پاسخ عبدالله شهبازی به محمد نوریزاد پیرامون بهائیت
عبدالله شهبازی محقق تاریخ و بهایی پژوه در سایت شخصی خود نوشته است:
«فردا كه زیاد دور نیست... پریشان موی و پیاده پای، به هركجای كشورمان خواهیم رفت، و از بهائیان سرزمینمان، به خاطر سالها آسیب و در بدری و ظلم، دلجویی خواهیم كرد، و در پرداخت خسارت مالی و جانی به هر آن كس كه از ما و پدرانمان آسیب دیده، شتاب خواهیم كرد.» (محمد نوریزاد، «روزی درهمین نزدیكیها»، 2 تیر 1390 )
آیا بهائیان فرقهای از دگراندیشان دینی هستند كه به دلیل عقاید خود، كه مغایر با عقاید غالب دینی مردم است، در طول موجودیت خویش از سوی جامعه ایرانی و حكومتهای وقت (قاجاریه، پهلوی و جمهوری اسلامی) بناحق مورد آزارهای شدید قرار گرفتهاند و ایرانیان باید از این بابت شرمسار باشند؟ این روزها مسائلی اینگونه شنیده میشود؛ مسائلی كه، اگر خوشبین باشیم، بیانگر بیگانگی مطرح كنندگان آن با واقعیتهای تاریخ معاصر است و اگر به گونه دیگر بیندیشیم، بیانگر تشدید فعالیت كانونهایی كه سالهاست میكوشند «مسئله بهائیت» را بعنوان «كیس حقوق بشر» علیه ایران زنده نگه دارند. این زمزمهها فراتر رفته و مسئله بهائیت بگونهای عنوان میشود كه گویی ایرانیان باید بابت كردار نه تنها خود بلكه «پدرانشان» در قبال بهائیان نیز «خسارت» پرداخت كنند. گویی ما با پدیدهای بنام «هولوكاست بهائیان» مواجه بودهایم و اینك باید بابت این «نسلكشی» از كردارمان «توبه» و خویشتن را مجازات كنیم.
1- بهائیگری تداوم بابیگری است كه با دعاوی علیمحمد شیرازی (1235-1266 ق./ 1819-1850 م.)، معروف به «باب»، و در ابتدا در تداوم عقاید شیخیان، آغاز شد. علی محمد شیرازی در شب جمعه 5 جمادیالاول 1260/ 23 مه 1844 دعوی بابیت كرد، كه این زمان بعنوان مبداء تاریخ بابیان موسوم به «تاریخ بدیع» شمرده میشود، و در 27 شعبان 1266/ 9 ژوئیه 1850 به قتل رسید. او ابتدا خود را «باب امام زمان» (عج) خواند، سپس خود امام زمان و سرانجام مدعی نسخ اسلام و نزول دینی جدید شد. از اینرو، مسلمانان، حتی اهل تسنن، بهائیان را جزو فرق اسلامی بشمار نمیآورند و لذا در اوّلین پژوهش جامع آماری مسلمانان ایالات متحده آمریكا، كه از سوی دانشگاه شاو (ایالت كارولینای شمالی) انجام گرفت، بهائیان را، به سان قادیانیها و اعضای «حزب ملّت اسلام» لوئیس فراخان، جزو مسلمانان نشمردند. (سی. ان. ان. 26 آوریل 2001)
2- درباره منشاء و خاستگاه بابیگری نظرات یكسان نیست. برخی، مانند سید احمد كسروی و فریدون آدمیت و احسان طبری و محمدرضا فشاهی، بابیگری را جنبشی اجتماعی علیه ستم دوران قاجاریه فرض كردهاند بی آن كه در زمینه بابیگری اوّلیه كاوشی جامع عرضه كنند. معهذا، همینان نیز گاه به پیوندهای خارجی بابیگری اشاراتی كردهاند. نگارنده در تك نگاری « خاندان باب » (1389) نقش تعیینكننده تجارتخانه داییهای علیمحمد شیرازی و شركای ایشان در ظهور بابیگری و پیوندهای این خاندان با كمپانیهای جهانوطن فعال در تجارت جهانی تریاك نیمه اوّل سده نوزدهم، بویژه كمپانی ساسون مستقر در بمبئی، را نشان داده، [ + ] در رساله « جستارهایی از تاریخ بهائیگری در ایران » (1382) از نقش شبكهای فعال و گسترده از یهودیان مخفی مستقر در ایران، بوِیژه در شهرهایی چون مشهد و شیراز و كاشان و همدان و اصفهان، در پیدایش و گسترش بابیگری و بهائیگری سخن گفته، [ + ] در رساله « سِر اردشیر ریپورتر، سرویس اطلاعاتی بریتانیا و ایران » تلاشهای اردشیرجی و ارباب جمشید جمشیدیان برای گروش زرتشتیان ایران به بهائیگری را بیان كرده، [ + ] و در كتاب « نظریه توطئه و فقر روششناسی در تاریخنگاری ایران » از حمایتهای گسترده «انجمن جهانی تئوسوفی» از بهائیگری و سفر تبلیغاتی سالهای 1911-1913 عبدالبهاء به اروپا و آمریكا سخن گفته است. [ + ]
3- بسیاری از مورخین در این تردید ندارند كه بابیگری با حمایت كانونهایی در درون حكومت قاجاریه امكان نشوونما یافت و اگر این حمایتها نبود باب هیچگاه شهرتی نمییافت و مانند دعاوی مشابه در جهان اسلام به زودی فراموش میشد. مورخین حاج میرزا آقاسی ایروانی ، صدراعظم محمد شاه قاجار، را مسبب اصلی گسترش بابیگری میدانند. [ * ] هما ناطق، كه خود به ازلیگری تعلقاتی دارد، مینویسد:
«باب مریدان نخستین خود را نه در میان " جهال " بلكه در " طبقات بالای كشور " یافت... از میان شاهزادگان هم ملك قاسم میرزا، كامران میرزا و فرهاد میرزا معتمدالدوله روی خوش نمودند. حاج میرزا آقاسی كه جای خود داشت. باب از او به ستایش یاد می كند و می نویسد " بدیهی است حاجی به حقیقت آگاه است. " و می دانیم كه در بیان او واژه حقیقت همانا آگاهی به اسرار نهان است كه شیخیه عنوان كردند و باب در ربط با معتمدالدوله هم به كار می برد. » (ایران در راهیابی فرهنگی، چاپ اوّل، لندن، 1988، ص 65)
و عبدالحسین آیتی، مبلغ پیشین و سرشناس بهائی و نویسنده كتاب مهم دو جلدی «الكواكب الدریه فی مآثر البهائیه» (قاهره: مطبعة السعادة، 1342 ق./ 1923-1924 م.)، كه هنوز از منابع معتبر بهائیان بشمار میرود، پس از بازگشت به اسلام در خاطراتش این مسئله را چنین بیان كرده است:
«در ابتدای پیدایش باب دو تن از دولتیان سوء سیاستی بروز دادند كه هر یك از جهتی خسارت كلی به این ملت وارد كرد و قضیه باب را كاملاً به موقع اهمیت گذاشتند: اوّل، حاجی میرزا آقاسی بهصورت مخالف؛ دوّم، منوچهر خان معتمدالدوله بهصورت موافقت... شبهه[ای] نیست كه اگر از طرف حاجی میرزا آقاسی سختی و فشار و نفی بر باب و حبس وارد نشده بود و بالعكس از طرف معتمدالدوله (منوچهر خان خواجه) حاكم اصفهان پذیرایی و نگهداری به عمل نیامده بود و قضیه باب به خونسردی تلقی شده بود، تا این درجه خسارت به مال و جان و حیثیات مدنی و ملّی ایران وارد نمیشد.»
آیتی این اقدامات را نتیجه سیاست خارجی قدرتهای بزرگ میداند و مینویسد:
«خلاصه این كه برای این مسائل به عوامل خارجی معتقد شده، آن را نتیجه یك نوع سیاستهایی شناختهام كه در دوره قاجاریه در ایران شایع شده بوده است.» (عبدالحسین آیتی، كشف الحیل، چاپ ششم، 1326، ج 2، صص 54-55)
4- شورشهای بابیان اوّلیه در نخستین سال سلطنت ناصرالدین شاه و صدارت میرزا تقی خان امیركبیر ، خوشنامترین وزیر تاریخ معاصر ایران، در كنار شورشهای بزرگ و كوچك محلی كه اندكی پیش یا پس از مرگ محمد شاه ( 6 شوال 1264/ 4 سپتامبر 1848 ) سراسر ایران را فراگرفت، و بزرگترینشان شورش محمدحسن خان سالار در خراسان بود، بخشی از سناریوی ایجاد آشوب در ایران با هدف متزلزل كردن حكومت مركزی بود. امیركبیر با تدبیر یا سركوب قاطع این شورشها را مهار و خاموش كرد. فریدون آدمیت، كه در میان محققین فوق در زمینه بابیگری صاحبنظرترین است، سركوب قاطع شورش بابیان را از افتخارات كارنامه امیر میداند. این فتنه با درایت و قاطعیت امیركبیر فرونشانده شد و به تبع آن در 27 شعبان 1277 علیمحمد باب نیز، به دستور امیر، در میدان ارگ تبریز تیرباران شد.
فریدون آدمیت بر قساوت شورشیان بابی تأكید میكند و مینویسد كه «اسیران جنگی را دست و پا میبریدند و به آتش میسوختند.» (امیركبیر و ایران، چاپ جدید، خوارزمی، 1378، ص 448)
«كتاب بیان را سید باب آورد، ولی رشته كار از دست خودش خارج گشت و به دست سه تن از پیروان او افتاد كه سخت متعصب و ستیزه جو بودند: ملا حسین بشرویهای كه نخست شیخی بود و حالا "باب الباب" لقب داشت. دیگر، ملا محمدعلی بارفروشی معروف به "قدوس" و سومی ملا محمدعلی زنجانی ملقب به "حجت" بود. آن سه نفر علم طغیان را علیه حكومت برافراشتند تا دولت موجود را براندازند و با تأسیس سلطنت بابی در ایران مقدمه فتح كره ارض را فراهم آورند و آئین جدید را جایگزین همه ادیان گذشته و همه نظامهای سیاسی جهان فرمایند، و بشریت را بر تخت سعادت سرمدی نشانند. حتی به موجب سند رسمی كه خواهیم آورد، جناب "حجت" سلطان آینده مصر و برخی شهرهای جهان را از میان اصحاب خود برگزیده بود. آن ادعاها شیادی محض بود.» (امیركبیر و ایران، صص 444-445)
آدمیت میافزاید:
«حتی در صمیمیت بزرگان اوّلیه بابیه هم تردید است... ملا محمدعلی زنجانی، یعنی جناب "حجت" كه دعوی فتح كره زمین را داشت، و معتقد بود كه تاجداران جهان باید فرمان وی را به گردن نهند، و حتی حكومت مصر را به دست یكی از اولیای مقدس سپرده بود، چطور شد كه به اصحابش وعده داد كه امپراطور روس، كه در زمره شاهان كافر بود، به یاری آنان خواهد آمد؟ و آن بیچارگان ابله هم باور فرموده بودند.» (امیركبیر و ایران، ص 450)
آیا ایرانیان به خاطر كردار امیركبیر، كه او را كاردانترین و مدیرترین وزیر دو سده اخیر خود میشناسند، باید از اعقاب بابیان شورشی پوزش بخواهند، «پریشان موی و پیاده پای» به درگاه ایشان روند، بر امیر نفرین كنند و نقش بابیان را در سلب امنیت از ایران و ایرانی و دریدن و سوزانیدن اجساد «پدرانمان» بستایند و غرامتی نیز بپردازند؟
5- پس از سركوب فتنه باب با درایت و قاطعیت امیر، بابیان به یك فرقه مخفی تروریستی بدل شدند و نام خود را بعنوان « بنیانگذاران تروریسم جدید » در تاریخ ایران ثبت كردند. نقشه ترور شاه و امیركبیر و امام جمعه از توطئههایی بود كه كشف شد و هفت ماه پس از شهادت امیركبیر در حمام باغ فین كاشان (17 ذبیع الاول 1268 ق.) و پس از ترور نافرجام ناصرالدین شاه توسط یك بابی بنام صادق تبریزی (28 شوال 1268 ق.) به دستگیری وسیع توطئهگران و قتل تعدادی از ایشان انجامید. این موج تروریستی در زمان آغاز اختلافات ایران و حكومت هند بریتانیا بر سر هرات آغاز شد. هرات آن زمان جزو ایران بود و حمایت استعمار بریتانیا از جدایی هرات به تهدید انگلیس به اشغال جزیره خارك (محرم 1269 ق.)، تصرف هرات توسط قشون ایران، تهاجم نظامی بریتانیا به ایران و اشغال خارك و بوشهر و جنگ خونین محمره (خرمشهر) در سال 1273 ق./ 1857 م. انجامید.
