گوناگون

تصاویری از خانوادهٔ بهرام رادان

تصاویری از خانوادهٔ بهرام رادان

پارسینه: حمید فراهانی راد: بهرام رادان که در محله ای خوب در تهران زندگی کرده هیچ وقت دلش نمی خواسته در کودکی اش مثل خیلی از بچه های دیگر مثلا در محل با بچه ها فوتبال بازی می کرد؟ اینقدر حساسیت و وسواس پدر و مادر روی فرزندانشان باعث نشده بهرام رادان احساس کند آنطور که باید بچگی نکرده است؟

حمید فراهانی راد: بهرام رادان که در محله ای خوب در تهران زندگی کرده هیچ وقت دلش نمی خواسته در کودکی اش مثل خیلی از بچه های دیگر مثلا در محل با بچه ها فوتبال بازی می کرد؟ اینقدر حساسیت و وسواس پدر و مادر روی فرزندانشان باعث نشده بهرام رادان احساس کند آنطور که باید بچگی نکرده است؟


ياد گرفتم هيچوقت آرزو نكنم كاش طور ديگرى بود؛ چون همين كه هست حتما بهترين است. از طرفى اتفاقا بعضى وقت ها دلم براى بچه هاى اين دوره و زمونه مي سوزد؛ زمين بازي شان پاركينگ هاى تاريك است و منتهاى هيجان شان بازى هاى كامپيوترى!


چه شکلی می شود آدمی که پدرش یک نظامی بوده است به سمت هنر گرایش پیدا کند؟ آیا پدرتان دوست نداشت حداقل یکی از پسرهایش مانند خودش نظامی شوند؟ اصلا خودتان چطور این اتفاق را دوست نداشتید؟ ضمن اینکه اگر بر فرض مثال بهرام رادان نظامی می شد دوست داشت درجه نظامی اش چه باشد؟


واقعیت این است که پدر دوست داشت من وكيل بشوم، چون اعتقاد داشت خوب حرف مي زنم و اين مي تواند در دادگاه برگ برنده يك وكيل باشد. فكر نمي كنم هيچ علاقه اى به نظامى گرى من داشته باشد. ضمنا این فرض تو، فرض محاليست، روحيات من با نظامى بودن هيچ ميانه اى ندارد.


گویا همه چیز بهرام رادان به مادرش رفته است؛ از گرایش به هنر، خوب حرف زدن، نظم و... یعنی تاثیر مادر بر روی تربیت بچه ها بیشتر بوده است؟


خب مادر وقت بيشترى براى تربيت من گذاشت و طبيعي است كه خيلى تاثيرگذار بوده باشد؛ به خصوص علاقه ام به كتاب و موسيقى را مرهون مادرم هستم.


از شرایط خانه تان وقت کودکی، نوجوانی و جوانی برایمان بگویید. آنطور که مادر گفتند همه اتفاقات خانه براساس نظم و مقررات ویژه ای پیش می رفته و به شدت روی نظم و انضباط بچه ها تاکید داشته اند. یعنی این نظم و انضباط مرهون حضور یک پدر نظامی در خانواده بوده یا مادر وظیفه بیشتری برای برقراری آن به عهده داشته اند؟


پدر يك نظامى و وكيل دادگسترى و مادر ناظم مدرسه؛ این اتفاق مطمئنا فضاى خانه را خشك مي كند، ولى خونه ما اينطور نبود، به خصوص در تربيت من يك حس اعتماد وجود داشت و قدرت مانورى كه به من اجازه انتخاب نوع زندگي ام را مي داد.


از پارک رفتن هایتان با پدر برایمان بگویید. اول اینکه یادتان هست کدام پارک می رفتید؟ در زمان حضور در پارک بیشترین زمان را برای چه بازی ای صرف می کردید؟


زیاد دوران پارک رفتن‌ها یادم نیست چه بازی می‌کردم، ولی‌ یادم می آید با هم می‌رفتیم پارک ملت و تنها خاطرات مبهمی از آن روزها در‌ ذهنم باقی مانده. البته خاطرم است یک بار اواسط جنگ یک فانتوم آورده بودند تو‌ ورودی پارک گذاشته بودند! (اینکه پارک به فانتوم چه ربطی‌ دارد را نمی دانم!) ولی‌ همیشه این برایم سوال بود که چه جوری آن هواپیما را آنجا آوردن!شاید هم ماکت بوده!


مگر می شود آدم از بچگی هدف داشته باشد که گفته اید از بچگی هدف هایی در سر داشته ام که به یکسری هایشان رسیده ام و به یکسری دیگر نه؟ مهم ترین و بزرگ ترین هدف کودکی های بهرام رادان چه بود؟


خب من آرزو داشتم فرد تاثيرگذارى در جامعه باشم، اين آرزو و هدف گذارى هم خيلى كلى بود و نمي توانم به جرات بگویم بهش رسيده ام يا نه،


چقدر از بچگی هایتان را به یاد دارید؟ مثلا اینکه یادتان می آید اولین دیکته ای که نوشتید کی بود؟ اسم اولین معلم تان چه بود؟ بازی و کارتن مورد علاقه بچگی تان چه بود؟


اولين ديكته را يادم نيست ولى دوران جنگ و موشك باران و پناهگاه هاى مدرسه رو خوب يادم می آید. تقريبا اسم همه معلم ها در دوره ابتدايى (مدرسه شهيد فرهنگيان) يادم است؛ خانم ها رفيعى، ملكوتى، ورمرزيان و عطار. بازى مورد علاقه ام روپولى بود هر چند اقتصاددان خوبى نشدم! كارتن مورد علاقه ام هم سندباد. شايد علاقه ام به جهانگردى از همين سندباد به ارث رسيده!


خبر دارید پدر یک مقداری از دست شما دلخور است؟ این دلخوری بابت ازدواج نکردن شماست که ایشان در مصاحبه شان به ما هم گفتند و تاکید کردند می خواهند حتما فرزندان بهرام خان را ببینم. در صدد رفع دلخوری پدر نیستید؟!


فعلا برنامه اى براى رفع اين دلخورى ندارم، شايد كمى رازيانه دم كرده موجب التيام موقت اين دلخورى بشود.


بهرام رادان در چند سالگی خط اصلی و مسیر زندگی اش را پیدا یا تعیین کرد؟


من هنوز در حال كشف كليد زندگى هستم، فكر مي كنم نياز به دانش بيشترى داشته باشم، زندگى معماى حيرت انگيزيست.


رابطه تان با کدامیک از خواهر و برادرهایتان بهتر بود؟ یعنی روحیاتتان با کدامیک نزدیکی بیشتری داشت؟


خب با هر كدام به تناسب خلق و خويشان نزديك بودم؛ خواهر بزرگم عقل گرا و منطقى است و خواهر كوچكم احساساتى و محافظه كار. با برادرم هم صحبت هاى مردانه و مشورتهاى كارى.


چقدر سخت است که الان هر 4 خواهر و برادر دور از یکدیگر زندگی می کنید؟ حیف نیست آدم سال های قشنگ زندگی اش را به دور از عزیزانش بگذراند؟


دورى زياد آزار دهنده نيست، هر كسى زندگى و مشكلات خودش را دارد و وقتى براى گله گذارى نيست. به موقع اش دور هم جمع مي شويم.


اسطوره بچگی های بهرام رادان که بود؟ یعنی دوست داشت روزی جای چه کسی قرار بگیرد در رویاهای کودکانه اش؟


خب اسطوره‌ها که در جریان زندگی‌ عوض می شوند، من تا جایی‌ که یادم است بچگی‌ هایم اسطوره‌های فوتبالیست داشتم؛ داخلی اش مثلا کرمانی مقدم (البته آن زماتی که پرسپولیسی بودم!) و صمد مرفاوی و محسن گروسی (آن وقت که استقلالی بودم) است. بین‌ فوتبالیست های خارجی‌ هم همیشه دوست داشتم یورگن کلینزمن باشم! بزرگتر که شدم مثلا تو‌ راهنمایی‌ عشق بسکتبال و شیکاگو بولز و موسیقی راک هم کم کم اضافه شد. البته آن وقت ها این چیزها برای خودش تبی بود!


