وحدت ؛ رویای نیمه کاره اعراب
پارسینه: اعلام خلافت «داعش» را باید بدترین حالت از رویای صد ساله اعراب برای وحدت دانست.
این رویا با بلند پروازی سکولارهای عربی در اوایل قرن بیستم شکل گرفت اما جمال عبدالناصر مصری که ناطق اولیه این رویا بود نتوانست بطور کامل به آن تحقق بخشد و رویای وحدت جهان عرب به اخوان المسلمین، اولین گروه اسلامگرای عربی رسید اما سالها فعالیت زیر زمینی و در نهایت شکست سیاسی اخیر آنها سبب شد تا تندروهای افراطی این بلند پروازی را بدزدند و در جهت تحقق آن پیش بروند.
رویای کشور واحد، مرزهایی به وسعت همه جهان عرب با واحد پولی مشترک و اقتصادی یکسان اکنون تخیل خام «خلافت اسلامی» است که چندی است درعراق اعلام موجودیت کرده اند و بسیاری از کارشناسان معتقدند موجودیت آنها ناشی از حماقت برخی قدرتهای منطقه ای و غفلت قدرتهای فرا منطقه ای است.
اکنون در جهان عرب، سه جریان مهم و مدعی وحدت اعراب مقابل هم ایستاده اند درحالیکه هیچ کدام بدون حمایت قدرتهای غیر عربی، توان ماندن را ندارند.
هرچند که نمی توان انتخاب مجدد بشار اسد و به قدرت رسیدن ژنرال السیسی در مصر را نقطه سقوط جریانهای مذهبی منطقه تعبیر کرد اما باید گفت جنبش اخوان المسلمین ، قدیمی ترین جنبش مذهبی خاورمیانه بار دیگر شکست را تجربه کرد و باید مجددا تحت تعقیب بودن و فعالیت زیر زمینی را از سر بگذراند.
در این میان شکل گیری خلافتی اسلامی توسط گروههای تندروی مذهبی که پیش از این بصورت پراکنده فعالیت نظامی می کردند لحن تازه از حکومت را در منطقه بوجود آورد هرچند که بعدی به نظر می رسد، این حکومت عمر طولانی داشته باشد اما به هر حال موجودیت آن رویای کهنه اعراب را برای ملت واحد را یادآور می شود.
البته جریان اخوان المسلمین و تندروهای سلفی تنها جریانات مذهبی جهان عرب نبودند و گروههای شیعه نیز در سالهای اخیر فعالیت نظامی و سیاسی بسیاری داشتند اما این دو جریان رویای ملت واحد عربی را بیشتر از اهداف و منافع قابل ملموسی مانند مقابله با اسرائیل پیش گرفتند.
در هر حال باید گفت، نگاهی به تحولات یک صد ساله منطقه نشان می دهد، رویای ملت واحد عربی واکنشی بود به ضعفی که اعراب در مقابل قدرتهای فرا منطقه ای داشتند اما به تدریج اهداف و ضرورتها تغییر کرد و آنچه ماند همان رویای قدیمی کشوری واحد برای اعراب است.
بوجود آمدن فضای سکولاریسم و ناسیونالیسم هرچند که برای اتحاد دنیای عرب تشکیل شد و اهدافی چون حمایت از حقوق اعراب و مقابله با بیگانگان در منطقه که عمدا اسرائیل و غربی ها بودند، را داشت اما در عمل نتوانست به این رویا تحقق ببخشد .
ضمن اینکه در مسیر تحقق آرمانهای خود با تاکید بر نژاد پرستی و عربیسم، جایی برای تفکرات دیگر نگذاشته بود که این خود مهمترین علت دوری این حکومتها با جامعه خود بود. در پی گسترش رویای عربیسم در اویل قرن بیستم، مصر جمال عبدالناصر و سوریه حافظ اسد برای تحقق رویای دولت واحد عربی با هم همپیمان شدند و مهمترین هدف خود را مقابله با نیروهای بیگانه ، مقابله با رژیم صهیونیستی و آزاد سازی سرزمین های اشغالی تعیین کردند.
