گوناگون

اقبال بی‌نظیر غزل در ۲۰ سال اخیر

پارسینه: همواره ازكساني كه ادبيات كلاسيك فارسي را خوانده‌اند سئوالي از اين دست مطرح مي شود كه سنت گرايي ونوگرايي هر كدام چه سهمي از ادبيات كلاسيك ما دارند ؟ واين‌كه آيا نوگرايي چقدر در سنت ادبيات ما مذموم بوده يا اصلا نبوده است غزل به عنوان پرطرفدار‌ترين قالب شعر كلاسيك ما امروز چقدر از هنجار‌هاي كلاسيك خود منحرف و دچار ابتذال شده يا نه اصلا راه درست و طبيعي خود را مي‌رود

صالح سجادی در ملت آنلاین نوشت :

آيا واقعا از ديد گاه ادبيات كلاسيك و بي‌غرض مي‌توان قالب‌هاي سپيد و نيمايي را محصول طبيعي شعر فارسي قلمداد كرد يا سنت گرايان درست مي‌گويند و اينها همه انحراف در ادبيات فارسي ايجاد كرده‌اند ؟ و سئوال‌هايي از اين دست.


سنت‌هاي شعر فارسي و نوگرايي در غزل امروز

بدون شك در 20 سال اخيرهيچ قالبي درادبيات فارسي به اندازه غزل مورد توجه نبوده و آنطوري كه به نظرمي رسد اين رويه درآينده نيز چندان تغييري نخواهد كرد اتفاق‌هاي بي‌شماري دراين دو دهه پيرامون اين قالب روي داده است كه به جرأت مي‌توان گفت بعد از تولد شعرنيمايي و سپيد دركل ادبيات ما بي‌سابقه است

هرچند نشان از توجه نسل جوان به غزل وهمچنين پويايي آن دارد؛ اما در عين حال باعث آشفتگي بي‌سابقه‌اي هم دراين قالب شده است به نحوي كه دراين فرم به قول حافظ جنگ 72 ملت روي داده است امروزه هر مخاطب حرفه‌اي ادبيات با كلمه غزل برمي‌خورد ناخود آگاه كلمات بي‌شماري به صورت پسوند و پيشوند در كناراين نام به ذهنش مي‌رسد

(غزل فرم/غزل مدرن/غزل پيشرو/غزل پست مدرن/ غزل داستان/غزل روايت/ غزل آوانگارد/فراغزل/غزل نئوكلاسيك/و...) اما همه اينها طيفي ازغزل امروز را دربرمي گيرند كه به تغييرو نوآوري درغزل معتقدند هر چند اين گرايش‌ها باهم ديگر و حتي به تنهايي در درون خود دچارتناقض‌ها و تعارض‌هاي ملموسي هستند اما در مسئله با هم اشتراك دارند وآن نوگرايي در فرم‌هاي كلاسيك به‌طور اعم وغزل به‌طور اخص است.

البته فكرنوگرايي درغزل محدود به اين دو دهه اخير نيست اين تفكرشايد همزمان با ظهور نيما و شعرنيمايي ناخود آگاه آغاز شده باشد به عنوان مثال مي‌توان به برخي تلاش‌هاي استاد شهريار دربروزكردن زبان غزل اشاره كرد كه ناگفته نماند برخلاف غزل‌هاي كلاسيك استاد بسيارسطحي وغير اصولي ازآب درآمده است مثلا:

با ديگران خوري مي‌و با ما تلو تلو / قربان هرچه بچه خوب سرش بشو


در هر حال اگر بتوان امثال تقي رفعت و شمس كسمايي را شروع كنندگان اوليه انقلاب نيما در شعر معاصر قلمداد كرد شهريار هم مي‌تواند نسبت به منزوي و منوچهر نيستاني و... كه بنيان گذاران حركت نوگراي غزل بودند چنين وضعي داشته باشد.

