مرگ مستوفیالممالک
پارسینه: یکی از اندک کسانی بود که بعد از کودتای ۱۲۹۹ زندانی نشد و کسی کاری به کارش نداشت. معمولا «آقا» صدایش میکردند و میگویند که مردی درستکار و خدشهناپذیر بود. او هم درباره خودش چنین قضاوتی داشت و میگفت: «نه به کسی آجیلی دادهام و نه از کسی آجیلی گرفتهام.» چندان فرهیخته و باسواد نبود، اما به صفت بزرگمنشی و وقار شناخته میشد و به سعادت ایران بسیار علاقه داشت.
خودش زیر نظر معلمان خصوصی آموزش دید و مراحل مقدماتی تحصیل را در خانه گذراند. ۱۲ ساله که بود پدرش فوت کرد و طبق سنت زمانه، القاب و عناوین و امتیازات او برای پسر بزرگش به ارث ماند. حتی شغل وزارت دارایی را که میرزا یوسف تا زمان مرگ عهدهدار آن بود به این نوجوان دادند؛ هرچند کارها را به نیابت از او به مردی بالغ سپردند. مستوفیالممالک جدید تا پایان دوره ناصرالدین شاه در ایران ماند و بعد از تغییر شاه، به جای پذیرش شرایط جدید و انطباق با آن به اروپا رفت و بیاعتنا به آن چه در ایران میگذشت چند سالی در رفاه و بیخیالی زندگی کرد. حتی زمانی که مظفرالدینشاه در پاریس او را دید و با دادن وعده شغلی مهم به ایران دعوتش کرد، باز هم تمایلی به بازگشت به کشور از خودش نشان نداد. در ماجراهای منتهی به انقلاب مشروطه هم نقشی نداشت، اما سرانجام به دعوت برخی دوستان و نزدیکانش به ایران برگشت و در کابینه اتابک، وزیر جنگ شد. از آن پس، تا زمان مرگ تقریبا همیشه یکی از چهرههای اصلی صحنه سیاسی کشور بود و حتی بعد از پایان عصر قاجار هم همچون سیاستمداری موثر در میدان تصمیمگیری و تصمیمسازی باقی ماند.
بعد از قتل اتابک چند بار دیگر، در کابینههایی که یکی پس از دیگری روی کار میآمدند وزیر جنگ شد و در زمان احمدشاه، وزارت دربار را پذیرفت. مدتی بعد به خواست اکثریت نمایندگان مجلس دوم، برای اولین بار دولت را به دست گرفت و پس از آن هم در مقاطع بعدی، ۵ بار دیگر رییس دولت ایران شد. او بود که موضع رسمی کشور ما، یعنی بیطرفی در جنگ اول جهانی را اعلام کرد و دولت را در سالهای بحران و آشوب و نافرمانی سرپا نگه داشت. پیش از آن هم کار پیچیده خلع سلاح مجاهدان مشروطه را، البته به کمک برخی دیگر از سیاستمداران آن روز کشور به انجام رساند. یکی از اندک کسانی بود که بعد از کودتای ۱۲۹۹ زندانی نشد و کسی کاری به کارش نداشت. معمولا «آقا» صدایش میکردند و میگویند که مردی درستکار و خدشهناپذیر بود. او هم درباره خودش چنین قضاوتی داشت و میگفت: نه به کسی آجیلی دادهام و نه از کسی آجیلی گرفتهام.
چندان فرهیخته و باسواد نبود، اما به صفت بزرگمنشی و وقار شناخته میشد و به سعادت ایران بسیار علاقه داشت. در عمرش چند بار ازدواج کرد و زنان زیادی داشت؛ هرچند فرزندانش هیچکدام به شهرت و اعتبار پدرشان نرسیدند.
عادت به اسراف و خوشگذرانی از همان سالهای نوجوانی در او شکل گرفت و بیشتر ثروت به جای مانده از پدرش را ریخت و پاش کرد. سه مجموعه، پروانه و اسلحه و ساعت داشت که این آخری کلکسیونی با حدود هزار ساعت بود. شهریور ۱۳۱۱ در چنین روزی، بر اثر سکته قلبی از دنیا رفت و در ونک تهران به خاک سپرده شد. سالهای آخر نه شغل رسمی داشت و نه ثروت هنگفتی، اما همچنان بزرگ و محترم شمرده میشد. بیشتر مورخان (نه همه آنها) هم در نوشتههای خودشان به او که سیاستمداری منزه از توهم و افراط و تفریط بود چندان سخت نمیگیرند.»
ارسال نظر