گپی با حسین معززینیا: آوینی گفت همین بو آدم را نماز خوان می کند!
پارسینه: اینروزها، به برکت اتفاقاتی مثل برنامه تلویزیونی هفت، نگاه نقادانه به سینما، محدود به سینماروهای حرفهای و مخاطبان مطبوعات سینمایی نیست، و حتی ما مردم عادی نیز یاد گرفتهایم از نگاه یک منتقد به فیلمهای سینمایی بنگریم و اهمیت نقد را در فرایند مواجه شدن با یک اثر سینمایی و تلویزیونی، دریافتهایم.
حسین معززینیا، از منتقدان جدی و صاحبفکر سینماست. این منتقد و مدرس سینما، سینمایینویس مؤلف، و مستندساز صاحبسبک، به سال 1352 در تهران متولد شده و فعالیت جدی مطبوعاتیاش را به عنوان نویسنده، خبرنگار و گزارشگر در ماهنامه سوره، به سردبیری سیدمرتضی آوینی آغاز کرده است. همکاری در مقام دبیر سرویس سینمایی با مجلات سروش، نقد سینما، مشرق و مهر را در کارنامه دارد و کتابهای «درباره ابراهیم حاتمیکیا»، «فیلمفارسی چیست»، و «سینما و افقهای آینده»، مجموعههای مستند تلویزیونی «سینمای دینی»، «سنگ کاغذ قیچی»، «روایت راوی» و «عالم هیچکاک»، و فیلمهای مستند «سفر سبز»، «روایتی نو»، و «عروسی ایرانی، فیلمسازی ایرانی» از دیگر آثار اوست.
معززینیا، پس از سالهای تدریس تاریخ سینما و تحلیل فیلم در مراکز مختلف آموزشی، و عضویت در هیئتهای داوری چندین و چند جشنواره سینمایی، از زمستان 88، مجله موفق سینمایی 24 را سردبیری میکند.
::
ـ نام؟
ـ محمدحسین. که بر اثر کثرت استعمال، محمدش حذف شده است!
ـ نام خانوادگی؟
ـ معززینیا.
ـ تحصیلات؟
ـ ادبیات فارسی میخواندم که از نیمه رها کردم.
ـ شغل؟
ـ ديگر درست نمیدانم! اوایل قرار بود کار سینمایی کنم، که دیدم دارم به بهانه سینما مطبوعاتی میشوم. مطبوعاتی شده بودم که کار سینمایی را شروع کردم. سینمایی شده بودم، که پیشنهادهایی شد و دوباره مطبوعاتی شدم! الان که نگاه میکنم واقعاً نمیدانم مطبوعاتیام یا سینمایی؛ اما در هردو کار به یک اندازه عمر صرف کردهام.
ـ الان اگر بخواهید بین سینما و مطبوعات یکی را انتخاب کنید؟
ـ هر دو لذتهايی دارد كه نمیشود از آن صرفنظر كرد. و البته هيچكدام عاقبت ندارد!
ـ مصداق این جمله مسعود کیمیایی که «من مخلص منتقدی هستم که نخواهد فیلم بسازد» نمیشوید؟
ـ حرف درستی است؛ اما در مورد منتقدی مصداق دارد که نقدنویسی برايش ابزار ورود به دنيای فیلمسازی باشد. برای من هميشه اين دو عرصه جدا بوده.
ـ شغل پدر؟
ـ کارمند بانک سپه.
ـ همه مشاغل قبلی؟
ـ نویسنده مطبوعات، منتقد سينما، مدرس سینما، سازنده تیزر و آنونس سینمایی، گردآوری و تأليف كتاب، پنجاه شصتتایی هم برنامه تلويزيونی و فیلم مستند ساختهام. الان هم که يك مجله سينمايی را سردبیری میكنم.
ـ دورترین تصویر که از کودکی در ذهنتان مانده است؟
ـ ظهری است در خانه پدربزرگم، در خیابان طوس. احتمالاً در سهسالگی. یک سالن پذيرايی يكسره، که در انتهایش یک تلویزیون سیاه و سفید مبله بود. روی فرش بازی میكرد و پدربزرگم داشت قلقلکم میداد. تصویر بعدی، یک سال بعد از آن است که پدربزرگم درگذشت. دم غسالخانه ايستاده بودم، توی بهشتزهرا. اولین مواجههام با مرگ بود.