مگر نه اینکه ایرانی ها به آدم های احساساتی معروف اند، پس چطور می شود بهرام رادان سال ها زندگی مستقل در ایران داشت و خیلی وقت ها نیز خارج از ایران حضور دارد ؟ یعنی اصلا دلتنگ پدر و مادرتان نمی شوید؟ نوع ارتباط تان با آنها و میزانش امروز که خارج از ایران هستید چقدر است؟


من خودم را آدم احساساتی‌ ای نمی دانم، البته سعی‌ می‌کنم احساساتی‌ نباشم و تصمیماتم را براساس عقل بگیرم. پدر و مادرم هم خیلی‌ عاقلانه رفتار می کنند و به قول خودشان هر جا که ما خوش باشیم آن ها هم احساس خوبی‌ دارند. ضمن اینکه همه سعی‌ می‌کنیم چند وقت یک بار پیش شان بیاییم. از طرفی‌ خواهر بزرگم هم ایران زندگی‌ می‌کند، بنابراین زیاد تنها نیستند.


الان سال تحویل را با وب کم یا ویدئو کنفرانس در کنار خانواده تحویل می گیرید؟ آخرین باری که تمام خانواده سال را کنار هم تحویل کردید یادتان هست؟


من به جز پارسال اکثر سال تحویل‌ها کنار خانواده بوده ام، امسال هم سعی‌ می‌کنم به هر وسیله‌ای شده کنارشان حضور داشته باشم.


سال 91 برای بهرام چگونه گذشت؟


سال نود و يك شايد يكى از مشكل ترين سالها بود، نه فقط براى من. اميدوارم سال آينده حالمان بهتر از اين باشد. آمين.


امسال تحویل سال جای چه کسی برای بهرام رادان خالیست؟


مطمئنا خانواده و دوستانی که در ایران هستند. خب عید در‌ ایران حال و هوای دیگری دارد، به خصوص هوای جاده چالوس و شمال در‌ عید برای همه مان زیباترین نوستالژیست.


اگر ممکن است درباره طرحی که برای بچه های دچار آتش سوزی مرودشت فارس دارید برایمان بگویید. اصلا این طرح از کجا شروع شد؟


چند وقت پیش برنامه ای تلویزیونی دیدم که در آن 5 هزار پزشک متخصص از سراسر جهان گرد هم جمع شدند و مجمعی تشکیل دادند و به سمت آفریقا سفر کردند تا بچه هایی که حالا به هر دلیلی از جمله فقر، بیماری مادرزادی، کمبود امکانات بهداشتی در مناطق محروم آفریقا و... دچار عارضه یا بیماری ای روی صورت شان شده اند که می تواند آینده آن بچه را تحت تاثیر قرار دهد و آن بچه نتواند مانند بقیه آدم ها در اجتماع حضور پیدا کند به صورت رایگان این بیماران را تحت جراحی قرار دادند. در همان برنامه مصاحبه یکی از آن جراحان را می دیدم که می گفت این جراحی برای من 45 دقیقه بیشتر زمان نمی برد ولی می تواند یک عمر را به یک نفر هدیه کند و آن بچه به اجتماع برگردد.