عمر دولت واحد عربی خیلی کوتاه تر از این بود که بتواند به اهداف خود جامعه عمل بپوشاند اما در عمر کوتاه خود، رویایی را در جامعه بزرگ اعراب بوجود آورده بود مبنی بر احقاق حقوق اعراب در مقابل بیگانگان که مهمترین آنها اسرائیل بود؛ این رویا با منحل شدن دولت مشترک عربی از بین نرفت و در افکار عمومی جامعه عرب باقی ماند.
در این زمان بود که در مصر گروهی برخاسته از میان مردم با نگرشی مذهبی، بدنبال تحقق این رویا اعلام وجود کرد و البته کنار ارتش مصر با اسرائیلی ها نیز جنگید اما در نهایت لحن سکولار دولت اجازه ورود این گروه مذهبی که « اخوان المسلمین» خوانده می شدند به ساختار حکومت را نمی داد.
نخستین جریان مذهبی خاورمیانه به سرعت در کشورهای عربی منطقه نفوذ کرد و مهمترین پایگاه خارج از مبداء خود را در سوریه، همپیمان قدیمی مصر قرار داد؛ حکومتهای مصر و سوریه هرچند که از ایجاد جریانی مذهبی و خواهان ورود به سیاست، چندان خشنود نبودند اما خطری جدی از سوی این جریان احساس نمی کردند بنابراین اهمیت زیادی به آنها نمی داند تا اینکه رهبر هر دو کشور در یک زمان مورد سوء قصد اخوانی ها قرار گرفتند.
جمال عبدالناصر و حافظ اسد هر دو از این سوء قصد جان سالم بدر بردند اما متوجه این نکته شدند که نباید این گروه مذهبی را نادیده می گرفتند؛ پس از این حادثه تعقیب و مقابله با این جریان شروع شد و اخوانی ها تا قبل از بهار عربی در سه سال گذشته، هرگز آزادی فعالیت را تجربه نکردند.
هرچند در طول این سالها حزب برادران مسلمان بطور زیر زمینی فعالیت خود را ادامه می داد و آنها توانستند دراین دوران در کشورهای عربی و غیر عربی مانند ارن و ترکیه هم شعبه هایی داشته باشند اما از رویای تشکیل حکوتی سراسری در جوامع مسلمان دور ماندند.
مصر بعد از جمال عبدالناصر رویای مقابله با بیگانگان را فراموش کرد و با امضای معاهده کمپ دیوید به رویارویی با اسرائیل پایان داد اما سوریه همچنان بر سر اهداف خود مانده بود؛ حافظ اسد که اکنون کشور خود را در منطقه تنها می دید با پیروزی انقلاب اسلامی ایران، متحد جدیدی در منطقه یافت و خود را به تحقق رویای مقابله با اسرائیل نزدیک دید.
سوریه و ایران با حمایت از حزب الله لبنان و گروههای آزادیبخش فلسطینی، خط مقاومت مقابل اسرائیل را قوت بخشیدند و به این ترتیب جریان دوم اسلامگرای منطقه بوجود آمد.
جریان دوم جنبش اسلامی منطقه، تشکیل شده بود از شاخه نظامی گروهی شیعه در لبنان بنام حزب الله، شاخه فلسطینی جریان اخوان المسلمین بنام حماس و گروههای دیگر آزادی بخش فلسطینی مانند جهاد اسلامی.
در واقع حافظ اسد نشان داد که هرچند حاضر نیست حکومت خود را با هیچ جریان یا حزبی بالاخص با اخوان المسلمین، شریک شود اما به هدف مقابله با رژیم اسرائیل همچنان پایمند است و فعالیت اخوانی ها را در جهت مقابله با اسرائیل حمایت می کند.
