دختران از کجا به کجا فرار میکنند ؟!
پارسینه: دختران فراري هر يك جدا از اينكه مورد ضرب و شتم, بي اعتمادي و رفتارهاي مبتني بر تبعيض و ظلم قرار مي گيرند, شاهد اختلاف ها, زد و خوردها, فحاشي ها و بي توجهي پدر نسبت به مادر خويش نيز كه همجنس آنهاست هستند.
استمرار و دوام رابطة سلطه جويانة پدر با مادر و فرزند دختر, رفتار پرخاشگرانه و متكي بر زور بازو در نقش پدري, حكايت از اين دارد كه الگوي محبت پدرانة آنها ناهماهنگ, نامنسجم و بي ثبات بوده است و نمي توانسته سرمشقي براي دختر در راه كسب شايستگي هاي مورد نظر پدر باشد
انسان موجودي است اجتماعي و براي زيستن و همزيستي از لحظه تولد تا واپسين دم حيات ناگزير به همكاري و سازگاري با ديگران است زيرا نيازهاي گوناگونش او را وامي دارد تا با كمك و همياري ديگران، موانع و مشكلات را از پيش پاي خود بر دارد و روز به روز زندگي را به سوي كمال سوق دهد.
دوركيم جامعه شناس معروف فرانسوي, معتقد است: " اگر از آدمي آنچه را كه در پرتو زندگاني اجتماعي نصيبش شده, باز ستانند تا درجه حيوانات تنزل خواهد يافت".
بدين ترتيب, شخص نه تنها در اجتماع رفتار و اعمال خود را نسبت به ديگران و در ارتباط و با توجه به آنان تنظيم مي كند بلكه در حالت انزوا و تنهايي نيز رفتار و اعمال خود را به معيار قضاوت ديگران و به اصطلاح بر حسب افكار و عقايد عمومي محيط خود مي سنجد و ارزيابي مي كند.
كجروي اجتماعي به مفهوم رفتاري است كه به طريقي با انتظارهاي مشترك اعضاي يك جامعه سازگاري ندارد و بيشتر افراد آن را ناپسند و نادرست مي دانند. در واقع, هر جامعه از اعضاي خود انتظار دارد از ارزشها و هنجارها تبعيت كنند, اما همواره عده اي پيدا مي شوند كه پاره اي از اين ارزشها و هنجارها را رعايت نمي كنند. جامعه، افرادي را كه هماهنگ و همساز با ارزشها و هنجارها باشند " سازگار" يا " همنوا" و اشخاصي را كه بر خلاف آنها رفتار مي كنند " ناسازگار" يا " ناهمنوا" مي خوانند. از ميان افراد نابهنجار, كسي كه رفتار نابهنجارش زودگذر نباشد و ديرگاهي دوام آورد, كجرو يا منحرف ناميده مي شود و رفتار او را "انحراف اجتماعي(Social Deviance) يا كجروي اجتماعي مي خوانند. به بيان دقيقتر، مفهوم انحراف يا کجروي شامل هرگونه رفتاري مي شود که با هنجارهاي اجتماعي همنوائي ندارد (مهدويان,1383).
آسيب هاي اجتماعي اصولاً پديده هايي را در بر مي گيرند كه از زندگي جمعي نشات مي گيرند. به عبارتي از جمع بر مي خيزند و بطور كلي آسيب اجتماعي پديده اي است كه از زندگي گروهي افراد ناشي مي شود و در وجدان جمعي و باور عمومي مردم, مخل نظم طبيعي جامعه محسوب مي شود و با ارزشهاي اجتماعي حاكم در تضاد است و سلامت جامعه را به خطر مي اندازد و در بسياري از مواقع با پيگرد قانوني همراه است.
كجرفتاري در طول زمان از يك سلسله مسيرهاي مختلف مي گذرد و رشد و تكوين مي يابد و به عبارتي كجرفتاري كاملاً از پيش تعيين نمي شود. بلكه غالباً از يك برخوردهاي خاص ميان عامل رفتار و وضعيت ها مي گذرد و در هر وضعيتي چند راه مختلف در برابر فرد قرار مي گيرد كه يكي از انتخاب مي كند.
برخي از نظريه ها در تبيين كجرفتاري اهميت خاص براي كنترل اجتماعي قائلند. بدين معني كه اگر بازبيني اجتماعي خواه بيروني (پاداش و مجازات) و خواه دروني (پرخاشگري, خودخواهي،حرص و طمع) وجود داشته باشد، شخص مرتكب کجرفتاري نمي شود (آقابخشي،1372).