فکر می کنم دو حادثه آتش سوزی ای که در سال های اخیر برای بچه های پیرانشهر و مرودشت اتفاق افتاده حدود 30-20 بچه را دچار سوختگی شدید کرده است، بنابراین بعد از دیدن آن برنامه به ذهنم رسید بیاییم از انجمن جراحان پلاستیک ایران تقاضا کنیم جراحی و درمان این بچه ها را قبول کنند و هزینه های درمان و بیمارستان و تجهیزات پزشکی این بچه ها را نیز از طریق بچه هایی که در کار هنر، ورزش و... هستند بخواهیم دور هم جمع شوند و از مردمی که خیر هستند کمک بگیرند تا تمام هزینه های جراحی این بچه ها تامین شود. از آن طرف اگر تنها بخشی از جراحان پلاستیک کشورمان دور هم جمع شوند و مجمعی برای درمان این بچه ها تشکیل دهند مطمئنا مشکل شان برطرف خواهد شد. دیگر همه می دانند ایران در بحث جراحی پلاستیک حرف اول را در دنیا می زند، البته شاید همه پزشکان هم نتوانند در این طرح همراه باشند و بالاخره معذوریت هایی برای خودشان قائل باشند ولی اگر تنها 10 جراح پلاستیک هم برای این کار اعلام آمادگی کنند این بچه ها می توانند به اجتماع برگردند و مطمئن باشید پس فردا به این مملکت خدمت خواهند کرد. منظورم این است که ما تا کی می خواهیم منتظر بنشینیم تا این وزیر و آن وزیر کاری برایمان انجام دهند؟ خب کاری نمی کنند! نکنند! ایرادی ندارد. بیاییم خودمان دست به دست بدهیم و به این بچه ها کمک کنیم تا حداقل در آینده مملکت مان سهمی داشته باشیم.

الان به فکر این هستم که چند نفر از بچه ها را دور هم جمع کنم؛ برای چند تا از دوستانم پیغام هایی هم فرستاده ام، اسمشان را نمی آورم که شاید هر کدامشان فردا روزی نخواستند قبول کنند، معذوریتی نداشته باشند. اول تصمیم داریم جمعی از هنرمندان و ورزشکاران را تشکیل دهیم و یکسری کمک های مردمی را جمع کنیم و بعد از آن نیز سراغ پزشکانی برویم که حاضرند داوطلبانه جراحی این کودکان را انجام دهند؛ این کار یک آستین بالا زدن و همتی را می طلبد که انشالله فردا روزی از اینکه این بچه ها دوباره می توانند به اجتماع برگردند لذت ببریم.




رضا رادان و مهین دخت سهامی؛ با پدر و مادری که پسرشان ستاره سینمای ایران است


ما پدربزرگ و مادربزرگ اینترنتی ایم!


40 سال است در همین خانه عمر می گذرانند. اینجا خانه ای قدیمی در محله زعفرانیه تهران است؛ اینجا همان خانه ایست که ستاره امروز سینمای ایران در آن متولد شده و امروز یکی از محبوب های مردمش است. چند وقتی می شد برای ترتیب این ملاقات با هم گپ می زدیم تا راضی شان کنیم چون دوست نداشتند عکس و گفت و گویی ازشان متنشر شود اما خب ما پارتی ای به نام «بهرام رادان» داشتیم که آخر سر هم راضی شدند. «رضا رادان» و «مهین دخت سهامی»؛ بالاخره کاشف به عمل آمد و فهمیدیم خوش تیپی پسر چشم آبی شان از کجا نشات می گیرد. آنها سال هاست کنار یکدیگر زندگی می کنند و از همان اولین برخورد با خنده و رویی گشاده ما را پذیرفتند. در گفت و گویی که پیش روی شماست آنها درباره همه اتفاقات این سال های زندگی بهرام رادان از کودکی تا ستاره شدن او حرف زدند؛ از شیطانی های دوران بلوغش تا اولین فیلمی که از او روی پرده سینماها دیدند و خیلی چیزهای دیگر! به جبر زمانه سال هاست دور از فرزندانشان زندگی می کنند و به قول خودشان پدر بزرگ و مادر بزرگ های اینترنتی هستند! خب آنها هم مجبورند به جبر زمان مدرن تر زندگی کنند.