بیش از سی سال فعالیت خط مقاومت مقابل اسرائیل، دستاوردها و موفقیتهایی مانند عقب راندن اسرائیل از جنوب لبنان در سال 2000 ، مقاومت در جنگهای 22 روزه و 33 در سال 2006 با رژیم اسرائیل و در نهایت ورود به عرصه سیاسی لبنان را در پی داشت.
البته جریان دوم اسلامگراهای منطقه، تحولات بسیاری از جمله تغییر در رویکرد استراتژیکی حماس، بعد از جنگ داخلی سوریه را از سر گذراند اما در مجموع باید گفت موفق تر از دو جریان دیگر اسلامگرا در منطقه عمل کرده است.
پیش رویی شوری کمونیست به شمال افغانستان زمینه بوجود آمدن حرکتهای جهادی در این کشور و گروهی از اعراب با ملیتهای مختلف را هموار کرد.
برای مقابله با کمونیستهایی که مسلمانان آنها را کافر می خواندند، گروههای تکفیری فعال شدند و با حمایت غیر مستقیم آمریکا در افغانستان و پاکستان پایگاه تشکیل دادند؛ به این ترتیب جریان سوم اسلامگراها در نقطه میانه دو ابر قدرت جهانی بوجود آمد و از اهداف و خواستگاههای قدیمی منطقه دور بود.
در سالهای اولیه تشکیل گروههای تکفیری کسی در جهان به درستی از ماهیت و تفکرات آنها اطلاعی نداشت، حتی مسلمانان اهل سنت نیز به روشنی نمی دانستند جهادیون غیر افغانی در افغانستان چه افکاری دارند و قرار است در آینده پدیده ای چون بمب گذاری های انتحاری علیه مردم، جهاد محسوب شود.
تکفیری ها که از ملیت های مختلف عربی بودند بعد از بیرون راندن نیروهای شوری در افغانستان در این کشور ماندند و با رهبری مبارز جوانی بنام اسامه بن لادن گروه «القاعده» را تشکیل دادند و کم کم ماهیت، تفکرات، ارتباطات و شیوه فعالیت آنها برای جهانیان روشن شد.
شاید برای نخستین بار بود که تفکرات سلفی تا این حد در جهان مطرح می شد و مشخص شد که سلفی های القاعده، وهابیت و شیعه را هم تکفیر می کنند، بنابراین هرگز هدف مشترکی میان آنها با جریان اخوان المسلمین و یا گروههای مقاومت شیعه بوجود نیامد.
مشخصه دیگر این گروهها که اکنون شاخه های مختلفی همچون «داعش» و «النصره» را بوجود آورده اند این است که آنها بر خلاف دو جریان اسلامگرای قبلی، هدف غایی فعالیت های نظامی خود را رسیدن به قدرت می دانند اما اعتقادی به ورود به عرصه سیاست بوسیله انتخاب مردم و شیوهای دموکراتیک ندارند و ترجیح می دهند از طریق جنگ، حکومتهای منطقه را بدست بگیرند که البته تا الان ناموفق بوده اند.
تاریخچه فعالیت آنها نشان داده است، به شیوهای معمول کشور داری اطلاع و اعتقادی ندارند. مدتی که طالبان افغانستان حکومت این کشور را به عهده داشت و هم همچنین مناطقی که آفریقا و سوریه در اختیار تکفیری ها قرار گرفت، هیچ نشانه ای از سازمان یافتگی حکومتی و استراتژیک مشخصی دیده نشد و بیشتر به حالت حکومت صحرایی اداره می شد.
آنچه که در بررسی جریانهای اسلامگرای منطقه ، بیش از پیش خود را نشان می دهد این است که هر چقدر اغلب حکومتهای منطقه به این جریانها بی تفاوتند، قدرتهای خارج از منطقه متوجه آنها هستند و توان، پتانسیل و یا خطرات وجود آنها را در نظر دارند تا از موقعیت های ایجاد شده توسط آنها بیشترین بهره را ببرند.
