چه کسی خسرو گلسرخی را به ساواک لو داد؟
پارسینه: بازخوانی تاریخ
به گزارش پارسینه، ماجرای بازداشت، برگزاری دادگاه جنجالی و اعدام خسرو گلسرخی یکی از فرازهای قابل توجه تاریخ پهلوی دوم است، گلسرخی و کرامت دانشیان به اتهام تلاش برای ربودن ولیعهد و خانواده سلطنتی اعدام شدند و تبدیل به اسطوره های کاریزماتیک جریان چپ شدند، اما بازخوانی تاریخ نشان می دهد گلسرخی، در حقیقت هیچ ارتباطی با گروه ترور شاه نداشت و ضعف و همکاری یکی از اعضای گروه با ساواک و البته یکدندگی و روحیات خاص گلسرخی، باعث اعدام وی شد.
ماجرا از این قرار بود که در سال 1350، «خسرو گلسرخی» به همراه «عاطفهی گرگین» (همسرش) و «شکوهمیرزادگی» (یا شکوه فرهنگ) که هر سه برای روزنامه ی یومیه «کیهان» کار میکردند، بهمراه چند نفر دیگر، محفلی را شکل داده و سعی میکنند تا «محمد رضا پهلوی» را ترور کنند. «شکوه میرزادگی» از طریق روابط خاصی که با خلبان مخصوص شاه داشته، در جریان رفت و آمدها و محلهای که شاه در آنها اقامت میکرده، قرار میگیرد و اطلاعات جمع آوری شدهاش را در اختیار گروه قرار میدهد. طرحهای ابتدایی متفاوتی ریخته میشود، ولی از آنجایی که هیچ یک از آنها عملی نبودند، مساله ترور شاه منتفی میشود.
گروه گلسرخی به فکر شکل دادن یک گروه مطالعاتی مارکسیستی میافتند، البته این بار بدون حضور «شکوه میرزادگی». اعضای این گروه یعنی «خسرو گلسرخی»، «عاطفه گرگین» و «منوچهر مقدم سلیمی» همگی در همان ابتدای شکلگیری گروه، در بهار 1352، دستگیر میشوند.
-عباس سماکار (فیلمبردار) و رضا علامه زاده (کارگردان) به این فکر میافتند تا در مراسم فستیوال کودک در سال 1352، فرح دیبا (همسر شاه) یا رضا پهلوی (پسر شاه) را به گروگان گرفته و شعار و مطالبهی آزادی بدون قید و شرط زندانیان سیاسی را مطرح کنند. در رابطه با طراحی یا انجام این نفشه، «خسروگلسرخی» و دوستانش اصلا نقشی نداشتند چراکه آنها ماهها پیش از طراحی این نقشه دستگیر و در زندان به سر میبردند.
برای انجام طرح گروگانگیری، «سماکار» و «علامهزاده» نیاز به اسلحه داشتند. در همین راستا، «سماکار» با «طیفور بطحایی»(فیلمبردار) که او را از زمان دانشجوئی در مدرسه «عالی تلویوزیون و سینما» میشناخته، مراجعه کرده و داستان را با او در میان میگذارد. «بطحایی» نیز با «کرامت دانشیان» در این مورد صحبت میکند و کرامت سعی میکند که از طریق رابطی که او را از زندان میشناخته یعنی «امیر فتانت» با «سازمان چریکهای فدایی خلق» تماس گرفته و اسلحههای مورد نیاز را تهیه کند.
«امیر فتانت» بدون آنکه کرامت دانشیان از آن آگاهی داشتهباشد، در هنگام گذراندن دوران زندان، با ساواک شروع به همکاری کرده و عملا به یکی از مهرههای آنان تبدیل شدهبود. «فتانت» پس از آگاهیش از قضیه گروگان گیری، اطلاعات لازم را در اختیار ساواک میگذارد.
-«طیفور بطحائی»، علاوه بر ارتباط با گروه «سماکار-علامه زاده» با یک گروه دیگر که در آن «شکوه میرزادگی»، ابراهیم فرهنگ )همسر اول شکوه(، مرتضی سیاهپوش و ایرج جمشیدی و مریم اتحادیه عضو بودند نیز ارتباط داشته و در حقیقت آنها میخواستند بعنوان گروه پشتیبانی عمل کنند.
