روزمرگی ها
  • پارسینه: یک روز بدون قصد قبلی و با یک حس الهام‌گونۀ ناگهانی کیفم را برداشتم و رفتم ایستگاه قطار.

  • پارسینه: یکی از روزهای اسفند همان سال نفرین‌شده بود. سالی که او را برای همیشه از دست داده بودم و سایۀ سیاه اندوه…

  • پارسینه: جلسۀ عمومی واحد فروش شرکت بود؛ جلسه‌ای که سالی یک بار قبل از تعطیلات عید برگزار می‌شد. هیچ‌وقت آن روز را…

  • پارسینه: ما، مورچگان از حفره‌های تنََش بیرون می‌آییم و باز فرو می‌شویم و او چون ماری دست‌آموز، دالان‌های به‌دقت…