يافته هاي علمي در زمينه كجرويهاي اجتماعي نشان مي دهند :
1- هر چه عدم پذيرش والدين نسبت به فرزند زيادتر باشد و يا مراقبت و حمايت بي دليل فزون تر و يا رفتار والدين نسبت به فرزند با ناهماهنگي و عدم تداوم رفتاري همراه باشد و يا محيط خانوادگي با ناسازگاري قرين باشد, گرايشات پرخاشگرانه كودك, رو به افزايش نهاده, احتمال كجرو شدن او فزوني مي گيرد.
2- هر چه تنبيه در دوران كودكي كمتر و استفاده ازمنطق ومجاب سازي بيشتر باشد, احتمال كجرو شدن فرد، كاهش مي يابد.
3- گذر از نوجواني به بزرگسالي, چنانچه در محيط نامناسبي صورت پذيرد, احتمال كجرو شدن فرد, فزوني مي گيرد.
4- احتمال كجرو شدن براي افرادي كه به گروه اجتماعي خود يا جامعه كمتر وابسته اند و ارزشهاي اجتماعي حاكم بر جامعه را كمتر مي پذيرند, بيشتر است.
5- هر چه كنترل اجتماعي ضعيف تر باشد, احتمال كجروي فزوني مي گيرد.
6- اكثر كجروان اجتماعي, داراي خانواده هاي پرستيز يا گسسته بوده اند.
7- در خانواده هايي كه سابقه كجروي وجود دارد, احتمال كجروي از سوي ساير افراد, فزونتر است.
8- در گروههايي كه علايق مذهبي ضعيفتري دارند, احتمال كجروي فزونتر است.
9- در مواقع بحراني, چون جنگ, بحران اقتصادي و تورم و حوادث طبيعي و اجتماعي, احتمال كجروي افزايش مي يابد.
10- احتمالاً شدت تنبيه كجرو, در كنترل ميزان كجروي نقشي ندارد.
چنانچه به يافته هايي كه حاصل چند پژوهش است نظر افكنيم و به تحليل آنها مبادرت كنيم, عوامل بارزي را به عيان دخيل تر مي يابيم. نقش خانواده، شدت وابستگي مذهبي و اجتماعي، فقر و نداري فرهنگي و اقتصادي از آن جمله اند(آقابخشي,1376).
دوركيم جامعه شناس معروف فرانسوي, معتقد است: " اگر از آدمي آنچه را كه در پرتو زندگاني اجتماعي نصيبش شده, باز ستانند تا درجه حيوانات تنزل خواهد يافت".
بدين ترتيب, شخص نه تنها در اجتماع رفتار و اعمال خود را نسبت به ديگران و در ارتباط و با توجه به آنان تنظيم مي كند بلكه در حالت انزوا و تنهايي نيز رفتار و اعمال خود را به معيار قضاوت ديگران و به اصطلاح بر حسب افكار و عقايد عمومي محيط خود مي سنجد و ارزيابي مي كند.
كجروي اجتماعي به مفهوم رفتاري است كه به طريقي با انتظارهاي مشترك اعضاي يك جامعه سازگاري ندارد و بيشتر افراد آن را ناپسند و نادرست مي دانند. در واقع, هر جامعه از اعضاي خود انتظار دارد از ارزشها و هنجارها تبعيت كنند, اما همواره عده اي پيدا مي شوند كه پاره اي از اين ارزشها و هنجارها را رعايت نمي كنند. جامعه، افرادي را كه هماهنگ و همساز با ارزشها و هنجارها باشند " سازگار" يا " همنوا" و اشخاصي را كه بر خلاف آنها رفتار مي كنند " ناسازگار" يا " ناهمنوا" مي خوانند. از ميان افراد نابهنجار, كسي كه رفتار نابهنجارش زودگذر نباشد و ديرگاهي دوام آورد, كجرو يا منحرف ناميده مي شود و رفتار او را "انحراف اجتماعي(Social Deviance) يا كجروي اجتماعي مي خوانند. به بيان دقيقتر، مفهوم انحراف يا کجروي شامل هرگونه رفتاري مي شود که با هنجارهاي اجتماعي همنوائي ندارد (مهدويان,1383).
آسيب هاي اجتماعي اصولاً پديده هايي را در بر مي گيرند كه از زندگي جمعي نشات مي گيرند. به عبارتي از جمع بر مي خيزند و بطور كلي آسيب اجتماعي پديده اي است كه از زندگي گروهي افراد ناشي مي شود و در وجدان جمعي و باور عمومي مردم, مخل نظم طبيعي جامعه محسوب مي شود و با ارزشهاي اجتماعي حاكم در تضاد است و سلامت جامعه را به خطر مي اندازد و در بسياري از مواقع با پيگرد قانوني همراه است.