به هر حال اوج اين تكاپو با حمله‌هاي شاملو به فرم غزل آغازشد و هنوز هم اين درگيري ادامه دارد وشاعران سپيد سرا گاه گداري كل ماهيت و پديده غزل سرايي را زير سئوال مي‌برند و گاه هم برخي منتقدان به‌راحتي چشم برحقيقت مي‌بندند و مي‌گويند غزل قالبي تمام شده است؟!

درحقيقت اين درگيري عمده‌ترين اختلاف درشعر فارسي است اگر آن را به دوگرايش شعرنو وكلاسيك نويس دسته‌بندي كنيم. اما همان‌طوريكه در ابتدا گفته شد نيازي به توضيح نيست كه غزل بازنده اين ميدان نبوده

وهدف ازنوشتن اين مطلب بحث پيرامون تمام شدن يا نشدن غزل نيست كه تكليف اين بحث خود بخود روشن است و كافيست اين دوستان نگاهي به تحولات غزل و سپيد در دو دهه اخيربيندازند آنوقت مشخص مي‌شود كدام قالب مرده يا تمام شده است.

تنها عرض مي‌كنم شاملو درشعرسپيد با هدف رهايي تخيل شاعرازقيد وبند و رسيدن به رهايي محض تمام ابزارها وپارامترهاي عيني و ذهني قابل تغيير وآشنايي زدايي درفرم شعر اعم از وزن، قافيه، رديف و... را در بدو تولد اين فرم از آن گرفت و ازهمه اينها به موسيقي دروني وگاهي قافيه اكتفا كرد اين امرابتدا بسيارعالي به نظر مي‌رسيد اما اشتباه بسياربزرگي بود دليلش را هم عرض مي‌كنم

(اين نكته را متذكر شوم كه من هيچ مشكلي با قالب‌هاي سپيد و نيمايي يا شاملوي بزرگ و حضرت نيما ندارم تنها معتقدم معرفي اين قالبها بدون حمله به ساحت غزل هم امكان پذير بود) به نظرمن تنها دليلي كه شاملو وخيلي‌هاي ديگر را به حمله به غزل وحذف وزن وساير خصوصيات شعر كلاسيك از جمله قافيه/ رديف/ وديگرعناصر شعر واداشت اين تفكر بود

كه آنها را غير قابل تغيير مي ديدند كه هيچ كاري نمي‌شود با آنها كرد و بايد دور ريخته شوند و هيچ كدام از اين بزرگواران نتوانستند ببينند كه در دل اين محدوديت‌ها چه امكانات و زيبايي‌هايي نهفته است امروزه شاعران غزل علنا ثابت كردند كه اگر كسي اين عناصر را عميقا درك كند نه تنها قيد وبندي براي او نيستند بلكه بر عكس ابزاري هستند

كه به تناسب موضوع شعري مي‌توان با آنها بازي كرد وبه ظرافت تغييراتي دراين عناصراعم ازعيني و ذهني پديد آورد و تنوع وزيبايي خلق كرد در حقيقت چارچوب‌ها و محدوديت‌هاي غزل ديروز به امكانات وابزار تشخص يابي و ايجاد تنوع ساختاري

و اجرا در متن دردست غزل سراي امروز تبديل شده‌اند ابزاري همچون؛ تغيير سكوت‌گذاري‌ها در وزن، ايجاد ارتباط عمودي با تركيب عيني وذهني ابيات، تغيير سطر‌بندي اقتضايي، دخل و تصرف در وز ن، قافيه، رديف، و...

تركيب ركن‌ها و ايجاد وزن جديد و... گوشه‌اي از امكاناتي هستند كه تنها در شعر كلاسيك قابل حدوثند علاوه بر اينها شاعر مي‌تواند از مجموعه عظيم فنون و صنايع ادبي كلاسيك در فضاي امروزي بهره ببرد. در شعر سپيد اما به تبع حذف شدن همين عناصر، آزادي پديد آمده بعد از مدتي به عرياني فقيرانه‌اي تبديل شده و شاعر سپيد در حقيقت ابزاري در دست ندارد

