صبح زود با زنگ تلفن خانمی به نام عرب حسینی از شرکتی به نام «آیسین عرش» بیدار شدم. هنوز گیج خواب بودم و کمی طول کشید تا متوجه شوم یکی از چند شرکت بزرگ که رزومه و درخواست کارم را خواندهاند، با من تماس گرفته است. آدرس را داد و گفت که «مهندس شبانکاره»، مدیر شرکت، ساعت ۳ بعدازظهر وقت ملاقات برای من تعیین کردهاند.
به گزارش پارسینه، به سرعت از جا پریدم، مثل روزهای فیلمبرداری یادش بخیر... ذهنم درگیر بود که مدارک را مرتب کنم، اما تلفن دوباره زنگ خورد. شمارهای از «محمود شهریاری» روی صفحه ظاهر شد. شاید بیست سال پیش یک گفتگوی کوتاه با هم داشتیم، و بعد از آن هیچ تماسی نداشتیم. صدای گرم و آشنای او آرامم کرد. گفت که میداند برای مصاحبه شغلی میروم و خودش قبلاً با این شرکت کار کرده است. تأکید کرد که ریاست شرکت فردی بسیار محترم و دقیق است و به من توصیه کرد با لباس رسمی بروم. فهمیدم که رئیس شرکت قبلاً از او درباره مسئولیتپذیری من استعلام گرفته است.
در پایان مکالمه، با مهربانی گفت: «در زندگی هر کسی ممکن است روزهای سختی پیش بیاید، اما این سختیها میگذرند و خدا درهای رحمتش را میگشاید. برو با اطمینان به تواناییهایت برای مصاحبه.»
تلفن که قطع شد، خودم را در آینه دیدم و متوجه شدم که نیاز به اصلاح دارم. فوراً به آقای محسن آرایشگر زنگ زدم که سالهاست رفیق قدیمیام است. او گفت که ساعت یک ظهر میتواند اصلاح کند. زنده باد رفاقت! سپس به کمد لباسهایم رفتم. کت تک زیادی داشتم، اما کت و شلوار مناسب نداشتم. امیدوار بودم که مهم نباشد و با کمی اسپرت بودن بتوانم خودم را مرتب کنم.
باز هم تلفن زنگ خورد و این بار «هومن حاجی عبداللهی» پشت خط بود. گفت که محمود شماره من را از او گرفته و به من توصیه کرد که توکل به خدا داشته باشم و همه چیز درست خواهد شد. به یاد پست مهربانانه «شبنم طلوعی» و همکارانی که همیشه نگران وضعیت من بودهاند، افتادم. خدا را شکر که هنوز دوستانم مرا فراموش نکردهاند و با نگرانیشان همچنان حامی من هستند.
در این سه سال سخت، معدود عزیزانی بودند که مرا تنها نگذاشتند و ارتباطشان با من قطع نشد. خدا را شکر میکنم که هنوز در دل همکارانم جایی دارم. در این میان، یاد دکتر «دنا ضیایی» عزیز میافتم که در این مدت سخت، حمایتهای بیدریغ او و خانواده محترمش باعث شد زندگیام مسیر جدیدی پیدا کند. اگر نبودند، خدا میداند که چه بر سرم میآمد.
باید سر قرار برسم، گزارش جلسه را بعداً خواهم نوشت...
ارسال نظر