رویای کشور واحد، مرزهایی به وسعت همه جهان عرب با واحد پولی مشترک و اقتصادی یکسان اکنون تخیل خام «خلافت اسلامی» است که چندی است درعراق اعلام موجودیت کرده اند و بسیاری از کارشناسان معتقدند موجودیت آنها ناشی از حماقت برخی قدرتهای منطقه ای و غفلت قدرتهای فرا منطقه ای است.
اکنون در جهان عرب، سه جریان مهم و مدعی وحدت اعراب مقابل هم ایستاده اند درحالیکه هیچ کدام بدون حمایت قدرتهای غیر عربی، توان ماندن را ندارند.
هرچند که نمی توان انتخاب مجدد بشار اسد و به قدرت رسیدن ژنرال السیسی در مصر را نقطه سقوط جریانهای مذهبی منطقه تعبیر کرد اما باید گفت جنبش اخوان المسلمین ، قدیمی ترین جنبش مذهبی خاورمیانه بار دیگر شکست را تجربه کرد و باید مجددا تحت تعقیب بودن و فعالیت زیر زمینی را از سر بگذراند.
در این میان شکل گیری خلافتی اسلامی توسط گروههای تندروی مذهبی که پیش از این بصورت پراکنده فعالیت نظامی می کردند لحن تازه از حکومت را در منطقه بوجود آورد هرچند که بعدی به نظر می رسد، این حکومت عمر طولانی داشته باشد اما به هر حال موجودیت آن رویای کهنه اعراب را برای ملت واحد را یادآور می شود.
البته جریان اخوان المسلمین و تندروهای سلفی تنها جریانات مذهبی جهان عرب نبودند و گروههای شیعه نیز در سالهای اخیر فعالیت نظامی و سیاسی بسیاری داشتند اما این دو جریان رویای ملت واحد عربی را بیشتر از اهداف و منافع قابل ملموسی مانند مقابله با اسرائیل پیش گرفتند.
در هر حال باید گفت، نگاهی به تحولات یک صد ساله منطقه نشان می دهد، رویای ملت واحد عربی واکنشی بود به ضعفی که اعراب در مقابل قدرتهای فرا منطقه ای داشتند اما به تدریج اهداف و ضرورتها تغییر کرد و آنچه ماند همان رویای قدیمی کشوری واحد برای اعراب است.
بوجود آمدن فضای سکولاریسم و ناسیونالیسم هرچند که برای اتحاد دنیای عرب تشکیل شد و اهدافی چون حمایت از حقوق اعراب و مقابله با بیگانگان در منطقه که عمدا اسرائیل و غربی ها بودند، را داشت اما در عمل نتوانست به این رویا تحقق ببخشد .
ضمن اینکه در مسیر تحقق آرمانهای خود با تاکید بر نژاد پرستی و عربیسم، جایی برای تفکرات دیگر نگذاشته بود که این خود مهمترین علت دوری این حکومتها با جامعه خود بود. در پی گسترش رویای عربیسم در اویل قرن بیستم، مصر جمال عبدالناصر و سوریه حافظ اسد برای تحقق رویای دولت واحد عربی با هم همپیمان شدند و مهمترین هدف خود را مقابله با نیروهای بیگانه ، مقابله با رژیم صهیونیستی و آزاد سازی سرزمین های اشغالی تعیین کردند.
عمر دولت واحد عربی خیلی کوتاه تر از این بود که بتواند به اهداف خود جامعه عمل بپوشاند اما در عمر کوتاه خود، رویایی را در جامعه بزرگ اعراب بوجود آورده بود مبنی بر احقاق حقوق اعراب در مقابل بیگانگان که مهمترین آنها اسرائیل بود؛ این رویا با منحل شدن دولت مشترک عربی از بین نرفت و در افکار عمومی جامعه عرب باقی ماند.