كه تفاوت سليقه يا جهان‌بيني خود را نسبت به ديگران به صورت عيني و فرميك بنماياند و در تفكر جديدي را فرم مطرح كند تنها ابزار انديشه و زبان با قي مانده است كه همه اينها هم در فرم سپيد با نحله‌هايي همچون شعر حج،

شعر زبان و شعر حركت مطرح شده و به سرعت به اتمام رسيده‌اند مگر اين‌كه معجزه‌اي رخ دهد و اين فرم مانيفست جديدي را تجربه كند اما غزل چنين نيست و هم از بعد فرم و هم از بعد فضا و هم از بعد ساختار به دليل ابزار عيني قابل تغييري موجود درآن تا سال‌ها فضا براي پويايي و تجدد دارد.

از طرفي اگرغزل معاصر را به صورت يك كل در نظر بگيريم دو طيف مشخص در آن وجود دارد نوگرايان و سنت گرايان. طرفداران سنت گرايي و حفظ چارچوب‌هاي سنتي غزل را بيش‌ترشاعران جشنواره‌اي و دولتي و بخش قابل توجهي از اساتيد دانشگاه تشكيل مي‌دهند و طرفداران غزل مدرن را بيش‌ترشاعران روشنفكر و غير دولتي و غيرجشنواره‌اي يا لااقل افرادي ايستاده در مرز اين دو گرايش تشكيل مي‌دهند

به عبارت بهتر تفكر رسمي و سياست‌گذار در غزل امروز به حفظ چارچوب‌هاي اين قالب و ديد محافظه‌كارانه درغزل معتقد است هم از بعد فرم و هم از بعد محتوا و طبيعي است كه افرادي هم كه به هر شكلي وابسته به اين طيف هستند خواه ناخواه چنين به غزل مي‌نگرند در اين طيف تعارض و تناقض نوشتار درغزل چه از بعد فرم وچه از بعد محتوا تقريبا در حد صفر است

و در نهايت برخي تفاوت‌هاي ريز زيبايي شناسانه يا تفاوتهاي زباني ناشي از خصوصيات جغرافيايي فرهنگي محل سكونت شاعران اين طيف به چشم مي‌خورد و بس. انگار كه همه يك جور مي‌انديشند و پديده‌هاي اطراف خود را يك جور مي‌بينند و يك جور مي‌نويسند در طيف دوم اما چون چنين ملاحظاتي وجود ندارد آزادي تخيل و تفكر در فرم و محتواي غزل در اوج است و تناقض‌هاي تئوريك زباني، ساختاري و...

بسيار شديدي وجود دارد و هر كس ساز خودش را مي‌زند و كار خودش را مي‌كند همان چيزي كه شاعران طيف اول آن را بي‌بند وباري و ابتذال مي‌نامند و با اين دست آويز اين شاعران رامورد انتقاد خرده‌گيري و حتي تهمت و تمسخر قرار مي‌دهند. دراين متن قصد ندارم به سياق بيش‌تر مطالبي كه در اين باره نوشته شده است بگويم كه نوگرايي وظيفه غزل امروز است

و نمي‌دانم اين اتفاق بايد بيفتد و غزل بايد از شكل سنتي خود بيرون بيايد و با جامعه و نظريات ادبي و فضاهاي مدرن هماهنگ شود وعقب نماند واين بحث‌هاي تكراري كه بيش‌ترادعايي و آرمانگرايانه بوده و هيچ‌گاه راه به جايي نبرده است هدف از نوشتن اين متن اثبات اين قضيه است كه در حقيقت اين طيف نوگرا و مدرن نويس غزل هستند

كه دارند بر اساس سنت ادبيات فارسي حركت مي‌كنند و برعكس اين طيف به اصطلاح سنت‌گراي غزل هستند كه دارند بر خلاف عرف هزار ساله ادبيات فارسي مي‌انديشند. با نگاهي فني به سير تاريخ ادبيات فارسي مي‌توان گفت نوگرايي سنت ادبيات ماست. براي پيش برد اين بحث ابتدا برخي از مشخصه‌هاي عمومي اكثر نحله‌هاي غزل نوگراي امروز را برشمرده و سپس به معادل‌هاي چنين حركاتي در ادبيات كلاسيك مان اشاره خواهد شد.

مواردي كه درذيل مي‌آيد چيز جديدي نيست و تقريبا همه دوستان ادبياتي بدان واقف‌اند اما مي‌توان از كنار هم گذاشتن اين موارد به نتايج جديدي رسيد.

نوگرايي در قالب‌هاي شعري

بعد از صلاي يعقوب ليث صفاري و تشويق شاعران فارسي نويس تا مدت‌ها شاعران تنها يك قالب براي نوشتن مي‌شناختند يعني قصيده اما كم كم آنها پي بردند كه مردم از يك قصيده 400 بيتي تنها چند بيت ابتدايي و تغزل آن را مي‌خوانند و بقيه را بي‌خيال مي‌شود حتي پادشاهاني كه اين قصائد در وصف آنها سروده مي‌شد

هم از اين قائده بيرون نبودند لذا شاعران به‌راحتي بخش تغزلي قصيده را جدا كرده و به صورت يك قالب مستقل به نام غزل مطرح كردند اين حركت يعني تنوع گرايي در قالب به جايي رسيد كه به فاصله كوتاهي ما با قالب‌هاي بي‌شماري همچون قصيده، غزل، قطعه، رباعي، دوبيتي، مستزاد، ترجيع بند، تركيب بند، منظومه نويسي، مسمط و... در ادبيات روبه‌رو مي‌شويم اين را همه مي‌دانيم

و اكثراين به اصطلاح اساتيد دانشگاه و مدافعان سنت ادبيات ما از آنها با افتخار ياد مي‌كنند ما هم همين‌طور، اما سئوال بزرگي اين‌جا مطرح مي‌شود وآن اين‌كه چرا در تمام اين مدت كه نياكان شاعر ما هي قالب به ادبيات مان اضافه مي‌كردند يكي آنجا نبود كه به سبك شما برگردد و بگويد آقايان چه مي‌كنيد ؟

چرا ادبيات را به ابتذال مي‌كشيد؟ يا بگويد شما چون بلد نيستيد قصيده بنويسيد داريد اين قالب‌ها را اختراع مي‌كنيد‌اي خائن‌ها... درهيچ كجاي ادبيات ما كوچك‌ترين نشانه‌اي از مقاومت فضلا وادبا و شاعران بزرگ هيچ دوره‌اي در مقابل ورود هيچ قالبي به شعر فارسي ديده نمي‌شود به حدي كه اصلا معلوم نيست بعضي قالب‌ها چطوري وارد شعر فارسي شده‌اند

در حالي كه امروزه ما اگر تنها كتاب‌هايي را كه آقايان طرفدار سنت ادب فارسي برعليه نيما يا شاملو نوشته‌اند جمع كنيم به‌راحتي يك كتاب خانه مي‌شود. خيلي از ما‌ها از كنار اين قضيه به‌راحتي رد شده‌ايم اما اين مسئله بزرگي ست يعني يكي از اين آقايان نمي‌پرسد كجاي ادبيات ما در برابر ورود فلان قالب از طرف فضلاي آن دوره مقاومتي انجام شده كه شما هم به تبعيت از آن امروزه اين كار را مي‌كنيد.

گذشته از همه اينها اصلي‌ترين ايرادي كه به نيما مي‌گرفتند برهم زدن تساوي مصرع‌ها بود در صورتي كه تساوي مصرع‌ها قرن‌ها قبل وبا اختراع قالب مستزاد در شعر فارسي به هم خورده بود. امروزه اين طيف سنت گرا حتي تغييرات در فرم غزل مثل شكستن وزن،

تغيير وزن، سپيد خواني در بيت و... را هم به ديده تهديد و تمسخر و ناشي از نتوانستن مي‌بيند در صورتي كه اصولا اختيارات شاعري و زحافات و... همه و همه زاييده تغييرات عمدي شاعران در وزن شعر هستند.


ارسال نظر

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار