گوناگون

وقتی خرم سلطان و شاهزاده بایزید معرف "قزوین" می شوند!

وقتی خرم سلطان و شاهزاده بایزید معرف "قزوین" می شوند!

پارسینه: یکی از اتفاقاتی که در سریال پرمخاطب "حریم سلطان" افتاد پناهندگی شاهزاده بایزید، پسر شاه سلیمان به ایران بود که این موضوع به موازات پخش سریال از سوی کارشناسان تاریخ مورد بحث قرار گرفت.

شاه ایرانی علیرغم امان نامه ای که به شاهزاده عثمانی می دهد،خیانت کرده و او را در قزوین تحویل ارتش فرستاده شاه سلیمان می دهد."قزوین" به عنوان شهر ایرانی که شاهزاده بایزید به آن پناهنده شده بارها از سوی مخاطبان جستجو می شود و سایت ها در مورد موقعیت جغرافیایی "قزوین" می نویسند.اینکه قزوین کجاست و مردمش چگونه اند؟

علاوه بر جستجوی اینترنتی گاه ایرانی های مقیم ترکیه با این سوال که "قزوین " کجاست؟ مواجه می شوند.
اما در کنار کنجکاوی شهروندان در خصوص "قزوین" اتفاقی در این سریال افتاد که باعث نفرت از شاه ایرانی شد.

طمع شاه ایرانی

همانگونه که در تاریخ ایران،امپراطوری عثمانی به عنوان رقیب و دشمن ایرانی معرفی می شود و یک نوع نفرت از این دوره تاریخی بین مردم اپیدمی شده است،سریال پرمخاطب "حریم سلطان" ساخت ترکیه حقیقت تاریخی در مورد شاه صفوی را برملا کرد.
مطابق آنچه در تاریخ آمده و مورخان ایرانی و ترکیه بر آن صحه می گذارند، شاهزاده بایزید پس از شکست‌های مکرر از سپاه برادر و پدر ناچار همراه با 4 پسر خود و 10 هزار نفر سرباز و چند تن از امرای خود به ایروان عقب نشینی می کند و بوسیله حاکم ایروان که از جانب شاه طهماسب حکم داشت،از شاه ایران تقاضای پناهندگی می کند.

شاه طهماسب امان نامه‌ای برای بایزید نوشته و دستور می دهد که بایزید را به قزوین پایتخت صفوی بیاورند.

شاهزاده بایزید خوشبینانه و با اعتماد به پادشاه به ایران پناهنده می شود.اما شاه طهماسب در نامه نگاری های مکرری که با سلطان سلیمان قانونی،پدر بایزید می کند حرص و طمع ورزیده و شاهزاده بایزید که به او پناهنده شده را وسیله ای برای سکه اندوزی و طمع ورزی قرار می دهد.
شاه طهماسب برای تسلیم بایزید ۹۰۰٬۰۰۰ سکهٔ طلا از جانب سلطان سلیمان و ۳۰۰٬۰۰۰ سکه طلا هم از جانب سلیم درخواست می کند و پیشنهاد اعاده قلعه قارص را نیز می دهد.
از سوی دیگر پادشاه ایران نامه‌ای با خط خود به سلیم فرستاد و از وی خواست تا بعد از تسلیم، بایزید و فرزندانش را به قتل برساند.

"برای استرداد بایزید، خسرو پاشا به همراه ۲۰۰ نفر مأمور عثمانی در ۱۵۶۲ میلادی (۱۴ ماه ذیقعده ۹۶۹ ه‍ ق) وارد قزوین می شوند.به دستور شاه طهماسب یک هفته بعد در ۲۱ ماه ذیقعده بایزید تسلیم یکی از معتمدین شاهزاده سلیم شد و او بنا به فرمانی که از سلیم داشت، بلافاصله او را با طناب به قتل رساند. بعد از قتل شاهزاده بایزید چهار پسرش اورخان، عثمان، عبدالله و محمود نیز به سرنوشت پدرشان دچار شدند و به قتل رسیدند. با وجود دشمنی مذهبی که بین ایرانیان و عثمانی‌ها بود، اهالی قزوین از اقدام به چنین کاری سخت متنفر شدند و فرستادگان سلطان را در هرکجا می‌دیدند، برایشان سنگ پرتاب می کردند".
این حرکت قزوینی ها در واکنش به قتل شاهزاده در یکی از مباحث تاریخی پیرامون تاریخ عثمانی مطرح و مردم نسبت به شهر قزوین و اینکه مردم آن چگونه مردمی هستند کنجکاو می شوند.

نرگس رضایی

ارسال نظر

  • ناشناس

    وای خدای من!!!این سریال هم مانند بقیه ی سریالها وفیلمها واساسا فرهنگ و تاریخشون حاصل توهم نویسنده ها و فیلمسازاشونه...بنیان فرهنگی و تاریخیه ترکیه بر جعل و دروغ ودزدی هویت استواره....حیف ایرانیها که وقت گرانبهاشون صرف دیدن چرندیات ترکیه ای ها میشه،که فقط جنبه ی بیزینس داره وجذب توریست.