كجرفتاري در طول زمان از يك سلسله مسيرهاي مختلف مي گذرد و رشد و تكوين مي يابد و به عبارتي كجرفتاري كاملاً از پيش تعيين نمي شود. بلكه غالباً از يك برخوردهاي خاص ميان عامل رفتار و وضعيت ها مي گذرد و در هر وضعيتي چند راه مختلف در برابر فرد قرار مي گيرد كه يكي از انتخاب مي كند.
برخي از نظريه ها در تبيين كجرفتاري اهميت خاص براي كنترل اجتماعي قائلند. بدين معني كه اگر بازبيني اجتماعي خواه بيروني (پاداش و مجازات) و خواه دروني (پرخاشگري, خودخواهي،حرص و طمع) وجود داشته باشد، شخص مرتكب کجرفتاري نمي شود (آقابخشي،1372).
يافته هاي علمي در زمينه كجرويهاي اجتماعي نشان مي دهند :
1- هر چه عدم پذيرش والدين نسبت به فرزند زيادتر باشد و يا مراقبت و حمايت بي دليل فزون تر و يا رفتار والدين نسبت به فرزند با ناهماهنگي و عدم تداوم رفتاري همراه باشد و يا محيط خانوادگي با ناسازگاري قرين باشد, گرايشات پرخاشگرانه كودك, رو به افزايش نهاده, احتمال كجرو شدن او فزوني مي گيرد.
2- هر چه تنبيه در دوران كودكي كمتر و استفاده ازمنطق ومجاب سازي بيشتر باشد, احتمال كجرو شدن فرد، كاهش مي يابد.
3- گذر از نوجواني به بزرگسالي, چنانچه در محيط نامناسبي صورت پذيرد, احتمال كجرو شدن فرد, فزوني مي گيرد.
4- احتمال كجرو شدن براي افرادي كه به گروه اجتماعي خود يا جامعه كمتر وابسته اند و ارزشهاي اجتماعي حاكم بر جامعه را كمتر مي پذيرند, بيشتر است.
5- هر چه كنترل اجتماعي ضعيف تر باشد, احتمال كجروي فزوني مي گيرد.
6- اكثر كجروان اجتماعي, داراي خانواده هاي پرستيز يا گسسته بوده اند.
7- در خانواده هايي كه سابقه كجروي وجود دارد, احتمال كجروي از سوي ساير افراد, فزونتر است.
8- در گروههايي كه علايق مذهبي ضعيفتري دارند, احتمال كجروي فزونتر است.
9- در مواقع بحراني, چون جنگ, بحران اقتصادي و تورم و حوادث طبيعي و اجتماعي, احتمال كجروي افزايش مي يابد.
10- احتمالاً شدت تنبيه كجرو, در كنترل ميزان كجروي نقشي ندارد.
چنانچه به يافته هايي كه حاصل چند پژوهش است نظر افكنيم و به تحليل آنها مبادرت كنيم, عوامل بارزي را به عيان دخيل تر مي يابيم. نقش خانواده، شدت وابستگي مذهبي و اجتماعي، فقر و نداري فرهنگي و اقتصادي از آن جمله اند(آقابخشي,1376).
خانواده هاي آسيب ديده را مي توان در چهار دسته زير قرار داد:
خانواده بي كفايت: كه فاقد منابع مادي يا روان شناختي مؤثر براي سازگاري با عوامل بحران زاي زندگي بهنجار هستند و نمي توانند با مشكلات خانوادگي مقابله كنند.
خانواده ضد اجتماعي : كه به دليل فقدان نهادينه شدن ارزشهاي اجتماعي، افراد خانواده را به سوي رفتارهاي نامطلوب تشويق مي كند.
خانواده آشفته : كه با اختلالات رفتاري نظير غيرمنطقي بودن، دعوا، تعارض و... مشخص مي شود و اعضاي آن داراي شخصيت هاي مخرب و غيرعادي هستند كه فضاي خانه را به نزاع و تنش مي كشانند. والدين چنين خانواده هايي نمي توانند روابط مطلوب و درستي با فرزندان خود داشته باشند و فرزندان به حال خود رها شده اند و روابط آنها فاقد هر نوع نظارت صحيح مي باشد و كاركرد تربيتي و كنترل غيررسمي خانواده تضعيف شده است. لذا جوانان در مواجه با چنين محيط متشنجي كه نمي تواند حمايت هاي اجتماعي و عاطفي مؤثري براي اعضاي خانواده داشته باشد، اقدام به فرار از خانه مي كنند.
