گفت وگو بامردی که ۸۳ روز است کابوس خونین می بیند
پارسینه: حمله گرگ گرسنه تلخترین خاطره ذهن او را ساخته است. 83 روز از آن حادثه خونین میگذرد، اما هنوز هم شبهای طولانی پاییز با کابوس دندانها و پنجههای تیز گرگ خاکستری به صبح میرسد.
امیر عالی خانی که 26 شهریور ماه، در جدال با گرگ از ناحیه صورت و دستها بشدت زخمی شده با چهرهای در هم رد پای شـــــادی را مه آلود میبیند. رد پنجههای گرگ، روی صورت او مانده و حالا تنها چیزی که او را دلداری میدهد این است که شکر خدا زنده مانده و به چشمانش آسیبی نرسیده است تا بزودی چهره فرزندش را ببیند. ماهها است گرگ گرسنه توان چرخاندن فرمان اتومبیل را از دستان راننده آژانس شهر گرفته است. تنها چیزی که امیر 28 ساله را دلخوش میکند این است که روزی نهادی، مرکزی یا فرد خیری، برای پرداخت هزینههای باقیمانده درمانش اعلام آمادگی کند تا او با رغبت گذشته چشم به آیینه بدوزد.
آرزوهای نیم سوخته
فرزند آخر خانواده هستم. چند سالی است از فوت پدرم میگذرد و از آنجا که مادرم وابستگی بیشتری به من داشت با هم زندگی میکردیم و حالا هم که دو سال از ازدواجم میگذرد در کنار من و همسرم زندگی میکند.
راننده آژانس بودم و همه تلاشم را میکردم تا خانوادهام کم و کاستی احساس نکنند. همه اینها که بگذرد در انتظار گرفتن انگشتان دست دخترم بودم و هستم که چند روزی تا به دنیا آمدنش بیشتر باقی نمانده است.
امیر عالی خانی ضمن بیان این جملات، با صدایی که از شدت بغض لرزان شده بود ادامه داد: اما حیف که گرگ گرسنه در آن روز سیاه نگذاشت آرزوهایم آنطور که میخواستم محقق شود. هیچوقت دوست نداشتم دخترم از چهره پدرش یک صورت به هم ریخته که جای پنجههای گرگ بر آن باقیمانده است در ذهن داشته باشد اما چه میشود کرد، آن روز در سرنوشت من نوشته شده بود و تنها کاری که میتوانم انجام دهم شکر خداوندی است که اتفاقات تلختر را از جدال با آن گرگ گرسنه از من دور کرد.
یادگار تلخ
جشن عروسی یکی از اقوام در منطقهای خارج از شهر بود. او همراه خانواده همسرش در آن شرکت کرده بودند. ظهر روز 26 شهریور ماه در مسیر بازگشت به پیشنهاد خانواده برای چند ساعتی در منطقه تفریحی کاکا رضا میمانند.
امیر عالی خانی با یادآوری آن روز ادامه داد: دور هم نشسته بودیم که برادران همسرم پیشنهاد دادند در اطراف قدم بزنیم، همراه آنها کمی از خانواده دور شدیم و به میان درختان رفتیم. ناگهان دیدم یک موجود خاکستری از میان درختان به ما نزدیک میشود، شنیده بودم که در آن منطقه حیوانات وحشی مثل گرگ وجود دارد اما گمان نمیکردم از کوهها پایین بیایند زیرا در آن منطقه رفت و آمد گردشگران زیاد است.
برادران همسرم که از من کوچکتر هستند کمک میخواستند. بیشتر دقت کردم و متوجه شدم گرگی وحشی به سمت ما میآید. برای دور کردن گرگ جلو رفتم اما دهان باز و دندانهای تیز گرگ نشان از گرسنگیاش داشت. با همان هیبت وحشتناک و دهان باز به ســـمت من حمله ور شد. برای اینکه صورتم درامان باشد دستانم را بالا آوردم اما گرگ چابکتر از این حرفها بود، در همان ابتدا با پنجههایش ابرو و بینیام را بشدت زخمی کرد، دستهایم را برای محافظت از صورتم بالا آوردم که با دندان هایش به دستهایم نیز آسیب جدی وارد کرد، هر چه تقلا میکردم فایدهای نداشت و در همین کشاکش بود که به رودخانه پرتاب شدیم. گرگ نمیخواست رهایم کند و تا توانست بر زخمهای صورت و دستانم اضافه کرد. پدر و داییهای همسرم به کمک آمدند، گرگ با دیدن آنها پا به فرار گذاشت اما وقتی چشمم به چهره پریشان پدر همسرم که به صورت من چشم دوخته بود افتاد متوجه شدم وضعیتم اسفناک است.
خون صورتم مانند فوارهای روان شده بود و جلوی دیدگانم را میگرفت. همه از دیدن چهرهام بهت زده بودند، از شدت درد بیرمق شده بودم، مرا سوار ماشین کردند و به محض اینکه روی صندلی نشستم پیراهن را کنار زدم و چشم به آیینه دوختم. باورم نمیشد کسی که میبینم خودم باشم.
امیر بینیاش را در جدال با گرگ گرسنه از دست داده بود و دستانش در این ماجرا بشدت آسیب دیده و زخمهای عمیقی برداشته بود. او را به بیمارستان شهدای عشایر لرستان رساندند و پس از 6 روز پزشکان از درمان او اظهار نا امیدی کردند و او به بیمارستان دیگری منتقل شد. وی در ادامه میگوید: پس از عمل جراحی صورتم پانسمان شده بود، نمیخواستم همسرم مرا با آن و ضعیت ببیند.
