دیدار با هما روستا،خانه ای بدون سمندریان
![دیدار با هما روستا،خانه ای بدون سمندریان](https://cdn.parsine.com/thumbnail/MTA4YzQba3rl/MiLLs3pIbSZq8dQJqRxCdShr_50Wkc4jY1ki41nuqlzgATG38T600hDGnsV29RXhJUB_IP96qSVK0zijOaKVC6sj3FH6okVU/MTA4YzQba3rl.jpg)
پارسینه: « چهل سال هر روز صبح از خواب بيدار شدم و پرسيدم «حميد جان قهوه ميخوري؟» ... اما حالا ديگر كسي نيست از او اين سوال را بپرسم.»
« چهل سال هر روز صبح از خواب بيدار شدم و پرسيدم «حميد جان قهوه ميخوري؟» ... اما حالا ديگر كسي نيست از او اين سوال را بپرسم.»
خانهي حميد سمندريان و هما روستا همانطور است كه بوده هيچ چيز تغييري نكرده است، نه گلدانها نه كتابخانه، نه تابلوهاي نقاشي و نه عكسهايي كه يادگار سالهاي دور است. در جاي جاي اين خانه اما جاي خالي حميد سمندريان با عكسهايش پُر شده است ... هرجا كه ميرويم عكسي از او ميبينيم. تصويري با چهرهاي متفاوت اما با همان نگاه، با همان نگاهي كه برق شيطنت دارد، با همان نگاهي كه سرشار از زندگي است، توي اين خانه هنوز حميد سمندريان زنده است...
![](https://static2.parsine.com/servev2/MTA4YzQba3rl/5Uwvb7W7Zm0,/file.jpg)
همانطور كه در خانه چيزي عوض نشده، در آموزشگاه هم چيزي تغيير نكرده، استادها ميآيند و ميروند. آزمونها انجام ميشود، بچهها كلاسهايشان را برپا ميكنند. نمايشهاي كوتاهشان را اجرا ميكنند و گپ و گفتها ادامه دارد.
خبرنگارايسنا با هما روستا در يك غروب پاييزي ديداري داشت، اين ديدار به انگيزه تولد هما روستا بود اما او امسال حوصله تولدش را نداشت، تنها فكر او اين است همه چيز را مطابق دلخواه همسرش نگه دارد. همسري كه امسال بعد از چهل سال نيست تا تولدش را به او تبريك بگويد. در اين غروب پاييزي فكر هما روستا هنوز با مردي است كه جاي خالياش پر نميشود.
اين هنرمند اين روزها خيلي سرش شلوغ است يك پايش در آموزشگاه است و يك پايش در خانه. تئاتر ميرود، به ديدن هنرمندان بيمار مثل نصرت كريمي ميرود اما بيشتر فعاليتش در آموزشگاه است، آنچنان كه خودش ميگويد:« حس ميكنم بچهها به حضورم نياز دارند. نمايشهايشان را نگاه ميكنم. گپ ميزنيم با يكديگر. آزمون ميگيريم وقتي من آنجا هستم بچهها خوشحالتر هستند. چون حميد دوست داشت آموزشگاه همانطور باقي بماند. سرپا بماند و در حد قدرتم كارهاي او را ادامه ميدهم.»
دوست دارد در آموزشگاه هم همه چيز همانطور بماند كه از پيش بوده و ادامه ميدهد: « روش و شيوه عين همان است كه از قبل بوده، البته دلم ميخواهد آموزشگاه كمي بزرگتر شود تا بتوانيم كلاسهاي تئوري هم برپا كنيم. اما فعلا نميدانم چنين شرايطي فراهم ميشود يا نه. »
هما روستا قرار است چند روز ديگر برود شيراز براي جشنواره استاني دعوتش كردهاند، ميخواهند از حميد سمندريان تجليل كنند. روز پنجشنبه هم ميهمان انجمن منتقدان و نويسندگان خانه تئاتر است كه ميخواهند در جشن سالانهشان از گروه «پاسارگاد»، گروه حميد سمندريان تقدير كنند. در لابه لاي همه اين فعاليتها تئاتر هم ميبيند. او ميگويد: «تا جايي كه قدرت دارم نمايشها را دنبال ميكنم. من اصلا نميتوانم جاي حميد را پر كنم. اما بچهها دوست دارند كه چنين كاري انجام بدهم و همه تلاشم را ميكنم.»