در همین راستا «ایرج جمشیدی» از این گروه مامور میشود که برود و اسلحهها را از ساواکیهای که میخواستند خود را از اعضای چریکها معرفی کنند، تحویل بگیرد. «جمشیدی» میترسد و در قراری که ساواک آن را طرحی کرده حاضر نمیشود. ماموران ساواک تصور میکنند که اعضای گروه مربوطه از نفوذی بودن «فتانت» آگاهی پیدا کرده و از این جهت است که در سر قرار حاضر نشدهاند و برای اینکه فرصت فرار کردن را از اعضای گروه بگیرد، همگی آنها را دستگیر میکند.
-«شکوه میرزادگی» پس از دستگیری بوسیلهی «ساواک» خود را میبازد و به موضوع همکاری با گروه گلسرخی در سال 1350 که هیچ ربطی به موضوع پروندهی گروگان گیری فرح ندارد اشاره میکند و پای گلسرخی و سلیمی را وسط میکشد.
-ایرج جمشیدی این ماجرا را چنین روایت کرده است:نحوه ورود من به ماجرا، از طريق دوستام با خانم شكوه ميرزادگي بود. من و خانم ميرزادگي همكار بوديم و به همين دليل من به دعوت ايشان وارد فعاليتهاي سياسي شدم. اطلاعاتي كه شكوه ميرزادگي به من داد، از اين حكايت داشت كه من با تشكل سياسي ريشهداري مواجه هستم؛ شكوه ميرزادگي به من گفته بود كه گروهي حرفهاي قصد دارند از ميان درباريان گروگانگيري كنند. او هيچوقت اسم اعضاي گروه را براي من فاش نكرد. من از طريق شكوه ميرزادگي با مريم اتحاديه و مرتضي سياهپوش هم آشنا شدم. حقيقت اين است كه از همان روزهاي اول مشخص بود كه دارند بزرگنمايي ميكنند. به من گفته بودند كه گروه، كارهاي چريكي و پارتيزاني ميكند اما من چيزي به خاطر ندارم. نقشه اوليه گروگانگيري در رستوراني كه فكر ميكنم «آلپاسو» نام داشت، در شرايط نامتعادلي مطرح شد، شكوه ميرزادگي از من خواست با شخصي كه عباس سماكار نام داشت، ملاقت كنم. قرار بود من با يك چريك و پارتيزان خبره ملاقات كنم و از او اسلحه بگيرم، اما وقتي با عباس سماكار ملاقات كردم، ديدم اصلا شباهتي به چريكها ندارد. من هم از همان ابتدا در مورد سماكار ديدگاه خوبي نداشتم.
جمشیدی می گوید:من قرار بود ساعت 2 بعدازظهر روز چهارشنبه در تقاطع خيابان تختجمشيد و ايرانشهر شمالي حاضر شوم. من حاضر شدم اما از طرف مقابل من خبري نشد. همهچيز به هم ريخته به نظر ميرسيد و من در تماس تلفني با شكوه ميرزادگي به شدت از آشفتگي قرارها گلايه كردم. پس از اينكه من موفق نشدم اسلحه را تحويل بگيرم، از محل دور شدم و چند ساعت بعد، به سمت همدان حركت كردم. به هيچ عنوان مضطرب نبودم و در دلم از اينكه مسخره شدهام، احساس خوبي نداشتم. همانطور كه حدس ميزدم شكوه در مورد گروه و آدمهاي آن دروغ گفته بود. من فكر ميكردم با گروهي صددرصد حرفهاي طرف هستم اما ديدم آنها حتي قدرت ساماندهي قول و قرارهاي خود را ندارند. من عصر همان روز به همدان رفتم و در حالي كه اصلا فكر نميكردم، دستگير شدم. ظاهرا يك نفر همه ما را لو داده بود.
اما شکوه فرهنگ پس از دستگیری مثل ابراهیم فرهنگ و مریم اتحادیه و ایرج جمشیدی فورا تسلیم ساواک شد و حتی برای خوش خدمتی ماجرای طرح اعدام شاه رو در دو سال پیش از اون که ساواک روحش هم خبر نداشت لو داد و به این ترتیب پای خسرو گلسرخی و منوچهر مقدم رو به این پرونده کشوند. در واقع چون ساواک طرحش برای دستگیری ما در صحنه عملیات که حتما براش مقدماتی چیده بود و احتمالا می خواسته ما رو موقع انجام عملیات و شاید هم با کشتن یکی دو تا از ما، دستگیر کنه و ابعاد قابل باور و مهمی به اون بده، ناکام مونده بود با اضافه کردن این طرح منتفی شده اعدام شاه به پرونده به اون اهمیتی که می تونست با دستگیری ما در ضمن انجام عملیات به ماجرا بده، با غلیظ کردن این طرح ها بهش برسه. به همین دلیل هم طرح ترور شاه حتی غلیظتر از طرح گروگانگیری در روزنامه ها اعلام شد و مرکز این نقشه ها جلوه داده شد و گلسرخی و مقدم هم جزو اعضای ردیف دوم و سوم پرونده قرار دادند. یعنی من که قرار بود به عنوان عامل اصلی عملیات رو انجام بدم و شکوه فرهنگ و مریم اتحادیه که قرار بود مهناز پهلوی رو گروگان بگیرن در ردیف بالاتر پرونده قرار گرفتند.