مورخین متفقالقولند كه سفارت روسیه نهایت حمایت را از تروریستهای بابی كردند و نفر اوّل این شبكه تروریستی ، میرزا حسینعلی نوری، را از زندان نجات داد. در زمان وقوع ترور، میرزا حسینعلی نوری در لواسان نزد میرزا آقاخان نوری صدراعظم، عامل سرشناس استعمار بریتانیا، میهمان بود. او پس از چهار ماه زندان با فشار سفارتخانههای قدرتهای بزرگ غربی و كمك میرزا آقاخان نوری صدراعظم در صفر 1269 ق. آزاد و یك ماه بعد به بغداد تبعید شد. این میرزا حسینعلی، كه از اهالی روستای تاكر نور بود، پس از ورود به بغداد قریب به دو سال نیز به شكلی مرموز، ظاهراً در سلیمانیه كردستان و در میان دراویش نقشبندی و با نام «درویش محمد ایرانی»، زندگی كرد. گویا علت این سفر دو ساله و مرموز مغضوب شدن از سوی صبح ازل بوده است. میرزا حسینعلی بعدها در ادرنه، برغم برادرش میرزا یحیی صبح ازل، رهبر وقت بابیه، فرقه بهائی را بنیان نهاد.
آیا باید خاك بر سر ریخت و «پریشان موی و پیاده پای» به درگاه بازماندگان میرزا حسینعلی نوری رفت و به دلیل چهار ماه حبس و رانده شدنش از ایران گریست، از جفایی كه بر او شده عذر خواست و بابت این «رفتار پدرانمان» غرامت پرداخت؟
6- فعالیتهای فرقه تروریستی بابی ادامه یافت. «رساله استنطاقیه» مشروح بازجوییهای تروریستهای بابی دستگیرشده در سال 1300 ق. است كه زیر نظر كامران میرزا، وزیر جنگ و حاكم تهران، استنطاق شدند. در این رساله فقراتی وجود دارد كه بر پیوند برخی دستگیرشدگان، مانند میرزا ابوالفضل گلپایگانی، با مانكجی هاتریا، افسر ارتش حكومت هند بریتانیا و مسئول شبكههای اطلاعاتی حكومت هند بریتانیا كه در كسوت «عمدةالتجار» در تهران میزیست، دلالت دارد و نیز بر نقش خاندان قوام شیرازی در این ماجرا. یكی از دستگیرشدگان ابراهیم خان شیرازی، پسر میرزا ابوالحسن خان ایلچی (خواهرزاده و داماد ابراهیم خان كلانتر، نیای خاندان قوام شیرازی)، است كه مانند گلپایگانی با مانكجی ارتباط داشت. فرد دیگر، ملا علیاكبر شهمیرزادی، معروف به «حاجی آخوند»، است كه بعدها به گوبینو و نیكلای فرانسوی در تحقیقاتش درباره بابیگری كمك كرد و سپس یكی از «ایادی اربعه» عباس افندی (عبدالبهاء) شد و نوهاش سپهبد عبدالكریم ایادی پزشك مخصوص شاه و از متنفذترین مقامات دوران پهلوی دوّم بود. میزان اقتدار و فساد مالی و اخلاقی سپهبد ایادی را ارتشبد حسین فردوست، دوست دوران كودكی و رئیس «دفتر ویژه اطلاعات» شاه، در خاطراتش بیان كرده است. فردوست مینویسد:
«اگر پروندههای موجود ارتش و نیروهای انتظامی و سازمانهای دولتی بررسی شود موارد مستندی مشاهده میگردد كه به نظر افسانه میرسد و بر این اساس میتوان كتابی نوشت كه: آیا ایادی بهائی بر ایران سلطنت میكرد یا محمدرضا پهلوی؟! تمام ایرانیان ردة بالا، چه در ایران باشند و چه در خارج، خواهند پذیرفت كه سلطان واقعی ایران ایادی بود؛ حقیقتی كه پیش از انقلاب جرئت بیان آن را نداشتند.» (خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست، ویراسته عبدالله شهبازی، ص 202)
آیا باید «پریشان موی و پیاده پای» به آمریكا سفر كرد، اعقاب ملا علیاكبر شهمیرزادی را یافت، از فرزندان منیره خانم ایادی و شوهرش (میرزا محمدتقی ابن ابهر) و سرتیپ عبدالرحیم ایادی و سپهبد عبدالكریم ایادی و سایر بازماندگان این «خاندان جلیل» پوزش خواست به خاطر ستمی كه كامران میرزا بر نیایشان روا داشته، و از بیتالمال به ایشان غرامت پرداخت؟
7- دوران دعوی میرزا حسینعلی نوری و ستیز او با برادرش، میرزا یحیی صبح ازل ، بر سر زعامت بابیان، كه به پیدایش دو فرقه ازلی و بهائی انجامید، دورانی خونین از تصفیههای «درون سازمانی» است كه جنایات فرقه رجوی در مقابل آن ناچیز جلوه میكند. این كشتارهای درون فرقهای پس از آن نیز ادامه داشته است. در این زمینه میتوان «مثنوی هفتاد من» نوشت لیكن به شرح زیر بسنده میكنم:
پس از دوازده سال اقامت در بغداد، به علت اعتراض دولت ایران و علمای عتبات، دولت عثمانی در سال 1280 ق. بابیان را به استانبول و سپس به ادرنه منتقل كرد. در دوران اقامت پنج ساله در ادرنه میرزا حسینعلی نوری دعوی خود را آشكار كرد و میان دو برادر جنگ درگرفت. این امر سبب شد در 5 ربیعالثانی 1285 ق. دولت عثمانی میرزا یحیی را با 37 تن از پیروانش به شهر ماغوسا (فاماگوستا) در جزیره قبرس و میرزا حسینعلی و 73 تن از اعوانش را به عكا تبعید كند. آن زمان، قبرس و عكا در قلمرو عثمانی بود.
در این سالها، میرزا حسینعلی نوری از طریق تروریستهای خود به كشتار پیروان برادرش، میرزا یحیی صبح ازل، مشغول بود و نیز قتل كسانی كه از اسرار بابیگری اوّلیه مطلع بودند همچون میرزا اسدالله دیان باجناق باب. میرزا اسدالله عبری دان بود و این امر در ایران آن روز، نیمه اوّل سده نوزدهم میلادی، قرینهای است جدّی بر یهودی بودن او. میرزا اسدالله كاتب «بیان»، كتاب مقدس بابیان، است و جزو «حروف حی» و آشنا با بسیاری از اسرار «ظهور باب» . میرزا آقاخان كرمانی ، كه خود بابی بود و داماد صبح ازل، مینویسد: میرزا حسینعلی چون میرزا اسدالله دیان را «مخل خود یافت، میرزا محمد مازندرانی پیشخدمت خود را فرستاده او را مقتول ساخت.» (میرزا آقاخان كرمانی، رساله هشت بهشت، صص 283، 302-303) میرزا آقاخان كرمانی شرحی مفصل از مقتولین عملیات تروریستی میرزا حسینعلی نوری بیان كرده است. در بغداد آقا رجبعلی قهیر و برادرش آقا علیمحمد و حاجی میرزا احمد كاتب و حاجی میرزا محمدرضا و میرزا بزرگ كرمانشاهی را به قتل رساندند و حتی كوشیدند از طریق غذای مسموم صبح ازل را بكشند و سپس از طریق دلاك صبح ازل قصد قتل او را داشتند. در ادرنه، قبل از حركت به عكا، میرزا نصرالله را با سم كشتند و «در عكا نیز چند نفر از اصحاب خود را فرستاد آن سه نفر را [حاجی سید محمد و آقا جان بیگ و میرزا رضاقلی تفرشی] در خانه نزدیك قشله كه منزل داشتند شهید كردند و قاتلین اینان عبدالكریم شمر و حسین آبكش و محمد جواد قزوینی.» در ایران نیز اصحاب حسینعلی بهاء موجی از وحشت و ترور آفریدند و به قتل متنفذین ازلی دست زدند:
«آقا عبدالاحد و آقا محمدعلی اصفهانی و حاجی آقا تبریزی و پسر حاجی فتاح، هر یك را بهطوری جداگانه در صدد قتل برآمدند و بعضی فرار كردند. از آنجمله خیاطباشی و حاجی ابراهیم خان را در خانه گندمفروشی كشتند و جسم آنان را با آهك در زیر خاك گذارده، روی آنها را با گچ سكو بستند ... و همچنین حاجی جعفر را، كه مبلغ هزار و دویست لیره از میرزا [حسینعلی بهاء] طلبكار بود و به مطالبه پول خود در عكا قدری تندی نمود و دزدیهای حضرات را حس كرده، میرزا آقا جان كچل قزوینی را تشویق كردند كه آن پیرمرد را شبانه كشته، از طبقه فوقانی كاروانسرا به زیر انداختند و گفتند خودش پرت شده... همچنین هر یك از اصحاب اقدمین، كه از فضاحت و شناعت كارهای میرزا مطلع بودند و فریب او را نخوردند، فرستاد در هر نقطه شهید نمودند. مثلا، جناب آقا سید علی عرب را، كه از حروف حی نخستین بود، در تبریز، میرزا مصطفی نراقی و شیخ خراسانی شهید كردند. و میرزا بزرگ كرمانشاهی را، كه از اجله سادات بود، و جناب آقا رجبعلی قهیر را، كه او نیز از حروف و ادله بود، ناصر عرب در كربلا به درجه شهادت رسانید و برادرش آقا علیمحمد را در بغداد عبدالكریم شمر كشت. هر یك از اصحاب خودش را نیز كه از فسق و فجور و باطن كار وی خبردار شدند در عكا یا نقطه دیگر تمام كردند. مانند حاجی آقا تبریزی. حتی آقا محمدعلی اصفهانی را، كه در اسلامبول تجارت مینمود و مدتی فریب او را خورده بود،... میرزا ابوالقاسم دزد بختیاری را مخصوص از عكا مأمور نمود كه برود در اسلامبول آن جرثوم غفلت را... فصد نماید...» (رساله هشت بهشت، صص 304-309)
ادوارد براون ، ایران شناس نامدار و استاد كمبریج، به تفصیل در كتب مختلف خود به اقدامات تروریستی بهاء پرداخته است. بنوشته او، فردی بهنام نصیر بغدادی معروف به مشهدی عباس، ساكن بیروت، آدمكش حرفهای و مزدور میرزا حسینعلی بهاء و عباس افندی بود و بهدستور ایشان چند نفر را كشت از جمله ملا رجبعلی قهیر، از خویشان نزدیك سببی علیمحمد باب، را كه از برخی اسرار پیدایش بابیگری مطلع بود. براون، همچنین، به فعالیتهای تبلیغی سه بابی ازلی در عكا اشاره میكند و مینویسد بهائیان عكا تصمیم گرفتند ایشان را از میان بردارند. آنان ابتدا خواستند این مأموریت را به نصیر بغدادی محول كنند ولی بعد منصرف شدند زیرا احضار نصیر از بیروت ممكن بود راز قتل را آشكار كند. لذا، در 12 ذیقعده 1288 ق. هفت نفر از بهائیان به خانه افراد فوق در عكا ریختند و سید محمد اصفهانی و آقا جان كجكلاه و میرزا رضاقلی تفرشی را كشتند. حكومت عكا بهاء و پسرانش، عباس و محمدعلی افندی، و میرزا محمدقلی، برادر بهاء، و تمامی بهائیان عكا، از جمله قاتلین، را دستگیر كرد. بهاء و پسران و خویشانش شش روز زندانی بودند، سپس قاتلین شناخته شده و در دادگاه به حبسهای طولانی (7 و 15 سال) محكوم شدند.