خانواده هاي ازهم گسيخته : فرزندان خانواده هاي ازهم گسيخته نيز به دليل غيبت والدين به دلايل مختلف با مشكلات عاطفي و تربيتي مواجه هستند. در اين خانواده ها فرزندان دچار عصيان و سركشي از مقررات خانواده و جامعه مي شوند و عمدتاً ناسازگاري، درگيري با جانشين هاي والدين پيدا مي كنند كه زمينه فرار ازخانه را در آنها تشديد مي كند. همچنين مشكلات رفتاري در روابط اعضاي خانواده نظير خشونت، تبعيض، محدوديت و يا آزادي بيش از حد نيز نقش بسيار مهمي دارند(محبي, 3 مهر 1382 - همشهري).
خانواده بي كفايت: كه فاقد منابع مادي يا روان شناختي مؤثر براي سازگاري با عوامل بحران زاي زندگي بهنجار هستند و نمي توانند با مشكلات خانوادگي مقابله كنند.
خانواده ضد اجتماعي : كه به دليل فقدان نهادينه شدن ارزشهاي اجتماعي، افراد خانواده را به سوي رفتارهاي نامطلوب تشويق مي كند.
خانواده آشفته : كه با اختلالات رفتاري نظير غيرمنطقي بودن، دعوا، تعارض و... مشخص مي شود و اعضاي آن داراي شخصيت هاي مخرب و غيرعادي هستند كه فضاي خانه را به نزاع و تنش مي كشانند. والدين چنين خانواده هايي نمي توانند روابط مطلوب و درستي با فرزندان خود داشته باشند و فرزندان به حال خود رها شده اند و روابط آنها فاقد هر نوع نظارت صحيح مي باشد و كاركرد تربيتي و كنترل غيررسمي خانواده تضعيف شده است. لذا جوانان در مواجه با چنين محيط متشنجي كه نمي تواند حمايت هاي اجتماعي و عاطفي مؤثري براي اعضاي خانواده داشته باشد، اقدام به فرار از خانه مي كنند.
خانواده هاي ازهم گسيخته : فرزندان خانواده هاي ازهم گسيخته نيز به دليل غيبت والدين به دلايل مختلف با مشكلات عاطفي و تربيتي مواجه هستند. در اين خانواده ها فرزندان دچار عصيان و سركشي از مقررات خانواده و جامعه مي شوند و عمدتاً ناسازگاري، درگيري با جانشين هاي والدين پيدا مي كنند كه زمينه فرار ازخانه را در آنها تشديد مي كند. همچنين مشكلات رفتاري در روابط اعضاي خانواده نظير خشونت، تبعيض، محدوديت و يا آزادي بيش از حد نيز نقش بسيار مهمي دارند(محبي, 3 مهر 1382 - همشهري).
كاركرد خانوادة را مي توان در 2 شکل کارکرد سالم و کارکرد ناسالم به شرح زير طبقه بندي نمود:
1- كاركرد سالم
عشق مادرانه, كه بدون قيد و شرط نثار مي شود و موجبات استقلال رواني كودك را فراهم مي آورد.
عشق پدرانه, كه به شرط كسب شايستگي فرزند به او ابراز مي شود. اهميت نقش پدر را در كاركرد سالم مي توان در موارد زير ديد:
پدر همراهي فعال در بازي ها, تحصيلات و روابط اجتماعي فرزندان است.
پدر بر ايجاد رفتارهاي شايسته در فرزندان نظارت دارد.
پدر با ايجاد انگيزه, تلاش, يادگيري, صبر و مقاومت از فرزندان حمايت عاطفي مي كند.
پدر بر ايجاد رفتارهاي شايسته در فرزندان نظارت دارد.
پدر با ايجاد انگيزه, تلاش, يادگيري, صبر و مقاومت از فرزندان حمايت عاطفي مي كند.
2- کارکرد ناسالم
عشق مادرانه به فرزند مشروط است به:
قدرشناسي فرزندان از مادر.
مطيع بودن فرزند در مقابل مادر.
مطيع بودن فرزند در مقابل مادر.
رفتار پدر همراه است با:
- انفعال و بي توجهي پدر به فرزند.
- نبود الگويي از رفتار شايسته براي نظارت بر رفتار فرزندان.
- بي قانوني و بي نظمي در انديشه و رفتار پدر.
- پرخاشگري(كتك زدن, فحاشي كردن, سرزنش كردن)به فرزندان(رستم خاني, 1381 ).
روابط متقابل مادر با فرزند: يكي از شاخص هاي اصلي كاركرد سالم خانواده, نقش مادر در خانواده است. شايد اگر عشق و محبت مادرانه در حدي باشد كه كودكان را به لحاظ عاطفي و رواني اقناع كند و فرزند در دوران جواني و بزرگسالي نيازمند توجهات مادرانة افراد ديگر نباشد, در ايجاد استقلال رواني او موثر خواهد بود.