  • سامان میرزائی

    موضوع سریال حریم سلطان
    فصل یکم
    داستان با برخورد اتفاقی سلطان سلیمان با ابراهیم پارگایی آغاز می‌ شود.در همین حال،
    الکساندرا لاروسا (بعداً خرم سلطان) در زادگاهش اسیر یورش تاتارهای کریمه می‌ شود.
    پدر،مادر و خواهرش در نتیجهٔ این یورش کشته می‌ شوند اما نامزدش،لئو زنده می‌ ماند و
    می‌ گریزد (اگرچه الکساندرا گمان می‌ کند که لئو مرده‌ است) .در کشتی‌ ای که او را به
    کاخ توپقاپی می‌ برند،زنان دیگری از جمله بهترین دوستش،ماریا (بعداً گل‌نهال) نیز حضور
    دارند.وقتی الکساندرا به کاخ می‌رسد،یکی از خدمتکاران (نگار خلیفه) به او می‌ گوید که
    اگر او سوگلی سلطان شود و برای سلطان پسر به دنیا بیاورد،خودش سلطانه خواهد شد
    و بر دنیا حکمرانی خواهد کرد.بنابراین هنگامی که سلیمان در حال عبور از کنار کنیزان است،
    تمامی کنیزان به نشانهٔ احترام در برابر او تعظیم کرده‌ اند اما الکساندرا چنین نمی‌ کند و در
    عوض نام سلیمان را فریاد می‌ کشد.سلیمان که به او نگاه می‌ کند،الکساندرا غش می‌ کند
    و سلیمان او را می‌ گیرد.از همان زمان،الکساندرا مورد توجه سلیمان قرار می‌ گیرد و نام خرم
    را بر او می‌ نهد.خرم که مسیحی بود،به اسلام می‌ گرود.ماه‌ دوران (سوگلی دیگر سلطان)
    با خرم به‌ سختی درگیر می‌ شود و او را به‌ شدت کتک می‌ زند زیرا بر این باور است که خرم
    موجب سقط جنین او شده‌ است.وقتی سلیمان از این قضیه آگاه می‌ شود،از ماه‌ دوران
    دل‌ آزرده می‌ شود.در ادامه،خرم اولین پسرش محمد را باردار می‌ شود.وقتی خرم باردار
    است،سلیمان از او می‌خواهد که برای خوردن شیرینی به اتاقش بیاید؛شیرینی‌ هایی که
    توسط ماه‌ دوران زهرآلود شده‌ اند.با خوردن آن شیرینی‌ها،خرم از حال می‌ رود اما سلیمان
    او را نجات می‌ دهد.با روی دادن این ماجرا،نفرت سلیمان از ماه‌ دوران فزونی می‌ گیرد.
    ویکتوریا (بعداً صدیقه) که شوهرش در یکی از نبردها توسط سلیمان کشته شده‌ است،
    به قسطنطنیه می‌ رود تا انتقام شوهرش را بگیرد.خرم،اولین و تنها دختر سلیمان،مهرماه را
    باردار می‌ شود.پس از زادن مهرماه،جشنی در حرمسرا ترتیب می‌ دهد،اما در این جشن با
    یکی از سوگلی‌ های دیگر سلطان به نام عایشه خاتون درگیر می‌ شود و او را تهدید به قتل
    می‌ کند.عایشه که از قصد و نیت صدیقه آگاه شده بود،توسط صدیقه کشته می‌ شود.از
    آنجا که خرم پیشتر عایشه را به قتل تهدید کرده بود،تمامی شواهد علیه خرم بود.در نتیجه
    سلیمان،خرم را به کاخ پیشین (کاخ کریمه) تبعید می‌ کند.در این اثنا،ابراهیم پاشا با
    خدیجه سلطان (خواهر سلطان) ازدواج می‌ کند.ابراهیم به خرم می‌ گوید که او می‌ تواند به
    کاخ توپقاپی بازگردد به شرطی که دامن ماه‌ دوران را ببوسد.خرم در ابتدا این پیشنهاد را رد
    می‌ کند اما در نهایت تغییر نظر می‌ دهد.لئو،نامزد پیشین خرم،از مکان سکونت خرم آگاه
    می‌ شود و با پیشه کردن شغل نقاش کاخ،سعی می‌ کند به خرم نزدیک شود.اما
    ابراهیم پاشا از رابطهٔ خرم سلطان با لئو آگاه می‌ شود و به خرم می‌گوید که او (خرم) باید
    با راحت‌ الحلقوم زهرآلود،لئو را از میان بردارد،یا اینکه خودش (ابراهیم) سلطان را از ماجرا
    خبردار خواهد کرد.سلیمان خارج از قصر ابراهیم در چادری نشسته‌ است،انگور می‌ خورد و از
    مشاهدهٔ مناظر طبیعی لذت می‌ برد و صدیقه قرار است از او پذیرایی کند.در سه دقیقهٔ پایانی
    این قسمت می‌ بینیم که صدیقه در حالی که سینی به دست دارد نزدیک سلطان می‌ شود.
    روی سینی، یک لیوان آب قرار دارد اما زیر آن خنجری در دست صدیقه است.خرم در حالی که
    راحت‌ الحلقوم زهرآگین را به لئو می‌خوراند،گریه می‌ کند.و سپس صدیقه با قرار دادن خنجری
    زیر گلوی سلیمان،او را به مرگ تهدید می‌ کند.