(Edward G Browne, Materials for the Study of Babi Religion, Cambridge, 1918, pp. 52-57, 220.)
بهنوشته میرزا آقاخان كرمانی، پس از فوت میرزا حسینعلی بهاء نیز این رویه ادامه یافت. اولین قربانی میرزا محمد نبیل زرندی بود كه خیال داشت خود را جانشین بهاء بخواند. «پسران خدا [حسینعلی بهاء] خبردار شده، دو نفر را فرستاده، آن لنگ بیچاره را خفه كرده، بردند به دریا انداختند.» (رساله هشت بهشت، ص 310)
از این داستانها فراوان است و حتی عزیه خانم ، خواهر صبح ازل و میرزا حسینعلی بهاء، نیز در نامه معروف به برادرزادهاش عباس افندی (عبدالبهاء) بر آن صحه گذارده. عزیه خانم مینویسد:
«رابعاً، جمع آوردن بعضی از قلاش و اوباشهای ولایات ایران را كه در هیچ زمان به هیچ پیغمبری ایمان نیاورده و جز آدمكشی كاری نیافته و غیر از مال مردم بردن شغلی نشناخته. با آن ادعای حسینی كردن... این اشرار را به دور خود جمع نمودند كه از هر نفسی نفسی برآمد قطع كردند و از هر حلقی حرفی بیرون آمد بریدند. از اصحاب طبقه اوّل كه اسامی ایشان مذكور شد، از خوف آن خونخواران به عزم زیارت اعتاب شریفه به كربلا و نجف هزیمت نمودند. سید اسماعیل اصفهانی را سر بریدند و حاجی میرزا احمد كاشی را شكم دریدند. ابوالقاسم كاشی را كشته در شط انداختند. سید احمد را به پیشدو [پیشتو، اسلحه كمری] كارش را ساختند. میرزا رضا را به سنگ مغزش پراكندند. میرزا علی را پهلویش دریدند و بعضی را روز روشن در میان بازار حراج پاره پاره كردند. چنانكه بعضی اصحاب را این حركات ناسخ اعتقاد گردید تا سید عبادوز از دین بیان عدول نموده این بیت را انشا نمود كه: اگر حسینعلی مظهر حسین علی است/ هزار رحمت حق بر روان پاك یزید.» (حواشی عبدالحسین نوائی بر: اعتضادالسلطنه، فتنه باب، چاپ جدید، نشر علم، 1377، صص 167-168)
و نیز عزیه خانم در نامه فوق به عباس افندی فاش میكند كه میرزا حسینعلی نوری دخترش، سلطان خانم (خواهر عباس افندی)، را آرایش كرد و برای تمتع جنسی نزد میرزا یحیی فرستاد و صبح ازل از پذیرش برادرزادهاش استنكاف كرد و گفت: «سلطان خانم فرزند من است، با اطفال من هیچ تفاوتی ندارد، البته او را برگردانید زیرا كه الی اكنون آن حكم جاری نشده است.» (حواشی عبدالحسین نوائی بر فتنه باب، صص 169-170)
این بار باید ازلیان خاك به سر ریزان و «پریشان موی و پیاده پای» بابت مقتول شدن نیاكان خود به دست بهائیان از ایشان پوزش خواهند و غرامت نیز بپردازند.
8- اقدامات تروریستی بهائیان در دوران مشروطه تداوم یافت. از تفصیل پرهیز میكنم و مشهورترین نمونه را مثال میزنم؛ اعزام دو تروریست طلبه به عتبات برای قتل آخوند ملا محمدكاظم خراسانی، مرجع بزرگ تشیع و رهبر انقلاب مشروطیت . یكی از این دو، شیخ اسدالله بارفروشی (بابلی) است كه بعدها با نام «فاضل مازندرانی» شهرت یافت و كتاب مفصل هشت جلدی «تاریخ ظهورالحق» را نگاشت. دستگاه امنیتی عثمانی این دو را دستگیر كرد. بازجوییها و اسناد این ماجرا در آرشیوهای تركیه موجود است و یكی از محققین ایرانی از آن تصویربرداری كرده. امید كه به همت ایشان تك نگاری مستندی در این زمینه منتشر شود.
9- گفتنیها بسیار است. سالها پیش به تفصیل از شبكه تروریستی بهائیان موسوم به « كمیته مجازات » سخن گفته ام [ + ] و نیز از نقش جاسوسی و خرابكارانه شبكه مخفی بهائیان وابسته به سرویس اطلاعاتی بریتانیا در نهضت جنگل. و در این بررسی بود كه نامهای كسانی چون غلامحسین ابتهاج (برادر ابوالحسن ابتهاج)، میرزا رضا خان افشار، عبدالحسین نعیمی (پدرزن سپهبد پرویز خسروانی)، سردار محیی (برادر میرزا كریم خان رشتی)، رضا سرخوش و دیگران را بیان كردم. [ + ] این مباحث را تكرار نمیكنم. علاقمندان میتوانند به مقاله فوق مراجعه كنند. اینجا فقط بار دیگر یادآوری میكنم گزارش خواندنی مأمور اطلاعاتی اعزامی حزب بلشویك روسیه به جنگل را در توصیف شخصیت احسانالله خان دوستدار:
«احسانالله خان... دارای شخصیت ضعیف، خودخواه، دارای نظرات اغراق آمیز و آدمی شهرتپرست است. او جزو فرقه بابیها (یكی از فرقههای ایران) است و پدر زن او میرزا حسن خان یكی از مقامات مهم این فرقه است. از مشخصات ویژه او عدم ابتكار و نداشتن آگاهی سیاسی است. احسانالله معتاد و الكلی است به طوری كه مصرف ودكای او در روز پنج بطری و مصرف تریاكش تا دو مثقال است و این مقدارزیادی است. او در اثر نفوذ گروه سردار محیی سریعاً ترقی كرده است... او میخواست كوچك خان را به مرام باب جلب كند ولی كوچك خان اعتراض كرد كه حالا وقت پرداختن به مذهب نیست، لازم است برای آزادی وطن از انگلیسیها و از ظلمشاه كار كرد. این امر سبب شد كه این بابی، كه به تدریج شبكه دسایس خود را تنیده بود، با دارودسته خود از اردوی كوچك خان خارج شود... [سردار محیی] این شخص بیاراده و بیفكر [احسانالله خان] را مطمئن كرده بود كه با برقراری كمونیسم در ایران بهائیگری درایران موفق خواهد شد و آن را مذهب رسمی اعلام خواهند كرد. این موضوع برای هر فرد بهائی اغوا كنندهاست. این وعده احسانالله خان را كاملاً اغوا كرد كه به منظور انتقام از تعقیب دیرینه بهائیها توسط مسلمانان شعارها و اعلامیههایی انتشار دهد... این بابی كهنه مغز باور كرده بود كهكمونیسم اجازه خواهد داد بهائیگری در ایران توسعه یابد و مذهب رسمی كشور شود. این بود عللی كه احسانالله خان را از كوچك خان دور میكرد و موجب شد به دشمنان او بپیوندد.»
10- مردمی كه در نهضت جنگل خون دادید و ستمها بر شما رفت، كسانی كه قزاقان رضا خان به ناموستان تجاوز كردند، بازماندگان مقتولین كمیته مجازات! بیدار شوید. خاك به سر ریزان، سینه خیز و لابه كنان به سوی بازماندگان كمیته مجازات و خرابكاران در نهضت جنگل و عوامل سرویس اطلاعاتی بریتانیا روید، به درگاه آرامش دوستدار، برادرزاده احسانالله خان، به بازماندگان عمادالكتاب قزوینی و ابوالفتحزاده و منشیزاده و مشكاتالممالك (گردانندگان كمیته مجازات)، به خاندانهای ابتهاج و نعیمی و خسروانی و افشار و سرخوش و دیگران تضرع كنید و غرامت بپردازید، شاید این «گناه» بر «پدرانتان» بخشوده شود كه با جنازه خود نردبان قدرت و ثروت این خاندانها شدند. این هولوكاستی است واژگون كه قربانی باید به كسی غرامت دهد كه او را به مذبح برده است.
ای بازماندگان شیخ زكریا دارابی، كه بازوی استوار مجتهد لاری بود و به پاس جهادش در مشروطه از آخوند خراسانی «نصیرالاسلام» لقب گرفت و در رجب 1331 ق. به دست بهائیان نیریز در گرمابه به شهادت رسید، ای وارثان سید ابوالحسن كلانتر سیرجانی، ای اعقاب محمد فخار، كه بهائیان یزد او را كشتند و جسدش را سوزانیدند، و قاتلان با اعمال نفوذ بهائیان در دستگاه قضایی تهران تبرئه شدند، [ + ] شما نیز لابه كنان، «پریشان موی و برهنه پای» به سوی قاتلان عزیزانتان بشتابید، شاید گناه مظلومیت شما را ببخشایند.
11- اینك زمان جنگ جهانی دوّم است و قحطی وحشتناك بر ایران حاكم؛ و باز نیاكان خاندانهای سرشناس بهائی را یا در كار قاچاق و ثروت اندوزی مییابیم و یا در كار انتقال غیرقانونی ارز به خارج از ایران. دو سند ذكر میكنم. اولی گزارش «بكلی محرمانه» 13 مه 1943 سفارت آمریكا در تهران است به واشنگتن درباره عملیات قاچاق یوسف متحده ، (ساكن تهران، سرای رشتی) و پسرش ر. متحده (ساكن آمریكا، نیویورك، خیابان پنجم، شماره 225). مكاتبات پدر و پسر نشان میدهد كه آنان به قاچاق كالاهایی اشتغال دارند كه متضمن نقض قوانین تجاری آمریكا و ایران است.