حدس ساواک در اون موقع این بود که هیچکدام از ما مقاومت چندانی در دادگاه نکنیم و این ماجرا با خوبی و خوشی و با دادن چند تا حکم اعدام در مرحله اول و بعد هم بخشش شاهانه و محکومیتهای ده پانزده ساله و پایین تر و بعد از چند سال هم آزاد کردن، یک وجه انسانی به رژیم بده که حتی کسانی رو که نسبت به جان شاه سوء قصد کردن چندان در زندان نگه نداشته و آزادشون کرده.
علت این برداشت ساواک هم این بود که در وهله اول همونطور که گفتم تعداد زیادی از اعضای گروه ما از خودشون ضعف نشان دادند و فورا اعتراف کردند. یعنی بیشتر از همه ایرج جمشیدی و شکوه فرهنگ و ابراهیم فرهنگ و مریم اتحادیه و مرتضی سیاهپوش جزو کسانی بودند که خیلی زود وا دادند.
ساواک حدس می زد که مقاومت در دادگاه حداکثر توسط یکی دو نفر صورت بگیره. به خصوص روی کرامت دانشیان زیاد حساب می کرد. چون که کرامت در مقابل توهینهای بازجوها دست به مقابله زده بود.
در مورد خسرو گلسرخی ساواک چون فکر می کرد که خسرو در هیچ کدام از این طرحها شرکت نداشته، حداکثر مقاومتش یک دفاع حقوقی باشه که بگه من اصلا شرکت نداشتم و این حرفها بیخوده.
و چون در ارتباط با بازجویی ها مطلبی وجود نداشت که از خسرو بپرسند ( از مدتها قبل در زندان بود و ساواک هم این چیزا رو می دونه) برای ساواک روشن نبود که واکنش خسرو در دادگاه چه جوریه.
ساواک روی من و طیفور هم که تا حدی مقاومت کرده بودیم زیاد حساب نمی کرد و این بیشتر به این خاطر بود که ما اصلا هیچ تجربه ای در این جور مسائل نداشتیم.
در رابطه با جامعه هم تقریبا همینطور بود . طبعا اعلام اون طرح بزرگ که اجرای هر کدومشون به تنهایی واقعا نیازمند تجربه و امکانات وسیع سازمانی بود از نظر مردم قابل باور نبود که توسط ماها که شغل و موقعیت ظاهریمون هم به چریکها نمی خورد و همه ما اهل هنر و این جور چیزا بودیم، انجام بگیره.
به همین دلیل این طرح در ابتدا توسط مردم، فکر می کنم که یک طرح ساخته ساواک جلوه می کرد یعنی این رو بارها هم بعدا شنیدم که همه فکر می کردن که ساواک می خواست با اهمیت دادن به یک سری عملیات خیالی برای خودش و هوشیاری دستگاههای امنیتی اش و ایجاد ترس و رعب بیشتر تو جامعه، برای خودش اعتبار ایجاد کنه.
در نتیجه تا مقطع دادگاه که کسی باز فکر نمی کرد به اون شکل علنی بشه این موضوع در سطح یکی از پرونده های موجود قلمداد می شد. انگیزه ساواک هم برای علنی کردن جریان دادگاه چیزی جز همون عدم مقاومت اکثر اعضای گروه که گفتم، نبود.
اما اگر مقاومت واقعا جانانه خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان نبود، هم ساواک به اهدافش نزدیک می شد و هم جامعه به یقین در مورد حدسش در مورد ما و ماهیت این پرونده می رسید.