    فصل دوم
    اما سلیمان صدیقه را خلع سلاح می‌ کند و به دستور ابراهیم صدیقه توسط چماقدار به دریا
    انداخته می‌ شود.خرم که از مرگ لئو ناراحت می‌ شود.درصدد انتقام از ابراهیم پاشا برمی آید
    و دفتر مخصوص ابراهیم را به زهر آلوده می‌ کند.فرزند خدیجه با کمک خرم به سختی دنیا
    می‌ آید.پرنسس ایزابلا به اسارت درآمده و وارد قصر می‌ شود.ابراهیم پاشا مجسمه‌ هایی را
    غنیمت به قصر می‌ آورد و سپس بر اثر جادوی خرم بیمار می‌ شود.نامزد پرنسس برای نجات
    او به قصر می‌ آید اما موفق به نجاتش نمی‌ شود.پرنسس قصر را آتش می‌زند.ابراهیم پاشا به
    سینیور گریتی به دروغ خبر مرگ پرنسس به دلیل آتش‌ سوزی را می‌ دهد.پرنسس به کاخ
    خدیجه وارد می‌ شود اما خدیجه از این امر ناراضی است و او را به قصر سلیمان می‌ برند.خرم
    از سلیمان می‌ خواهد که پرنسس را رها کند،اما ماه دوران قصد دارد تا پرنسس به خلوت
    سلیمان برود تا خرم را از چشم سلیمان بیندازد.دفترچه خاطرات لئو به دست ابراهیم می‌ افتد
    و دفتر را نزد سلیمان برده و از خرم می‌ خواهد نوشته‌ های لئو را برای سلطان بازگو کند.
    در همین حال خبر مرگ پسر خدیجه می‌ رسد و ابراهیم و سلیمان شتابان از قصر خارج
    می‌ شوند و خرم دفتر را به باغ می‌ اندازد.خدیجه پس از مرگ پسرش افسرده می‌ شود و
    با ابراهیم قهر کرده و به دستور برادرش به مسافرت می‌ رود.در همین حال نگار خلیفه با
    ابراهیم رابطه پیدا می‌ کند پرنسس عاشق سلیمان می‌ شود و به خلوتش می‌ رود.خرم از
    این اتفاق بسیار آزرده می‌ شود و پرنسس را فراری می‌ دهد اما سمبل خان از این قضیه
    خبر دار شده و ابراهیم پرنسس را از کشتی به قصر باز می‌ گرداند.در همین حال ابراهیم بار
    دیگر قصد کنار زدن خرم را دارد و تصمیم به قتل پرنسس می‌ گیرد تا قتل را به گردن خرم
    بیندازد.پرنسس بار دگر قصد فرار با اسب می‌ کند که زخمی می‌ شود.نگار خلیفه که از عشق
    ابراهیم پاشا می‌ سوزد تصمیم به خودکشی می‌ گیرد،اما ابراهیم به طور ناگهانی او را نجات
    می‌ دهد.در همین حال خرم با همکاری گل آغا و نگار خلیفه قصد مسموم کردن پرنسس را
    دارند که پرستار ایزابلا غذا را خورده می‌ میرد.سرانجام به طور نامعلومی پرنسس با موافقت
    سلیمان به روم بازمی گردد.خدیجه دوقلو باردار می‌ شود.سلیمان به جنگ می‌ رود.دفتر
    خاطرات لئو به دست والده سلطان می‌ افتد و از خرم بازخواست می‌ کند.خرم قضایا را برای
    والده بازگو می‌ کند والده از هوش می‌ رود پس از به هوش امدن والده خرم دفتر را در مقابل
    چشمان والده سلطان در شومینه می‌ سوزاند.خرم از والده می‌ خواهد تا برای موفقیت و
    سلامتی سلیمان در جنگ نذر کند.والده می‌ گوید که از شیخ الاسلام اجازه بگیر.خرم نامه‌ ای
    به شیخ می‌ نویسد.شیخ الاسلام خرم را برده می داند و نمی‌ تواند تا زمانی که آزاد شود نذری
    بدهد.سلیمان باز می‌ گردد و خرم را آزاد می‌ کند.سلیمان خرم سلطان را به اتاقش فرا
    می‌ خواند اما خرم سرباز می‌ زند.سلیمان به اتاق خرم می‌ رود.خرم به او می‌ گوید باید با هم
    عقد کنیم من آزاد شده‌ ام و به تو نامحرمم!سلیمان شاکی می‌ شود و دستور می‌ دهد تا
    خرم را از قصر اخراج کنند.والده و ماه‌ دوران و ابراهیم خشنود می‌ شوند.خرم با نوشتن نامه‌ ای
    به سلیمان از قصر خارج می‌ شود.مهرماه دختر خرم از دوری برادران و پدرش بیمار می‌ شود.
    سلیمان شب به کاخ می‌ رود و در آنجا در کنار مهرماه و خرم می‌ گذراند.والده سلطان به
    تحریک ماه‌ دوران و با همکاری ابراهیم پاشا نقشه قتل خرم را می‌ کشند.شبانه خرم برای
    ملاقات پسرانش به قصر بازمی‌ گردد که در راه مورد یورش قرار می گیرد و اما بالی خان که
    دایه خاتون او را از بازگشت خرم به قصر آگاه کرده او را نجات می‌ دهد.خرم که میداند ابراهیم
    در یورش به او دست داشته در مراسم ختنه سوران مصطفی و محمد نقشه قتل ابراهیم پاشا
    را ترتیب می‌ دهد اما وقتی به ملاقات خدیجه می‌ رود دلش به حال او می‌ سوزد و از قتل
    ابراهیم منصرف می‌ شود سلیمان در مراسم ختنه سوران پسرانش خرم را به عقد خود در
    می‌ آورد و این قضیه را به مادرش اطلاع می‌ دهد که موجب خشم او شده و غش می‌ کند.
    ابراهیم در جشن مورد اصابت تیری زهر دار قرار می‌ گیرد و بشدت بیمار می‌ شود و برای شفا
    او را همراه با سمبل خان و نگار به چشمه آب گرم می‌ برند.نگار که عاشق ابراهیم پاشا است
    به ناچار با نصوح خان ازدواج می‌ کند اما ابراهیم از نصوح می‌ خواهد تا نگار را طلاق بدهد و در
    شب عروسی ابراهیم پاشا با نگار همبستر می‌ شود.خدیجه سلطان یک پسر و دختر به دنیا
    می‌ آورد.آیبیگه،برادرزاده والده سلطان،به قصر وارد می‌ شود.ماه‌ دوران از سلیمان می‌ خواهد
    که او را نیز همانند خرم آزاد کند اما سلطان از این موضوع سرباز می‌ زند و ماه‌ دوران به ناچار
    از سلیمان می‌خواهد که به همراه پسرش قصر را ترک کند.سلیمان رفتن ماه‌ دوران را قبول
    می‌ کند اما اجازه رفتن پسرش را نمی‌ دهد که سرانجام با درخواست مصطفی سلیمان قبول
    کرده و آنها به کاخ ادیرنه تبعید می‌ شوند.سال ها در گذرند خرم پنجمین فرزندش بنام جهانگیر
    را بدنیا می آورد.شاهزاده مصطفی بزرگ شده و به همراه مادرش از ادیرنه باز می‌ گردند.
    سلیمان برای فتح شارلکن به جنگ می‌ رود و مصطفی را نیز با خود می‌ برد.والده سلطان که