سند دوّم، گزارش دیگری است از سفارت آمریكا در تهران كه نشان میدهد ابوالحسن ابتهاج چهل ساله، رئیس كل بانك ملّی ایران، كه با پیشینه برادر بزرگش در نهضت جنگل، بعنوان جاسوس سرویس اطلاعاتی بریتانیا آشنا هستیم، در بحبوحه بحران مالی زمان جنگ جهانی دوّم در سال 1944 مبلغ 35 میلیون ریال به خارج منتقل كرده است. در آن زمان دلار معادل 25 الی 30 ریال بود و طبق این سند ابتهاج تنها در یك فقره بیش از یك میلیون دلار ارز به خارج از ایران انتقال داده است. آیا در اینجا نیز باید «پریشان موی و پیاده پای» از خاندانهای «محترم» متحده و ابتهاج پوزش خواست؟
[سند مربوط به عملیات قاچاق یوسف متحده و پسرش ر. متحده]
[اسناد مربوط به خروج ارز از ایران توسط ابوالحسن ابتهاج، رئیس بانك ملی]
12- آیتالله بروجردی ، مرجع بزرگ تشیع، در دهه پایانی حیات ارجمندش از یكهتازی بیحد و حصر بهائیان و حمایت حكومت پهلوی از ایشان سخت آزرده بود. به این دلیل، او دو بار حكومت پهلوی را به خروج از ایران تهدید كرد و شاه را به هراس انداخت. خروج مرجع تام جهان تشیع از ایران عواقبی سنگین برای حكومت پهلوی در پی داشت. آیتالله بروجردی فردی سلیم بود و قطعاً متهم كردن ایشان به افراطیگری و تعصب خشك نامقبول است. حبیب لاجوردی همین را از دكتر مهدی حائری یزدی ، پسر آیتالله شیخ عبدالكریم حائری یزدی، كه از نزدیكان آیتالله بروجردی و خود در دوران متأخر زندگی از برجستهترین فلاسفه معاصر بود، میپرسد و اینگونه پاسخ میشنود:
«در مسئله بهائی ها تا آنجایی كه ایشان تشخیص میداد، كه بهائیها یك گروه ناراحت كننده و اخلالگر در ایران هستند. مسئله صرف اختلاف مذهبی نبود. اینطوری هم كه معروف بود تا یك اندازه ای هم درست بود كه این گروه یك نوع سروسری با منابع خارجی دارند و بیشتر مجری منافع خارجی هستند تا منافع ملّی. در این طریق مرحوم آقای بروجردی به هیچ وجه تردیدی از خودش نشان نمیداد كه [از] آنچه گروه بهائیها از دستش برمیآید [جلوگیری كند] از اذیت ها و كارهای موذیانه ای كه بهائیها دارند و درباره مسلمانها دریغ نمیكنند. یعنی بهطور مخفیانه افراد خودشان را وارد مقامات اداری میكنند و مقامات را اشغال میكنند. بعد هم مسلمانها را ناراحت میكنند. می زنند. از بین میبرند. از این كارها خیلی زیاد میكردند. حالا بگذرید از این كه الان صورت حق به جانبی به خودشان میگیرند . كاری ندارم به وضع فعلی. ولی آن زمان این شكل بود. واقعاً هر كجا كه دستشان میرسید، به هر وسیله بود، هر مقامی بود اشغال میكردند و سعی میكردند دیگران را از بین ببرند یا وارد مجمع خودشان بكنند و كارهایی كه آنها میخواهند انجام بدهند... ولی ایشان [آیتالله بروجردی] از این جریان و از این ماجرا آگاه بود و به هر وسیله ای بود جلوگیری میكرد.» (نیمروز، چاپ خارج از كشور، شماره 670، سال 13، جمعه 28 دی 1380)
13- از مظلومیت بهائیان پس از انقلاب فراوان گفته میشود؛ و البته اغراقهای عجیب نیز میشود. منابع بهائی ادعا میكنند پس از انقلاب اسلامی در ایران حدود 20 هزار نفر بهائی به قتل رسیدند. این رقم چنان «شور» است كه حتی دنیس مكایون در «ایرانیكا» آن را «بسیار اغراقآمیز» میداند و مدعی است كه از آغاز شروع انقلاب جمعاً 300 تا 400 بهائی در جریانهای مختلف به قتل رسیدند. [ + ] نمیدانم رقم مكایون درست است یا نه، ولی میدانم بهائیانی كه پس از پیروزی انقلاب اسلامی اعدام یا از ایران خارج شدند، عموماً به مشهورترین و ثروتمندترین خاندانهای بهائی تعلق داشتند و به دلیل تصدی مناصب عالی دولتی یا دستیابی به ثروتهای عظیم از طریق پیوند با حكومت پهلوی مورد تعقیب قرار گرفتند. افرادی مانند امیرعباس هویدا و حبیب ثابت و هژبر یزدانی و عبدالكریم ایادی و هوشنگ انصاری و غلامرضا ازهاری و غیره، بهعنوان شاخصترین چهرههای فرقه بهائی در ایران، تمامی بهائیان ایران نبودند و اعدام یا فرارشان از كشور به معنی پایان حیات بهائیت در ایران نبود؛ و جرم ایشان نیز تعلق به بهائیت نبود.
و در زمان انقلاب بسیار بودند بهائیان روستاها یا محلات، مانند بهائیان سروستان فارس یا بهائیان محله سعدی شیراز، كه یك شبه مسلمان شدند و با درج اطلاعیه در روزنامهها تشرف خود را به اسلام اعلام كردند. و بودند كسانی مانند سرگرد بلوچ قرایی، قاتل سرتیپ افشارطوس، رئیس شهربانی كل كشور در دولت دكتر مصدق، [ + ] كه آنان نیز با درج اطلاعیه در روزنامهها جداییشان از بهائیت و مسلمان شدن شان را اعلام نمودند.
در مباحثی كه در صفحه فیسبوكم مطرح است، دوستی با حیرت پرسید چرا در كیفرخواست علیه هویدا هیچ اتهامی به دلیل بهائی بودن او مطرح نیست؟ این پرسش و پاسخ را تكرار میكنم:
«حمیدرضا علاقه بند: چرا آیتالله خلخالی در كیفرخواست هیچ اشارهای به بهایی بودن هویدا نكرد؟ تنها موردی كه به بهایی بودن هویدا در دادگاه اوّل و دوّم اشاره شد سئوالی بود كه آیتالله خلخالی در اواخر دادگاه دوّم از هویدا در مورد مخارج تعمیر یكی از اماكن مقدس مذهب بهائیت پرسید كه آیا در این كار چه به طور مستقیم و چه از طریق تأمین مخارج نقشی داشته است یا نه؟ در حقیقت این تنها موردی بود كه در طول دادگاه اوّل و دوّم به مذهب بهاییت اشاره شد.
شهبازی: جناب علاقه بند، برای این كه هویدا به دلیل بهائی بودن اعدام نشد. آن زمان، به دلیل وجود امام و افرادی مثل مطهری و بهشتی، این درایت وجود داشت كه صرف بهائی بودن به عنوان جرم در كیفرخواست عنوان نشود. مثل امروز نبود كه فلان بهائی ساده هفتاد ساله بیمار قلبی را میگیرند و با دستبند و پابند در خیابانهای تنكابن میگردانند تا همه فیلم و عكس بگیرند، و برای ایران كیس حقوق بشر درست میكنند و بعد با وثیقه ده میلیون تومانی آزادش میكنند. این كارها از سر تعلق دینی نیست. اینها برنامه است علیه جمهوری اسلامی و هیچ كس نمیفهمد و از این حركتهای مشكوك جلوگیری نمیكند.» [ + ]
14- بارها و بارها حركتهایی عجیب و غیرقابل توضیح علیه برخی بهائیان معمولی دیدهام و دریافتهام كه كانونی مرموز میخواهد با قربانی كردن اینان به سود خود بهره برد. در اینگونه موارد ساكت نبودهام، از پخش شدن فهرست اسامی و آدرس برخی بهائیان در شیراز كه بلافاصله محكومش كردم [ + ] تا همان ماجرای زشت گردانیدن وجیهالله میرزا گلپور، پیرمرد هفتاد ساله بیمار قلبی بهائی، در تنكابن با دستبند و پابند و رها كردن او پس از برداشتن فیلم و عكس فراوان توسط مردم. [ + ] اینگونه اقدامات را مشكوك و از سوی كسانی میدانم كه میخواهند «مسئله بهائیت» را بعنوان «كیس حقوق بشر» در مجامع بینالمللی علیه ایران زنده نگه دارند.
این موارد مرا به یاد سخن عبدالبهاء (عباس افندی) میاندازد كه «در ضوضاء [آشوب] جهله وهمی نه، البته باید گاه گاهی جزئی صدایی بلند شود كه سبب انتباه خلق گردد.» این را در بخشی از رساله خود درباره بهائیگری ذیل عنوان « ماهیت بلواهای ضد بهائی » نوشتهام. آنجا دو نمونه مشهور از "بهائیكشیها" را بررسی كردم؛ ماجرای "شهدای سبعه یزد" (1308 ق.) و بلوای ضد بهائی 1321 ق. در یزد و رشت. در مقدمه این بررسی نوشتم:
«مورخین بهائی درباره شورشهای ضدبهائی فراوان سخن میگویند و میكوشند تا چهرهای بسیار مظلوم از سرگذشت این فرقه در ایران ترسیم كنند. از این زاویه، تاریخنگاری بهائی شباهتی عجیب به تاریخنگاری یهودی دارد. گویا بهائیان گروهی بودند كه بهدلیل دگراندیشی دینی قربانی تعصب و كین جاهلانه مسلمانان ایران میشدند. بررسی نگارنده نشان میدهد كه این ادعا در موارد عمده صحت ندارد و رهبری بهائیت و عناصر مشكوكی در میان جبهه مخالف بهائیان به عمد و با اهداف معین تبلیغی و سیاسی به ایجاد مهمترین و جنجالیترین آشوبهای خونین ضد بهائی، معروف به " بهائیكشی " ، دست زدهاند. از مهمترین این موارد قتل هفت بهائی در سال 1308 ق. در یزد و شورش ضدبهائی 1321 ق. در یزد و رشت و برخی دیگر از نقاط ایران است.» [ + ]
در مقابل، در مواردی نه چندان اندك، در كمال ناباوری به كسانی میرسم كه در خاندانهای بهائی ریشه دارند. نمیگویم بهائیاند زیرا رسماً خود را مسلمان میخوانند و از نظر شرع و قانون این اقرار كفایت میكند. ولی نمیتوانم بفهمم چرا این بهائیزادگان، كه تا انقلاب به خانوادههای بهائی فقیر یا در بهترین حالت میانه حال روستایی یا شهری تعلق داشتند، در طول سه دهه اخیر به متمولین برجسته ایران بدل شدهاند، و گاه در مناصب حساس جای گرفتهاند و از نظر مالی و سیاسی بگونهای رشد كردهاند كه گویی شبكهای مقتدر حامی ایشان است و برخی چنان ثروتمندند كه كارخانههای دهها میلیارد تومانی مصادره شده را میخرند و درواقع باز پس میگیرند. در مملكتی كه گاه سوراخ گزینش چنان تنگ میشود كه مسلمانترین مسلمانان از آن رد نمیشوند، چگونه این بهائیزادگان در مناصب حساس جای گرفتهاند یا پیمانهای بسیار كلان دولتی نصیب ایشان شده و میشود؟ پیشینه فلان فرمانده نظامی پیشین در فلان استان را میكاوی، به تبار و خاندان بهائیاش میرسی و البته درج اعلام برائت از خانواده خود در پرونده گزینش وی، به معاون مالیاش میرسی همین است، به معاون اطلاعاتیاش میرسی همین است، پیشینه فلان ناظر ذینفوذ در سیمای جمهوری اسلامی را میكاوی، كه در دهه اخیر نقش بزرگی در ترویج جن و جنبازی در سریالهای تلویزیون داشت، به تبار بهائیاش میرسی. شركتهای بزرگ ساختمانی و پیمانكاران بزرگ بخش خصوصی را میكاوی، نتیجه همین است.