ـ اولین کلمهای که به زبان آوردید؟
ـ اولین کلمه را نگفتهاند، فقط گفتهاند که دیر زبان باز کردم، اما وقتی به حرف افتادم خیلی وراجی كردم. پی در پی سؤال میپرسیدم و سر همه را ميخوردم. و اینکه اصرار داشتم پیش از مدرسه خواندن و نوشتن یاد بگیرم.
ـ اولین کتابی که خواندید؟
ـ گذشته از قصههای كودكانه، در شش سالگی، بعد از تماشای فیلم محمد رسولالله، علاقمند شده بودم درباره زندگی و سرگذشت حمزه سیدالشهدا بخوانم. همه کتابهای پراکندهای را که تحت تأثیر نمايش آن فیلم درباره ایشان منتشر میشد، خواندم. کیهانبچهها هم مرتب میخواندم. اما اولین کتابی که با لذت چندین بار خواندمش، تام سایر بود.
ـ اولین بار که یک فیلم را نقادانه دیدید؟
ـ هامون.
ـ اولین فیلمی که نقد کردید؟
ـ علی و غول جنگل ساخته بیژن بیرنگ و مسعود رسام. دو سالی بود مجله فیلم میخواندم و تازه داشتم ارزیابی میکردم که میتوانم نقد بنویسم یا نه. خودم را در آن حد نمیدیدم که نوشتهام در مجله فیلم چاپ شود، برای همین یادداشتم را برای روزنامه کیهان فرستادم، که آن روزها تازه صفحه سینمایی راه انداخته بود و فکر میکنم اولین روزنامه آن سالها بود که یک صفحه كامل را به سینما اختصاص داده بود. فکر میکردم یک گوشهای خواهند نوشت یادداشتتان رسید و تشکر خواهند کرد، اما در کمال تعجب، یادداشتم به طور کامل در کیهان منتشر شد.
ـ با این حساب شما را هم باید کیهانی محسوب کنیم!
ـ بله. سابقهمان خراب است!
ـ وقتی مطلب چاپشدهتان را دیدید چه حسی داشتید؟
ـ شگفتی. فكر نمیكردم قابل چاپ باشد.
ـ و بعد از شگفتی؟
ـ تلفن زدم به مسئول صفحه. تشكر كرد كه برایشان نوشتهام و سفارش داد درباره يكی ديگر از فيلمهای روی پرده بنويسم. دو هفته بعد، آن هم چاپ شد.
ـ اولین بار که یک کامپیوتر را روشن کردید؟
ـ فكر ميكنم سال 75 بود و کامپیوتر علی میرفتاح. روشن كردم كه بازی كنم!
ـ و اولین بار که وارد اینترنت شدید؟
ـ در همان سالها بود. بهكلی حيرت كرده بودم. ساز و كارش را درك نمیكردم.
ـ کوتاه درباره ابراهیم حاتمیکیا؟
ـ آن قديمها محجوب، مهربان و آرام بود. حالا سالهاست كه فقط شكايت دارد. گله دارد. درباره هرچه كه حرف میزند، يا با اعتراض شروع میكند يا به اعتراض ختم میكند.
ـ رضا میرکریمی؟
ـ یه حبه قند. مذاق، سلیقه سینمایی و شخصیتش را میشود در همین عبارت خلاصه کرد.
ـ اصغر فرهادی؟
ـ كس ديگری را نميشناسم كه به اندازه او تكليفش با خودش معلوم باشد.
ـ مجید مجیدی؟
ـ بعد از اين همه سال، هنوز هم گريهاش در آخرين سكانس فيلم بايكوت يادم نمیرود. اولين بار كه در سالن سينما حسابی گريه كردم، سر آن سكانس بود.
ـ مجتبی راعی؟
ـ آدم زلال، شريف و صريحی است.
ـ بهروز افخمی؟
ـ يك تصوير بيرونی دارد كه میشود دربارهاش مفصل حرف زد. اما در زندگی من آدم بسيار تاثيرگذاری است. خيلی چيزهايم را از او دارم. به اندازه يك كتاب از او خاطره دارم.
ـ خسرو دهقان؟
ـ هرگز نمیفهمی كی شوخیاش تمام شده و دارد جدی حرف میزند و بر عكس! كسی كه شديدترين فحشها و مهربانانهترين جملات را همزمان نثار آدم میكند.
ـ مسعود فراستی؟
ـ معلم سختگیر من. اولین معلمم در نقدنویسی. بيست سال پيش دل و دماغ اين كارها را داشت كه مجبورم كند يك نقد فيلم را شش بار بنويسم و بعد هم بنشيند و خطخطیاش كند. به قول خودش پوستم را كند.
ـ علی معلم؟
ـ بعد از سالها رفاقت و همكاری، هنوز هم درست نمیشناسمش! آدم پيچيده و پيشبينیناپذيری است.
ـ سیدمرتضی آوینی؟
ـ اجازه میدهيد به احترامش سكوت كنم؟ دوستان مشغولند. فعالند. از آنها بپرسيد.
ـ نظرتان درباره اسکار جدایی نادر از سیمین؟
ـ فیلم جهانی باید هم جایزه جهانی بگیرد.
ـ نظرتان درباره نفرستادن یه حبه قند به اسکار؟
ـ چه میشود گفت؟ لابد رعایت مصلحت.
ـ نقد فیلم یا نقد فیلمساز؟
ـ قطعاً نقد فیلم. اما کدام نقد فیلم است که به نقد فیلمساز نینجامد؟
ـ و چه چیزِ فیلمساز نقد میشود؟
ـ تلقی فیلمساز از کلیتی به نام سینما. نقد شخصیت فیلمساز کمکی به ما نمیکند. اما نقد نگاه فیلمساز به سينما راهگشاست.
ـ فیلم غیرقابل نقد؟
ـ فیلمی که هیچ شوقی برنمیانگیزد؛ نه شوق ستایش کردن و نه شوق فحش دادن! فیلمی که آدم از خودش میپرسد اصلاً برای چی ساخته شده!
ـ نقد فرم یا نقد محتوا؟
ـ چیزی به نام نقد محتوا وجود ندارد؛ مگر خارج از حوزه نقد سینمایی.
ـ درست است که شما از نظرگاه شهید آوینی به سینما مینگرید؟
ـ چنين ادعایی نداشته و ندارم؛ فقط میتوانم بگويم زندگیام جوری پيش رفته كه در عمل انتخاب ديگری نداشتهام.
ـ يعني مجبور شدهايد نظرگاه شهيد آوينی را دنبال كنيد؟
ـ به يك معنا بله. منظورم اين نيست كه كسی مجبورم كرد. من در سن و سالي وارد مجله سوره شدم كه استعداد تأثيرپذيری زيادی داشتم. جذابيت وجود سيدمرتضی آوينی، مقاومتناپذير بود. مرا تسخير كرد.
ـ آشنایی با سوره و شهید آوینی و تأثیرپذیری از او چگونه پیش آمد؟
ـ قصه عجيبی دارد. من دنبال كتاب «مرشد و مارگريتا» میگشتم كه بخوانم. بهروز افخمی در يكی از مصاحبههايش در مجله سوره گفته بود اين بهترين رمان دنياست! در بازار نبود. ناياب شده بود. تلفن زدم به سوره و گفتم من بايد اين كتاب را بخوانم، وگرنه هلاك میشوم! منشی مجله، طی اقدامی خارقالعاده گوشی را داد دست آقای آوينی تا خودش مشكل را حل كند. پشت تلفن داشتم از اضطراب سكته میكردم! آقای آوينی گفت اگر كتاب را پيدا نمیكنی، بيا اينجا، يكی از بچهها دارد، قرض بگير و بخوان!
ـ و همين باعث شد كه همكاری با مجله سوره شروع شود؟
ـ مجله سوره ـ به تعبیر علی میرفتاح ـ كوه المپ بود! هرکسی آنجا بود برای خودش ربالنوعی بود؛ از ربالنوع گرافیک و تئاتر و سینما بگیر تا ربالنوع تواضع، که جهانگیر خسروشاهی ویراستار سوره بود، که مدام اظهار تواضع و خاکساری میکرد! آنجا فقط من و میرفتاح بودیم كه در این موضع قرار نداشتیم و انگار آمده بودیم برای تماشا کردن و یاد گرفتن. سیدمرتضی آوینی، برای من، که علاقمند سینما و کار مطبوعاتی بودم و تازه هم وارد گود شده بودم، از هر نظر جذاب بود. در همهچیز از او تاثیر میگرفتم و این تأثیر بعد از شهادتش تشدید شد. بعد از شهادتش بود که سعی کردم جور دیگری به نوشتههایش مراجعه کنم تا كليت دیدگاه او در مورد سینما را بفهمم. در واقع من تا سالها راهی نداشتم جز اینکه از نگاه آوینی به سینما نگاه کنم و شبیه آوینی به سینما فکر کنم. همهچیز را در همان فضا کشف کردم و ماندنم در سوره و همکاری با حوزه هنری هم این مسیر را ادامه داد.