در این زمان بود که در مصر گروهی برخاسته از میان مردم با نگرشی مذهبی، بدنبال تحقق این رویا اعلام وجود کرد و البته کنار ارتش مصر با اسرائیلی ها نیز جنگید اما در نهایت لحن سکولار دولت اجازه ورود این گروه مذهبی که « اخوان المسلمین» خوانده می شدند به ساختار حکومت را نمی داد.
نخستین جریان مذهبی خاورمیانه به سرعت در کشورهای عربی منطقه نفوذ کرد و مهمترین پایگاه خارج از مبداء خود را در سوریه، همپیمان قدیمی مصر قرار داد؛ حکومتهای مصر و سوریه هرچند که از ایجاد جریانی مذهبی و خواهان ورود به سیاست، چندان خشنود نبودند اما خطری جدی از سوی این جریان احساس نمی کردند بنابراین اهمیت زیادی به آنها نمی داند تا اینکه رهبر هر دو کشور در یک زمان مورد سوء قصد اخوانی ها قرار گرفتند.
جمال عبدالناصر و حافظ اسد هر دو از این سوء قصد جان سالم بدر بردند اما متوجه این نکته شدند که نباید این گروه مذهبی را نادیده می گرفتند؛ پس از این حادثه تعقیب و مقابله با این جریان شروع شد و اخوانی ها تا قبل از بهار عربی در سه سال گذشته، هرگز آزادی فعالیت را تجربه نکردند.
هرچند در طول این سالها حزب برادران مسلمان بطور زیر زمینی فعالیت خود را ادامه می داد و آنها توانستند دراین دوران در کشورهای عربی و غیر عربی مانند ارن و ترکیه هم شعبه هایی داشته باشند اما از رویای تشکیل حکوتی سراسری در جوامع مسلمان دور ماندند.
مصر بعد از جمال عبدالناصر رویای مقابله با بیگانگان را فراموش کرد و با امضای معاهده کمپ دیوید به رویارویی با اسرائیل پایان داد اما سوریه همچنان بر سر اهداف خود مانده بود؛ حافظ اسد که اکنون کشور خود را در منطقه تنها می دید با پیروزی انقلاب اسلامی ایران، متحد جدیدی در منطقه یافت و خود را به تحقق رویای مقابله با اسرائیل نزدیک دید.
سوریه و ایران با حمایت از حزب الله لبنان و گروههای آزادیبخش فلسطینی، خط مقاومت مقابل اسرائیل را قوت بخشیدند و به این ترتیب جریان دوم اسلامگرای منطقه بوجود آمد.
جریان دوم جنبش اسلامی منطقه، تشکیل شده بود از شاخه نظامی گروهی شیعه در لبنان بنام حزب الله، شاخه فلسطینی جریان اخوان المسلمین بنام حماس و گروههای دیگر آزادی بخش فلسطینی مانند جهاد اسلامی.
در واقع حافظ اسد نشان داد که هرچند حاضر نیست حکومت خود را با هیچ جریان یا حزبی بالاخص با اخوان المسلمین، شریک شود اما به هدف مقابله با رژیم اسرائیل همچنان پایمند است و فعالیت اخوانی ها را در جهت مقابله با اسرائیل حمایت می کند.
بیش از سی سال فعالیت خط مقاومت مقابل اسرائیل، دستاوردها و موفقیتهایی مانند عقب راندن اسرائیل از جنوب لبنان در سال 2000 ، مقاومت در جنگهای 22 روزه و 33 در سال 2006 با رژیم اسرائیل و در نهایت ورود به عرصه سیاسی لبنان را در پی داشت.
البته جریان دوم اسلامگراهای منطقه، تحولات بسیاری از جمله تغییر در رویکرد استراتژیکی حماس، بعد از جنگ داخلی سوریه را از سر گذراند اما در مجموع باید گفت موفق تر از دو جریان دیگر اسلامگرا در منطقه عمل کرده است.