در دادگاه تجدید نظر که در سه شنبه دوم بهمن ماه 1352 تشکیل شد، حکم اعدام دو نفر از محکومین دادگاه اول یعنی سلیمی به 15 سال و جمشیدی به 10 سال تغییر پیدا کرد و پنج نفر از متهمان (بطحائی، گلسرخی، دانشیان، سماکار و علامه زاده) همچنان به اعدام محکوم شدند.
به فرمان شاه که در روزنامههای روز 28 بهمن ماه 1352 انتشار یافت، سه نفر از محکومین ( بطحائی، سماکار و علامه زاده) از اعدام عفو و به حبس ابد محکوم گردیدند.
حکم اعدام دانشیان و گلسرخی هیچ تغییری نکرد و آنان را یک روز بعد عفو ملوکانهی شاه خائن، در بامداد 29 بهمن 1352 تیرباران کردند.
شکوه میرزادگی بعد از عفو توسط شاه، جذب حزب رستاخیز شد و همکاری های خود با ساواک را ادامه داد و در شمار افرادی چون پرویز نیکخواه قرار گرفت و سردبیری نشریه "تلاش" را بر عهده گرفت.
به گزارش پارسینه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، در اسفند 1357 شکوه میرزادگی که قصد خروج از کشور را داشت، توسط پاسداران انقلاب موقتا بازداشت شد،به نوشته روزنامه اطلاعات، در فرودگاه مهرآباد شکوه فرهنگ معروف به شکوه میرزادگی دستگیر شد. روزنامه اطلاعات نوشت: «شکوه میرزادگی از سرسپردگان حزب منحله رستاخیز و سردبیر مجله تلاش هنگام خروج از کشور توسط پاسداران انقلاب اسلامی دستگیر شد.»
اجازه آزادی شکوه میرزادگی توسط دادستانی انقلاب
به نوشته اطلاعات «به شکوه فرهنگ این اتهام زده شده است که خسرو گلسرخی، دانشیان و یارانشان را به مأموران ساواک لو داده بود.» به نوشته همین روزنامه در همان خبر، مینا عابدی و عابدی، دو تن از مسئولان کارخانه شرابسازی پاکدیس با مقدار زیادی ارز در فرودگاه مهرآباد دستگیر شدند.
شکوه میرزادگی بعد از خروج از ایران،به همراه اسماعیل نوری علاء، همسرش ، زندگی خود را وقف ترویج سکولاریسم و آموزه های ضدمذهبی کرده اند.
منابع:
من یک شورشی هستم از عباس سماکار
مصاحبهی رضا علامه زاده در روزنامه کیهان مورخهی سوم اسفند 1357
راوی بهاران، زندگی و مبارزات کرامت الله دانشیان، تهران: نشر قطره، چاپ دوم ۱۳۸۲.
خاطرات عزت شاهی به کوشش محسن کاظمی
روزنامهی کیهان مورخه ی 29 دی ماه 1352
روزنامهی کیهان مورخه 4 بهمن 1352
روزنامهی کیهان مورخه 28 بهمن 1352
وبلاگ کوخ(شهرام جهان وطن)
ماجرا از این قرار بود که در سال 1350، «خسرو گلسرخی» به همراه «عاطفهی گرگین» (همسرش) و «شکوهمیرزادگی» (یا شکوه فرهنگ) که هر سه برای روزنامه ی یومیه «کیهان» کار میکردند، بهمراه چند نفر دیگر، محفلی را شکل داده و سعی میکنند تا «محمد رضا پهلوی» را ترور کنند. «شکوه میرزادگی» از طریق روابط خاصی که با خلبان مخصوص شاه داشته، در جریان رفت و آمدها و محلهای که شاه در آنها اقامت میکرده، قرار میگیرد و اطلاعات جمع آوری شدهاش را در اختیار گروه قرار میدهد. طرحهای ابتدایی متفاوتی ریخته میشود، ولی از آنجایی که هیچ یک از آنها عملی نبودند، مساله ترور شاه منتفی میشود.
گروه گلسرخی به فکر شکل دادن یک گروه مطالعاتی مارکسیستی میافتند، البته این بار بدون حضور «شکوه میرزادگی». اعضای این گروه یعنی «خسرو گلسرخی»، «عاطفه گرگین» و «منوچهر مقدم سلیمی» همگی در همان ابتدای شکلگیری گروه، در بهار 1352، دستگیر میشوند.
آغاز ماجرا
-عباس سماکار (فیلمبردار) و رضا علامه زاده (کارگردان) به این فکر میافتند تا در مراسم فستیوال کودک در سال 1352، فرح دیبا (همسر شاه) یا رضا پهلوی (پسر شاه) را به گروگان گرفته و شعار و مطالبهی آزادی بدون قید و شرط زندانیان سیاسی را مطرح کنند. در رابطه با طراحی یا انجام این نفشه، «خسروگلسرخی» و دوستانش اصلا نقشی نداشتند چراکه آنها ماهها پیش از طراحی این نقشه دستگیر و در زندان به سر میبردند.
برای انجام طرح گروگانگیری، «سماکار» و «علامهزاده» نیاز به اسلحه داشتند. در همین راستا، «سماکار» با «طیفور بطحایی»(فیلمبردار) که او را از زمان دانشجوئی در مدرسه «عالی تلویوزیون و سینما» میشناخته، مراجعه کرده و داستان را با او در میان میگذارد. «بطحایی» نیز با «کرامت دانشیان» در این مورد صحبت میکند و کرامت سعی میکند که از طریق رابطی که او را از زندان میشناخته یعنی «امیر فتانت» با «سازمان چریکهای فدایی خلق» تماس گرفته و اسلحههای مورد نیاز را تهیه کند.
«امیر فتانت» بدون آنکه کرامت دانشیان از آن آگاهی داشتهباشد، در هنگام گذراندن دوران زندان، با ساواک شروع به همکاری کرده و عملا به یکی از مهرههای آنان تبدیل شدهبود. «فتانت» پس از آگاهیش از قضیه گروگان گیری، اطلاعات لازم را در اختیار ساواک میگذارد.
-«طیفور بطحائی»، علاوه بر ارتباط با گروه «سماکار-علامه زاده» با یک گروه دیگر که در آن «شکوه میرزادگی»، ابراهیم فرهنگ )همسر اول شکوه(، مرتضی سیاهپوش و ایرج جمشیدی و مریم اتحادیه عضو بودند نیز ارتباط داشته و در حقیقت آنها میخواستند بعنوان گروه پشتیبانی عمل کنند.
در همین راستا «ایرج جمشیدی» از این گروه مامور میشود که برود و اسلحهها را از ساواکیهای که میخواستند خود را از اعضای چریکها معرفی کنند، تحویل بگیرد. «جمشیدی» میترسد و در قراری که ساواک آن را طرحی کرده حاضر نمیشود. ماموران ساواک تصور میکنند که اعضای گروه مربوطه از نفوذی بودن «فتانت» آگاهی پیدا کرده و از این جهت است که در سر قرار حاضر نشدهاند و برای اینکه فرصت فرار کردن را از اعضای گروه بگیرد، همگی آنها را دستگیر میکند.
-«شکوه میرزادگی» پس از دستگیری بوسیلهی «ساواک» خود را میبازد و به موضوع همکاری با گروه گلسرخی در سال 1350 که هیچ ربطی به موضوع پروندهی گروگان گیری فرح ندارد اشاره میکند و پای گلسرخی و سلیمی را وسط میکشد.
روایت ایرج جمشیدی
-ایرج جمشیدی این ماجرا را چنین روایت کرده است:نحوه ورود من به ماجرا، از طريق دوستام با خانم شكوه ميرزادگي بود. من و خانم ميرزادگي همكار بوديم و به همين دليل من به دعوت ايشان وارد فعاليتهاي سياسي شدم. اطلاعاتي كه شكوه ميرزادگي به من داد، از اين حكايت داشت كه من با تشكل سياسي ريشهداري مواجه هستم؛ شكوه ميرزادگي به من گفته بود كه گروهي حرفهاي قصد دارند از ميان درباريان گروگانگيري كنند. او هيچوقت اسم اعضاي گروه را براي من فاش نكرد. من از طريق شكوه ميرزادگي با مريم اتحاديه و مرتضي سياهپوش هم آشنا شدم. حقيقت اين است كه از همان روزهاي اول مشخص بود كه دارند بزرگنمايي ميكنند. به من گفته بودند كه گروه، كارهاي چريكي و پارتيزاني ميكند اما من چيزي به خاطر ندارم. نقشه اوليه گروگانگيري در رستوراني كه فكر ميكنم «آلپاسو» نام داشت، در شرايط نامتعادلي مطرح شد، شكوه ميرزادگي از من خواست با شخصي كه عباس سماكار نام داشت، ملاقت كنم. قرار بود من با يك چريك و پارتيزان خبره ملاقات كنم و از او اسلحه بگيرم، اما وقتي با عباس سماكار ملاقات كردم، ديدم اصلا شباهتي به چريكها ندارد. من هم از همان ابتدا در مورد سماكار ديدگاه خوبي نداشتم.
