سالمرگ آخرین شاه قاجار
پارسینه: اسفند ماه ۱۳۰۸ در چنین روزی، احمدشاه قاجار در حومه پاریس از دنیا رفت. سیودو سال بیشتر زندگی نکرد و چهار سال و چند ماه پایانی عمرش را هم بدون عناوین سلطنتی گذراند.
روزنامه اعتماد در ادامه نوشت: «چنان که میدانید او آخرین شاه از سلسله شاهان قاجار بود و بعد از خلع پدرش محمدعلی شاه، زمانی که هنوز نوجوانی کمسن و سال بود به سلطنت رسید. تفاوتهای زیادی با پدرش داشت، اما سرنوشت هر دو آنها تا حدی شبیه به هم شد؛ هر دو پیش از آن که بمیرند، تاج و تخت را از دست دادند. البته با این تفاوت که محمدعلیشاه برای نگه داشتن آن حریص بود و با همه داشتههایش برای قدرت و بقا جنگید، اما احمدشاه نه برای حفظ این میراث تلاش موثری کرد نه حتی توصیهها و پندهای کسانی را که در تداوم سلطنت او میکوشیدند جدی گرفت. او و کل خاندان قاجار با رای مجلس شورای ملی از سلطنت برکنار شدند و آن چه را که نسل پشت نسل از روزگار آقامحمدخان برای خودشان نگه داشته بودند به رضاخان پهلوی واگذار کردند. چند هفته مانده به رایگیری با خونسردی و بیخیالی گفته بود: «چنین چیزی نمیشود و خلع سلطنت ایران از خاندان قاجار اصولا طبق حقوق و قانون محال است»، اما به قول محمدتقی بهار، اگر احمدشاه «تاریخ خوانده بود و قدری به گذشته پدر خودش مراجعه میکرد میدانست که حق با زور و قوه است، نه با کتاب حقوق و قیاس و برهان.» حتی حاضر نشد به
ایران برگردد و برای حفظ تاج و تختش تلاش کند. بعدها، یعنی چند سال پس از آن که خاندان سلطنتی در ایران تغییر کرد و سلطنت پهلوی چهره مستبد خود را آشکار ساخت، این افسانه هم میان طبقاتی از مردم ما رواج یافت که احمدشاه مردی نیکرفتار و حتی میهنپرست بود که قلبش برای ایران و مردم آن میتپید، اما چون با قرارداد ۱۹۱۹ مخالفت کرد و مهره بازی انگلیسیها نشد، آنها نیز دسیسه چیدند و به واسطه برخی نمایندگان مجلس شورای ملی وی را خلع کردند.
رواج این افسانه، از ویژگیهای مثبت احمدشاه و کارنامه قابل دفاع او ناشی نمیشد و بیشتر به نفرت از شاه قُلدر و رژیم دیکتاتوری حاکم بر کشور برمیگشت. زیرا خود احمدشاه خصایص مثبت زیادی نداشت و حتی زندگی و ولگردی در گوشه و کنار اروپا را به ماندن در ایران ترجیح میداد.
مخبرالسلطنه هدایت در خاطرات و خطرات مینویسد: «به گوش خود از احمدشاه شنیدم که میگفت: من برای سلطنت ساخته نشدهام.» شاید واقعا هم به این حرفش باور داشت، اما از همه منافع و مواهب شاهی بهره برد و بیتوجه به مشکلات فراوان کشور و فقر مردم، در رفاه و آسودگی زندگی کرد.
باقر عاقلی در کتاب شرح حال رجال معاصر مینویسد احمدشاه «در بحبوحه جنگ بینالمللی اول که مردم ایران در قحط و غلا غوطهور بودند و بعضی مردم از خون و پوست مردار ارتزاق میکردند، به فروش گندمهای خود پرداخت و از این رو مردم به جای سلطان احمدشاه، به او لقب احمد علاف دادند.» واقعیت آن بود که احمدشاه پیش از آن که رسما از مقام خود خلع شود، در چشم مردم ایران از وجاهت و اعتبار افتاده و بیآبرو شده بود.»
رواج این افسانه، از ویژگیهای مثبت احمدشاه و کارنامه قابل دفاع او ناشی نمیشد و بیشتر به نفرت از شاه قُلدر و رژیم دیکتاتوری حاکم بر کشور برمیگشت. زیرا خود احمدشاه خصایص مثبت زیادی نداشت و حتی زندگی و ولگردی در گوشه و کنار اروپا را به ماندن در ایران ترجیح میداد.
مخبرالسلطنه هدایت در خاطرات و خطرات مینویسد: «به گوش خود از احمدشاه شنیدم که میگفت: من برای سلطنت ساخته نشدهام.» شاید واقعا هم به این حرفش باور داشت، اما از همه منافع و مواهب شاهی بهره برد و بیتوجه به مشکلات فراوان کشور و فقر مردم، در رفاه و آسودگی زندگی کرد.
باقر عاقلی در کتاب شرح حال رجال معاصر مینویسد احمدشاه «در بحبوحه جنگ بینالمللی اول که مردم ایران در قحط و غلا غوطهور بودند و بعضی مردم از خون و پوست مردار ارتزاق میکردند، به فروش گندمهای خود پرداخت و از این رو مردم به جای سلطان احمدشاه، به او لقب احمد علاف دادند.» واقعیت آن بود که احمدشاه پیش از آن که رسما از مقام خود خلع شود، در چشم مردم ایران از وجاهت و اعتبار افتاده و بیآبرو شده بود.»
ارسال نظر