عشق بدون قيد و شرط مادر براي فرزند امنيت خاطري ايجاد مي كند كه هرگز نگراني و تشويش از دست دادن محبوبيت نزد مادر را نخواهد داشت و طرز تلقي كودك چنين خواهد بود كه: « آنگونه كه هستم, محبوبيت دارم و موردتوجه و مراقبت مادرم قرار مي گيرم ». براي فرد ناتوان(كودك) مهمترين نگراني اين است كه اگر از او مراقبت نشود و نيازهاي جسمي و رواني اش تامين نگردد, چه بايد بكند؟
بنابراين, عشق بدون قيد و شرط مادر در خانواده, محكم ترين پشتوانة عاطفي و رواني است كه كودك مي تواند به اطمينان برسد كه در هر شرايطي كسي هست كه نيازهاي جسمي و عاطفي او را تامين كند و هميشه از او حمايت خواهد كرد. چنين تصور و قضاوتي در مورد واقعيت اجتماعي به امنيت رواني و اعتماد متقابل بين فرزند و مادر مي انجامد. در نتيجه، موجبات اعتماد, عزت و احساس توانمندي در نفس و روان كودك را فراهم مي آورد تا بتواند در مقابل مشكلات موجود در روابط اجتماعي راه حل هاي مناسب با هنجارهاي جامعه و توانايي هاي خود بيابد و عملي كند.
روابط متقابل پدر با فرزند: با توجه به شاخص هاي كاركرد سالم پدر خانواده, به نظر مي آيد كه رابطة متقابل پدر با همسر و فرزندان مكمل نقش و مسئوليت هاي مادر در خانواده است. محبت بدون قيد و شرط مادر امنيت خاطري براي فرزند فراهم مي كند كه به دنبال ارتكاب اشتباهات, هيچ احساس نگراني و خطا براي از دست دادن توجه و مراقبت هاي مادر به فرزند به وجود نيايد. اما براي اصلاح و هدايت به سوي رفتاري بهنجار، پدر به عنوان نقش مكمل مي تواند با همراهي، رسيدگي و نظارت بر چگونگي ايفاي نقش اعضاي خانواده، فرصتي را فراهم آورد كه فرزندان براي كسب شايستگي ها و محبوبيت هاي بيشتر نزد والدين و ديگران (جامعه) تلاش كنند و تجربة موفقيت را بياموزند.
بنابراين, چنانچه در خانواده اي پدر نقش فعال و سازندة خود را به درستي ايفا نكند, فرزندان بلافاصله با خلاء، سردرگمي و نبود الگوي مناسب رفتاري مواجه خواهند شد كه براي جبران آن يا مادر مي بايست نقش دوگانه را ايفا كند و يا فردي بيگانه (معمولا" دوست پسر) جايگزين نامناسبي خواهد شد.
هر نوع سخت گيري پدران, اعم از اينكه منطقي يا غيرمنطقي باشد, نزد دختران نوعي زورگويي و سلطه جويي تفسير مي شود كه مقاومت, لجبازي و فرار غير مستقيم از پدر و خانواده را به همراه دارد.
پرخاشگري اكثر پدران اين دختران به شكل كتك زدن و فحاشي بوده و الگوي تربيتي آنها مبتني بر تفكر مردسالاري و بي توجهي به فرزند دختر به علت جنسيت اوست؛ به طوري كه دختران را در ايجاد روابط اجتماعي محدود مي كرده اند و به ترك تحصيل و ازدواج تحميلي وامي داشته اند.
دختران فراري هر يك جدا از اينكه مورد ضرب و شتم, بي اعتمادي و رفتارهاي مبتني بر تبعيض و ظلم قرار مي گيرند, شاهد اختلاف ها, زد و خوردها, فحاشي ها و بي توجهي پدر نسبت به مادر خويش نيز كه همجنس آنهاست هستند. استمرار و دوام رابطة سلطه جويانة پدر با مادر و فرزند دختر, رفتار پرخاشگرانه و متكي بر زور بازو در نقش پدري, حكايت از اين دارد كه الگوي محبت پدرانة آنها ناهماهنگ, نامنسجم و بي ثبات بوده است و نمي توانسته سرمشقي براي دختر در راه كسب شايستگي هاي مورد نظر پدر باشد.