جمشیدی می گوید:من قرار بود ساعت 2 بعدازظهر روز چهارشنبه در تقاطع خيابان تختجمشيد و ايرانشهر شمالي حاضر شوم. من حاضر شدم اما از طرف مقابل من خبري نشد. همهچيز به هم ريخته به نظر ميرسيد و من در تماس تلفني با شكوه ميرزادگي به شدت از آشفتگي قرارها گلايه كردم. پس از اينكه من موفق نشدم اسلحه را تحويل بگيرم، از محل دور شدم و چند ساعت بعد، به سمت همدان حركت كردم. به هيچ عنوان مضطرب نبودم و در دلم از اينكه مسخره شدهام، احساس خوبي نداشتم. همانطور كه حدس ميزدم شكوه در مورد گروه و آدمهاي آن دروغ گفته بود. من فكر ميكردم با گروهي صددرصد حرفهاي طرف هستم اما ديدم آنها حتي قدرت ساماندهي قول و قرارهاي خود را ندارند. من عصر همان روز به همدان رفتم و در حالي كه اصلا فكر نميكردم، دستگير شدم. ظاهرا يك نفر همه ما را لو داده بود.
روایت عباس سماکار
ماجرا از این قرار بود که دو سال قبل از اون یعنی در سال پنجاه، خسرو گلسرخی و منوچهر مقدم و شکوه فرهنگ، در ارتباط با هم طرح اعدام شاه رو می ریزند و بعد از یک مدت شناسایی و سنجش امکاناتشون پی می برن که این طرح اصلا عملی نیست و بی نتیجه ولش می کنند. بعد هم خسرو و منوچهر و یکی دو نفر دیگر در بهار سال پنجاه و دو دستگیر می شن یعنی دو ماه قبل از این که من و علامه زاده چنین طرحی رو شروع کنیم.اما شکوه فرهنگ پس از دستگیری مثل ابراهیم فرهنگ و مریم اتحادیه و ایرج جمشیدی فورا تسلیم ساواک شد و حتی برای خوش خدمتی ماجرای طرح اعدام شاه رو در دو سال پیش از اون که ساواک روحش هم خبر نداشت لو داد و به این ترتیب پای خسرو گلسرخی و منوچهر مقدم رو به این پرونده کشوند. در واقع چون ساواک طرحش برای دستگیری ما در صحنه عملیات که حتما براش مقدماتی چیده بود و احتمالا می خواسته ما رو موقع انجام عملیات و شاید هم با کشتن یکی دو تا از ما، دستگیر کنه و ابعاد قابل باور و مهمی به اون بده، ناکام مونده بود با اضافه کردن این طرح منتفی شده اعدام شاه به پرونده به اون اهمیتی که می تونست با دستگیری ما در ضمن انجام عملیات به ماجرا بده، با غلیظ کردن این طرح ها بهش برسه. به همین دلیل هم طرح ترور شاه حتی غلیظتر از طرح گروگانگیری در روزنامه ها اعلام شد و مرکز این نقشه ها جلوه داده شد و گلسرخی و مقدم هم جزو اعضای ردیف دوم و سوم پرونده قرار دادند. یعنی من که قرار بود به عنوان عامل اصلی عملیات رو انجام بدم و شکوه فرهنگ و مریم اتحادیه که قرار بود مهناز پهلوی رو گروگان بگیرن در ردیف بالاتر پرونده قرار گرفتند.
حدس ساواک در اون موقع این بود که هیچکدام از ما مقاومت چندانی در دادگاه نکنیم و این ماجرا با خوبی و خوشی و با دادن چند تا حکم اعدام در مرحله اول و بعد هم بخشش شاهانه و محکومیتهای ده پانزده ساله و پایین تر و بعد از چند سال هم آزاد کردن، یک وجه انسانی به رژیم بده که حتی کسانی رو که نسبت به جان شاه سوء قصد کردن چندان در زندان نگه نداشته و آزادشون کرده.
علت این برداشت ساواک هم این بود که در وهله اول همونطور که گفتم تعداد زیادی از اعضای گروه ما از خودشون ضعف نشان دادند و فورا اعتراف کردند. یعنی بیشتر از همه ایرج جمشیدی و شکوه فرهنگ و ابراهیم فرهنگ و مریم اتحادیه و مرتضی سیاهپوش جزو کسانی بودند که خیلی زود وا دادند.