    پیش از این به ظاهر و برای رضایت پسرش با خرم صلح کرده بود بار دگر به تحریک ماه‌ دوران
    در نبود سلیمان نقشه‌ ای برای مرگ خرم سلطان می‌ کشند و حرمسرا را به آشوب
    می‌ کشانند.عده‌ای از کنیزان به قصد کشتن به زور وارد اتاق خرم شده و چهره خرم را با
    مشعل آتش می‌ سوزانند.خرم بعد این اتفاق صورتش به شدت می‌ سوزد برای این که
    کودکانش صورت سوخته او را نبینند به قصر خدیجه سلطان می‌ رود و نامه‌ ای به سلیمان که
    در حال جنگ بود می‌ فرستد.بعد ابراهیم اول نامه را می‌ گیرد و پاره می‌ کند تا ذهن سلیمان
    منحرف نشود.خرم وقتی به کاخ بازگشت فهمید ماه دوران فاطیما را خدمتکار خود کرده و برای
    انتقام با مشعل صورت فاطیما خاتون را نیز می‌ سوزاند.سپس به دستور خرم افسون خاتون
    مصطفی را محصور خود می‌ کند.یک شب که افسون در غذای شاهزاده سم ریخته بود
    شاهزاده یک قاشق که خورد افسون جلویش را گرفت و فهمید عاشق شاهزاده است.
    شاهزاده هم کمی در بستر بیماری می‌ افتد.سلیمان با دیدن چهره خرم که با ماسک
    پوشیده بود حسابی تعجب کرد و دو طرف صورت سوخته خرم را بوسید و گفت من تو را
    چه زیبا چه زشت باشی دوست دارم!
    در فصل سوم رابطه پنهانی ابراهیم پاشا و نگار خاتون برای همگان افشا می‌ شود و ابراهیم
    نیز مجبور می‌ شود برای فرار از این رسوایی به جنگ با ایرانیان برود و پس از برگشت از جنگ
    سعی در بدست آوردن دل خدیجه سلطان و درست کردن رابطه خود می‌ کند.در همین بین
    فرزند نگار خاتون به دنیا می‌ آید،نگار نزد خدیجه سلطان مخفیانه زندگی می‌ کرد،خدیجه
    سلطان به وی می‌ گوید که فرزندش مرده به دنیا آمده،اما نگار خاتون شک می‌ کند (در حالی
    که واقعاً فرزندش زنده است). در این بین شاهزاده مصطفی که مانیسا فرستاده شده در انجا
    عاشق دختر یک کشاورز می‌ شود و این در حالی است که همسر محبوبش در قصر باردار
    است.فیروزه خاتون که نقش او را جانسو دره بازی می‌ کند وارد داستان می‌ شود و
    می‌ خواهد محبوب شاه باشد و بعد از خرم از همه قوی تر باشد.ابتدا خرم سلطان او را برای
    محمد در نظر می‌ گیرد اما بعد می‌ فهمد که او با شاه رابطه داشته و نمی‌ تواند عروسش
    باشد.نگار خاتون با پافشاری خدیجه سلطان با رستم پاشا که یکی از افراد خرم سلطان
    هست ازدواج می‌ کند.خرم سلطان به انتقام می‌ اندیشد و قصر سعی می‌ کند فیروزه خاتون
    را از آسیب خرم سلطان و انتقامش حفظ کند.خرم سلطان در همین بین فرزند نگار خاتون را با
    دسیسه بدست می‌ آورد و قصد معامله با ابراهیم پاشا را دارد،او در این معامله فرزند ابراهیم
    را در عوض اینکه ابراهیم پاشا فیروزه خاتون را به بیرون قصر بیندازد معاوضه می‌ کند،اما
    ابراهیم پس از اینکه فرزندش را می‌ گیرد،فیروزه را که به بیرون انداخته بود برمی گرداند و
    خرم سلطان بسیار عصبانی قسم می‌ خورد که از ابراهیم پاشا انتقام بگیرد و جنگ میان آن
    دو انقدر ادامه پیدا می‌ کند که به مرگ ابراهیم پاشا منجر می‌ گردد.خرم سلطان از طریق
    ایاض پاشا ابراهیم پاشا را از چشم سلیمان می‌ اندازد و سلیمان بعد از گفت و گو با جناب
    کادی حکم قتل ابراهیم پاشا را در خواب می‌ دهد و سپس ابراهیم پاشا که به افطار از طرف
    سلیمان دعوت شده بود هنگامی که قصد بازگشت داشت سلیمان به او دستور داد تا در
    اتاقی در قصر بماند و چند لحظهٔ بعد که سلیمان برای خواب می‌ رفت جلادان به اتاق ابراهیم
    پاشا رفته و او را می‌ کشند و هنگامی که از اتاق خارج شدند سمبل آغا آنها را می‌ بیند و
    به خرم سلطان خبر می‌ دهد و جسد ابراهیم پاشا را برای آخرین بار به قصرش بردند بعد از
    آن خدیجه سلطان و شاه سلطان متحد می شوند که خرم سلطان را نابود کنند و دیوان را
    در دست بگیرند و از نفوذ خرم سلطان و رستم پاشا به دیوان جلوگیری کنند و لطفی پاشا
    وارد دیوان می‌ شود و مالکوچ اوغلو به قصر می‌ آید و هر دو از رستم پاشا متنفر هستند و
    قصد نابودی او را دارند.در همین هنگام مهری ماه سلطان عاشق یحیی دست راست
    شاهزاده مصطفی می‌ شود که ماهی دوران سلطان متوجه می‌ شود و مانع می‌ شود و
    مهرماه سلطان عاشق بالی خان می‌ شود بعد مدتی مهرماه سلطان خبردار می‌ شود که
    بالی خان با زن دیگری در رابطه است.به همین دلیل خرم سلطان که می‌ خواست وی را به
    رستم پاشا شوهر دهد اما مهرماه سلطان مخالفت می‌ کرد.حالا جواب بله داد.سپس بعد
    مدتی او به همسری رستم پاشا در آمد.شاه سلطان و خدیجه سلطان که خیلی ناراحت بودند
    مدام سعی داشتند که رستم را از مهری ماه جدا کنند چون می‌ دانستند که مهرماه سلطان
    و خرم سلطان قدرتی دست نیافتنی پیدا می‌ کنند.مدام دست به جدا کردن مهرماه سلطان
    می‌ کردند تا این که مهری ماه دختری به نام عایشه هماشاه سلطان به دنیا آورد.پس از
    مدتی خرم سلطان را ماهی دوران سلطان به یک جنگل انداخت و خرم گم شد.سلیمان از
    این موضوع خیلی ناراحت بود و از ماهی دوران و شاه سلطان و همهٔ افراد دربار باز جویی کرد.
    ماهی دوران برای این که پسرش را فردا به آماسیه می‌ فرستند و محمد را به مانیسا برای
    همین سربازی را فرستاد تا شاهزاده محمد را دچار بیماری گال کند و بمیرد.متأسفانه شاهزاده
    محمد درگذشت.بالی خان برای این که سلطان سلیمان را خوش‌ حال کند رفت تا خرم سلطان
    را پیش او بیاورد...