روز حادثه فقط نگران اوضاع همسرم بودم که ماههای آخر بارداریاش را میگذراند به همین خاطر بلافاصله پیراهنم را در آوردم و به دور صورتم پیچیدم تا مرا نبیند و فقط صدایش میکردم و میگفتم من خوبم. اما نمیتوانستم صورتم را برای همیشه از او مخفی نگه دارم. باید او را با واقعیتی که برای خودم هم قابل باور نبود رو به رو میساختم.
سپاسی از جنس سادگی
این روزها کم نیستند کسانی که از کنارم میگذرند و زیر لب پچ پچ میکنند، من هم نمیتوانم برای همه حرفهای آنها پاسخی داشته باشم برای همین سکوت را ترجیح میدهم. امیر که به گفته خودش با این اتفاق تلخ زندگیاش دگرگون شده است از کابوسهایی که هنوز رهایش نمیکنند اینگونه گفت: گمان میکنم اگر بنا بود روزی اتفاق بسیار بدی برای من رخ دهد، من آن روز را در جدال با گرگ گرسنه دیدم و هر لحظه هم برایم تکرار میشود، بسیاری از اوقات که دلم میگیرد گوشهای مینشینم و ناخودآگاه آن لحظه پر هراس و تقلاهای بیفایدهام تداعی میشود اما بازهم همسر و مادرم هستند که دلداریام میدهند و با جملات شان آرامم میکنند. به حرف هایشان که فکر میکنم میبینم درست میگویند، درست لحظهای که گرگ خاکستری به سمتم حمله ور شد، یک آن گمان کردم زندگیام به پایان رسیده اما حالا به این یقین رسیدهام که تنها اراده خداوند مرا زنده نگه داشته است.
درست است که وضعیت فعلی ام، سرنوشتی میان بد و بدتر است اما خدا را شکر میکنم که بدتر از این به سراغم نیامده است.
روزنه امید
بیمارستانهای لرستان از ادامه درمان امیر باز ماندند و او به تهران منتقل شد. انجام چند مرتبه عمل جراحی روی صورت تا حدودی چهره او را ترمیم کرده است. در این بین پزشکان اظهار رضایت کردهاند که خوشبختانه ناحیه بینی اش به طور کامل از بین نرفته است و با انجام جراحیهای پلاستیک بعدی میتوان به بهبود وضعیت امیر امیدوار بود.
دکتر سید ابوالحسن امامی -فوق تخصص جراحی پلاستیک - و جراح امیر عالی خانی در خصوص وضعیت او گفت: گرگ گرسنه در نخستین حرکت، بینی امیر را مورد هدف قرار داده است اما خوشبختانه قسمت بالایی بینی که بویایی را تأمین میکند سالم مانده و دو سوم قسمت پایینی بینی که نسج، بافت نرم، پوست، عضله و غضروف را تشکیل میدهد از بین رفته است.
وی افزود: در این مواقع بهترین کار این است که تمام نسوج از بین رفته تأمین شود به همین دلیل از قسمت پیشانی که بهترین بخش برای بازسازی ناحیه بینی است نسج قابل توجهی در ناحیه بینی کار گذاشتهایم و در ادامه حدود شش ماه زمان لازم است تا نسج از نظر حیات در آن قسمت مستقر شده و سپس جراحی دیگری انجام شود تا به این ترتیب فرم بینی کامل و پیوند غضروف انجام شود.
رد پای فداکاری
صورت امیر دیگر مانند سابق نیست، عکسهای چند ماه قبلش را که کنار چهره جدیدش میگذارد امیرفعلی را نمیشناسد.
دو سال از جشن عروسیاش میگذرد، ماهها انتظار به دنیا آمدن دخترش را میکشید. میدانست که دختر به پدر علاقه خاصی دارد و منتظر روزی بود که فرزندش انگشتان دست پدر را محکم بگیرد و با نوازش صورت پدر خودش را برای بابا لوس کند اما دیگر از آن صورت خندان اثری نیست. امیر تمام تلاشش را میکند تا همسرش ناراحت نباشد و ماه آخر بارداریاش را به سلامت سپری کند.
می داند حالا تنها امیر است که میتواند ادامه این قصه دردناک را زیبا رقم بزند. هر روز در آیینه به چهره جدیدش نگاه میکند و میگوید باید پدرخوبی برای دخترت شوی تا سالها بعد با نگاه کردن به صورتی که جای پنجههای تیز برآن حک شده است، رد فداکاری و شجاعت را پیدا کند.
او جان خود را برای نجات خانوادهاش به خطر انداخت بدون اینکه لحظهای به خود فکر کند اما دلش میگیرد از اینکه با کابوسهای حمله گرگ تیز دندان، هنوز هم شبها خواب به چشمانش نمیآید اما کسی نیست که او را در تأمین هزینههای زیاد درمان یاری کند و مسئولان تنهایش گذاشتهاند.
میگوید: این روزها نمیدانم به هزینه زایمان همسرم فکر کنم یا مخارج زندگی و اجاره خانه یا هزینه بالای عملهای جراحی باقیمانده. تاندونها و استخوانهای دستانم به دلیل گاز گرفتگیهای وحشتناک گرگ آسیب زیادی دیده تاکنون چهار مرتبه عمل جراحی انجام دادهام و حداقل دو عمل دیگر باقیمانده است. نظر پزشکان این بوده که باید چند ماه از پیوند گوشت ناحیه پیشانی به قسمت بینی بگذرد تا شاید وضعیت ظاهری صورتم بهتر شود. توکلم به خداوندی است که مرا در وحشتناکترین و سختترین اتفاق زندگیام زنده نگه داشت. این روزها شرمنده همسر، خانواده و پسر عموهایم شدهام که در تأمین مخارج کمک حال من شدهاند و امیدوارم فرصت جبران داشته باشم.
ایران
ارسال نظر