حیران مانده ام و نمیدانم كدام را باور كنم؟ آن خراب كردن قبرستان بهائیان در فلان روستای بهائینشین شرق مازندران، و جنجالی كه برمیانگیزد، یا فیلم گردانیدن آن پیرمرد هفتاد ساله بیمار قلبی بهائی با دستبند و پابند در خیابانهای تنكابن را، با آن چهره مهربان كه گویی عامدانه برای این كار برگزیده شده، یا این حضور «بهائیزادگان مسلمان» را در همه جا؛ بویژه در میان كسانی كه یا مسبب تاراجها و مفاسد مالی عظیم پس از انقلابند یا عامل پدیدههای شوم و جنجالی همچون «قتلهای زنجیرهای»؟
حیرانم كه چگونه باید «پریشان موی و پیاده پای» از «گناهان» خود و «پدرانم» پوزش بخواهم؟ من كه پدر و دو عمو و برخی بستگانم را در دو سركوب خونین عشایری (1311 و 1343) از دست داده ام، و از كودكی دربدری و بیكسی خواهران و برادران خردسالم و غارت اموال خاندانم را ناظر بوده و با پیامدهای سهمگین این فاجعه بزرگ شدهام، و عاملین هر دو سركوب را «نظامیان بهائی» یافتهام، آیا هنوز نیز گنهكارم و بابت به مسلخ رفتن پدرانم باید «خسارت» بپردازم؟
عبدالله شهبازی محقق تاریخ و بهایی پژوه در سایت شخصی خود نوشته است:
«فردا كه زیاد دور نیست... پریشان موی و پیاده پای، به هركجای كشورمان خواهیم رفت، و از بهائیان سرزمینمان، به خاطر سالها آسیب و در بدری و ظلم، دلجویی خواهیم كرد، و در پرداخت خسارت مالی و جانی به هر آن كس كه از ما و پدرانمان آسیب دیده، شتاب خواهیم كرد.» (محمد نوریزاد، «روزی درهمین نزدیكیها»، 2 تیر 1390 )
آیا بهائیان فرقهای از دگراندیشان دینی هستند كه به دلیل عقاید خود، كه مغایر با عقاید غالب دینی مردم است، در طول موجودیت خویش از سوی جامعه ایرانی و حكومتهای وقت (قاجاریه، پهلوی و جمهوری اسلامی) بناحق مورد آزارهای شدید قرار گرفتهاند و ایرانیان باید از این بابت شرمسار باشند؟ این روزها مسائلی اینگونه شنیده میشود؛ مسائلی كه، اگر خوشبین باشیم، بیانگر بیگانگی مطرح كنندگان آن با واقعیتهای تاریخ معاصر است و اگر به گونه دیگر بیندیشیم، بیانگر تشدید فعالیت كانونهایی كه سالهاست میكوشند «مسئله بهائیت» را بعنوان «كیس حقوق بشر» علیه ایران زنده نگه دارند. این زمزمهها فراتر رفته و مسئله بهائیت بگونهای عنوان میشود كه گویی ایرانیان باید بابت كردار نه تنها خود بلكه «پدرانشان» در قبال بهائیان نیز «خسارت» پرداخت كنند. گویی ما با پدیدهای بنام «هولوكاست بهائیان» مواجه بودهایم و اینك باید بابت این «نسلكشی» از كردارمان «توبه» و خویشتن را مجازات كنیم.
1- بهائیگری تداوم بابیگری است كه با دعاوی علیمحمد شیرازی (1235-1266 ق./ 1819-1850 م.)، معروف به «باب»، و در ابتدا در تداوم عقاید شیخیان، آغاز شد. علی محمد شیرازی در شب جمعه 5 جمادیالاول 1260/ 23 مه 1844 دعوی بابیت كرد، كه این زمان بعنوان مبداء تاریخ بابیان موسوم به «تاریخ بدیع» شمرده میشود، و در 27 شعبان 1266/ 9 ژوئیه 1850 به قتل رسید. او ابتدا خود را «باب امام زمان» (عج) خواند، سپس خود امام زمان و سرانجام مدعی نسخ اسلام و نزول دینی جدید شد. از اینرو، مسلمانان، حتی اهل تسنن، بهائیان را جزو فرق اسلامی بشمار نمیآورند و لذا در اوّلین پژوهش جامع آماری مسلمانان ایالات متحده آمریكا، كه از سوی دانشگاه شاو (ایالت كارولینای شمالی) انجام گرفت، بهائیان را، به سان قادیانیها و اعضای «حزب ملّت اسلام» لوئیس فراخان، جزو مسلمانان نشمردند. (سی. ان. ان. 26 آوریل 2001)
2- درباره منشاء و خاستگاه بابیگری نظرات یكسان نیست. برخی، مانند سید احمد كسروی و فریدون آدمیت و احسان طبری و محمدرضا فشاهی، بابیگری را جنبشی اجتماعی علیه ستم دوران قاجاریه فرض كردهاند بی آن كه در زمینه بابیگری اوّلیه كاوشی جامع عرضه كنند. معهذا، همینان نیز گاه به پیوندهای خارجی بابیگری اشاراتی كردهاند. نگارنده در تك نگاری « خاندان باب » (1389) نقش تعیینكننده تجارتخانه داییهای علیمحمد شیرازی و شركای ایشان در ظهور بابیگری و پیوندهای این خاندان با كمپانیهای جهانوطن فعال در تجارت جهانی تریاك نیمه اوّل سده نوزدهم، بویژه كمپانی ساسون مستقر در بمبئی، را نشان داده، [ + ] در رساله « جستارهایی از تاریخ بهائیگری در ایران » (1382) از نقش شبكهای فعال و گسترده از یهودیان مخفی مستقر در ایران، بوِیژه در شهرهایی چون مشهد و شیراز و كاشان و همدان و اصفهان، در پیدایش و گسترش بابیگری و بهائیگری سخن گفته، [ + ] در رساله « سِر اردشیر ریپورتر، سرویس اطلاعاتی بریتانیا و ایران » تلاشهای اردشیرجی و ارباب جمشید جمشیدیان برای گروش زرتشتیان ایران به بهائیگری را بیان كرده، [ + ] و در كتاب « نظریه توطئه و فقر روششناسی در تاریخنگاری ایران » از حمایتهای گسترده «انجمن جهانی تئوسوفی» از بهائیگری و سفر تبلیغاتی سالهای 1911-1913 عبدالبهاء به اروپا و آمریكا سخن گفته است. [ + ]
3- بسیاری از مورخین در این تردید ندارند كه بابیگری با حمایت كانونهایی در درون حكومت قاجاریه امكان نشوونما یافت و اگر این حمایتها نبود باب هیچگاه شهرتی نمییافت و مانند دعاوی مشابه در جهان اسلام به زودی فراموش میشد. مورخین حاج میرزا آقاسی ایروانی ، صدراعظم محمد شاه قاجار، را مسبب اصلی گسترش بابیگری میدانند. [ * ] هما ناطق، كه خود به ازلیگری تعلقاتی دارد، مینویسد:
«باب مریدان نخستین خود را نه در میان " جهال " بلكه در " طبقات بالای كشور " یافت... از میان شاهزادگان هم ملك قاسم میرزا، كامران میرزا و فرهاد میرزا معتمدالدوله روی خوش نمودند. حاج میرزا آقاسی كه جای خود داشت. باب از او به ستایش یاد می كند و می نویسد " بدیهی است حاجی به حقیقت آگاه است. " و می دانیم كه در بیان او واژه حقیقت همانا آگاهی به اسرار نهان است كه شیخیه عنوان كردند و باب در ربط با معتمدالدوله هم به كار می برد. » (ایران در راهیابی فرهنگی، چاپ اوّل، لندن، 1988، ص 65)
و عبدالحسین آیتی، مبلغ پیشین و سرشناس بهائی و نویسنده كتاب مهم دو جلدی «الكواكب الدریه فی مآثر البهائیه» (قاهره: مطبعة السعادة، 1342 ق./ 1923-1924 م.)، كه هنوز از منابع معتبر بهائیان بشمار میرود، پس از بازگشت به اسلام در خاطراتش این مسئله را چنین بیان كرده است:
«در ابتدای پیدایش باب دو تن از دولتیان سوء سیاستی بروز دادند كه هر یك از جهتی خسارت كلی به این ملت وارد كرد و قضیه باب را كاملاً به موقع اهمیت گذاشتند: اوّل، حاجی میرزا آقاسی بهصورت مخالف؛ دوّم، منوچهر خان معتمدالدوله بهصورت موافقت... شبهه[ای] نیست كه اگر از طرف حاجی میرزا آقاسی سختی و فشار و نفی بر باب و حبس وارد نشده بود و بالعكس از طرف معتمدالدوله (منوچهر خان خواجه) حاكم اصفهان پذیرایی و نگهداری به عمل نیامده بود و قضیه باب به خونسردی تلقی شده بود، تا این درجه خسارت به مال و جان و حیثیات مدنی و ملّی ایران وارد نمیشد.»
آیتی این اقدامات را نتیجه سیاست خارجی قدرتهای بزرگ میداند و مینویسد:
«خلاصه این كه برای این مسائل به عوامل خارجی معتقد شده، آن را نتیجه یك نوع سیاستهایی شناختهام كه در دوره قاجاریه در ایران شایع شده بوده است.» (عبدالحسین آیتی، كشف الحیل، چاپ ششم، 1326، ج 2، صص 54-55)
4- شورشهای بابیان اوّلیه در نخستین سال سلطنت ناصرالدین شاه و صدارت میرزا تقی خان امیركبیر ، خوشنامترین وزیر تاریخ معاصر ایران، در كنار شورشهای بزرگ و كوچك محلی كه اندكی پیش یا پس از مرگ محمد شاه ( 6 شوال 1264/ 4 سپتامبر 1848 ) سراسر ایران را فراگرفت، و بزرگترینشان شورش محمدحسن خان سالار در خراسان بود، بخشی از سناریوی ایجاد آشوب در ایران با هدف متزلزل كردن حكومت مركزی بود. امیركبیر با تدبیر یا سركوب قاطع این شورشها را مهار و خاموش كرد. فریدون آدمیت، كه در میان محققین فوق در زمینه بابیگری صاحبنظرترین است، سركوب قاطع شورش بابیان را از افتخارات كارنامه امیر میداند. این فتنه با درایت و قاطعیت امیركبیر فرونشانده شد و به تبع آن در 27 شعبان 1277 علیمحمد باب نیز، به دستور امیر، در میدان ارگ تبریز تیرباران شد.
فریدون آدمیت بر قساوت شورشیان بابی تأكید میكند و مینویسد كه «اسیران جنگی را دست و پا میبریدند و به آتش میسوختند.» (امیركبیر و ایران، چاپ جدید، خوارزمی، 1378، ص 448)
«كتاب بیان را سید باب آورد، ولی رشته كار از دست خودش خارج گشت و به دست سه تن از پیروان او افتاد كه سخت متعصب و ستیزه جو بودند: ملا حسین بشرویهای كه نخست شیخی بود و حالا "باب الباب" لقب داشت. دیگر، ملا محمدعلی بارفروشی معروف به "قدوس" و سومی ملا محمدعلی زنجانی ملقب به "حجت" بود. آن سه نفر علم طغیان را علیه حكومت برافراشتند تا دولت موجود را براندازند و با تأسیس سلطنت بابی در ایران مقدمه فتح كره ارض را فراهم آورند و آئین جدید را جایگزین همه ادیان گذشته و همه نظامهای سیاسی جهان فرمایند، و بشریت را بر تخت سعادت سرمدی نشانند. حتی به موجب سند رسمی كه خواهیم آورد، جناب "حجت" سلطان آینده مصر و برخی شهرهای جهان را از میان اصحاب خود برگزیده بود. آن ادعاها شیادی محض بود.» (امیركبیر و ایران، صص 444-445)
آدمیت میافزاید:
«حتی در صمیمیت بزرگان اوّلیه بابیه هم تردید است... ملا محمدعلی زنجانی، یعنی جناب "حجت" كه دعوی فتح كره زمین را داشت، و معتقد بود كه تاجداران جهان باید فرمان وی را به گردن نهند، و حتی حكومت مصر را به دست یكی از اولیای مقدس سپرده بود، چطور شد كه به اصحابش وعده داد كه امپراطور روس، كه در زمره شاهان كافر بود، به یاری آنان خواهد آمد؟ و آن بیچارگان ابله هم باور فرموده بودند.» (امیركبیر و ایران، ص 450)
آیا ایرانیان به خاطر كردار امیركبیر، كه او را كاردانترین و مدیرترین وزیر دو سده اخیر خود میشناسند، باید از اعقاب بابیان شورشی پوزش بخواهند، «پریشان موی و پیاده پای» به درگاه ایشان روند، بر امیر نفرین كنند و نقش بابیان را در سلب امنیت از ایران و ایرانی و دریدن و سوزانیدن اجساد «پدرانمان» بستایند و غرامتی نیز بپردازند؟
5- پس از سركوب فتنه باب با درایت و قاطعیت امیر، بابیان به یك فرقه مخفی تروریستی بدل شدند و نام خود را بعنوان « بنیانگذاران تروریسم جدید » در تاریخ ایران ثبت كردند. نقشه ترور شاه و امیركبیر و امام جمعه از توطئههایی بود كه كشف شد و هفت ماه پس از شهادت امیركبیر در حمام باغ فین كاشان (17 ذبیع الاول 1268 ق.) و پس از ترور نافرجام ناصرالدین شاه توسط یك بابی بنام صادق تبریزی (28 شوال 1268 ق.) به دستگیری وسیع توطئهگران و قتل تعدادی از ایشان انجامید. این موج تروریستی در زمان آغاز اختلافات ایران و حكومت هند بریتانیا بر سر هرات آغاز شد. هرات آن زمان جزو ایران بود و حمایت استعمار بریتانیا از جدایی هرات به تهدید انگلیس به اشغال جزیره خارك (محرم 1269 ق.)، تصرف هرات توسط قشون ایران، تهاجم نظامی بریتانیا به ایران و اشغال خارك و بوشهر و جنگ خونین محمره (خرمشهر) در سال 1273 ق./ 1857 م. انجامید.