  • سامان میرزائی

    فصل چهارم
    همزمان با فوت شاهزاده محمد خرم سلطان پیدا شده و به قصر بازمی گردد. (در فصل
    چهارم بازیگر نقش خرم سلطان به نام مریم اوزرلی به دلیل بیماری روحی از سریال جدا
    شده و به آلمان می رود.به همین دلیل بازیگر نقش خرم سلطان تغییر کرده و به جای
    مریم اوزرلی،وحیده پرچین نقش خرم سلطان سالخورده را به عهده می گیرد.)
    سلطان سلیمان قانونی می‌خواهد یکی از شاهزاده‌ ها را به جانشینی خودش برگزیند و
    خرم سلطان هم می‌ خواهد یکی از شاهزاده‌ ها و فرزندان خودش را به جانشینی بگذارد و
    سلطان سلیمان شاهزاده‌ ها را احضار کرده و شاهزاده جهانگیر و شاهزاده سلیم و بایزید
    و بعد هم شاهزاده مصطفی به حضور سلطان سلیمان آمدند.در مراسم سوگند خوردن
    شاهزاده جهانگیر به مناسبت سن بلوغ شاهزاده‌ ها جمع شدند اما شاهزاده جهانگیر
    بعضی از متون سوگندش را فراموش کرد و سلطان سلیمان به او یاری رساند.به دستور خرم
    سنبل آغا و عفیفه خاتون برده‌ هایی را برای شاهزاده سلیم می‌ آورند سپس سنبل برده ها
    را بررسی می‌ کند و خرم سلطان وارد می‌ شود و ناگهان خاتونی در حال التماس کردن جلوی
    خرم ظاهر می‌ شود و خرم نامش را می‌ پرسد خاتون می‌ گوید سیسیلیا هستم و بعد خرم
    کنار می‌ کشد و می‌ رود سنبل برده‌ ها را به پیش طبیب می‌ برد تا از سلامتی کامل آن‌ ها
    با خبر شود و بعد به حمام می‌ فرستد و بعد از حمام به حرمسرا می‌ فرستد.خرم سلطان نزد
    سلیمان می‌ رود تا سعی کند از تصمیم سلیمان در مورد مقام ولیعهدی باخبر شود و سعی
    کند شاهزاده سلیم را جانشین کند اما سلیمان به او می‌ گوید جواب در یک جعبه است و
    سپس سلیمان با حضور رستم پاشا و همهٔ شاهزاده‌ ها،شاهزاده سلیم را ولیعهد می‌کند.
    مهرماه و رستم پاشا از این تصمیم سلطان ناراحت هستند چرا که قصد دارند بایزید را بر تخت
    بنشانند.از طرفی خرم نیز از این ماجرا به شدت خرسند است.پس از این ماجرا بایزید به شدت
    ناراحت می‌ شود و با خشم و عصبانیت نزد مادرش می‌ رود و از او دلیل این تصمیم سلطان را
    جویا می‌ شود و مادرش به جای او از سلیم حمایت می‌ کند.در حالی که هیچ کس انتظارش را
    نداشت فاطمه سلطان خواهر سلطان سلیمان همراه با حوری جهان فرزند ابراهیم پاشا و
    خدیجه سلطان به قصر می‌ آید خرم که از آمدن آنها بسیار خرسند بود سعی داشت دلیل
    آمدن آنها را جویا شود و نزد سلیمان رفت تا دلیلی برای آمدن آنها پیدا کند تا این که فهمید
    فاطمه سلطان از همسرش جدا شده و نیز به دنبال دلیلی برای جدایی از همسرش پیدا
    کند.خاتونی که نامش سیسیلیا بود دوباره با هزاران التماس و فروتنی به اتاق خرم سلطان
    رفت و خرم سلطان بعد از اینکه نام او را نوربانو گذاشت او را به حرمسرای سلیم برد تا اخلاق
    سلیم و عیش و نوش پسرش را درست کند.درست موقعی که همه چیز خوب بود والریا
    خدمت کار نوربانو سلطان با دسیسه‌ های فاطمه سلطان به اتاق سلیمان رفت و بعد از مدتی
    از او حامله شد و دختری برای سلیمان آورد و نامش را راضیه گذاشت و فاطمه سلطان نام والریا
    را نازنین خاتون گذاشت.نازنین خاتون دختری به نام راضیه به دنیا آورد و به همراه سلیمان به
    مانیسا رفت.نوربانو سلطان به دستور خرم سلطان نازنین را کشت.حضیرالدین بارباروسا ناخدا
    پاشا در اثر بیماری مرد.وزیر اعظم رستم پاشا خلعتی را که سلیمان برای مصطفی فرستاد را
    زهرآلود کرد؛خلعت به دست مصطفی رسید؛ماهی دوران فهمید و اجازه نداد مصطفی لباس
    را ببوشد.مصطفی که فکر می کرد کار سلیمان بوده با ارتش آماسیه راهی پایتخت شد.
    سلیمان به فرمانده ارتش دستور داد با پنجاه هزار سرباز راهی جنگ مصطفی شود اما او با
    مصطفی متحد شد و به پایتخت رسیدند.رستم پاشا به مذاکره با مصطفی رفت.مصطفی به
    ملاقات سلیمان رفت و قضیه لباس را گفت.سلیمان هم گفت که کار من نبوده رستم توسط
    القاص میرزا برادر شاه تهماسب یکم صفوی که به عثمانی پناه برده بود قضیه لباس را به
    شاه تهماسب تهمت زد.سلیمان ازدواج پنهانی مصطفی با مهرالنساء (دختر ناخدا پاشا) را
    فهمید و مصطفی را در جنگ با ایران محروم کرد.جنگ ناتمام ماند و سلیمان به علت بیماری
    به پایتخت برگشت.سربازان،رستم پاشا را تهدید کردند اگر سلیمان بمیرد و یکی از فرزندان
    خرم را به سلطنت برساند قصر را ویران میکنند.سلیمان خوب میشود و فرمانده سربازان
    را که قصد کشتن سلیم را داشت می کشد.برادر رستم پاشا پیدا میشود و رستم او را (با نام
    سینان پاشا) به عنوان ناخدا منسوب کرد و سوکولو محمد پاشا به عنوان مشاور و امیر امیران
    سلیمان منسوب شد؛او حامی سلیم بود.سریال به سال 1553 می رود مهرماه سلطان از روی
    مهر مصطفی با خمیر قالب می گیرد و به پایتخت می برد و رستم پاشا یک مهر دیگر از روی آن
    قالب می سازد و با آن نامه ای به زبان مصطفی که مثلا میخواهد خیانت کند به شاه تهماسب
    صفوی می فرستد.جواب نامه را سوکولو محمد پاشا به دستور خرم سلطان به سلیمان
    می دهد.سلیمان که به جنگ ایران رفته مصطفی را می خواهد.مصطفی به چادر سلیمان
    می رود و توسط جلادان به طرز فجیهی کشته می شود.سربازان می خواهند رستم پاشا را
    بکشند که سلیمان او را به چادر خود می خواند و عزلش می کند و کارا احمد پاشا همسر
    فاطمه سلطان را وزیر اعظم می کند.سربازان برادر رستم را می کشند.صلح بین ایران و عثمانی
    بسته شد.جهانگیر به غم مرگ برادر مرد.مهرالنساء سلطان همسر مصطفی خودش را
    می کشد و پسر مصطفی محمت نیز به دستور سلبمان کشته می شود.سلیمان به پایتخت
    بازمی گردد.شخصی خود را به دروغ مصطفی خواند و بایزید مامور دفع شورش شد.احمد پاشا
    و سلیم بایزید را متهم به خیانت کردند و سلیمان از او عصبانی شد اما رستم پاشا مدرکی
    علیه احمد پاشا پیدا کرد و سلیمان را در جریان گذاشت.سلیمان احمد پاشا را اعدام کرد و
    رستم به وزارت اعظمی بازمی گردد.نور بانو سلطان سوگلی سلیم قصد مسموم کردن بایزید
    را داشت که ناموفق بود و جنگ بین این دو آغاز شد.مردم قصد کشتن خرم را داشتند که
    سلیمان اجازه این کار را به آنها نمی دهد.سلیمان بایزید را تبعید می کند؛او عصبانی می شود
    و شورش می کند.خرم سلطان از دنیا می رود و سلیمان دیوانه می شود و سلیم را با چهل_
    هزار نفر به جنگ بایزید می فرستد.بایزید شکست می خورد و به ایران پناه می برد.رستم پاشا
    برای دیدن او رفت که یکی از سربازان طرفدار مصطفی او را کشت.سلیمان علی پاشا را وزیر
    اعظم کرد.شاه ایران تهماسب با دریافت سکه های بی شمار بایزید را به سلیم تسلیم کرد و
    سلیم او و چهار پسرش را کشت.در سال 1564 علی پاشا عزل شد و سوکولو محمد پاشا
    وزیر اعظم شد.دو سال بعد سلیمان می میرد و سلیم با عنوان سلطان سلیم دوم جانشین او می شود.

    استاد رائفی پور و حریم سلطان
    سخنرانی کوبنده استاد رائفی پور در مورد قرن شکوهمند(حریم سلطان)
    (اگر خداوند عمری دهد و سخنرانی ایشان را پیدا کردم لینک دانلودش را میگذارم!یا حق...)

    «...زنی یهودی به نام رُکسَلانه که با اسم خرم سلطان وارد حرمسرای پادشاه عثمانی
    میشه؛مصطفای خلیفه رو میکشه و پسرش سلیم رو جانشین سلطان میکنه.در یهودیت
    نسب از مادر به فرزند منتقل میشه یعنی سلیم یهودی بوده!موقعی که پادشاه میشه
    اولین دستورش حمله به صفوی هاس؛مسلمون رو به جون مسلمون میندازه!آخرش چی
    میشه؟عثمانی ها هم منقرض میشن؛صفوی ها هم منقرض میشن!قلمروشون تیکه تیکه
    میشه!!!ترکمنستان،پاکستان،افغانستان و آذربایجان که زمان قاجاریه از ایران جدامیشن!
    مصر،سوریه،عراق،ترکیه،یونان و اروپا تا مجارستان که همشون از عثمانی جدا شدن و
    کشورای مستقل شدن برا خودشون!!!اون وقت ما چیکار میکنیم؟میشینیم سریال رو تماشا
    میکنیم ببینیم امشب سلطان به کدوم زنش چشمک میزنه!طرف اشتیاق داره برا فیلم که این مشکل داره!!!...»

    حلیم سلطان به زبان طنز
    به طور خلاصه،حلیم (حریم) سلطان در مورد یه پادشاهیه به نام سلیمون (سلیمان) که به
    سُلی کچل هم معروفه!سلی کچل دو تا زن داشته:یکی ماه دوران سلطون (سلطان) و یکی
    خَرَم سلطون (خُرَّم سلطان) .ماه دوران سلطون یه گل پسر داشته به اسم مصطفی و خَرَم
    5تا بچه به اسم های مملی پلنگ (شاهزاده محمد) ،آفتاب مهتاب سلطون (مهرماه سلطان) ،
    حلیم کلنگ (سلیم) ،بی یزید مَلَنگ (شاهزاده بایزید) و عالمگیر خلنگ (شاهزاده جهانگیر) .
    حق اصلی سلطنت با مصطفی بوده اما تو دولت عثمونی رسم بوده که یکی پادشاه میشده
    زن باباها و داداشاشو می کشته.خَرَم سلطون از ترس جونش شروع می کنه به جنگ کردن با
    مصطفی با این که مصطفی قول داده بود داداشاشو نمی کشه.ننه سلطون (والده سلطون) و
    آبجیای سلی کچل و ابراهیم پاساژ که شوهر یکی از آبجیای سلی کچل و وزیرش بوده همه
    طرفدار مصطفی بودن اما خرم سلطون همشونو دونه دونه میکنه تو قبر.بعد از ابراهیم پاساژ
    پیاز پاساژ (ایاض پاشا) و بعد از اون لختی پاساژ (لطفی پاشا) که شوهر یکی دیگه از آبجیای
    سلی کچل بوده صدراعظم میشه.بعد از لختی پاساژ سلی کچل نگهبان طویله ش رو که
    اسمش رستم دستان بوده رو صدراعظم میکنه! (رستم پاشا) بعد از اون نگهبان طویله سلی
    کچل با آفتاب مهتاب ازدواج میکنه و میشه داماد سلی کچل.بعد از اون رستم دستان پاساژ و
    خَرَم برای مصطفی دسیسه میکنن و با مهر مصطفی نامه میفرستن به عبدالله "گ و ز ب ک"
    مبنی بر شورش علیه سلی کچل.عبدالله جواب مثبت میده و پیر محمود آغا که طرفدار رستم
    دستان پاشا بوده نامه رو میگیره میده دست سلی کچل.سلی کچل با اون همه دبدبه
    کبکبه ش که "حضرت سلطون سلیمون خان حضرت سلطون سلیمون خان" به نافش بسته
    بودن نمیفهمه اینا همه دسیسه س.فکر میکنه همه مثل پدرش سلطان حلیم خانن که بر علیه
    پدرش شورش کرد برای سلطنت.آخرسر دستور قتل مصطفای بیچاره رو صادر میکنه و مصطفی
    رو تو چادر خودش تو اردوگاه خفه میکنه.مملی پلنگ هم که خیلی وقت قبل از مرگ مصطفی
    می میره و بی یزید ملنگ هم به دستور سلی کچل کشته میشه عالمگیر خلنگ هم از غم
    برادرش مصطفی خودکشی میکنه و در نهایت حلیم کلنگ پادشاه میشه!همین...!

    نامه شاهزاده مصطفی به سلیمان پس از مرگش

    امه شاهزاده مصطفی به سلیمان
    سرورم،نامه ای را که با قلبم می نویسم را شاید هیچ وقت آن را نخوانید؛زیرا این نامه را برای
    هیچ تغییری در آینده می نویسم.آرزویم و تمنایم این است اگر این نامه به دست شما برسد
    یعنی شما مرا مجازات کرده اید!ای سرورم،ای پدر عزیزم،وقتی این سطر ها را می خوانید که
    شما قلبتان را تکه تکه کرده اید و من از این دنیای بی رحم کوچ کرده ام و رفته ام!این را بدانید
    که دستتان به گناه آلوده است؛بدانید که جان یک بی گناه را گرفتید.ما با یکدیگر عهد بسته
    بودیم:من قسم خورده بودم که بر علیه شما شورش نکنم؛شما نیز به بی رحمی با من (رفتار
    نکنید) !من بر سر پیمانم بودم پدر و هرگز خیانت نکردم؛به جان تنها پسرم محمت(محمد) و تنها
    دخترم نرگس شاه قسم می خورم که خیانت نکرده ام و نخواهم کرد.اما شما بر سر پیمانتان
    نبودید؛کاری که می گفتید هرگز انجام نمی دهید را انجام دادید.من این دنیای بی رحم را که
    باعث شد یک پدر جان فرزندش را بگیرد رها می کنم؛زیرا ترجیح می دهم مظلومانه بمیرم تا
    علیه پدرم شورش کنم،به خاطر داشتن اقبال و اقتدار در آینده!نامه ام شاید مانند شما در
    صفحه ی تاریخ نوشته نشود.هیچ کس از پیروزی هایم صحبت نخواهد کرد.تختی برای سلطنت
    بر جهانیان نواهم داشت.حتی تاریخ نگاران نامم را به عنوان یک خائن خواهند نوشت و حقیقت
    را از مردم پنهان خواهند کرد.باشد اینطور بنویسند،باشد؛ اما یک روز خواهد رسید که داستان
    مظلومین نیز نقل خواهد شد.شاید سال ها و شاید قرن ها بعد کسی داستان مرا نقل کند.
    دیگران می شنوند و پی به حقیقت خواهند برد و آن روز است که حق مظلوم به او خواهد رسید.