ساواک حدس می زد که مقاومت در دادگاه حداکثر توسط یکی دو نفر صورت بگیره. به خصوص روی کرامت دانشیان زیاد حساب می کرد. چون که کرامت در مقابل توهینهای بازجوها دست به مقابله زده بود.
در مورد خسرو گلسرخی ساواک چون فکر می کرد که خسرو در هیچ کدام از این طرحها شرکت نداشته، حداکثر مقاومتش یک دفاع حقوقی باشه که بگه من اصلا شرکت نداشتم و این حرفها بیخوده.
و چون در ارتباط با بازجویی ها مطلبی وجود نداشت که از خسرو بپرسند ( از مدتها قبل در زندان بود و ساواک هم این چیزا رو می دونه) برای ساواک روشن نبود که واکنش خسرو در دادگاه چه جوریه.
ساواک روی من و طیفور هم که تا حدی مقاومت کرده بودیم زیاد حساب نمی کرد و این بیشتر به این خاطر بود که ما اصلا هیچ تجربه ای در این جور مسائل نداشتیم.
در رابطه با جامعه هم تقریبا همینطور بود . طبعا اعلام اون طرح بزرگ که اجرای هر کدومشون به تنهایی واقعا نیازمند تجربه و امکانات وسیع سازمانی بود از نظر مردم قابل باور نبود که توسط ماها که شغل و موقعیت ظاهریمون هم به چریکها نمی خورد و همه ما اهل هنر و این جور چیزا بودیم، انجام بگیره.
به همین دلیل این طرح در ابتدا توسط مردم، فکر می کنم که یک طرح ساخته ساواک جلوه می کرد یعنی این رو بارها هم بعدا شنیدم که همه فکر می کردن که ساواک می خواست با اهمیت دادن به یک سری عملیات خیالی برای خودش و هوشیاری دستگاههای امنیتی اش و ایجاد ترس و رعب بیشتر تو جامعه، برای خودش اعتبار ایجاد کنه.
در نتیجه تا مقطع دادگاه که کسی باز فکر نمی کرد به اون شکل علنی بشه این موضوع در سطح یکی از پرونده های موجود قلمداد می شد. انگیزه ساواک هم برای علنی کردن جریان دادگاه چیزی جز همون عدم مقاومت اکثر اعضای گروه که گفتم، نبود.
اما اگر مقاومت واقعا جانانه خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان نبود، هم ساواک به اهدافش نزدیک می شد و هم جامعه به یقین در مورد حدسش در مورد ما و ماهیت این پرونده می رسید.
محاکمه گروه
-در جریان محاکمات دستگیرشدگان در دادگاه اول، 7 نفر به اعدام ( گلسرخی، دانشیان، سلیمی، بطحائی، سماکار، علامه زاده، جمشیدی)، دو نفر به پنج سال حبس ( اتحادیه، سیاهپوش) و سه نفر به 3 سال حبس ( میرزادگی، فرهنگ، قیصری (محکوم می شوند. این همان دادگاهی است که خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان شجاعانه دفاع عقیدتی از خود کردند.در دادگاه تجدید نظر که در سه شنبه دوم بهمن ماه 1352 تشکیل شد، حکم اعدام دو نفر از محکومین دادگاه اول یعنی سلیمی به 15 سال و جمشیدی به 10 سال تغییر پیدا کرد و پنج نفر از متهمان (بطحائی، گلسرخی، دانشیان، سماکار و علامه زاده) همچنان به اعدام محکوم شدند.
به فرمان شاه که در روزنامههای روز 28 بهمن ماه 1352 انتشار یافت، سه نفر از محکومین ( بطحائی، سماکار و علامه زاده) از اعدام عفو و به حبس ابد محکوم گردیدند.
حکم اعدام دانشیان و گلسرخی هیچ تغییری نکرد و آنان را یک روز بعد عفو ملوکانهی شاه خائن، در بامداد 29 بهمن 1352 تیرباران کردند.