مورخین متفقالقولند كه سفارت روسیه نهایت حمایت را از تروریستهای بابی كردند و نفر اوّل این شبكه تروریستی ، میرزا حسینعلی نوری، را از زندان نجات داد. در زمان وقوع ترور، میرزا حسینعلی نوری در لواسان نزد میرزا آقاخان نوری صدراعظم، عامل سرشناس استعمار بریتانیا، میهمان بود. او پس از چهار ماه زندان با فشار سفارتخانههای قدرتهای بزرگ غربی و كمك میرزا آقاخان نوری صدراعظم در صفر 1269 ق. آزاد و یك ماه بعد به بغداد تبعید شد. این میرزا حسینعلی، كه از اهالی روستای تاكر نور بود، پس از ورود به بغداد قریب به دو سال نیز به شكلی مرموز، ظاهراً در سلیمانیه كردستان و در میان دراویش نقشبندی و با نام «درویش محمد ایرانی»، زندگی كرد. گویا علت این سفر دو ساله و مرموز مغضوب شدن از سوی صبح ازل بوده است. میرزا حسینعلی بعدها در ادرنه، برغم برادرش میرزا یحیی صبح ازل، رهبر وقت بابیه، فرقه بهائی را بنیان نهاد.
آیا باید خاك بر سر ریخت و «پریشان موی و پیاده پای» به درگاه بازماندگان میرزا حسینعلی نوری رفت و به دلیل چهار ماه حبس و رانده شدنش از ایران گریست، از جفایی كه بر او شده عذر خواست و بابت این «رفتار پدرانمان» غرامت پرداخت؟
6- فعالیتهای فرقه تروریستی بابی ادامه یافت. «رساله استنطاقیه» مشروح بازجوییهای تروریستهای بابی دستگیرشده در سال 1300 ق. است كه زیر نظر كامران میرزا، وزیر جنگ و حاكم تهران، استنطاق شدند. در این رساله فقراتی وجود دارد كه بر پیوند برخی دستگیرشدگان، مانند میرزا ابوالفضل گلپایگانی، با مانكجی هاتریا، افسر ارتش حكومت هند بریتانیا و مسئول شبكههای اطلاعاتی حكومت هند بریتانیا كه در كسوت «عمدةالتجار» در تهران میزیست، دلالت دارد و نیز بر نقش خاندان قوام شیرازی در این ماجرا. یكی از دستگیرشدگان ابراهیم خان شیرازی، پسر میرزا ابوالحسن خان ایلچی (خواهرزاده و داماد ابراهیم خان كلانتر، نیای خاندان قوام شیرازی)، است كه مانند گلپایگانی با مانكجی ارتباط داشت. فرد دیگر، ملا علیاكبر شهمیرزادی، معروف به «حاجی آخوند»، است كه بعدها به گوبینو و نیكلای فرانسوی در تحقیقاتش درباره بابیگری كمك كرد و سپس یكی از «ایادی اربعه» عباس افندی (عبدالبهاء) شد و نوهاش سپهبد عبدالكریم ایادی پزشك مخصوص شاه و از متنفذترین مقامات دوران پهلوی دوّم بود. میزان اقتدار و فساد مالی و اخلاقی سپهبد ایادی را ارتشبد حسین فردوست، دوست دوران كودكی و رئیس «دفتر ویژه اطلاعات» شاه، در خاطراتش بیان كرده است. فردوست مینویسد:
«اگر پروندههای موجود ارتش و نیروهای انتظامی و سازمانهای دولتی بررسی شود موارد مستندی مشاهده میگردد كه به نظر افسانه میرسد و بر این اساس میتوان كتابی نوشت كه: آیا ایادی بهائی بر ایران سلطنت میكرد یا محمدرضا پهلوی؟! تمام ایرانیان ردة بالا، چه در ایران باشند و چه در خارج، خواهند پذیرفت كه سلطان واقعی ایران ایادی بود؛ حقیقتی كه پیش از انقلاب جرئت بیان آن را نداشتند.» (خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست، ویراسته عبدالله شهبازی، ص 202)
آیا باید «پریشان موی و پیاده پای» به آمریكا سفر كرد، اعقاب ملا علیاكبر شهمیرزادی را یافت، از فرزندان منیره خانم ایادی و شوهرش (میرزا محمدتقی ابن ابهر) و سرتیپ عبدالرحیم ایادی و سپهبد عبدالكریم ایادی و سایر بازماندگان این «خاندان جلیل» پوزش خواست به خاطر ستمی كه كامران میرزا بر نیایشان روا داشته، و از بیتالمال به ایشان غرامت پرداخت؟
7- دوران دعوی میرزا حسینعلی نوری و ستیز او با برادرش، میرزا یحیی صبح ازل ، بر سر زعامت بابیان، كه به پیدایش دو فرقه ازلی و بهائی انجامید، دورانی خونین از تصفیههای «درون سازمانی» است كه جنایات فرقه رجوی در مقابل آن ناچیز جلوه میكند. این كشتارهای درون فرقهای پس از آن نیز ادامه داشته است. در این زمینه میتوان «مثنوی هفتاد من» نوشت لیكن به شرح زیر بسنده میكنم:
پس از دوازده سال اقامت در بغداد، به علت اعتراض دولت ایران و علمای عتبات، دولت عثمانی در سال 1280 ق. بابیان را به استانبول و سپس به ادرنه منتقل كرد. در دوران اقامت پنج ساله در ادرنه میرزا حسینعلی نوری دعوی خود را آشكار كرد و میان دو برادر جنگ درگرفت. این امر سبب شد در 5 ربیعالثانی 1285 ق. دولت عثمانی میرزا یحیی را با 37 تن از پیروانش به شهر ماغوسا (فاماگوستا) در جزیره قبرس و میرزا حسینعلی و 73 تن از اعوانش را به عكا تبعید كند. آن زمان، قبرس و عكا در قلمرو عثمانی بود.
در این سالها، میرزا حسینعلی نوری از طریق تروریستهای خود به كشتار پیروان برادرش، میرزا یحیی صبح ازل، مشغول بود و نیز قتل كسانی كه از اسرار بابیگری اوّلیه مطلع بودند همچون میرزا اسدالله دیان باجناق باب. میرزا اسدالله عبری دان بود و این امر در ایران آن روز، نیمه اوّل سده نوزدهم میلادی، قرینهای است جدّی بر یهودی بودن او. میرزا اسدالله كاتب «بیان»، كتاب مقدس بابیان، است و جزو «حروف حی» و آشنا با بسیاری از اسرار «ظهور باب» . میرزا آقاخان كرمانی ، كه خود بابی بود و داماد صبح ازل، مینویسد: میرزا حسینعلی چون میرزا اسدالله دیان را «مخل خود یافت، میرزا محمد مازندرانی پیشخدمت خود را فرستاده او را مقتول ساخت.» (میرزا آقاخان كرمانی، رساله هشت بهشت، صص 283، 302-303) میرزا آقاخان كرمانی شرحی مفصل از مقتولین عملیات تروریستی میرزا حسینعلی نوری بیان كرده است. در بغداد آقا رجبعلی قهیر و برادرش آقا علیمحمد و حاجی میرزا احمد كاتب و حاجی میرزا محمدرضا و میرزا بزرگ كرمانشاهی را به قتل رساندند و حتی كوشیدند از طریق غذای مسموم صبح ازل را بكشند و سپس از طریق دلاك صبح ازل قصد قتل او را داشتند. در ادرنه، قبل از حركت به عكا، میرزا نصرالله را با سم كشتند و «در عكا نیز چند نفر از اصحاب خود را فرستاد آن سه نفر را [حاجی سید محمد و آقا جان بیگ و میرزا رضاقلی تفرشی] در خانه نزدیك قشله كه منزل داشتند شهید كردند و قاتلین اینان عبدالكریم شمر و حسین آبكش و محمد جواد قزوینی.» در ایران نیز اصحاب حسینعلی بهاء موجی از وحشت و ترور آفریدند و به قتل متنفذین ازلی دست زدند:
«آقا عبدالاحد و آقا محمدعلی اصفهانی و حاجی آقا تبریزی و پسر حاجی فتاح، هر یك را بهطوری جداگانه در صدد قتل برآمدند و بعضی فرار كردند. از آنجمله خیاطباشی و حاجی ابراهیم خان را در خانه گندمفروشی كشتند و جسم آنان را با آهك در زیر خاك گذارده، روی آنها را با گچ سكو بستند ... و همچنین حاجی جعفر را، كه مبلغ هزار و دویست لیره از میرزا [حسینعلی بهاء] طلبكار بود و به مطالبه پول خود در عكا قدری تندی نمود و دزدیهای حضرات را حس كرده، میرزا آقا جان كچل قزوینی را تشویق كردند كه آن پیرمرد را شبانه كشته، از طبقه فوقانی كاروانسرا به زیر انداختند و گفتند خودش پرت شده... همچنین هر یك از اصحاب اقدمین، كه از فضاحت و شناعت كارهای میرزا مطلع بودند و فریب او را نخوردند، فرستاد در هر نقطه شهید نمودند. مثلا، جناب آقا سید علی عرب را، كه از حروف حی نخستین بود، در تبریز، میرزا مصطفی نراقی و شیخ خراسانی شهید كردند. و میرزا بزرگ كرمانشاهی را، كه از اجله سادات بود، و جناب آقا رجبعلی قهیر را، كه او نیز از حروف و ادله بود، ناصر عرب در كربلا به درجه شهادت رسانید و برادرش آقا علیمحمد را در بغداد عبدالكریم شمر كشت. هر یك از اصحاب خودش را نیز كه از فسق و فجور و باطن كار وی خبردار شدند در عكا یا نقطه دیگر تمام كردند. مانند حاجی آقا تبریزی. حتی آقا محمدعلی اصفهانی را، كه در اسلامبول تجارت مینمود و مدتی فریب او را خورده بود،... میرزا ابوالقاسم دزد بختیاری را مخصوص از عكا مأمور نمود كه برود در اسلامبول آن جرثوم غفلت را... فصد نماید...» (رساله هشت بهشت، صص 304-309)
ادوارد براون ، ایران شناس نامدار و استاد كمبریج، به تفصیل در كتب مختلف خود به اقدامات تروریستی بهاء پرداخته است. بنوشته او، فردی بهنام نصیر بغدادی معروف به مشهدی عباس، ساكن بیروت، آدمكش حرفهای و مزدور میرزا حسینعلی بهاء و عباس افندی بود و بهدستور ایشان چند نفر را كشت از جمله ملا رجبعلی قهیر، از خویشان نزدیك سببی علیمحمد باب، را كه از برخی اسرار پیدایش بابیگری مطلع بود. براون، همچنین، به فعالیتهای تبلیغی سه بابی ازلی در عكا اشاره میكند و مینویسد بهائیان عكا تصمیم گرفتند ایشان را از میان بردارند. آنان ابتدا خواستند این مأموریت را به نصیر بغدادی محول كنند ولی بعد منصرف شدند زیرا احضار نصیر از بیروت ممكن بود راز قتل را آشكار كند. لذا، در 12 ذیقعده 1288 ق. هفت نفر از بهائیان به خانه افراد فوق در عكا ریختند و سید محمد اصفهانی و آقا جان كجكلاه و میرزا رضاقلی تفرشی را كشتند. حكومت عكا بهاء و پسرانش، عباس و محمدعلی افندی، و میرزا محمدقلی، برادر بهاء، و تمامی بهائیان عكا، از جمله قاتلین، را دستگیر كرد. بهاء و پسران و خویشانش شش روز زندانی بودند، سپس قاتلین شناخته شده و در دادگاه به حبسهای طولانی (7 و 15 سال) محكوم شدند.
