عشرت آباد!

پارسینه: دیروز با مامانم داشتیم میرفتیم طرف دروازه شمرون، رسیدیم به میدون عشرت آباد. اما اصلا عیش و عشرتی در کار نبود، بیشتر شبیه روز قیامت بود.
انگار همه داشتن از دست یه موجود ترسناک فرار میکردن، اما نمیدونستن کجا برن. دور میدون شبیه یه گرداب شده بود که داشت همه ماشینها و آدمها رو تو خودش می بلعید.

آقا ترافیک از یه طرف، مائده بابا و با این یارو صورت خواره هم از یه طرف بهم پیچیده بودن که مائده بابا سرعتش رو کم کرد و دوباره اومد بغل ما و شروع کرد به سرتکون دادن که یعنی برات متاسفم و باز خندید . خنده هاش حالت عادی نداشت انگار دست کرده بود جیگر قاتل پدرشو از تو شیکمش کشیده بود بیرون و حالا دچار یه حالتی بین قساوت و سرمستی بعد از انتقام شده بود، یه لحظه گفتم بپرم صورتشو بخورم، بابایِ مائده رو بی صورت کنم،
اما بعد فکر کردم مامانم بیچاره از وقتی راه افتادیم یه کلمه حرف نزده، گذاشته وسط ترافیک بی مقدمه مثل نوار شروع کرده میگه یه مردی صورت یه زنی رو خورده ! خب حال عادی نداره، الان من صورتش رو بخورم اونم شروع می کنه دست و پای خودشو خوردن که این چی بود من زاییدم !
خلاصه الان دارم به مائده فکر می کنم که باباش اسمشو پشت پرایدی زده که ـ احتمالا برای یه لقمه نون که سر سفره زن و بچش بذاره ـ از صبح تا شب باهاش مسافر کشی میکنه، اما نمیفهمه وقتی داره به زن راننده بغلش تو خیابون میگه:« خُب زنی دیگه چی کارکنی» در اصل داره صورت دختر خودش رو گاز می زنه.

مرجان صائبی
یعنی شما خودت الان حال عادی داری اینارو نوشتی؟!
برو سر اصل مطلب بیبینم چی وگویی خخخخخ
اون عكس چي ميگه ديگه؟
این مطلب مرا یاد این شعر می اندارذ.
اخه مامان و بابا مائده بکار رفته بود ......
شما متوجه شدید ؟
پس گوش کنید تا بگویم ......
-------------------
امان از دست بابا و مامان
یاد آن روزی که بودم اولی
ناز و طناز و عزیز و فلفلی
شاه خانه بودم و با داد و دود
هر چه را میخواستم آماده بود
وای از آن روزی که آمد دومی
نق نقو و بد ادا و قم قمی
من وزیر گشتم و افتادم زجا
دومی به جای من گردید شاه
تا به خود آیم و خودداری کنم
سومی آمد و او شد خواهرم
دختری زیبا و خوش رو مثل ماه
من و داداشم کشیدیم سوز و اه
جای سبزی و گل در زندگی
سر رسید از گرد راه چهارمی
دیگر آن خانه برایم تنگ شد
سبزی گل در نگاهم سنگ شد
داشتم میکردم عادت ناگهان
پنجمی هم پا گشود بر این جهان
گر چه بهر سوختن ۵ تن کافی نبود ششمی هیزم شد و ما مثل دود
ناصر و منصور و شهناز و شهین
احمد و فرهادهفتم مهین
خانمان گردید در هم بر همی
سه قلو شد هشتمی و نهمی و دهمی
ای امان و ای امان و ای امان ای امان از دست بابا و مامان
مادرم شد بار دیگر حامله
این که آید تیم فوتبال کامله
ناصر و منصور و شهناز و شهین
احمد و فرهاد و مهناز و مهین
علیمردان خان گل و معصومه جان
آخری هم میشود دروازه بان !!!!
زنها اکثرا خیلی از خود ممنون و پر رو ان.حالا خوب هیچ کار بزرگی هم نکردن والا ما را لب تشنه سر میبریدن!