ـ مسعود فراستی هم چنین نسبتی با شهید آوینی برقرار کرده بود؟
ـ فراستی وقتی به سوره آمده بود، تصورش از سینما شکل گرفته بود. در مجله سروش برای خودش جايگاهی داشت. نسبت فراستی و آوینی بیشتر نسبت دو همکار یا همفکر بود.
ـ بهروز افخمی چطور؟
ـ در مورد بهروز افخمی كه اصلاً باید گفت خودش روی نگاه سينمايی آوینی تأثیر جدی میگذاشت. فراستی و افخمی میتوانند از همفکری با آوینی بگویند. اما من در آن زمان بچه بودم. هنوز فکری نداشتم که الان ادعای همفکری کنم!
ـ و هنوز دیدگاههای سینمایی شهید آوینی را درست و دقیق میدانید؟
ـ قطعاً. بستگي دارد دنبال چه باشيم. من سالها دنبال اين گشتم كه بفهمم آوینی از سینما چه میخواست و انتظارش از سینما چه بود. توقعش چه بود. سعی كردم برای پرسشهای ماهيتشناسانه او جوابهایی پیدا کنم. هستند کسانی که دنبال مصداقها میگردند و مثلاً میخواهند بدانند که اگر آوینی امروز بود درباره فلان فیلم و فلان سریال چه میگفت. آن وقت میروند میگردند ببینند آوینی در مورد هر فیلم چه گفته، تا نتیجه بگیرند وقتی آوینی مثلاً از «از کرخه تا راین» خوشش آمده، پس باید از «به نام پدر» هم خوشش بیاید! يا اگر از فلان فيلمساز حمايت كرده پس واجب است از مابهازای امروزی او حمايت كنيم. نمیشود نوشتههای آوينی را بخوانيم كه بر اساس آنها روی تختهسياه، اسم خوبها و بدها را جدا بنويسيم و جلویشان ضربدر بزنيم.
ـ محاسن و معایبِ دامادِ شهید آوینی بودن؟
ـ بگذاريد بهصراحت بگويم که از اين لقب بسيار لطمه خوردهام. سالها تلاش كردم كه اين نسبت خانوادگی را پنهان نگه دارم. در مملکت ما آدمها را بابت این چیزها مؤاخذه و محاکمه میکنند. همان آدمهايی كه بيست سال پيش تصوری از يك مسلمان مطلوب در ذهن داشتند و خود آوينی را بابت عدم انطباق با آن تصور بازخواست میكردند، امروز مرا بابت عدم شباهتم به يك «داماد شهيد آوينی» مطلوب بازخواست میكنند.
ـ بزرگترین اشتباه جوانی؟
ـ شايد رها كردن تحصیل. آن روزها در یک اتحادیه مشترک با علی میرفتاح و رضا عابدینی و... فکر میکردیم ما فرهیختههایی هستیم که حیف است در دانشگاه تلف شویم و باید علیه نظام آکادمیک شورش کنیم! البته شايد هم اگر درسم را خوانده بودم الان جواب میدادم تلف كردن وقت در دانشگاه!
ـ ترسناکترین تجربه درد؟
ـ درد جسمانی يادم نمیماند. در مقابلش صبورم.
ـ دردناکترین تجربه ترس؟
ـ وقتي كه مطمئن شدم تقدير تاريخی ما آويزانماندن بين سنت و مدرنيته است.
ـ بزرگترین عیبی که دارید؟
ـ دلم نمیآید «نه» بگویم. عواقبش بعداً پدرم را درمیآورد!
ـ عیبی که در شما نیست، اما به آن متهمتان میکنند؟
ـ حتماً هست كه میگويند.