(Edward G Browne, Materials for the Study of Babi Religion, Cambridge, 1918, pp. 52-57, 220.)
بهنوشته میرزا آقاخان كرمانی، پس از فوت میرزا حسینعلی بهاء نیز این رویه ادامه یافت. اولین قربانی میرزا محمد نبیل زرندی بود كه خیال داشت خود را جانشین بهاء بخواند. «پسران خدا [حسینعلی بهاء] خبردار شده، دو نفر را فرستاده، آن لنگ بیچاره را خفه كرده، بردند به دریا انداختند.» (رساله هشت بهشت، ص 310)
از این داستانها فراوان است و حتی عزیه خانم ، خواهر صبح ازل و میرزا حسینعلی بهاء، نیز در نامه معروف به برادرزادهاش عباس افندی (عبدالبهاء) بر آن صحه گذارده. عزیه خانم مینویسد:
«رابعاً، جمع آوردن بعضی از قلاش و اوباشهای ولایات ایران را كه در هیچ زمان به هیچ پیغمبری ایمان نیاورده و جز آدمكشی كاری نیافته و غیر از مال مردم بردن شغلی نشناخته. با آن ادعای حسینی كردن... این اشرار را به دور خود جمع نمودند كه از هر نفسی نفسی برآمد قطع كردند و از هر حلقی حرفی بیرون آمد بریدند. از اصحاب طبقه اوّل كه اسامی ایشان مذكور شد، از خوف آن خونخواران به عزم زیارت اعتاب شریفه به كربلا و نجف هزیمت نمودند. سید اسماعیل اصفهانی را سر بریدند و حاجی میرزا احمد كاشی را شكم دریدند. ابوالقاسم كاشی را كشته در شط انداختند. سید احمد را به پیشدو [پیشتو، اسلحه كمری] كارش را ساختند. میرزا رضا را به سنگ مغزش پراكندند. میرزا علی را پهلویش دریدند و بعضی را روز روشن در میان بازار حراج پاره پاره كردند. چنانكه بعضی اصحاب را این حركات ناسخ اعتقاد گردید تا سید عبادوز از دین بیان عدول نموده این بیت را انشا نمود كه: اگر حسینعلی مظهر حسین علی است/ هزار رحمت حق بر روان پاك یزید.» (حواشی عبدالحسین نوائی بر: اعتضادالسلطنه، فتنه باب، چاپ جدید، نشر علم، 1377، صص 167-168)
و نیز عزیه خانم در نامه فوق به عباس افندی فاش میكند كه میرزا حسینعلی نوری دخترش، سلطان خانم (خواهر عباس افندی)، را آرایش كرد و برای تمتع جنسی نزد میرزا یحیی فرستاد و صبح ازل از پذیرش برادرزادهاش استنكاف كرد و گفت: «سلطان خانم فرزند من است، با اطفال من هیچ تفاوتی ندارد، البته او را برگردانید زیرا كه الی اكنون آن حكم جاری نشده است.» (حواشی عبدالحسین نوائی بر فتنه باب، صص 169-170)
این بار باید ازلیان خاك به سر ریزان و «پریشان موی و پیاده پای» بابت مقتول شدن نیاكان خود به دست بهائیان از ایشان پوزش خواهند و غرامت نیز بپردازند.
8- اقدامات تروریستی بهائیان در دوران مشروطه تداوم یافت. از تفصیل پرهیز میكنم و مشهورترین نمونه را مثال میزنم؛ اعزام دو تروریست طلبه به عتبات برای قتل آخوند ملا محمدكاظم خراسانی، مرجع بزرگ تشیع و رهبر انقلاب مشروطیت . یكی از این دو، شیخ اسدالله بارفروشی (بابلی) است كه بعدها با نام «فاضل مازندرانی» شهرت یافت و كتاب مفصل هشت جلدی «تاریخ ظهورالحق» را نگاشت. دستگاه امنیتی عثمانی این دو را دستگیر كرد. بازجوییها و اسناد این ماجرا در آرشیوهای تركیه موجود است و یكی از محققین ایرانی از آن تصویربرداری كرده. امید كه به همت ایشان تك نگاری مستندی در این زمینه منتشر شود.
9- گفتنیها بسیار است. سالها پیش به تفصیل از شبكه تروریستی بهائیان موسوم به « كمیته مجازات » سخن گفته ام [ + ] و نیز از نقش جاسوسی و خرابكارانه شبكه مخفی بهائیان وابسته به سرویس اطلاعاتی بریتانیا در نهضت جنگل. و در این بررسی بود كه نامهای كسانی چون غلامحسین ابتهاج (برادر ابوالحسن ابتهاج)، میرزا رضا خان افشار، عبدالحسین نعیمی (پدرزن سپهبد پرویز خسروانی)، سردار محیی (برادر میرزا كریم خان رشتی)، رضا سرخوش و دیگران را بیان كردم. [ + ] این مباحث را تكرار نمیكنم. علاقمندان میتوانند به مقاله فوق مراجعه كنند. اینجا فقط بار دیگر یادآوری میكنم گزارش خواندنی مأمور اطلاعاتی اعزامی حزب بلشویك روسیه به جنگل را در توصیف شخصیت احسانالله خان دوستدار:
«احسانالله خان... دارای شخصیت ضعیف، خودخواه، دارای نظرات اغراق آمیز و آدمی شهرتپرست است. او جزو فرقه بابیها (یكی از فرقههای ایران) است و پدر زن او میرزا حسن خان یكی از مقامات مهم این فرقه است. از مشخصات ویژه او عدم ابتكار و نداشتن آگاهی سیاسی است. احسانالله معتاد و الكلی است به طوری كه مصرف ودكای او در روز پنج بطری و مصرف تریاكش تا دو مثقال است و این مقدارزیادی است. او در اثر نفوذ گروه سردار محیی سریعاً ترقی كرده است... او میخواست كوچك خان را به مرام باب جلب كند ولی كوچك خان اعتراض كرد كه حالا وقت پرداختن به مذهب نیست، لازم است برای آزادی وطن از انگلیسیها و از ظلمشاه كار كرد. این امر سبب شد كه این بابی، كه به تدریج شبكه دسایس خود را تنیده بود، با دارودسته خود از اردوی كوچك خان خارج شود... [سردار محیی] این شخص بیاراده و بیفكر [احسانالله خان] را مطمئن كرده بود كه با برقراری كمونیسم در ایران بهائیگری درایران موفق خواهد شد و آن را مذهب رسمی اعلام خواهند كرد. این موضوع برای هر فرد بهائی اغوا كنندهاست. این وعده احسانالله خان را كاملاً اغوا كرد كه به منظور انتقام از تعقیب دیرینه بهائیها توسط مسلمانان شعارها و اعلامیههایی انتشار دهد... این بابی كهنه مغز باور كرده بود كهكمونیسم اجازه خواهد داد بهائیگری در ایران توسعه یابد و مذهب رسمی كشور شود. این بود عللی كه احسانالله خان را از كوچك خان دور میكرد و موجب شد به دشمنان او بپیوندد.»
10- مردمی كه در نهضت جنگل خون دادید و ستمها بر شما رفت، كسانی كه قزاقان رضا خان به ناموستان تجاوز كردند، بازماندگان مقتولین كمیته مجازات! بیدار شوید. خاك به سر ریزان، سینه خیز و لابه كنان به سوی بازماندگان كمیته مجازات و خرابكاران در نهضت جنگل و عوامل سرویس اطلاعاتی بریتانیا روید، به درگاه آرامش دوستدار، برادرزاده احسانالله خان، به بازماندگان عمادالكتاب قزوینی و ابوالفتحزاده و منشیزاده و مشكاتالممالك (گردانندگان كمیته مجازات)، به خاندانهای ابتهاج و نعیمی و خسروانی و افشار و سرخوش و دیگران تضرع كنید و غرامت بپردازید، شاید این «گناه» بر «پدرانتان» بخشوده شود كه با جنازه خود نردبان قدرت و ثروت این خاندانها شدند. این هولوكاستی است واژگون كه قربانی باید به كسی غرامت دهد كه او را به مذبح برده است.
ای بازماندگان شیخ زكریا دارابی، كه بازوی استوار مجتهد لاری بود و به پاس جهادش در مشروطه از آخوند خراسانی «نصیرالاسلام» لقب گرفت و در رجب 1331 ق. به دست بهائیان نیریز در گرمابه به شهادت رسید، ای وارثان سید ابوالحسن كلانتر سیرجانی، ای اعقاب محمد فخار، كه بهائیان یزد او را كشتند و جسدش را سوزانیدند، و قاتلان با اعمال نفوذ بهائیان در دستگاه قضایی تهران تبرئه شدند، [ + ] شما نیز لابه كنان، «پریشان موی و برهنه پای» به سوی قاتلان عزیزانتان بشتابید، شاید گناه مظلومیت شما را ببخشایند.
11- اینك زمان جنگ جهانی دوّم است و قحطی وحشتناك بر ایران حاكم؛ و باز نیاكان خاندانهای سرشناس بهائی را یا در كار قاچاق و ثروت اندوزی مییابیم و یا در كار انتقال غیرقانونی ارز به خارج از ایران. دو سند ذكر میكنم. اولی گزارش «بكلی محرمانه» 13 مه 1943 سفارت آمریكا در تهران است به واشنگتن درباره عملیات قاچاق یوسف متحده ، (ساكن تهران، سرای رشتی) و پسرش ر. متحده (ساكن آمریكا، نیویورك، خیابان پنجم، شماره 225). مكاتبات پدر و پسر نشان میدهد كه آنان به قاچاق كالاهایی اشتغال دارند كه متضمن نقض قوانین تجاری آمریكا و ایران است.