اگر موافق باشید از اول داستان شروع کنیم. کدام یکی از شما اسم «بهرام» را انتخاب کرد؟

مادر: روزی که بهرام به دنیا آمد، پدرم که خدا بیامرزدشان برای عیادت به بیمارستان آمدند و گفتند «بابا جان اگر صلاح می دانی اسم پسرت را بهرام بگذار.» البته این اسم در ذهن خودم هم بود ولی چون ایشان هم تاکید کردند دیگر تردیدی نکردم. البته متاسفانه پدرم تنها 10 روز بعد از تولد بهرام از دنیا رفتند، اما حتی کادوی تولدش را هم دادند.


پس آقا بهرام ته تغاری خانواده شما هستند.

بله.


راست است که می گویند ته تغاری ها نازشان بیشتر از بقیه بچه هاست؟

مادر: نه، من خودم هم ته تغاری هستم، ولی این را نه در خودم احساس کردم و نه در بهرام.


درست است که پدر و مادرها به بچه اولشان بیشتر رسیدگی می کنند و رویش حساسیت بیشتری دارند؟

مادر: حساسیت و رسیدگی های ما برای همه بچه هایمان یکسان بوده. زمانی که بچه اول و دومم را به دنیا آوردم کار نمی کردم البته قبل از آن دبیر بودم، با این وجود به هیچ وجه شیوه تربیتی بچه هایمان با یکدیگر تفاوتی نداشت.

پدر: خب آدم سر بچه اول احتیاط و حساسیت بیشتری به خرج می دهد اما سر بچه های بعدی تجربه ات بیشتر می شود و حواست جمع تر است.


بهرام رادان بیشتر به سمت مادرش گرایش دارد یا پدر؟

مادر: هر دو.


آخر خودش می گوید مثلا از نظر صحبت کردن به مادرم رفتم.

مادر: خب بله... برای اینکه پدرشان خیلی ساکت تر از من هستند.




آقای رادان می توانم بپرسم شغل شما چه بوده؟

پدر: من نظامی بودم. سال 1333 استخدام نظام شدم و در سال 1337 ستوان دوم شدم تا انقلاب که آن زمان دیگر سرهنگ تمام بودم. بعد از انقلاب اسلامی نیز برای اینکه می خواستند ارتش را مردمی کنند بازنشسته ام كردند.

مادر: در واقع ایشان را زود بازنشسته کردند و به نوعی بازنشسته اجباری شدند!

پدر: بله، در اصل شورای انقلاب مصوبه ای صادر کرد که کسانی که بیش از 25 سال خدمت کردند باید بازنشسته شوند.


چه شکلی می شود فرزند پدری که خودش نظامیست و همه با روحیات نظامی ها آشناییم هنرمند شود؟! شخصا دوست نداشتید بهرام خان هم مثل خودتان نظامی شود؟

پدر: من همه چیز را به اختیار خودش گذاشتم، یعنی روی انتخاب مسیر کاری اش روی هیچ گزینه خاصی تاکید نداشتم، همیشه به او می گفتم ببین خودت دوست داری چه کار کنی، البته دوست داشتم شغلى مثل وكالت را انتخاب كند، چون احساس ميكنم ميتوانست وكيل موفقى شود.

مادر: اصلا ما روی هیچ کدام از بچه هایمان تاکید خاصی نداشتیم، در واقع همه چیز را در اختیار خودشان گذاشتیم و بدون هیچ گونه دخالت و اظهارنظر خاصی اجازه دادیم خودشان تصمیم گیرنده باشند. .


آقا بهرام که در هیچ دوره و مقطع تحصیلی ای شاگرد شما نشدند؟

مادر: بهرام که نه ولی چون 11 سال معاون یک مدرسه بودم دخترم 3 سال دوره راهنمایی اش را در همان مدرسه گذراند.


پس چون شما خودتان دبیر بودید اینقدر روی تحصیلات بچه ها تاکید داشتید؟

مادر: والله نه این شکلی نبود که حساسیت زیادی داشته باشیم و بچه ها را تحت فشار بگذاریم. الان می بینم پدر و مادرها بچه هایشان را خیلی تحت فشار می گذارند و مدام تاکید می کنند حتما باید این کاره شوید یا فلان رشته را بخوانید و از این چیزها. در واقع ایده آل های خودشان را در بچه هایشان می بینند. فرض بفرمایید منِ نوعی که مثلا آرزوم بوده پزشک شوم و نشده ام، می آیم فرزندم را مجبور می کنم پزشکی بخواند! ولی در خانواده ما اصلا اینگونه نبود.


شغل آقا شهرام پسر بزرگ تان چیست؟

مادر: پزشك طب سوزنی است. شهرام 17 ساله بود که از ایران رفت. او ابتدا به سمت رشته کارگردانی رفت ولی بعد از مدتی دید آنجا شرایط خاصی وجود دارد برای همین به طب سوزنی و طب چینی گرایش پیدا کرد و در همان رشته تحصیل کرد.


تا آنجا که می دانم خواهر بزرگ بهرام «ژیلا» خانم الان در ایران زندگی می کنند.

مادر: بله، ایشان ایران هستند ازدواج کردند و صاحب دو فرزند هستند؛ دخترش دندانپزشک است و همسرشان متخصص اطفال و دو تا هم نوه دارند.


و ایشان الان همدم شما در ایران هستند.

مادر: صددرصد. یعنی واقعا اگر ایشان نبود خیلی بر من سخت می گذشت. بچه ها عاشقانه «ژیلا» را دوست دارند و ایشان هم بالطبع همین حس را نسبت به برادرها و خواهرش دارد و هیچ وقت هیچ چیزی نتوانسته این محبت و عشق فی مابین شان را خدشه دار کند، چراکه ایشان هم فوق العاده بامحبت هستند. بالاخره دوری بچه ها و نوه هایمان هم جبر زمانه است و ما همیشه پدربزرگ و مادربزرگ های اینترنتی بودیم! (خنده) یعنی بیشتر صداوسیما بودیم. البته این تنها ما نیستیم که به این مسئله مبتلا هستیم بلکه جامعه مبتلا به این موضوع است.


البته اصولا مادرها بیشتر به سمت پسرهایشان گرایش دارند.

مادر: نه اصلا هیچ تفاوتی بین بچه هایمان نیست. بچه خوب، خوب است دیگر، مهم عشقی است که آدم از بچه هایش می گیرد.هنر در خانواده شما چه جایگاهی داشت یا دارد؟ به نظر رگه هایی وجود داشته که باعث شده آقا شهرام و بهرام به این سمت گرایش پیدا کنند.

مادر: در خود من بوده. در خانواده پدری ام هم این گرایش به هنر وجود داشته است. خدا رحمت کند عمه ام را که چه از نظر صدا و چه زدن ساز ویولن و موسیقی هنرمند بودند. خودم هم گرایش زیادی به هنر داشتند ولی خدا مادرم را بیامرزد که خانواده شان مذهبی بودند، بنابراین دوست نداشتند وارد عرصه هنر شوم. ولی هنر همیشه در بطن و ذات من بوده است.


پس این علاقه مندی آقا بهرام به خوانندگی و عکس هایی که در بچگی از ایشان دیده ایم که در اتاق شان عکس خواننده های مختلف نصب بوده از همین جا نشات می گیرد.

مادر: بله، شخصا خودم خیلی دوست داشتم هنرپیشه شوم و هر کس هم با من آشنا بود همیشه می گفت ؟ تو چرا هنرپیشه نشدی؟(باخنده) چون خیلی خوب می توانی بازی کنی. مثلا اگر بخواهم خیلی راحت می توانم مانند خودتان صحبت کنم.


بنابراین علاقه مندی به بازیگری در خانواده شما ارثیست و این ارث از شما به بهرام خان رسیده است؟

مادر: اميدوارم اينطور باشد.


ولی من فکر می کنم پدر خانواده با بازیگر شدن آقا بهرام مخالف بودند!

مادر: نه اتفاقا ایشان خیلی راحت با این موضوع کنار آمدند و هیچ وقت اعمال نظری نکردند.


آخر می گویند نظامی ها خیلی آدم های خشک و جدی هستند.