پیش رویی شوری کمونیست به شمال افغانستان زمینه بوجود آمدن حرکتهای جهادی در این کشور و گروهی از اعراب با ملیتهای مختلف را هموار کرد.
برای مقابله با کمونیستهایی که مسلمانان آنها را کافر می خواندند، گروههای تکفیری فعال شدند و با حمایت غیر مستقیم آمریکا در افغانستان و پاکستان پایگاه تشکیل دادند؛ به این ترتیب جریان سوم اسلامگراها در نقطه میانه دو ابر قدرت جهانی بوجود آمد و از اهداف و خواستگاههای قدیمی منطقه دور بود.
در سالهای اولیه تشکیل گروههای تکفیری کسی در جهان به درستی از ماهیت و تفکرات آنها اطلاعی نداشت، حتی مسلمانان اهل سنت نیز به روشنی نمی دانستند جهادیون غیر افغانی در افغانستان چه افکاری دارند و قرار است در آینده پدیده ای چون بمب گذاری های انتحاری علیه مردم، جهاد محسوب شود.
تکفیری ها که از ملیت های مختلف عربی بودند بعد از بیرون راندن نیروهای شوری در افغانستان در این کشور ماندند و با رهبری مبارز جوانی بنام اسامه بن لادن گروه «القاعده» را تشکیل دادند و کم کم ماهیت، تفکرات، ارتباطات و شیوه فعالیت آنها برای جهانیان روشن شد.
شاید برای نخستین بار بود که تفکرات سلفی تا این حد در جهان مطرح می شد و مشخص شد که سلفی های القاعده، وهابیت و شیعه را هم تکفیر می کنند، بنابراین هرگز هدف مشترکی میان آنها با جریان اخوان المسلمین و یا گروههای مقاومت شیعه بوجود نیامد.
مشخصه دیگر این گروهها که اکنون شاخه های مختلفی همچون «داعش» و «النصره» را بوجود آورده اند این است که آنها بر خلاف دو جریان اسلامگرای قبلی، هدف غایی فعالیت های نظامی خود را رسیدن به قدرت می دانند اما اعتقادی به ورود به عرصه سیاست بوسیله انتخاب مردم و شیوهای دموکراتیک ندارند و ترجیح می دهند از طریق جنگ، حکومتهای منطقه را بدست بگیرند که البته تا الان ناموفق بوده اند.
تاریخچه فعالیت آنها نشان داده است، به شیوهای معمول کشور داری اطلاع و اعتقادی ندارند. مدتی که طالبان افغانستان حکومت این کشور را به عهده داشت و هم همچنین مناطقی که آفریقا و سوریه در اختیار تکفیری ها قرار گرفت، هیچ نشانه ای از سازمان یافتگی حکومتی و استراتژیک مشخصی دیده نشد و بیشتر به حالت حکومت صحرایی اداره می شد.
آنچه که در بررسی جریانهای اسلامگرای منطقه ، بیش از پیش خود را نشان می دهد این است که هر چقدر اغلب حکومتهای منطقه به این جریانها بی تفاوتند، قدرتهای خارج از منطقه متوجه آنها هستند و توان، پتانسیل و یا خطرات وجود آنها را در نظر دارند تا از موقعیت های ایجاد شده توسط آنها بیشترین بهره را ببرند.
ولی سلفیهای داعش خود وهابی هستند و فقط شیعیان رو تکفیر میکنند.چنانکه وهابیت خود نسخهی سنی قرمطیگری برای نابودی اسلام از طریق خود اسلام است و این را داعش موبهمو انجام میدهد.
با 1،5 میلیارد یورو سرمایه ابوبکر البغدادی نمی توان چنین رؤیایی داشت!؟
حاج خانمی که این مطلب نوشتن انگار خودشان عرب بودن..!