تصمیم گلسرخی برای برهم زدن نقشه ساواک
- ساواک با نقشه ی برپایی دادگاهها و محاکمات علنی این دوازده نفر سعی داشت ضمن مقتدر نشان دادن دستگاههای امنیتی، هر گونه انگیزه مبارزاتی را در جوانان بخشکاند و بیشترین بهره تبلیغاتی از این مساله ببرد؛ اما گلسرخی شجاعانه در زندان و در مقابل بازجویان که به او میگفتند آنها را نخواهند کشت، می گفت: من کاری نمیکنم که شما بتوانید مرا نکشید و یا کرامت دانشیان در این رابطه در زندان به سایر رفقایش گفت: اگر این پرونده خونی دهد و کسی از افراد متهم در این پرونده شهید شود. آن وقت تمام نقشههای ساواک برای بهرهبرداری از این پرونده سازیها نقش بر آب شدهاست .و همین طور هم شد. دستگاه ساواک علیرغم سرمایهگذاریهای وسیعی که بر سر نتیجهی دادگاهها در به رکود کشیدن جنبش انقلابی کردهبود، دفاعیات و جان باختن شجاعانهی گلسرخی و دانشیان سبب شد که بخش وسیعی از جوانان عاصی و مخالف جذب جنبش انقلابی ضد رژیم شاه شوند.شکوه میرزادگی بعد از عفو توسط شاه، جذب حزب رستاخیز شد و همکاری های خود با ساواک را ادامه داد و در شمار افرادی چون پرویز نیکخواه قرار گرفت و سردبیری نشریه "تلاش" را بر عهده گرفت.
به گزارش پارسینه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، در اسفند 1357 شکوه میرزادگی که قصد خروج از کشور را داشت، توسط پاسداران انقلاب موقتا بازداشت شد،به نوشته روزنامه اطلاعات، در فرودگاه مهرآباد شکوه فرهنگ معروف به شکوه میرزادگی دستگیر شد. روزنامه اطلاعات نوشت: «شکوه میرزادگی از سرسپردگان حزب منحله رستاخیز و سردبیر مجله تلاش هنگام خروج از کشور توسط پاسداران انقلاب اسلامی دستگیر شد.»
اجازه آزادی شکوه میرزادگی توسط دادستانی انقلاب
به نوشته اطلاعات «به شکوه فرهنگ این اتهام زده شده است که خسرو گلسرخی، دانشیان و یارانشان را به مأموران ساواک لو داده بود.» به نوشته همین روزنامه در همان خبر، مینا عابدی و عابدی، دو تن از مسئولان کارخانه شرابسازی پاکدیس با مقدار زیادی ارز در فرودگاه مهرآباد دستگیر شدند.
شکوه میرزادگی بعد از خروج از ایران،به همراه اسماعیل نوری علاء، همسرش ، زندگی خود را وقف ترویج سکولاریسم و آموزه های ضدمذهبی کرده اند.
منابع:
من یک شورشی هستم از عباس سماکار
مصاحبهی رضا علامه زاده در روزنامه کیهان مورخهی سوم اسفند 1357
راوی بهاران، زندگی و مبارزات کرامت الله دانشیان، تهران: نشر قطره، چاپ دوم ۱۳۸۲.
خاطرات عزت شاهی به کوشش محسن کاظمی
روزنامهی کیهان مورخه ی 29 دی ماه 1352
روزنامهی کیهان مورخه 4 بهمن 1352
روزنامهی کیهان مورخه 28 بهمن 1352
وبلاگ کوخ(شهرام جهان وطن)
mozakhraf nanvis
man dar jariane in majera budam
gir dadi be shokuhe mirzadegi?
khar khodeti
boro khoda jaye digeh behet bedeh, bad bakht
مریم اتحادیه که چند وقت پیش گفته بود اخیرا در پاریس خسرو گلسرخی را ملاقات کرده و با او در یک کافه قهوه خورده است. اینطور که اتحادیه گفته بود خسرو گلسرخی در آن زمان اعدام نشده بلکه با وساطت فرح پهلوی از اعدام نجات پیدا کرده و فقط به خارج از کشور یعنی فرانسه تبعید شده و برای او مقرری ماهیانه هم تعیین شده است. این را چه میگویید؟
راستی مریم اتحادیه کجاست؟
نه بابا من خودم دیدم خسرو اینجاست
دلم برای خانم شکوه فرهنگ میسوزد که هم به زندان افتاد و هم در زمان شاه بد نام شد و هم در زمان فعلی و حالا هم که دارد برای مملکت در بنیاد پاسارگاد کار میکند و انوقت ادم هائ که هیچ کاری در زندگی نکردند نه انوقت ها و نه حالا می نشینند و به خودشان حق میدهند حتی حالا هم او را بد نام کنند. اول نگاهی به خودتان بیاندازید لطفا.