گوناگون

تاثیر پاندمی بر ادبیات/ همذات‌پنداری با رمان «خانم دالووی»+عکس

تاثیر پاندمی بر ادبیات/ همذات‌پنداری با رمان «خانم دالووی»+عکس

پارسینه: قصه «خانم دالووی» در سال ۱۹۲۳ اتفاق می‌افتد: پنج سال پس از پاندمی جهانی آنفلوانزای اسپانیایی که جان ۵۰ تا ۱۰۰ میلیون نفر را گرفت. کلاریسا دالووی یکی از نجات‌یافتگان آنفلوانزاست.

ویرجینیا وولف به خوبی آثار مخرب و طولانی مدت ویروس ها را بر بدن انسان و جامعه درک می کرد.

خانم دالووی در توییتر

در اولین روزهای قرنطینه‌ای که مسببش پاندمی کرونا بود بخش‌هایی از یکی از معروف‌ترین مقدمه‌ها در ادبیات انگلیسی در توییتر بازنشر می‌شد.

16 مارس: خانم دالووی گفت که خودش دستگیره‌های در را ضدعفونی می‌کند.

19 مارس: خانم دالووی گفت که خودش ضدعفونی‌کننده دست را می‌خرد.

23 مارس: خانم دالووی گفت که خودش ویروس را می‌گیرد.

24 مارس: خانم دالووی گفت که خودش عکس گل‌ها را نگاه می‌کند.

31 مارس: خانم دالووی گفت که می‌خواهد گل‌ها را برایش بفرستند، چون جزو خریدهای ضروری نیستند، اما خودش به پیک حداقل 30 درصد انعام خواهد داد.

5 آوریل: خانم دالووی گفت خودش ماسک درست می‌کند.

تاثیر پاندمی بر ادبیات/ همذات‌پنداری با رمان «خانم دالووی»+عکس

نشانه‌های آنفلوانزای 1918 در رمان ویرجینیا وولف


«چه تفریحی! چه کیفی!» عجیب است که در این شرایط بحرانی بسیاری با رمان «خانم دالووی» اثر ویرجینیا وولف همذات‌پنداری می‌کنند. در روزهایی که عادی‌ترین کارها مثل خرید یا قدم زدن مهم شده و موضوع مرگ و زندگی است، نگاه کلاریسا دالووی به خریدهای روزانه به چشم یک ماجراجویی بزرگ به طریقی عجیب تکرار شده است. حالا همه ما خانم دالووی هستیم.

قصه «خانم دالووی» در سال 1923 اتفاق می‌افتد: پنج سال پس از پاندمی جهانی آنفلوانزای اسپانیایی که جان 50 تا 100 میلیون نفر را گرفت. کلاریسا دالووی یکی از نجات‌یافتگان آنفلوانزاست. در صفحه دوم کتاب، در اولین تغییر گوینده داستان، یکی از همسایگان کلاریسا از پشت پنجره به او نگاه می‌کند و می‌بیند که «بعد از بیماری‌اش چقدر سفید شده است». در پاراگراف بعدی ما می‌فهمیم که کلاریسا به دلیل آنفلوانزا مشکل قلبی پیدا کرده است.

با وجود اینکه در کتاب هیچ اشاره مستقیمی به آنفلوانزای 1918 نشده است، الیزابت اوتکا محقق ادبی در کتابی که اخیراً منتشر کرده می‌نویسد: «در 1925 هر اشاره‌ای به بیماری آنفلوانزا به ویژه عوارض جانبی و مزمن آن، در واقع اشاره به پاندمی 1918 بود.»
تاثیر پاندمی بر ادبیات/ همذات‌پنداری با رمان «خانم دالووی»+عکس

اوتکا ادامه می‌دهد: «یکی از بارزترین پدیده‌های مربوط به پاندمی آنفلوانزا نزد بازماندگان به صدا درآمدن مکرر ناقوس‌ها برای قربانیان بود.»

تجربه شخصی وولف از بیماری

ویرجینیا وولف چندین تجربه شخصی هم از آنفلوانزا داشت. مادرش در سال 1895 به دلیل عارضه قلبی که بر اثر آنفلوانزا به وجود آمده بود درگذشت. این همان تراژدی‌ای بود که نخستین فروپاشی عصبی ویرجینیا را رقم زد. خود او هم در سال‌های 1916 تا 1925 طی دوره‌های طولانی بیمار بود؛ آنفلوانزا قلب او را بیمار کرده بود، درست مثل کلاریسا. شاید این اتفاق در بدتر شدن حال روحی او نقش داشت. در سال 1922 وولف طبق نظر دکتر سه دندان خود را کشید تا عفونت بیشتر در بدنش گسترش پیدا نکند. دکتر او سر جورج سوج نام داشت (شخصیت سر ویلیام برادشو در رمان «خانم دالووی» از او وام گرفته شده بود).

وولف تاثیر طولانی‌‌مدت ویروس و عوارض آن را بر بدن انسان و جامعه درک می‌کرد، اما این را هم می‌دانست که همه قادر به صحبت کردن نیستند یا علاقه‌ای ندارند در مورد آن بشنوند.

پاندمی و جنگ جهانی

تاثیر پاندمی 1918 بر ادبیات و فرهنگ بسیار کمتر از آنچه بود که پیش‌بینی می‌شد، بیماری‌ای که جان نزدیک به پنج درصد از جمعیت جهان را گرفته بود. یکی از دلایل این موضوع همزمانی آنفلوانزای اسپانیایی با جنگ جهانی اول بود، از همین رو بود که پاندمی زیر سایه جنگ قرار گرفت.

اوتکا در کتابش می‌نویسد: «میلیون‌ها مرگ بر اثر آنفلوانزا در تاریخ به اندازه کشته‌شدگان جنگ مهم شمرده نشدند و همچنان نمی‌شوند.»

در آن زمان، در مقایسه با اخبار جنگ، خبرهای بسیار کمی از پاندمی پوشش داده می‌شد: «در حالی که مرگ در جنگ نزد مردم مرگی قهرمانانه و ایثارگرانه بود، پاندمی مفهوم ایثار در مرگ را خدشه‌دار می‌کرد.»

مرگ در نبرد شجاعانه بود، اما مرگ بر اثر آنفلوانزا حقارت‌آمیز می‌نمود.

برای نویسندگان هم نوشتن از آنفلوانزا گویی بی‌وفایی بود یا وطن‌دوستانه نبود: گریز از یک اتفاق مهم‌تر.

از این رو نشانه‌های آن در ادبیات غیرمستقیم ظاهر می‌شد و نشان‌دهنده این بود که آنفلولانزا در درجه دوم اهمیت قرار داشت.

اوتکا همچنین می‌نویسد: «شکاف بین جنگ و آنفلوانزا شکاف جنسیتی هم بود. در سال 1918 زنان و مردان به یک اندازه در معرض خطر ابتلا به بیماری بودند و فضای داخل شهرها به اندازه خط مقدم خطرناک بود.»

جنگ با همه مردان کشته‌شده در آن خبر اصلی بود و پاندمی با قربانیان زن و مردی که تسلیم بیماری می‌شدند در درجه چندم اهمیت قرار داشت.

در رمان خانم دالووی، برخلاف آنفلوانزا، به واسطه شخصیت سپتیموس اسمیت، به روشنی به جنگ پرداخته شده است: یک کهنه‌سرباز جنگ که از توهم رنج می‌برد و در نهایت با پرت کردن خود از پنجره به زندگی‌اش خاتمه می‌دهد.

بسیاری از منتقدان شخصیت سیپتیموس را نمونه‌ای از افراد دچار اضطراب پس از حادثه و روایت زندگی‌اش را انتقاد وولف از شکست جامعه بریتانیا در از بین بردن وحشت جنگ تلقی می‌کنند.

اما اوتکا می‌نویسد که سیپتیموس احتمالاً علائم آنفلوانزا را هم دارد: توهم و اسهال. پس او به راحتی می‌توانسته از هر 2 بحران رنج ببرد. آمار سربازان مبتلا به آنفلوانزا در سال 1918 بسیار بالا بود.

ایده از خودگذشتگی تراژیک سیپتیموس و عذاب کشیدن بی‌معنی کلاریسا می‌تواند به برداشت خواننده از اوج داستان کمک کند؛ جایی که کلاریسا از مرگ سیپتیموس آگاه می‌شود و با خود می‌گوید: «این مصیبت او نیز بود، رسوایی او.» مصیبت جنگ و رسوایی بیماری.

نگاهی نو به رمان خانم دالووی در روزهای پاندمی

خواندن رمان خانم دالووی، به مثابه رمانی در ارتباط با آنفلوانزا، به لذت کلاریسا از گشتن در شهر معنای تازه‌ای می‌دهد. همین‌طور خواندن این رمان در میانه بحران پاندمی که خود ما درگیر آن هستیم.

حالا صحنه‌های شلوغی شهر را که وولف در طول داستان بسیار دوست‌داشتنی شرح می‌دهد بهتر درک می‌کنیم.

برای کلاریسا سرزندگی و روح لندن آسمانی است. شلوغی آن- که احتمالاً در سال 1918 مرگبار بوده- نشانه زندگی در این شهر قلمداد می‌شود.

«در چشمان مردم، در تاب خوردن و رفتن، در پا بر زمین کشیدن، در سنگین قدم برداشتن، در غوغا و خروش؛ کالسکه‌ها، اتومبیل‌ها، اتوبوس‌ها، وانت‌ها، ساندویچ‌فروش‌ها که میان مردم می‌خزند و پس و پیش می‌شوند، دسته‌های موسیقی، ارگ‌های دستی، در پیروزی و جرنگ جرنگ و آواز بلند و هواپیمایی که بالای سر در پرواز است؛ اینها چیزهایی بود که کلاریسا دوست داشت. زندگی، لندن، این لحظه در ماه جولای.»

حالا این بخش از رمان حتی تاثیر قوی‌تری دارد. توصیف وولف از متروپلیس شلوغ حالا که شهرهایمان در سکوت فرو رفته گویی بخشی از یک داستان تخیلی است. با این حال، لذت کلاریسا با وحشتی پنهان در هم آمیخته است: «او همیشه این حس را داشت که زندگی حتی برای یک روز هم بسیار خطرناک است.»
منبع: اعتمادآنلاین

ارسال نظر

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار