فیلمسازی که در مقام مصلح اجتماعی، فیلم میسازد، میتواند آدم خوبی باشد، اما قطعا هنرمند نیست!
پارسینه: جعفر پناهی را در نظر بگیرید. شجاع، سرشار از حسن نیت، یک روشنفکر دلسوز ، اما در نهایت کسی که آشغالهای حقوقبشری میسازد.
کسی که سینما برایش رسانه است. پیامی که در یک مسیر لیز باید به مقصد برسد. کدام مقصد؟ مقصد پیشاپیش مشخص است؛ وجدان قالبریزی شدهی عمومی . جایی که ساکنان آن پیشاپیش، پیش از رسیدن پیام، برای پذیرفتن پیام قانع شده اند.
جایی که پناهگاه آهنین برای هر آرتیست نایسی است که با قلبی به وسعت اقیانوس، فاضلاب میسازد. این سرنوشت عمومی هر اهل هنری است که «من از دردهای جامعهام میگویم» را به سینهاش چسبانده است اما نمیتواند انزال زودرس فیلمش را کنترل کند.
موضوع مطلقا تشخیص این مسئله نیست که این پیام از طرف چه کسی فرستاده میشود؟ از طرف اپورتونیستی که از مد روز تغذیه میکند و یا از طرف یک هنردوستِ متعهد. مسئله شکست هنری هر فیلمی ست که خود را وقف پاسخهای همگانیِ از پیش موجود میکند؛ فیلمی که میخواهد هنر باشد اما در نهایت ناچار است برای فرار از پیچیدگیهای مسئلهای که به مبارزهاش رفته است، به یک پیام همهپسند قانع شود.
فیلمی که یا خطابه میشود یا دیالوگ و هر دوی اینها سمهای عامهپسندند. اما فیلمهای بزرگ نه خطابهاند نه دیالوگ، مونولوگاند. همانطور که فیلمهای رنه با نقاب هیروشیما و ویتنام و داخائو، مونولوگهایی دربارهی زمان و فیلمهای آنتونیونی با نقاب دردسرهای طبقهی متوسط، مونولوگهایی دربارهی متافیزیک رابطهاند.
مونولوگهایی که همهی هستی خود را از تردیدها، ابهامها و گسستهای خود میگیرند و هیچ جوابی برای حل مسائل ندارند و همهی رسالت آنها پیچیدهتر و آشفته کردن مسائل است. این دلیل ویژهای است که چرا فیلمهای بزرگ رسانه نیستند، پارازیتاند و درست لحظهای به موفقیت کامل میرسند که پرلکنتتر، مبهم تر و دستنیافتنیتر باشند. اما فیلمسازی که تنها میخواهد به دردهای جامعه رسیدگی کند، ابتدا باید تکلیف خود را با مسئلهی مبارزه روشن کند.
فیلم آموزشی، کانال ارتباطی، شبکههای هماهنگ کننده و هر چیز دیگری غیر از هنر. این یک مسئلهی عمومی است. فیلمسازی که در مقام یک مصلح اجتماعی، فیلم میسازد، میتواند آدم خوبی باشد، اما قطعا هنرمند نیست. و اگر اصرار داشته باشد که هست، تنها برای آن کودنهایی هنرمند است که در جستجوی معنویت به گالریها میروند و با دیدن تابلوهای رافائل و میکلآنژ مسیحی میشوند.
این همان فیلمسازی است که دست و پا میزند تا یک می 68 دیگر بسازد و این تنها (و فقط تنها) هدفش است اما نمیداند قیمت نگاتیوها و دوربینش معادل چند گالن بنزین و چند باکس بطری خالی است.
میلاد روشنی
لابد هنرمند اونیه که یکی به نعل بزنه یکی به تخته!
اینی که الان وگفتی یعععععععنی چه؟
چقدر بی تربیت!
سرشار ازعقده ولي باز براي خودش نظريست