سند دوّم، گزارش دیگری است از سفارت آمریكا در تهران كه نشان میدهد ابوالحسن ابتهاج چهل ساله، رئیس كل بانك ملّی ایران، كه با پیشینه برادر بزرگش در نهضت جنگل، بعنوان جاسوس سرویس اطلاعاتی بریتانیا آشنا هستیم، در بحبوحه بحران مالی زمان جنگ جهانی دوّم در سال 1944 مبلغ 35 میلیون ریال به خارج منتقل كرده است. در آن زمان دلار معادل 25 الی 30 ریال بود و طبق این سند ابتهاج تنها در یك فقره بیش از یك میلیون دلار ارز به خارج از ایران انتقال داده است. آیا در اینجا نیز باید «پریشان موی و پیاده پای» از خاندانهای «محترم» متحده و ابتهاج پوزش خواست؟
[سند مربوط به عملیات قاچاق یوسف متحده و پسرش ر. متحده]
[اسناد مربوط به خروج ارز از ایران توسط ابوالحسن ابتهاج، رئیس بانك ملی]
12- آیتالله بروجردی ، مرجع بزرگ تشیع، در دهه پایانی حیات ارجمندش از یكهتازی بیحد و حصر بهائیان و حمایت حكومت پهلوی از ایشان سخت آزرده بود. به این دلیل، او دو بار حكومت پهلوی را به خروج از ایران تهدید كرد و شاه را به هراس انداخت. خروج مرجع تام جهان تشیع از ایران عواقبی سنگین برای حكومت پهلوی در پی داشت. آیتالله بروجردی فردی سلیم بود و قطعاً متهم كردن ایشان به افراطیگری و تعصب خشك نامقبول است. حبیب لاجوردی همین را از دكتر مهدی حائری یزدی ، پسر آیتالله شیخ عبدالكریم حائری یزدی، كه از نزدیكان آیتالله بروجردی و خود در دوران متأخر زندگی از برجستهترین فلاسفه معاصر بود، میپرسد و اینگونه پاسخ میشنود:
«در مسئله بهائی ها تا آنجایی كه ایشان تشخیص میداد، كه بهائیها یك گروه ناراحت كننده و اخلالگر در ایران هستند. مسئله صرف اختلاف مذهبی نبود. اینطوری هم كه معروف بود تا یك اندازه ای هم درست بود كه این گروه یك نوع سروسری با منابع خارجی دارند و بیشتر مجری منافع خارجی هستند تا منافع ملّی. در این طریق مرحوم آقای بروجردی به هیچ وجه تردیدی از خودش نشان نمیداد كه [از] آنچه گروه بهائیها از دستش برمیآید [جلوگیری كند] از اذیت ها و كارهای موذیانه ای كه بهائیها دارند و درباره مسلمانها دریغ نمیكنند. یعنی بهطور مخفیانه افراد خودشان را وارد مقامات اداری میكنند و مقامات را اشغال میكنند. بعد هم مسلمانها را ناراحت میكنند. می زنند. از بین میبرند. از این كارها خیلی زیاد میكردند. حالا بگذرید از این كه الان صورت حق به جانبی به خودشان میگیرند . كاری ندارم به وضع فعلی. ولی آن زمان این شكل بود. واقعاً هر كجا كه دستشان میرسید، به هر وسیله بود، هر مقامی بود اشغال میكردند و سعی میكردند دیگران را از بین ببرند یا وارد مجمع خودشان بكنند و كارهایی كه آنها میخواهند انجام بدهند... ولی ایشان [آیتالله بروجردی] از این جریان و از این ماجرا آگاه بود و به هر وسیله ای بود جلوگیری میكرد.» (نیمروز، چاپ خارج از كشور، شماره 670، سال 13، جمعه 28 دی 1380)
13- از مظلومیت بهائیان پس از انقلاب فراوان گفته میشود؛ و البته اغراقهای عجیب نیز میشود. منابع بهائی ادعا میكنند پس از انقلاب اسلامی در ایران حدود 20 هزار نفر بهائی به قتل رسیدند. این رقم چنان «شور» است كه حتی دنیس مكایون در «ایرانیكا» آن را «بسیار اغراقآمیز» میداند و مدعی است كه از آغاز شروع انقلاب جمعاً 300 تا 400 بهائی در جریانهای مختلف به قتل رسیدند. [ + ] نمیدانم رقم مكایون درست است یا نه، ولی میدانم بهائیانی كه پس از پیروزی انقلاب اسلامی اعدام یا از ایران خارج شدند، عموماً به مشهورترین و ثروتمندترین خاندانهای بهائی تعلق داشتند و به دلیل تصدی مناصب عالی دولتی یا دستیابی به ثروتهای عظیم از طریق پیوند با حكومت پهلوی مورد تعقیب قرار گرفتند. افرادی مانند امیرعباس هویدا و حبیب ثابت و هژبر یزدانی و عبدالكریم ایادی و هوشنگ انصاری و غلامرضا ازهاری و غیره، بهعنوان شاخصترین چهرههای فرقه بهائی در ایران، تمامی بهائیان ایران نبودند و اعدام یا فرارشان از كشور به معنی پایان حیات بهائیت در ایران نبود؛ و جرم ایشان نیز تعلق به بهائیت نبود.
و در زمان انقلاب بسیار بودند بهائیان روستاها یا محلات، مانند بهائیان سروستان فارس یا بهائیان محله سعدی شیراز، كه یك شبه مسلمان شدند و با درج اطلاعیه در روزنامهها تشرف خود را به اسلام اعلام كردند. و بودند كسانی مانند سرگرد بلوچ قرایی، قاتل سرتیپ افشارطوس، رئیس شهربانی كل كشور در دولت دكتر مصدق، [ + ] كه آنان نیز با درج اطلاعیه در روزنامهها جداییشان از بهائیت و مسلمان شدن شان را اعلام نمودند.
در مباحثی كه در صفحه فیسبوكم مطرح است، دوستی با حیرت پرسید چرا در كیفرخواست علیه هویدا هیچ اتهامی به دلیل بهائی بودن او مطرح نیست؟ این پرسش و پاسخ را تكرار میكنم:
«حمیدرضا علاقه بند: چرا آیتالله خلخالی در كیفرخواست هیچ اشارهای به بهایی بودن هویدا نكرد؟ تنها موردی كه به بهایی بودن هویدا در دادگاه اوّل و دوّم اشاره شد سئوالی بود كه آیتالله خلخالی در اواخر دادگاه دوّم از هویدا در مورد مخارج تعمیر یكی از اماكن مقدس مذهب بهائیت پرسید كه آیا در این كار چه به طور مستقیم و چه از طریق تأمین مخارج نقشی داشته است یا نه؟ در حقیقت این تنها موردی بود كه در طول دادگاه اوّل و دوّم به مذهب بهاییت اشاره شد.
شهبازی: جناب علاقه بند، برای این كه هویدا به دلیل بهائی بودن اعدام نشد. آن زمان، به دلیل وجود امام و افرادی مثل مطهری و بهشتی، این درایت وجود داشت كه صرف بهائی بودن به عنوان جرم در كیفرخواست عنوان نشود. مثل امروز نبود كه فلان بهائی ساده هفتاد ساله بیمار قلبی را میگیرند و با دستبند و پابند در خیابانهای تنكابن میگردانند تا همه فیلم و عكس بگیرند، و برای ایران كیس حقوق بشر درست میكنند و بعد با وثیقه ده میلیون تومانی آزادش میكنند. این كارها از سر تعلق دینی نیست. اینها برنامه است علیه جمهوری اسلامی و هیچ كس نمیفهمد و از این حركتهای مشكوك جلوگیری نمیكند.» [ + ]
14- بارها و بارها حركتهایی عجیب و غیرقابل توضیح علیه برخی بهائیان معمولی دیدهام و دریافتهام كه كانونی مرموز میخواهد با قربانی كردن اینان به سود خود بهره برد. در اینگونه موارد ساكت نبودهام، از پخش شدن فهرست اسامی و آدرس برخی بهائیان در شیراز كه بلافاصله محكومش كردم [ + ] تا همان ماجرای زشت گردانیدن وجیهالله میرزا گلپور، پیرمرد هفتاد ساله بیمار قلبی بهائی، در تنكابن با دستبند و پابند و رها كردن او پس از برداشتن فیلم و عكس فراوان توسط مردم. [ + ] اینگونه اقدامات را مشكوك و از سوی كسانی میدانم كه میخواهند «مسئله بهائیت» را بعنوان «كیس حقوق بشر» در مجامع بینالمللی علیه ایران زنده نگه دارند.
این موارد مرا به یاد سخن عبدالبهاء (عباس افندی) میاندازد كه «در ضوضاء [آشوب] جهله وهمی نه، البته باید گاه گاهی جزئی صدایی بلند شود كه سبب انتباه خلق گردد.» این را در بخشی از رساله خود درباره بهائیگری ذیل عنوان « ماهیت بلواهای ضد بهائی » نوشتهام. آنجا دو نمونه مشهور از "بهائیكشیها" را بررسی كردم؛ ماجرای "شهدای سبعه یزد" (1308 ق.) و بلوای ضد بهائی 1321 ق. در یزد و رشت. در مقدمه این بررسی نوشتم:
«مورخین بهائی درباره شورشهای ضدبهائی فراوان سخن میگویند و میكوشند تا چهرهای بسیار مظلوم از سرگذشت این فرقه در ایران ترسیم كنند. از این زاویه، تاریخنگاری بهائی شباهتی عجیب به تاریخنگاری یهودی دارد. گویا بهائیان گروهی بودند كه بهدلیل دگراندیشی دینی قربانی تعصب و كین جاهلانه مسلمانان ایران میشدند. بررسی نگارنده نشان میدهد كه این ادعا در موارد عمده صحت ندارد و رهبری بهائیت و عناصر مشكوكی در میان جبهه مخالف بهائیان به عمد و با اهداف معین تبلیغی و سیاسی به ایجاد مهمترین و جنجالیترین آشوبهای خونین ضد بهائی، معروف به " بهائیكشی " ، دست زدهاند. از مهمترین این موارد قتل هفت بهائی در سال 1308 ق. در یزد و شورش ضدبهائی 1321 ق. در یزد و رشت و برخی دیگر از نقاط ایران است.» [ + ]
در مقابل، در مواردی نه چندان اندك، در كمال ناباوری به كسانی میرسم كه در خاندانهای بهائی ریشه دارند. نمیگویم بهائیاند زیرا رسماً خود را مسلمان میخوانند و از نظر شرع و قانون این اقرار كفایت میكند. ولی نمیتوانم بفهمم چرا این بهائیزادگان، كه تا انقلاب به خانوادههای بهائی فقیر یا در بهترین حالت میانه حال روستایی یا شهری تعلق داشتند، در طول سه دهه اخیر به متمولین برجسته ایران بدل شدهاند، و گاه در مناصب حساس جای گرفتهاند و از نظر مالی و سیاسی بگونهای رشد كردهاند كه گویی شبكهای مقتدر حامی ایشان است و برخی چنان ثروتمندند كه كارخانههای دهها میلیارد تومانی مصادره شده را میخرند و درواقع باز پس میگیرند. در مملكتی كه گاه سوراخ گزینش چنان تنگ میشود كه مسلمانترین مسلمانان از آن رد نمیشوند، چگونه این بهائیزادگان در مناصب حساس جای گرفتهاند یا پیمانهای بسیار كلان دولتی نصیب ایشان شده و میشود؟ پیشینه فلان فرمانده نظامی پیشین در فلان استان را میكاوی، به تبار و خاندان بهائیاش میرسی و البته درج اعلام برائت از خانواده خود در پرونده گزینش وی، به معاون مالیاش میرسی همین است، به معاون اطلاعاتیاش میرسی همین است، پیشینه فلان ناظر ذینفوذ در سیمای جمهوری اسلامی را میكاوی، كه در دهه اخیر نقش بزرگی در ترویج جن و جنبازی در سریالهای تلویزیون داشت، به تبار بهائیاش میرسی. شركتهای بزرگ ساختمانی و پیمانكاران بزرگ بخش خصوصی را میكاوی، نتیجه همین است.
حیران مانده ام و نمیدانم كدام را باور كنم؟ آن خراب كردن قبرستان بهائیان در فلان روستای بهائینشین شرق مازندران، و جنجالی كه برمیانگیزد، یا فیلم گردانیدن آن پیرمرد هفتاد ساله بیمار قلبی بهائی با دستبند و پابند در خیابانهای تنكابن را، با آن چهره مهربان كه گویی عامدانه برای این كار برگزیده شده، یا این حضور «بهائیزادگان مسلمان» را در همه جا؛ بویژه در میان كسانی كه یا مسبب تاراجها و مفاسد مالی عظیم پس از انقلابند یا عامل پدیدههای شوم و جنجالی همچون «قتلهای زنجیرهای»؟
حیرانم كه چگونه باید «پریشان موی و پیاده پای» از «گناهان» خود و «پدرانم» پوزش بخواهم؟ من كه پدر و دو عمو و برخی بستگانم را در دو سركوب خونین عشایری (1311 و 1343) از دست داده ام، و از كودكی دربدری و بیكسی خواهران و برادران خردسالم و غارت اموال خاندانم را ناظر بوده و با پیامدهای سهمگین این فاجعه بزرگ شدهام، و عاملین هر دو سركوب را «نظامیان بهائی» یافتهام، آیا هنوز نیز گنهكارم و بابت به مسلخ رفتن پدرانم باید «خسارت» بپردازم؟
بنظرمن تمامی مطالب شهبازی درست است واقعا اینانیکه تا دیروز آه نداشتند چگونه یکشبه به همه چیز رسیده اند