    دروغ های حریم سلطان
    اشتباه بودن مادر راضیه سلطان
    دیده شد که خرم سلطان پس از مبتلا شدن به بیماری یائسگی خاتونی با نام نازنین که همان
    کنیز سیسیلیا فورچونا(نوربانو سلطان:همسر سلیم دوم)بود به خلوت سلیمان فرستاد و او
    فرزندی با نام راضیه برای سلیمان به دنیا آورد؛در حالی که مادر راضیه سلطان همان ماه دوران
    سلطان است و این دختر قبل از ورود خرم به حرمسرا به دنیا آمده است!این هم یک نشانه که
    تاشلی جادی یحیی بیگ با او ازدواج کرد و او دو فرزند دختر با نام های صفیه سلطان و الیف
    سلطان به دنیا آورد!یعنی در حقیقت تاشلی جادی یحیی شوهرخواهر تنی شاهزاده مصطفی
    است و همان طور که می بینید از اطرافیان نزدیک شاهزاده مصطفی در این فیلم است.

    کشته شدن شاهزاده بایزید به دست سلیم دوم
    در حریم سلطان در آینده خواهید دید که شاهزاده بایزید به دست سلیم کشته می شود؛
    آنان در حالی که به دیدار یک دیگر می روند سلیم هنگام در آغوش گرفتن او خنجرش را آماده
    می کند وبه پشت شاهزاده بایزید می زند و او برادر می گوید و به زمین می افتد و می میرد!
    در حالی که اینطور نیست و واقعه ی قتل شاهزاده بایزید پس از مرگ سلیمان اتفاق می افتد؛
    او پس از مرگ سلیمان علیه سلیم شورش می کند و به دربار شاه طهماسب صفوی پناه
    می آورد؛سلیم از شاه طهماسب درخواست پس فرستادن او را می کند اما شاه طهماسب
    در ازای پس فرستادن شاهزاده بایزید500000 سکه طلای ضرب سلیمان درخواست می کند؛
    سلیم قبول نمی کند و شاه طهماسب شاهزاده بایزید را به همراه 8 نفر از یارانش در زندان
    می کشد؛سلیم نیز چهار پسر او(اورهان،عثمان،عبدالله و محمود)را به سرنوشت پدرشان
    دچار می کند!

    طرز کشته شدن ابراهیم پاشا پارگایی
    همگی دیدیم که سلیمان از جناب ابوسعود خان کادی أفَندی درباره طرز اعدام ابراهیم پاشا
    سؤال می کند و او می گوید که سلیمان باید بخوابد و هنگام خواب باید ابراهیم پاشا کشته
    شود؛در حالی که قتل ابراهیم پاشا اصلاً هیچ ربطی به ابوسعود خان نداشت!زیرا در فیلم
    نشان داده شد که این دو با هم خصومت داشته اند ولی اینگونه نبود و ابراهیم پاشا و
    ابوسعودخان اصلاً یکدیگر را ندیده اند؛چه برسد به این که خصومت داشته باشند!!!سلیمان
    او را در کاخ توپقاپی آنگونه که خود ابراهیم پاشا در خواب دیده بود اعدام کرد!(به دور گردنش
    طناب پیچید و دو جلّاد از این طرف و آن طرف طناب را کشیدند تا ابراهیم خفه شد!!!)

    علت مرگ شاهزاده محمد:
    در فیلم حریم سلطان نشان داده شد که او در باغ در حالی که روبروی برادرش شاهزاده
    مصطفی ایستاده بود تیری که از جانب یکی از کمان داران به جهت کشتن شاهزاده مصطفی
    پرتاپ شده بود به کمر او اصابت کرد و پس از ان ماه دوران سلطان و بارباروس خیرالدین
    ناخدا پاشا برایش دسیسه کردند و دستمالی زهرآلود بر روی زخمش گذاشتند و او مرد!
    در حالی که اینگونه نیست و او بر اثر بیماری فوت کرده است!!!
    شکسته شدن آینه اتاق ماه دوران سلطان پس از کشتن شاهزاده مهمت:
    «من نمی دونم اين كارگردان چه مادركشتگی با ماهی دوران داره به روايت تاريخ مهمت براثر
    بيماری واگيردار ميميره حالا اين كارگردان نشون داده ماهی دوران به زخم مهمت دستور ميده
    خون آلوده بمالند و مهمت مريض بشه و بميره!جل الخالق
    تازه موقعی كه مهمت ميميره آينه ماهی دوران می شكنه يعنی می خوان نشون بدن گناه
    ماهی دوران خيلی بزرگه!!!اگه اينطوره بايد سقف اتاق خرم رو سرش خراب بشه از بس گناه
    كاره!!!خدا ذهن خلاق كارگردان فيلما شفابده...انشاءالله»
    نام ناخدا پاشا
    در این فیلم نام دریاسالار سلیمان حضیرالدین ذکر شده در حالی که نام اصلی او خیرالدین
    است!
    خودتان قضاوت کنید ببینید چقدر شاهزاده مصطفی و شاهزاده محمت و شاهزاده بایزید را بالا
    برده و چقدر سلیمان و سلیم دوم را کوبیده اند!جالب اینجاست که تو کشته شدن شاهزاده
    مصطفی و شاهزاده بایزید دربار ایران رو هم دخیل کردند!(البته ناگفته نماند که دوبلر های عزیز
    شبکه جم به جای آوردن نام شاه تهماسب نام عبدالله ازبک رو بردند تا به ملت بزرگ ایران بر
    نخورد!) ای لعنت بر مرت بایکال و یاگیز آلپ آکایدین و یامور تایلان و دورول تایلان که کارگردانای
    این فیلم هستند!!!

    ماجرای القاص میرزا
    القاص میرزا پسر کوچکتر مؤسس سلسله صفوی شاه اسماعیل یکم بود.او در واقع برادر
    شاه تهماسب بود که به دربار سلیمان پناه آورد و خواستار جنگ عثمانی با صفویه شد!اما
    در حریم سلطان او را برادر عبدالله ازبک دانسته اند که سلیمان را به حمله به ازبکستان
    تشویق نمود.در واقع خانات ترکمنستان همان حاکمان تبریز و ارومیه هستند.وگرنه به نظر
    شما چرا هنگامی که شاهزاده بایزید پسر سلیمان به دربار صفویه پناه آورد شاه تهماسب
    صفوی به او پناه داد؟او میخواست تلافی پناه دادن القاص میرزا توسط سلیمان را بکند.
    منبع:ویکی پدیا دانشنامه آزاد

  • سامان میرزائی

    خرد شدن ایرانیان در حریم سلطان
    توهین به داریوش بزرگ
    همان طور که دیده شد،در ابتدای این فیلم ابراهیم پاشا پارگایی در دیوان به رسم پاچه خواری
    رو به سلیمان گفت:حضرت سلطان سلیمان خان همان داریوش بزرگ است.
    توهین به شاه اسماعیل
    اگر دقت کرده باشید سلیمان در این فیلم در یک قسمت گفت:ای پسر شیخ جُنَید
    (شاه اسماعیل یکم صفوی)اگر جرأت حمله داری حمله کن و اگر نداری تسلیم شو!
    توهین به علامت شیر و خورشید
    همان طور که دیدید،در این فیلم خاتونی با نام فیروزه خاتون به حرمسرای سلیمان اضافه
    شد و خرم سلطان در صدد نابودی او برآمد.هنگامی که او لباس فیروزه را بالا زد دیده شد
    که بر روی کمر او خالکوبی شیر و خورشید حک شده بود!
    دخالت دادن شاه تهماسب صفوی در کشته شدن شاهزاده مصطفی
    به توضیحات شاهزاده مصطفی در بخش"سلیمان اطرافیانش را می کشد!"مراجعه شود.

    علت مرگ شاهزادگان و سلطان های سلیمان یکم:
    همسران:
    فولان خاتون:پسری با نام محمود برای سلیمان آورد که در خردسالی مرد.او در فقر کامل زندگی کرد تا این که مرد!
    گلفم خاتون:پسری با نام مراد برای سلیمان آورد اما هنگام شیر دادن پسرش خفه شد و مرد!او مدت مدیدی در کاخ سلیمان زندگی میکرد اما به واسطه بدگویی های خرم سلطان از او نزد سلیمان سلیمان از او خشمگین شد و دستور مرگش را صادر کرد!
    ماه دوران سلطان:پسری با نام مصطفی برای سلیمان آورد.او پس از مرگ سلیمان به بورسا تبعید می شود و در آنجا در عین تنگدستی و فقر زندگی می کند؛در حالی که لباس های مندرس می پوشد و خرمای خشک می خورد!سلیم از او درخواست می کند تا والده سلطانی حرمسرایش را به عهده بگیرد اما او قبول نمی کند و در نهایت فقر می میرد.
    خرم سلطان:پنج فرزند با نام های محمد مهرماه سلیم بایزید و جهانگیر برای سلیمان می آورد؛او که بسیار برای مقام والده سلطانی حریص است 8سال قبل از سلیمان در اثر تب شدید می میرد.
    خواهران:
    خدیجه سلطان:او پس از اعدام شوهرش ابراهیم پاشا پارگایی توسط دیگر ازدواج نمی کند و از غم او فوت می کند.
    بیهان سلطان:او نیز پس از اعدام همسرش فرهاد پاشا ازدواج مجدد نمی کند و پس از سال ها توسط سلیمان کشته می شود!
    شاه سلطان:او پس از خیانت لطفی پاشا از سلیمان درخواست طلاق خود را می کند و پس از سال ها می میرد.
    فاطمه سلطان:او که در بین اهالی حرمسرا به خوش رویی معروف بود پس از سال ها که شوهرش مصطفی پاشا را کشت بنا به روایت ها او نیز توسط سلیمان کشته می شود!
    حفصه سلطان:شخصیت او در فیلم حریم سلطان نمایش داده نشده است اما او نیز پس از سال ها که از فوت شوهرش اسکندر پاشا گذشت توسط سلیمان کشته شد!
    فرزندان:
    شاهزاده مصطفی:او که عدالت سلیمان را به ارث برده بود به طور عجیبی کشته می شود:ابتدا مهرماه سلطان به کاخ او در آماسیه رفته و مهر او را می دزدد؛رستم پاشا شوهر مهرماه سلطان نامه ای با مهر مصطفی به شاه طهماسب صفوی می فرستد و از او درخواست کمک می کند؛شاه طهماسب هم پاسخ مثبت می دهد و قاصدی را برای رساندن نامه اش به آماسیه می فرستد؛نگهبانان خرم سلطان قاصد را در راه می گیرند و نامه را به سلیمان تحویل می دهند؛سلیمان احمق نیز در دم دستور قتل مصطفی را صادر می کند!
    شاهزاده محمد:او که جنگاوری سلیمان را به ارث برده بود در اثر بیماری در گذشت اما در فیلم حریم سلطان او در حالی که در باغ از شاهزاده مصطفی محافظت می کرد بر اثر اصابت تیر به کمرش و گذاشتن پارچه ی زهرآلود توسط ماه دوران سلطان در گذشت که سندیت تاریخی ندارد!
    مهرماه سلطان:او تک دختر سلیمان بود؛پس از مرگ سلیمان گفته شد که سلیم به ماه دوران سلطان پیشنهاد والده سلطانی حرمسرایش را کرد و او قبول ننمود؛پس او به مهرماه سلطان پیشنهاد کرد و او قبول کرد و بعد از فوت سلیم فوت نمود.
    سلیم:او که عیش و نوش سلیمان را به ارث برده بود توسط او به ولیعهدی انتخاب شد و پس از او با عنوان سلطان سلیم دوم به تخت نشست؛او هنگامی که در حمام زنانه دنبال یکی از سوگلی هایش می دویده با سر به زمین خورد و فوت کرد!!!
    شاهزاده بایزید:او که به لحاظ چهره شبیه جوانی سلیمان بود پس از مرگ سلیمان علیه سلیم شورش می کند و به دربار شاه طهماسب صفوی پناه می آورد؛سلیم از شاه طهماسب درخواست پس فرستادن او را می کند اما شاه طهماسب در ازای پس فرستادن شاهزاده بایزید500000 سکه طلای ضرب سلیمان درخواست می کند؛سلیم قبول نمی کند و شاه طهماسب شاهزاده بایزید را به همراه 8 نفر از یارانش در زندان می کشد؛سلیم نیز چهار پسر او(اورهان،عثمان،عبدالله و محمود)را به سرنوشت پدرشان دچار می کند!
    شاهزاده جهانگیر:او چندی پس از مرگ مصطفی به دلیلعلاقه ی شدید به او فوت می کند.
    همان طور که می بینیم در همه ی در گذشت ها به طریقی سلیمان نقش داشته است!!!

  • جواد

    اینقدرازتاریخ گذشته خودمان بدگفته ایم که دیگران برایمان تاریخ می نوسند.علت اصلی مرگ شاهزاده عثمانی مکاتباتی بودکه بادولت عثمانی می کردودرآن ذکرکرده بودچنان چه بخشیده شودباده هزارسپاهی که دراطراف پایتخت ایران داردقزوین رااشغال خواهدکردوشاه صفوی که اورازیرنظرداشت موضوع رافهمید.برای همین سیاستی بخرج دادتاهم پول هنگفتی گیرش بیادوهمازشراوراحت بشود

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار