاطر طولانی شدن پروسه تولید، مجبور شدیم یک نفر دیگر را جایگزین کنیم و به این ترتیب توفیق آشنایی با شکیبایی به وجود آمد.
او فیلمنامه را خواند و خوشش آمد و همکاری اش را با ما در کنار پرویز پرستویی آغاز کرد. ویژگی نقش او این بود که باید یک تریلی را رانندگی میکرد.
یادم هست با شوق تمرین می کرد و به نظرم به خوبی از عهده آن بر آمد.
به نظرم جنس بازی شکیبایی در «شکار» با تمام بازی هایش متفاوت بود. این تفاوت بعد از «هامون» دیگر دیده نشد و فکر می کنم پس از این زمان بود که بیشتر در نقش های رمانتیک دیده شد.
تا پیش از آن خسرو در کاراکترهای خشن نیز به خوبی می نشست و می توانست جنبه عجیبی از بازی اش ارائه دهد که پس از فیلم مهرجویی دیگر فراموش شد .
او انسانی بود که دیگر تکرار نمی شود
پوران درخشنده
من اولین فیلمم را با ایشان کار کردم و تجربه بسیار خوبی بود. خسرو شکیبایی یک انسان والا و شایسته بود.
یک هنرمند عاشق کار که برای مردم زندگی می کرد و سعی داشت در درد و رنج آنان سهیم باشد. به مردم نگاه از بالا به پایین نداشت و همیشه سعی مردم جامعه را درک کند تا بتواند زوایای پنهان شخصیت ها را کشف کند.
هنگامیکه «پرواز در غبار» را کار می کردیم، باید در یک روز بسیار سرد زمستانی سکانسی را در میدان فشم فیلمبرداری می کردیم.
همه گروه آماده بودند و تنها خسرو شکیبایی حضور نداشت. تعجب کرده بودم چرا نمی آید؟ این سکانس، سکانسی بود که باید به کاراکتر او خبر میدادند حال همسرش بد شده و او باید به سرعت از روی پل می گذشت.
دقایقی بعد شکیبایی هم آمد و کار شروع شد و اتفاقی افتاد که من مرید او شدم. تازه فهمیدم علت این تاخیر چه بود.
شکیبایی دیر کرده بود تا مقدار زیادی پول خرد و سکه پیدا کند و جیبهایش از آنها پر باشد تا به هنگام دویدن صدای این پول خردها را بشنویم و استیصال این مرد بهتر به تصویر کشیده شود. ببینید چقدر برای در آوردن شخصیت اش زحمت می کشید.
او نه تنها یک هنرمند تکرار نشدنی، بلکه یک انسان بی مثال است. امیدوارم همه بتوانیم مثل او باشیم.
حتی به هنرورها هم خط بازی می داد
حبیب کاوش
خسرو از استثنائات بود. برای فیلم «دادشاه» سعید راد او را به من معرفی کرد. پیش از آن «خط قرمز» را بازی کرده بود که یک فیلم توقیفی بود و می توان گفت شکیبایی با فیلم «دادشاه» برای اولین بار دیده شد.
او پس از مرحوم فنی زاده یکی از بهترین بازیگرانی بود که تا امروز دیده ام. خسرو شکیبایی در بازی می جوشید. هر وقت در خلق حسی وا میماندیم، او می آمد و کمک می کرد تا ایجاد شود. یادم هست در فیلم یک سکانسی داشتیم که بار اصلی بازی بر دوش هنروران بود.
خسرو بدون اینکه کسی از او خواسته باشد به میان سیاهی لشگر رفت و با انجام حرکات و فیگورهایی به بازی آنان خط داد و باعث شد آن سکانس در بیاید.
این اتفاق حاکی از افتادگی اوست. خسرو شکیبایی انسان فروتنی بود که باید چند سال بگذرد تا کسی مثل او دوباره در سینما ظهور کند.
اولین کسی بود که به من گفت سهراب را بساز
علی قوی تن
شکیبایی انسان بزرگواری بود.
یک هنرمند اهل ادب و انسانیت. نمی توان به گفتن تنها یک خاطره از او بسنده کرد، چون سرتاسر همکاری با ایشان در ذهن تصویر به جا می گذاشت.
ما همیشه از اخلاق و رفتار و تجربه کاری ایشان درس می گرفتیم.
شکیبایی اولین کسی بود که به من گفت تو شبیه سهراب هستی و فیلمی در مورد او کار کن. حتی تاکید می کرد که حس و حال ما نیز به هم نزدیک است و بهتر است زودتر تولید فیلم سهراب را شروع کنم.
آخرین باری که ایشان را دیدم 20 روز قبل از مرگش بود. آمد و گفت دارد دیر می شود! این فیلم را بساز و من هم هر کمکی لازم باشد، بی هیچ چشمداشت مالی انجام خواهم داد.
در این ملاقات ما آخرین قهوه را با هم خوردیم و خاطره اش هرگز از ذهنم پاک نمی شود. رفت و ما را برای همیشه در حسرت باقی گذاشت.
عاشق پاکباخته شد
یاسمین ملک نصر
درد مشترک؟! ... انگار همین دیروز بود که با هم نشستیم برای بازی «درد مشترک»، بعد از خاطره خوب «سارا». گفت: خب؟ این آدم تو چه نوع عاشقی است؟ گفتم: پاکباخته.
و قرار شد 1 ماه صبر کنیم تا بیاید. وقتی در صحنه پایانی فیلم و در نیمه شبی، بسته سیگارش را مچاله کرد و برگ های پاییزی کوچه زیر پایش له شد، عاشق پاکباخته را دیدم.
آن شب و روز و شب های دیگر «درد مشترک». بازی او برای هر دوی ما متفاوت و دور از نقش های دیگر شکیبایی بود.
به امید روزی که سالگرد تولد هنرمندان را قدر بدانیم و نه سالروز نبودشان.
یکی از انگیزه هایم برای ورود به بازیگری
هدیه تهرانی
زمانی که 18، 19 ساله بودم آقای ناصر تقوایی که همسر ایشان از اقوام ما بودند دربارهی طرح «چای تلخ» با من صحبت کردند و قرار بود کاری را با هم انجام دهیم و این اولین وسوسههایی بود که نسبت به سینما داشتم.
البته با تفکر و نگاه خاص خودم ولی هیچگاه به صورت جدی به این موضوع نگاه نمیکردم تا زمانی که سریال «روزی روزگاری» پخش شد و بازی خسرو شکیبایی یکی از انگیزههای من برای ورود به حوزه بازیگری شد.
به خاطر میآورم اولین فیلمی را که بازی کردم، گویی منتظر اتفاقی بودم که با خسرو شکیبایی، جمشید مشایخی و ناصر تقوایی کار کنم و این اتفاق در «کاغذ بیخط» افتاد که یکی از بهترین تجربههای من است.
تا آن لحظه احساس میکردم تا به حال در سینما کار نکردم اما از آن به بعد نظرم در مورد سینما فرق کرد.
از نظر من سینما یعنی سینمای تقوایی، سینمای مهرجویی، سینمای کیارستمی به شکل خاص خودش و تازه متوجه شدم که المان و استاندارد واقعی شناخت سینما و جهانبینی که در پشت آن است یعنی «کاغذ بیخط».
هنوز نمیتوانم باور کنم که خسرو شکیبایی نیست. به علت اینکه نحوه تشییع هنرمندان در ایران همواره با مصیبت همراه است نمیتوانم هیچگاه در مراسم تشییع شرکت کنم.
تنها کسی که برای تشییع او رفتم آقای شکیبایی بود.
زمانی که پیکر ایشان را آوردند به شکل حیرتآوری راهی باز شد و توانستم به مزارشان برسم، جمعیت بسیاری در آنجا بود که نتوانسته بودند آن را سازماندهی کنند و برای انسانی که تا این اندازه در فرهنگ، هنر و ادبیات تاریخ معاصر کشورش تأثیرگذار بوده باید تدبیری بیاندیشند تا حداقل خانواده ایشان بتوانند سر مزارش حاضر شوند.
همیشه در خاطرم خواهد ماند که زندهیاد شکیبایی یکی از انگیزههایش برای ورود به سینما بوده است، از آرزوهایم بود که ای کاش سریال «روزی روزگاری» زمانی ساخته میشد که من میتوانستم در کنار خانم علو، آقای شکیبایی و دیگر بازیگرانی که در آن سریال بودند بازی کنم، این تنها سریالی بود که حاضر بودم کار کنم.
شكيبايي از نگاه احمد طالبينژاد و تهماسب صلحجو
بازيگر در مقام مؤلف
بانيفيلم آنلاين ـ ساناز قنبري: خسرو شكيبايي يك سال قبل از درگذشتش در دومين جشن منتقدان و نويسندگان سينمايي به عنوان يكي از بهترين بازيگران تاريخ سينماي ايران انتخاب شد. شكيبايي بازيگر محبوب منتقدان بود و شايد بتوان گفت براي هيچ بازيگري به اندازه او مطلب و تحليل نوشته نشده است.
آنچه پيش رو داريد حاصل گفتوگو ما با احمد طالبينژاد و تهماسب صلحجو درباره ويژگيهاي بازيگري شكيبايي است. اين 2 منتقد قديمي اعتقاد دارند شكيبايي بازيگر تكرار نشدني سينماي ايران است.
طالبينژاد: شكيبايي بزرگتر از بهروز وثوقي است
احمد طالبينژاد در اين خصوص گفت: به گمانم يكي از بزرگترين بازيگران سينما و تئاتري كه اين كشور به خودش ديده خسرو شكيبايي است .
حتي اگر بخواهم قياس كنم بايد بگويم كه او در سينما جايگاهي كمي فراتر از بهروز وثوقي داشت چون همگان بر اين اذعان دارند كه بهروز وثوقي بهترين بازيگر تاريخ سينماي ايران بوده و هست
. توانايي شكيبايي از وثوقي بيشتر بود
. به اين دليل كه او همان توانايي را در تئاتر و تلويزيون هم داشت . من اين افتخار را داشتم كه در سال 61 يا 62 در يك نمايش ـ تعزيه كه كار مشتركي بين يك گروه تعزيهخوان حرفهاي و يك گروه نمايشگر تئاتري ( در تالار محراب ) بود شركت كنم .
از يك ماه قبل از اجرا تمرينهايمان را شروع كرده بوديم و خسرو چون سر فيلم ديگري بود، در اينجا نبود . ما نگران اين بوديم كه اگر هم بيايد چطور ميتواند به كار برسد ! و قرار بود كه اگر نيامد خود كارگردان ( نورا ... حسين خاني ) آن نقش را بازي كند، اما همه ميدانستيم كه در اينصورت آن چيزي كه بايد بشود، نميشود . 3 روز مانده به اجرا خسرو آمد و ديالوگهاي طولاني كه بيشتر حالت مونولوگ داشت را آنچنان حفظ كرد كه در حضور 3 ـ 2 هزار نفر جمعيتي كه معمولاً در محوطه تالار محراب جمع ميشدند بدون ميكروفون ( برعكس همه ما كه با ميكروفون بوديم ) نقشش را بازي كرد . من آن موقع حيرت كردم از اين همه توانايي و حافظه قوي كه اتفاقاً اين حافظه قوي يكي از ويژگيهاي شكيبايي بود .
. منظورم از بيان اين خاطره اين بود كه او تا اين اندازه به كارش عشق ميورزيد و در آن جدي و مصمم بود، اما افسوس كه قدر خودش را ندانست و گرفتار مسائلي شد كه اگر نميشد هنوز ما او را در كنار خودمان داشتيم و بازيهايش ميتوانست براي جواناني كه عاشق بازيگرياند الگوي مناسبي باشد .