دوست دارد نمايشي را كارگرداني كند از آرزوهايش ميگويد، نمايشهايي كه دوست داشته در آنها بازي كند. «باغ آلبالو» را به ياد ميآورد و ميگويد: «خيلي دوست داشتم در نمايش «باغ آلبالو» بازي كنم و اگر بازي نشد ، آن را كارگرداني كنم. چند سال پيش قرار بود با حسن معجوني اين نمايش را كار كنيم. حسن كارگرداني ميكرد و من بازي. دو ماه تمرين كرديم و تقريبا به جايي رسيده بود اما بعد به دليل يكسري مشكلات اجرا نشد، ما ميخواستيم اجرا كنيم ولي ديگران نخواستند.»
مانند خيلي از هنرمندان ديگر آرزوهاي زيادي در تئاتر داشته كه هنوز به آنها نرسيده است، او ادامه ميدهد: « هر بازيگري دوست دارد در نقشهاي خيلي زيادي بازي كند اما متاسفانه در جايي هستيم كه تئاتر تداوم ندارد و نميتوانيم خيلي از نقشهاي دلخواهمان را بازي كنيم. حالا ديگر برخي از نقشها را به خاطر بالا رفتن سنم نميتوانم بازي كنم.»
هما روستا در نبود حميد سمندريان خيلي احساس مسئوليت ميكند، آنچنان كه ميگويد: «او اين مسئول بودن را به من ياد داد. حميد خيلي مسئول بود. دوست داشت آموزشگاه باقي بماند. دوست داشت من كار كنم. شايد آن زمان كه زنده بود خيلي اين چيزها را جدي نميگرفتم ولي الان برايم خيلي جدي است.»
با همان صداي آرام و زيبايش كه غمي پنهان دارد، به سالهاي گذشته بر ميگردد زماني كه تازه ازدواج كرده بودند و يادآور ميشود: « ميديدم اين مرد كه در خانه اين همه مهربان و نرم است، در كار بسيار سختگير و ديكتاتور است. وحشت كردم فكر كردم نميتوانم با چنين مردي زندگي كنم اما اوگفت "همايي اگر زندگي را از كار جدا كني ميتوانيم با هم باشيم و همه چيز خوب باشد." او اين را به من ياد داد، خيلي سخت بود اما توانستم.»
![](https://static2.parsine.com/servev2/MTA4YzQtpPth/5Uwvb7W7Zm0,/file.jpg)
با اينكه 40 سال با حميد سمندريان زندگي كرده، خودخواه نيست ميداند كه سمندريان متعلق به همه كساني است كه دوستش دارند و ميگويد:« به هر حال حميد را همه دوست دارند او به همه تعلق دارد نه فقط به من. من فقط ميتوانم سهم كوچك خود را حفظ كنم. چون خود او اينگونه بود.»
در اين خانه قشنگ، در كنار عكسهاي تئاترهايي كه متعلق به سالهاي دور است، عكسهاي خانوادگي هم هست، عكسهايي از نوزادي كاوه كه تنها فرزند اين زوج است در آغوش هما روستا، عكسهايي از روزگار جواني زني كه چهل سال در كنار حميد سمندريان زندگي كرده است، دلمان ميخواست اين عكسها و خاطرات اين خانه در قاب دوربينمان ثبت كنيم اما ترجيح داديم به احترام هما روستا دوربينمان را خاموش نگه داريم.
حميد سمندريان هميشه نمايشنامههاي خارجي اجرا كرد اما در كتابخانه خانهشان، كتابهاي خارجي كنار ديوان شاعران كلاسيك ايراني قرار گرفته است.
هميشه روي ميز داخل هال، يك كتاب است اما هما روستا ميگويد:« اين روزها كمتر كتاب ميخوانم. چون خيلي نميتوانم روي كتاب متمركز شوم.» با اين حال خوشحال است كه از نصرت كريمي كتاب شناختنامه عبدالحسين نوشين را هديه گرفته است.
پيچكها، گلدانها، ظرفهاي قشنگ همه از زني حكايت ميكنند كه همانگونه كه بازيگر خوبي است، بانوي باسليقهاي هم هست. ساختمان «سهيل» هنوز هم خانه حميد سمندريان است و من خوشحالم كه در دفترچه تلفن خبرنگاريام كنار اسم حميد سمندريان نمينويسم «زندهياد» چون در اين خانه بانويي هست كه با آن صداي هميشه قشنگش جواب تلفنها را ميدهد، بانويي كه صدايش همان اندازه كه صداي هما روستاست، صداي حميد سمندريان هم هست.
ارسال نظر