به عبارت ديگر در اين الگوي رفتاري, هيچ شرطي براي جلب محبت و عشق پدرانه ديده نمي شود كه دختر خانواده به اميد رسيدن به آن هدف بتواند تلاش كند تا نظر پدر را جلب كند و محبت او را به دست آورد. بدين ترتيب, كنش پدر در مقابل فرزندان دختر ناسالم و داراي كاركرد منفي است. بديهي است كه در چنين وضعيتي نمي توان رفتار بهنجار و سالم از فرزندان دختر انتظار داشت.
منش و جنبه هاي روحي دختران فراري در روابط درهم تنيدة پدر و مادر با يكديگر و با فرزند دختر شكل مي گيرد. آنها از ميان روابط متقابل مبتني بر سرزنش, تحقير، ضرب و شتم، فحاشي،تجاوز جنسي و بي توجهي والدين يا ساير اعضاي با نفوذ خانواده آموخته اند كه: « من بدم و ديگران هم بدند» و پس از فرار و تجربة واقعيت هاي جامعه آموخته اند كه: « من خوبم و ديگران بدند ».
احساس مداوم ناامني, نگراني و ترس از كساني كه در خانواده صاحب قدرت اند تجربة روزانة آنها است و آموخته اند كه نبايد به كسي اعتماد كرد و براي دفاع از خود به مهارت هاي كتك زدن، فحاشي، خودآزاري، فريبكاري و در نهايت فرار مجهز باشند. آنها قبل از فرار به نوعي درگير يافتن يك حامي هستند كه بتواند آنها را دوست بدارد و حمايت كند. مثل دوست شدن با يك يا چند پسر، اما به علت مخالفت والدين درگيري هاي خانوادگي شدت يافته و دختران نيز به دليل اين كه نسبت به موقعيت خود اعتراض آگاهانه داشتند و خود را مستحق ظلم والدين نمي دانند به قصد رسيدن به رهايي و آسايش راه «فرار » در پيش مي گيرند.
اين دختران خود را در خانوادة محبوب و محترم نمي دانند. نسبت به منبع قدرت در خانواده كه عمدتا" پدر است و بعد از آن مادر و سپس برادر, دو گرايش متضاد « تنفر و عشق » دارند. يعني به علت آسيب هاي روحي،جسمي و اجتماعي كه از پدر ديده اند, از او متنفرند و علت همه بدبختي و نابساماني خود را پدر مي دانند. اما وقتي در جامعه رها مي شوند, گرايش به همزيستي و سازگاري با جنس مخالف دارند.
در كنار يك مرد حتي اگر حمايت قانوني(به صورت ازدواج) نداشته باشند, بيشتر احساس امنيت و آسودگي مي كنند, از اين رو همگي پس از فرار از طريق آشنايي با يك يا چندين مرد حاضر مي شوند دست به هر كاري بزنند تا در ساية حمايت مردانه قرار بگيرند.
مسلما" اين دختران نياز شديدي دارند كه يك منبع قدرت قابل اعتماد از آنان حمايت كند. بر اساس اين احساس و نياز دروني است كه هر يك خود را به شكلي تابع و تسليم يك قدرت قابل اعتماد از ديدگاه خودشان كرده اند. فرار دختران آگاهانه يا مطابق با برنامه ريزي خردمندانه نيست. آنچه آنها را وادار به واكنش مي كند اضطرار و اجبار اجتماعي و رواني است. به همين دليل, هيچيك از روشهايي كه اتخاذ مي كنند متناسب با هدف آنها؛ كه رسيدن به آرامش و امنيت پايدار و مستمر است, نيست. از اين رو, هر يك بارها از منزل و حتي از منزل دوست پسرهاي خود فرار كرده اند, و مدتها سرگردان بوده اند.
بي ثباتي واكنشها، نشان دهندة اضطراب دروني و بي اعتمادي آنها به ديگران(جامعه) و نيافتن محلي امن و آرام براي زيستن است. پرخاشگري نسبت به ديگران و خود, در اشكال خودكشي, خودزني و ديگرزني، از نشانه هاي ديگري است كه در روابط اجتماعي مبتني بر زورگويي، بي توجهي و اجحاف به حقوق فردي و انساني آشكار مي شود.
گرايش مازوخيستي اين دختران آنها را وا مي دارد كه براي يافتن يك حامي بگريزند و يا به خود آسيب برسانند(خودكشي) تا از تنهايي رهايي يابند. آنها مي خواهند آنگونه كه هستند پذيرفته شوند، طاقت امر و نهي همراه با خشونت و سلطه را ندارند.
- نبود الگويي از رفتار شايسته براي نظارت بر رفتار فرزندان.
- بي قانوني و بي نظمي در انديشه و رفتار پدر.
- پرخاشگري(كتك زدن, فحاشي كردن, سرزنش كردن)به فرزندان(رستم خاني, 1381 ).
روابط متقابل مادر با فرزند: يكي از شاخص هاي اصلي كاركرد سالم خانواده, نقش مادر در خانواده است. شايد اگر عشق و محبت مادرانه در حدي باشد كه كودكان را به لحاظ عاطفي و رواني اقناع كند و فرزند در دوران جواني و بزرگسالي نيازمند توجهات مادرانة افراد ديگر نباشد, در ايجاد استقلال رواني او موثر خواهد بود.
عشق بدون قيد و شرط مادر براي فرزند امنيت خاطري ايجاد مي كند كه هرگز نگراني و تشويش از دست دادن محبوبيت نزد مادر را نخواهد داشت و طرز تلقي كودك چنين خواهد بود كه: « آنگونه كه هستم, محبوبيت دارم و موردتوجه و مراقبت مادرم قرار مي گيرم ». براي فرد ناتوان(كودك) مهمترين نگراني اين است كه اگر از او مراقبت نشود و نيازهاي جسمي و رواني اش تامين نگردد, چه بايد بكند؟
بنابراين, عشق بدون قيد و شرط مادر در خانواده, محكم ترين پشتوانة عاطفي و رواني است كه كودك مي تواند به اطمينان برسد كه در هر شرايطي كسي هست كه نيازهاي جسمي و عاطفي او را تامين كند و هميشه از او حمايت خواهد كرد. چنين تصور و قضاوتي در مورد واقعيت اجتماعي به امنيت رواني و اعتماد متقابل بين فرزند و مادر مي انجامد. در نتيجه، موجبات اعتماد, عزت و احساس توانمندي در نفس و روان كودك را فراهم مي آورد تا بتواند در مقابل مشكلات موجود در روابط اجتماعي راه حل هاي مناسب با هنجارهاي جامعه و توانايي هاي خود بيابد و عملي كند.
روابط متقابل پدر با فرزند: با توجه به شاخص هاي كاركرد سالم پدر خانواده, به نظر مي آيد كه رابطة متقابل پدر با همسر و فرزندان مكمل نقش و مسئوليت هاي مادر در خانواده است. محبت بدون قيد و شرط مادر امنيت خاطري براي فرزند فراهم مي كند كه به دنبال ارتكاب اشتباهات, هيچ احساس نگراني و خطا براي از دست دادن توجه و مراقبت هاي مادر به فرزند به وجود نيايد. اما براي اصلاح و هدايت به سوي رفتاري بهنجار، پدر به عنوان نقش مكمل مي تواند با همراهي، رسيدگي و نظارت بر چگونگي ايفاي نقش اعضاي خانواده، فرصتي را فراهم آورد كه فرزندان براي كسب شايستگي ها و محبوبيت هاي بيشتر نزد والدين و ديگران (جامعه) تلاش كنند و تجربة موفقيت را بياموزند.
بنابراين, چنانچه در خانواده اي پدر نقش فعال و سازندة خود را به درستي ايفا نكند, فرزندان بلافاصله با خلاء، سردرگمي و نبود الگوي مناسب رفتاري مواجه خواهند شد كه براي جبران آن يا مادر مي بايست نقش دوگانه را ايفا كند و يا فردي بيگانه (معمولا" دوست پسر) جايگزين نامناسبي خواهد شد.
هر نوع سخت گيري پدران, اعم از اينكه منطقي يا غيرمنطقي باشد, نزد دختران نوعي زورگويي و سلطه جويي تفسير مي شود كه مقاومت, لجبازي و فرار غير مستقيم از پدر و خانواده را به همراه دارد.
پرخاشگري اكثر پدران اين دختران به شكل كتك زدن و فحاشي بوده و الگوي تربيتي آنها مبتني بر تفكر مردسالاري و بي توجهي به فرزند دختر به علت جنسيت اوست؛ به طوري كه دختران را در ايجاد روابط اجتماعي محدود مي كرده اند و به ترك تحصيل و ازدواج تحميلي وامي داشته اند.
دختران فراري هر يك جدا از اينكه مورد ضرب و شتم, بي اعتمادي و رفتارهاي مبتني بر تبعيض و ظلم قرار مي گيرند, شاهد اختلاف ها, زد و خوردها, فحاشي ها و بي توجهي پدر نسبت به مادر خويش نيز كه همجنس آنهاست هستند. استمرار و دوام رابطة سلطه جويانة پدر با مادر و فرزند دختر, رفتار پرخاشگرانه و متكي بر زور بازو در نقش پدري, حكايت از اين دارد كه الگوي محبت پدرانة آنها ناهماهنگ, نامنسجم و بي ثبات بوده است و نمي توانسته سرمشقي براي دختر در راه كسب شايستگي هاي مورد نظر پدر باشد.
به عبارت ديگر در اين الگوي رفتاري, هيچ شرطي براي جلب محبت و عشق پدرانه ديده نمي شود كه دختر خانواده به اميد رسيدن به آن هدف بتواند تلاش كند تا نظر پدر را جلب كند و محبت او را به دست آورد. بدين ترتيب, كنش پدر در مقابل فرزندان دختر ناسالم و داراي كاركرد منفي است. بديهي است كه در چنين وضعيتي نمي توان رفتار بهنجار و سالم از فرزندان دختر انتظار داشت.
منش و جنبه هاي روحي دختران فراري در روابط درهم تنيدة پدر و مادر با يكديگر و با فرزند دختر شكل مي گيرد. آنها از ميان روابط متقابل مبتني بر سرزنش, تحقير، ضرب و شتم، فحاشي،تجاوز جنسي و بي توجهي والدين يا ساير اعضاي با نفوذ خانواده آموخته اند كه: « من بدم و ديگران هم بدند» و پس از فرار و تجربة واقعيت هاي جامعه آموخته اند كه: « من خوبم و ديگران بدند ».
احساس مداوم ناامني, نگراني و ترس از كساني كه در خانواده صاحب قدرت اند تجربة روزانة آنها است و آموخته اند كه نبايد به كسي اعتماد كرد و براي دفاع از خود به مهارت هاي كتك زدن، فحاشي، خودآزاري، فريبكاري و در نهايت فرار مجهز باشند. آنها قبل از فرار به نوعي درگير يافتن يك حامي هستند كه بتواند آنها را دوست بدارد و حمايت كند. مثل دوست شدن با يك يا چند پسر، اما به علت مخالفت والدين درگيري هاي خانوادگي شدت يافته و دختران نيز به دليل اين كه نسبت به موقعيت خود اعتراض آگاهانه داشتند و خود را مستحق ظلم والدين نمي دانند به قصد رسيدن به رهايي و آسايش راه «فرار » در پيش مي گيرند.
اين دختران خود را در خانوادة محبوب و محترم نمي دانند. نسبت به منبع قدرت در خانواده كه عمدتا" پدر است و بعد از آن مادر و سپس برادر, دو گرايش متضاد « تنفر و عشق » دارند. يعني به علت آسيب هاي روحي،جسمي و اجتماعي كه از پدر ديده اند, از او متنفرند و علت همه بدبختي و نابساماني خود را پدر مي دانند. اما وقتي در جامعه رها مي شوند, گرايش به همزيستي و سازگاري با جنس مخالف دارند.
در كنار يك مرد حتي اگر حمايت قانوني(به صورت ازدواج) نداشته باشند, بيشتر احساس امنيت و آسودگي مي كنند, از اين رو همگي پس از فرار از طريق آشنايي با يك يا چندين مرد حاضر مي شوند دست به هر كاري بزنند تا در ساية حمايت مردانه قرار بگيرند.
مسلما" اين دختران نياز شديدي دارند كه يك منبع قدرت قابل اعتماد از آنان حمايت كند. بر اساس اين احساس و نياز دروني است كه هر يك خود را به شكلي تابع و تسليم يك قدرت قابل اعتماد از ديدگاه خودشان كرده اند. فرار دختران آگاهانه يا مطابق با برنامه ريزي خردمندانه نيست. آنچه آنها را وادار به واكنش مي كند اضطرار و اجبار اجتماعي و رواني است. به همين دليل, هيچيك از روشهايي كه اتخاذ مي كنند متناسب با هدف آنها؛ كه رسيدن به آرامش و امنيت پايدار و مستمر است, نيست. از اين رو, هر يك بارها از منزل و حتي از منزل دوست پسرهاي خود فرار كرده اند, و مدتها سرگردان بوده اند.
بي ثباتي واكنشها، نشان دهندة اضطراب دروني و بي اعتمادي آنها به ديگران(جامعه) و نيافتن محلي امن و آرام براي زيستن است. پرخاشگري نسبت به ديگران و خود, در اشكال خودكشي, خودزني و ديگرزني، از نشانه هاي ديگري است كه در روابط اجتماعي مبتني بر زورگويي، بي توجهي و اجحاف به حقوق فردي و انساني آشكار مي شود.
گرايش مازوخيستي اين دختران آنها را وا مي دارد كه براي يافتن يك حامي بگريزند و يا به خود آسيب برسانند(خودكشي) تا از تنهايي رهايي يابند. آنها مي خواهند آنگونه كه هستند پذيرفته شوند، طاقت امر و نهي همراه با خشونت و سلطه را ندارند.
منبع : مسله دختران فراری
ارسال نظر