وي در ادامه افزود: او نقشش را خيلي جدي ميگرفت و وقتي جلوي دوربين يا روي صحنه ميرفت به طور كل ديگر خسرو شكيبايي نبود . فكر ميكنم تا ابد ايفاي نقش حميد هامون به عنوان نمونهاي از يك بازي درخشان از او در ذهن همگان حك شده است .
طالبينژاد در پاسخ به اينكه آيا اين درست است كه شادروان شكيبايي سالها خودش را در نقش حميد هامون تكرار كرد؟ گفت: من اين نظر را قبول ندارم . شكيبايي حميد هامون را بازي كرد، بعد در سريال « روزي روزگاري » ، يك راهزن ايلياتي را به تصوير درآورد، نقشهاي طنز زيادي را پذيرفت و ... . حميد هامون مثل بازي اورسن ولز در فيلم خودش « همشهري كين » است و مانند اين است كه شما بگوييد كه اورسن ولز هميشه جورج فاستر كين بود . نه، آن بازي، آن نقش به قدري قوي بود كه سايهاش تا ابد بر سر بازيگر ماند، اما شكيبايي دنبال تنوع بود .
اتفاقاً در فيلم بعدي مهرجويي يعني « بانو » شكيبايي يك نقش كوتاه و كاملاً آرام و درون گرا داشت يا مثلاً در « پري » در دو نقش كاملاً متفاوت ظاهر شد ( دو برادر كه يكي مرشد ديگري بود ). به هر حال اينكه عدهاي ميگويند شكيبايي در هامون ماند يك تهمت است
. به اين دليل كه او علاوه بر استعداد، تكنيك ميدانست و بلد بود چطور بايد قالبها را بشكند . مثلاً بازيگراني مثل زندهياد فردين، ايرج قادري و ... چون تكنيك نميدانستند سالها در يك قالب ماندند و حتي تبديل به يك تيپ شدند .
. شكيبايي هيچ وقت تيپ نشد كه بگوييم نقشهايش شبيه به هم است، اما در اين بين يك مسئله مهم وجود دارد كه برميگردد به سينماي ايران
آن هم اينكه وقتي يك نقش خيلي موفق ميشود، نقشهاي بسياري از روي آن نوشته ميشود و بعد هم به همان بازيگر پيشنهاد بازياش را ميدهند و البته گاهي بازيگر بيكار است و ناچاراً آن نقش را ميپذيرد . بالاخره در كارنامه شكيبايي فيلمهاي ضعيف و بد هم داريم كه تعدادشان كم هم نيستند، اما اشاره ميكنم به فيلمي از رسول صدرعاملي كه با وجود اينكه حالش بسيار وخيم بود ولي نقش يك مسافرخانهچي را كه اتفاقاً هيچ ربطي هم به حميد هامون نداشت بسيار خوب بازي كرد . خسرو بازيگري بود كه دائم ميآموخت، نه فقط با كتاب خواندن بلكه از طريق نگاه كردن .
وي خاطرنشان ساخت: خدا نيامرزد كساني را كه خسرو را به اين روز انداختند و باعث شدند بزرگترين بازيگر سينما و تئاتر اين مملكت زودتر از آن چيزي كه پيشبيني ميشد از بين ما برود . سرنوشت او ميتواند درس عبرتي باشد براي خيلي از جوانان اين عرصه كه با فيلم اول سيگار روشن ميكنند و با فيلم دوم چيزهاي ديگر و ميبينيم كه روز به روز چگونه رو به ويراني ميروند . الان 2 نفر از آنها به سرطان مبتلايند كه اين اواخر هم مقامات به ديدنشان رفتند . اينها همان اشتباهي را مرتكب شدند كه احتمالاً خسرو كرد .
اميدوارم اين روند متوقف شود . ما بزرگاني را با اين بليه از دست داديم . هوشنگ سارنگ، اصغر تفكري، پرويز فنيزاده، اكبر مشكين و ... بزرگاني در عرصه تئاتر و سينماي اين مملكت بودند كه قرباني اين ماجرا شدند .
آرزو دارم سرنوشت خسرو شكيبايي بتواند به عنوان يك آيينه عبرت جلوي جوانان ترمز بريده را بگيرد .
صلحجو: با نقشش زندگي ميكرد
تهماسب صلحجو هم درباره خسرو شكيبايي به « باني فيلم » گفت: فكر ميكنم آخرين كسي كه با مرحوم شكيبايي مصاحبه كرد من باشم كه اين مصاحبه در مجله فيلم به چاپ رسيد .
از او پرسيدم در سريال « مدرس » در صحنهاي مدرس در حال سخنراني در مجلس است كه وسط سخنراني انگشتش را در گوشش ميبرد و آن را ميخاراند . از او پرسيدم اين نكته برايم بسيار جذاب است .
به اين دليل كه در آن لحظه مدرس را خيلي واقعي به تصویر کشید . جوابي كه شكيبايي به من داد اين بود که، من وقتي در حال بازي هستم اگر مثلاً گوش يا پايم وسط نقش بخارد، حتماً آن را جزئي از نقش ميدانم و اين كار را انجام ميدهم .
در حقيقت در عين حال كه نقش ايفا ميكنم رفتارم را زياد كنترل نميكنم . اجازه ميدهم كه هر اتفاقي بيفتد و در ضمن ايفاي نقش به آن اتفاق هم پاسخ ميدهم .
به نظرم همين ميتواند يك شيوه در بازيگري باشد . فرق شيوه و سبك هم اين است كه سبك را ميشود تقليد كرد، اما شيوه ويژگي خود بازيگر است چون اصولاً ارزش سبك در اين است كه ديگران از آن پيروي كنند و اگر پيروي نكنند سبك به حساب نميآيد .
وي ادامه داد: يا مثلاً در سريال « خانه سبز » طوري سرش را به حرکت در می آورد كه موهايش تكان ميخورد و خودش دراينباره به من گفت كه تكان خوردن موهايم در هنگام اجرا توجه بينندگان را به خود جلب كرده بود و حتي عدهاي تماس گرفتند كه مثلاً چرا در فلان صحنه شكيبايي موهايش را كم تكان ميدهد
. درحاليكه من تعمدي ندارم كه طوري بازي كنم كه موهايم تكان بخورد، اما در آن لحظه اين تكان خوردن مو ميشود جزئي از تيپ يك پرسوناژ كه ناخودآگاه به وجود ميآيد .
صلحجو خاطرنشان ساخت: خاطرم است كه پوراحمد به من گفت در « اتوبوس شب » قرار بود نقش شكيبايي مكمل باشد و نقش اصلي فيلم را آن پسر جوان ايفا كند، اما خود به خود وقتي فيلم ساخته ميشد نقش اصلي شد شكيبايي
. بعداً من اين قضيه را از قول پوراحمد با شكيبايي مطرح كردم و او در ابتدا با تصور اينكه كنايهآميز صحبت ميكنم كمي از حرفم رنجيد، اما وقتي توضيح دادم كه منظور پوراحمد بيان توانايي او بوده، توضيح داد كه من به طور كل كارم را جدي ميگيرم چون فكر ميكنم تمام كسانيكه پشت صحنه هستند ( از كارگر صحنه تا فيلمبردار، كارگردان و ...) دست به دست هم دادند كه من بتوانم خوب نقشم را ايفا كنم .
بنابراين من هم نسبت به آنها احساس مسؤوليت ميكنم و كارم را جدي ميگيريم . حتي وقتي پلانهاي من را گرفتهاند و کاری با من ندارند باز می مانم و بدون آنكه موظف باشم در پلانهايي كه بازيگر نقش مقابلم فرضاً بايد با من صحبت كند مقابل او قرار ميگيريم كه موقع صحبت كردن نگاهش به من باشد، نه آهن پاره و ... .
وي بيان داشت: همين مسائل است كه باعث ميشود يك بازيگر ناخواسته از آن اندازهاي كه برايش در نظر گرفتهاند فراتر رود . شكيبايي درباره نحوه نقش آفرينياش به اين نكته تأكيد داشت كه من از آن بازيگراني هستم كه با نقش همراه ميشوم . يعني مدتها اين نقش با من است . اگر ضمن بازي در يك فيلم بخواهم وارد فروشگاه، رستوران و ... شوم با آن نقشم اين كارها را انجام ميدهم و آن نقش از من جدا نميشود . مدتها طول ميكشد كه بعد از اتمام يك فيلم آن نقش در من هضم شود و جاي خود را به يك نقش جديد دهد
. به عبارت ديگر شكيبايي با كاراكتر همراه ميشد و با نقش زندگي ميكرد . اين شيوه البته خيلي قديمي است ولي شكيبايي به شيوه خاص خودش از اين ويژگيها استفاده ميكرد .
ضمن اينكه در بازيگران سينما هم به شدت به مارلون براندو عشق ميورزيد .
وي در جواب به اينكه آيا شكيبايي سالها حميد هامون را تكرار كرد؟ گفت: من اين صحبت را درست نميدانم . وقتي ميگوييم حميد هامون، يعني داريم به يك پرسوناژ اشاره ميكنيم . پرسوناژي كه كاراكتر و تيپ خاص خودش را دارد .
اگر فيلمسازان ديگری پرسوناژهاي ديگر طراحي كردند كه به نوعي شبيه حميد هامون بوده و از شكيبايي هم خواستند كه ايفاگر آنها باشد، مسلماً آن تكرار اجتناب ناپذير است . ما روش كار بازيگر را با آن كاراكتر پرسوناژ نبايد اشتباه بگيريم .
بالاخره هر بازيگري تيپ خودش را هم به نقش اضافه ميكند . يعني مدل رفتار خودش را به نقش اضافه ميكند . اين خاصيت همه بازيگرهاست .
به هر حال وقتي يك بازيگر را روي پرده سينما ميبينيم اول متوجه خود بازيگر ميشويم . اين به خصوص در مورد بازيگراني كه به جايگاه سوپراستاري ميرسند بيشتر به چشم ميخورد . يعني ما اول داريم بازيگر را ميبينيم و از وراي بازيگر به آن نقش نزديك ميشويم .
به هر حال هر بازيگري هم تيپ، شكل و شمايل، نوع رفتار و حركات خودش را دارد . مفهومي شدن اين كاراكترهاست كه پرسوناژها را متفاوت ميكند .
نميدانم چه شباهتي بين شخصيتي كه شكيبايي در « اتوبوس شب » بازي كرده با « هامون » وجود دارد كه بگوييم اينها را تكرار كرده ! يا باقي هم به همين ترتيب . البته ناگفته نماند كه شكيبايي با فيلم « هامون » شناخته شد و تواناييها و ظرفيتهايش كشف گرديد كه اين مهم را فيلمساز بزرگي مثل مهرجويي توانست محقق كند چون فيلمسازان ديگر اطلاع چنداني از پتانسيل بازيگري شكيبايي نداشتند .
چند خاطره از «خسرو»
![](https://static3.parsine.com/servev2/MjAzY2IVR25C/5Uwvb7W7Zm0,/file.jpg)
فريدون جيراني
1- نقش ناصر ملک را قرار بود خسرو بازی کند در مقابل فاطمه گودرزی که می شد هستی مشرقی. فاطمه گودرزی به دلیل ارتباط خانوادگی با موسوی سریع فیلمنامه را خواند و چون نقش مقابلش خسرو بود پذیرفت.
آن موقع خسرو در فیلم «زندگی» بازی ميکرد. اصغر نعیمی خیلی زنگ زد تا خسرو قرار بگذارد، اما خسرو به هیچ تلفنی پاسخ نداد و پیغام ها را هم بی جواب گذاشت.
ما بعد از دو هفته تماس یک طرفه به این نتیجه رسیدیم که وقت مان را تلف نکنیم. بعد ها فهمیدیم خسرو به توصیه کارگردان «زندگی» گوش داده و با ما تماس نگرفته است.
2- وقتی برای نقش عادل مشرقی به خسرو زنگ زدیم جواب داد و آمد دفتر طباطبایی. یک ساعتی با هم حرف زدیم و بعد رفت فیلمنامه را بخواند. بعد از خواندن فیلمنامه دوست داشت آخرین فیلم مرا ببیند. «صورتی» را دید و قرار داد بست.
البته باز یک کارگردان دیگر به او گفته بود می روی آنجا نقش یک قاتل به تو می دهند، نرو و خودت را سبک نکن.
خوشبختانه خسرو به این توصیه گوش نکرد و نقش یک لات جنوب شهری را که به خاطر عشقش آدم می کشت بازی کرد.
3- اولین صحنه ای که خسرو در «سالاد» بازی کرد صحنه تیتراژ بود. صحنه ای که پشت به تصویر در تله داخل کوچه می رفت.
همانجا نوع راه رفتن عادل را پیدا کرد و دقایقی بعد نشستن کاراکتر را. همه چیز با دریافت حسی در لحظه پیش می آمد. زیاد اهل سوال کردن از کارگردان نبود.
اما گوش می داد تا لابلای حرف های کارگردان دریافت او را از صحنه بفهمد.
4- در صحنه دعوای خسرو و لیلا داخل اتاق خسرو به لیلا کمک کرد و لیلا به خسرو که اوج صحنه یعنی زدن سیلی در بیاید، آن چند دیالوگ آخر قبل از سیلی را هر دو به فیلمنامه اضافه کردند. خسرو اگر می فهمید بازیگر مقابلش هوش و درک خوبی دارد تمام توانش را به کار می گرفت تا بازیگر مقابل از هوشش برای بهتر شدن نقش استفاده کند.
خسرو آدم عاطفی رابطه بود نه ضابطه و قرار داد.
اگر دلی فیلمنامه را دوست داشت و می توانست با فضای کار حال کند، تمام توانش را می گذاشت برای فیلم. وای به روزی که فضای کار فضای ذهنی او نبود. آنوقت می شد بازیگر بی حوصله و خسته.
5- «ستاره ها» وقتی که قرار بود یک فیلم 4 اپیزودی باشد خسرو قرار بود در هر 4 اپیزود با گریم های متفاوت بازی کند. 4 اپیزود که شد 3 اپیزود و 3 فیلم بازیگران متفاوت شدند. که ایکاش نمی شد و همان 4 اپیزود در یک فیلم با دو بازیگر درست تر بود.
نقش آقا ابراهیم در «ستاره بود» از ابتدا برای خسرو نوشته شد.
بوفه چی سابق سینما، سرایدار امروز تیاتر تعطیل شد و عاشق روح انگیز ستاره مرده، ستاره ای که فامیل نداشت و همه دنبال فامیلش می گشتند و سابقه اش. خسرو عاشق نقش بود.
در فضای پشت سن تیاتر پارس که کار می کردیم همه اش در خاطرات جوانی سیر می کرد. خاطرات همان تیاتر، آغاسی که از پشت سن می خواند و تماشاچیان دست می زدند و بعد آغاسی که روی سن می آمد.
40 شب با هم پشت سن تیاتر پارس زندگی کردیم. 40 شبی که هر شب با هم از گذشته حرف زدیم. خسرو برای نقش آقا ابراهیم سنگ تمام گذاشت.
6- خسرو برای هر دو فیلمی که با من کار کرد جایزه گرفت. سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش دوم برای عادل مشرقی در «سالاد» و تندیس خانه سینما برای بهترین بازیگر نقش اول مرد برای آقا ابراهیم در «ستاره بود».
موقع گرفتن سیمرغ کنارش نشسته بودم ولی هنگام دادن تندیس نبود که کنارش بنشینم. مدتی بود که از بین ما رفته بود.
منبع:بانی فیلم
ارسال نظر