ـ پاسختان به کسی که معتقد است اگر رانت شهرداری و مؤسسه همشهری نبود، مجله 24 هم نبود؟
ـ در شرایط فرهنگی مملكت ما، راهاندازی یک مجله، آن هم با این کیفیت، سرمایهگذار قدرتمند میخواهد. اما وقتی مخاطب مجله را از کیوسک خرید و ماههای بعد هم به خریدنش ادامه داد، کاری به رانت مجله ندارد. شاید شروع انتشار 24 با این رانت بوده، اما ادامه و استمرار انتشارش دیگر ربطی به آن ندارد.
ـ کوتاه درباره مجله فیلم؟
ـ نوستالژی.
ـ هفتهنامه سینما؟
ـ هنوز درمیآید؟!
ـ دنیای تصویر؟
ـ علی معلم. از همهجای دنیای تصویر علی معلم میتراود!
ـ هفتهنامه مهر؟
ـ جوانی. جوانی من با مهر گره خورده. سربازیام را در آن دوران طی کردم، ازدواجم در آن سالها قطعی شد، شيطنتها، ماجراجويیها، مهمترین تجربههای ژورنالیستی، اغلب آشنايیها و دوستیهای جوانیام به آن دوران برمیگردد.
ـ ماهنامه سوره؟
ـ دوران کشف. هفدهساله بودم که وارد سوره شدم. روابط دنيای بزرگسالان، قواعد ژورنالیسم، جذابيتهای يك فضای فرهنگی و هيجان سینما را در سوره کشف کردم.
ـ سه شیء که همیشه همراهتان است؟
ـ از همراهداشتن اشيا بيزارم! همين عينك و موبايل را هم اگر میشد به گوشهای پرت كرد عالی میشد.
ـ با چند انگشت تایپ میکنید؟
ـ با همه انگشتها.
ـ با قلم راحتترید یا کیبورد؟
ـ متأسفانه ديگر با قلم کار نمیکنم. حيف اين همه خودكار و خودنويس خوشدست كه دارند خشك میشوند!
ـ چند وقت یکبار اسمتان را در موتورهای جستجو سرچ میکنید؟
ـ این سالها کمتر. اوایل برایم جذاب بود و به این واسطه چیزهایی هم کشف میکردم، مثلاً از فحشهایی که در وبلاگها به من داده بودند باخبر میشدم!
ـ اهل خرید خانه هستید؟
ـ بله. خريد كردن خاصيت درمانی دارد. وقتی روز را شب كردهايم و چيزی گيرمان نيامده، با خريد شبانه خودمان را التيام میبخشيم. حس میكنيم حداقل اين چند قلم چيز عايدی روزمان است!
ـ چانه هم میزنید؟
ـ کمتر. اين روزها كه اصلاً. ديگر قاعده و مبنايی برای چانهزنی وجود ندارد. برای اينكه فروشنده را منكوب كنيم به چی استناد كنيم؟!
ـ با پول یارانهتان چهکار میکنید؟
ـ بحث را سياسی نكنيد!
ـ اگر سههزار میلیارد تومان پول داشته باشید با آن چه میکنید؟
ـ يكي از خيابانهای تهران را میخرم، با خاك يكسانش میكنم و جوری میسازمش كه خيالم راحت شود يك خيابان سالم، درست و زيبا در اين شهر وجود دارد.
ـ نظرتان درباره اینکه گوسفندها بروند در جنگل بلوط بخورند؟
ـ خودم هم همراهشان میروم! هم جنگل را دوست دارم و هم گوسفندان را.
ـ شیر چای یا قهوه؟
ـ آبميوه!
ـ استقلال یا پرسپولیس؟
ـ پرسپولیس!
ـ رئال مادرید یا بارسلونا؟
ـ شديداً بارسلونا.
ـ مهمترین کلمه عالم؟
ـ حقيقت.
ـ زیباترین دروغی که شنیدهاید؟
ـ همه قصههای درجه يك دنيا.
ـ مهمترین امضایی که کردهاید؟
ـ امضا اصولاً چيز مهمی نيست. براي سياستمدارها مهم است و تاجرها.
ـ دوست دارید بدانید کی میمیرید؟
ـ نه. مرگ ناگهانیاش خوب است.
ـ بزرگترین آرزویی که بهش رسیدهاید؟
ـ نرسیدهها بیشترند.
ـ باارزشترین چیزی که از دست دادهاید؟
ـ سیدمرتضی آوینی.
ـ فیلمسازی که از نقدی که بر فیلمش نوشتهاید عصبانی شده باشد؟
ـ اگر نقد به فيلمساز ايرانی برمیخورد كه وضع سينمای ما اين نبود!
ـ شدیدترین عصبانیت دوستداران یک فیلم از نقدی که شما نوشتید؟
ـ نقدی که در سوره بر فیلم هنرپیشه مخملباف نوشتم. فکر میکنم میزان تعصب طرفداران مخملباف در آن سالها، در كل تاریخ سینمای ایران بیسابقه است! حتی طومارهایی به دفتر مجله میرسید مثلاً از دوستداران فیلم در فلان محله کرج! تجربه بعدی هم ـ که باعث شد سه ماه بالاجبار با اسم مستعار مطلب بنویسم ـ نقدی بود بر فیلم گبه مخملباف که در شماره اول هفتهنامه مهر منتشر شد.
ـ و تجربه خوشحال شدن فیلمساز از نقدی که نوشتید؟
ـ يادم هست یکبار کیومرث پوراحمد، بخاطر یادداشتی که درباره فیلم «نان و شعر»ش نوشتم و در مجله نقد سینما منتشر شد، تلفن زد و گفت يادداشتم را خيلی دوست دارد.
ـ به تفکیک نقد سازنده و مخرب معتقدید؟
ـ نقد ذاتاً مخرب است، و در عین حال سازنده.
ـ مخرب و در عین حال سازنده؟
ـ نقدنوشتن يعنی توضيح دادن نسبت ميان اثر ساختهشده با آنچه مطلوب است. نقد مخرب است، چون به اثر اصالت نمیدهد، بلكه به شكل مطلوب اثر بها میدهد. پس به فيلم حمله میکند، تا از سينما دفاع كند. اما در عین حال از آنجا که میتواند روی دیدگاه فیلمساز و مخاطب تأثير بگذارد و نگاهشان را به سینما تغییر دهد و اصلاح کند، سازنده است. منتقد اصولاً قصد تخریب ندارد و دنبال این نیست که بنويسد تا چيزی را نابود كند. مگر مریض باشد و قصدش از نقد تسويهحساب با كسی باشد.
ـ میانهتان با شعر چطور است؟
ـ شعر كه اصلاً دليل حيات است. چيزي باشكوهتر از آن سراغ ندارم.
ـ اثر ادبی مورد علاقه؟
ـ شاهنامه فردوسی.
ـ از معاصران؟
ـ اخوان ثالث.
ـ موسیقی مورد علاقه؟
ـ دورهای گوش ميدهم. یک دوره طولانی موسیقی کلاسیک گوش میدادم. قبلتر هم موسیقی سنتی، شجریان و ناظری و افتخاری و... يك دوره هم پينكفلويد و لئونارد كوهن و باب ديلن و... در سالهایی که تیزر و آنونس میساختم دائم موسيقی فیلم گوش میکردم و موسیقیشان را میدزدیدم و استفاده میكردم!
ـ بهترین دوستتان؟
ـ تنهايی.
ـ یک لطیفه سینمایی تعریف کنید.
ـ وضعیت یکسال اخیر سینمای ایران!
ـ یک نابغه در نقد نویسی؟
ـ کامبیز کاهه.
ـ کوتاه درباره توپ دولایه؟
ـ از ماهرترین سازندگانش بودم!
ـ قورمهسبزی؟
ـ برعکس قاطبه ایرانیها هیچوقت جزو غذاهای محبوبم نبوده.
ـ نان چرب زیر کباب کوبیده؟
ـ سمبل سليقه و ذائقه ايرانی در آشپزی.
ـ پنجره فولاد؟
ـ بر آستان جانان.
ـ شلوار کردی؟
ـ در نوجوانیام خیلی مد شده بود. اما انگار دوباره به کردستان برگشته!
ـ سانتریفیوژ؟
ـ گرفتهايد بنده را؟!
ـ بوی آجر خیسخورده؟
ـ كاش همه ساختمانهای تهران آجری بود و كاش هميشه باران میباريد.
ـ کیف سامسونت؟
ـ در بچگی برايم اسرارآميز بود، ولي بعداً فهميدم کیف چرمی تشخص بیشتری دارد.
ـ شیفت دیلیت؟
ـ چیز خوبی است. اصلاً نوستالژیباز نیستم.
ـ کنترل زِد؟
ـ عالیترين تفاوت دنیای مجازی با زندگی واقعی.
ـ آلت کنترل دیلیت؟
ـ كاش در دنيای واقعی هم عمل كند و بزنيم مثل فيلمهای علمی خيالی، اين شهر نخراشيده و زشت را محو كند و يك شهر جديد برایمان بالا بياورد!
ـ سینمای معناگرا؟
ـ بابتش وام میدهند.
ـ سینمای دینی؟
ـ برايش همايش برگزار میكنند.
ـ سینمای اسلامی؟
ـ برايش كتاب درمیآورند يا حتی دانشگاه تأسيس میكنند.
ـ مهمترین معضل سینمای ایران؟
ـ اين كه مدتی است همه فكر میكنند كل مشكلات مملكت حل شده، فقط مانده يافتن معضلات اين يكی!
ـ یک آرزو برای سینمای ایران؟
ـ اینقدر وضع خراب است که عادی بودنِ اوضاع تبدیل به آرزو شده.
ـ اگر بدانید 24 ساعت بیشتر زنده نیستید چهکار میکنید؟
ـ اول مینشينم يك گوشه، به زندگیام فكر میكنم كه بفهمم حالا كه پايانبندیاش مشخص شده، درام سر و ته داری بوده يا نه، بعد هم میروم پيش مادرم.
ـ اگر بخواهید خواندن یک کتاب را به کسی که 24 ساعت بیشتر زنده نیست توصیه کنید؟
ـ شازده کوچولو.
ـ اگر مجبور شوید در کشوری بجز ایران زندگی کنید کدام کشور را انتخاب میکنید؟
ـ ایتالیا.
ـ بهترین شهر برای زندگی؟
ـ هرجایی بجز تهران. مثلاً ماهان کرمان.
ـ بهترین خیابان تهران؟
ـ ولیعصر. چون تنها خیابانی است که میشود در آن راه رفت. در خيابانهای اين شهر به آدميزاد اهمیت نمیدهند. چيزهای بیجان عزيزترند.
ـ سه کتاب برای تنهایی؟
ـ ديوان حافظ، مقالات شمس، برادران کارامازوف.
ـ سه موسیقی برای تنهایی؟
ـ فعلاً سكوت را ترجيح میدهم.
ـ بوی مورد علاقه؟
ـ یاد این خاطره افتادم: زمستان سال 71 برای شرکت در مراسم ختم پدر علی میرفتاح به شهرری رفته بودیم. آن روزها صدای سيدمرتضی آوینی گرفته بود. میخواست نريشن فيلمهای روايت فتح را بخواند، صدايش باز نمیشد. دنبال دوا درمان گیاهی بود. در بازار شاهعبدالعظیم، رفتيم داخل يك مغازه عطاری. منتظر مانديم صاحب مغازه مشتریهايش را راه بيندازد تا به ما برسد. آقای آوينی چندبار بو کشید و گفت: «همین بو کافی است که آدم را نمازخوان کند.»
ـ و حرف آخر؟
ـ عاقبتبهخيری همه و سلامتی حضرتعالی.
امید مهدینژاد/هفتهنامه پنجره
محمد حسین معززی نیای عزیز سلام
تو از جمله آدمهایی بودی که مصمم به خواسته و استعدادی که در خودت میدیدی رسیدی . و من از اینکه با چنین کسی پشت یک میز درس خوندم به خود میبالم . لطفأ به من ایمیل بزن و انشالله با همه همکلاسیهایت یک قرار بذاریم .
تا الآن پانزده نفر رو پیدا کردم .
سلام آقای معرزی نیای عزیز و دوست داشتنی .
سالها پیش توی کفا ( کانون فرهنگی جهاد دانشگاهی دانشگاه تهران ) دوره تحلیل فیلم خدمتتون بودم . کل اون دوره فقط فیلم فارگوی برادران کوهن رو تحلیل کردید و به همین بهونه مروری کردید بر تاریخ سینما . فوق العاده مفید بود و الان که فکر میکنم تغییر دیدم به فیلم و فیلم دیدن رو به شدت مدیون شما هستم . هر جا هستید سالم و سرزنده باشید .