مادر: ممکن است در مراحل خاصی جدی باشند ولی در این مورد خاص ایشان هیچ وقت نظر مخالفی نداشتند.


اذیت کردن های آقا بهرام چه شکلی بود؟ شیطان بود؟

مادر: نه اذیت خاصی نداشت، فقط در دوره دبیرستانش کمی بازیگوش بود که خب آن هم به سن خاص بلوغش مربوط می شد که به کمک همدیگر از کنارش گذشتیم.


آقای رادان یادتان می آید آخرین باری که شما و آقا بهرام با هم قدم زدید کی بود؟

مادر: البته الان که همه با ماشین این ور و آن ور می روند! (خنده)

پدر: خب من بهرام را خیلی به پارک می بردم.

مادر: البته منظورشان در دوره کودکی بهرام است.


منظورم زمانی است که آقا بهرام دیگر مشهور شده بودند.

مادر: آن زمان بهرام دیگر شیوه و مراودات خاص خودش را داشت و ما هم شیوه زندگی خودمان را داشتیم. یعنی با وجودی که در یک خانه زندگی می کردیم، بهرام خیلی کم فرصت می کرد کنارمان باشد و شاید گاهی وقت ها در روزهای تعطیل می توانستیم کنار هم یک ناهار بخوریم؛ چراکه تراکم کارش زیاد بود و کمتر می توانستیم با هم باشیم.


اصولا این اتفاق برای مادرها خیلی سخت است که بچه هایشان درگیر کار شوند و دیگر کنارشان نباشند.

مادر: نه اتفاقا من این شرایط را می پسندیدم به این دلیل که می دیدم دارد کاری را انجام می دهد که واقعا دوستش دارد.


پس برای همین هم هست که الان که خارج از کشور زندگی می کند برایتان زیاد سخت نیست.

مادر: بله تحمل می کنم. البته به جز بهرام بقیه بچه هایم هم خارج از ایران زندگی می کنند. الان شاید بیش از 20 سال است که از هم دوریم، با این وجود حتی یک بار هم بهشان نگفته ام دلم برایشان تنگ می شود و تاکید کنم به ایران برگردند. شاید در تنهایی های خودم احساس دلتنگی کنم ولی هیچ وقت این حق را به خودم نداده ام که به خاطر دوست داشتن های خودم زندگیشان را خراب کنم. در کل معتقدم بچه هایم باید همانطوری زندگی کنند که دوست دارند. یعنی احساس قشنگی ندارم بخواهم خودم را به آنها تحمیل کنم.


یادتان هست اولین باری که آقا بهرام آمد خانه و گفت می خواهم بازیگر شوم کی بود و چه اتفاقی افتاد؟

پدر: بله، آمد گفت می خواهم بروم بازیگر شوم برای همین در کلاس بازیگری ثبت نام کرد و در همان حین کلاس هایش بود که برای بازی در فیلم «شور عشق» انتخاب شد و به استودیوی ساخت این فیلم رفت. اتفاقا اولین روز از من خواست با هم به آن استودیو برویم و خواست من را به تهيه كننده معرفی کند و حدود یک ساعتی با آن آقا(داريوش بابائيان، تهيه كننده شورعشق) صحبت کردیم و چون ايشان هم مثل خودم اهل اصفهان بود حسابی رفيق شديم وگپ زدیم و از من و بهرام سوالاتی پرسیدند و ما هم جواب دادیم...


بالاخره بهرام برای آن کار قرارداد بست.

مادر: بالاخره از همان جا استارت کارهایش خورد.


استرس هم داشتید؟

مادر: خب من مقداری استرس داشتم و همیشه هم این موضوع را به شهرام که در آمریکا بود می گفتم. اگر حمل بر خودستایی نباشد آن ظاهر خوبی که بهرام داشت باعث نمی شد مسائل دیگر زندگی اش تحت الشعاع قرار بگیرد. من همیشه به پسر بزرگم می گفتم بهرام یک مقدار مردم دار است و همین باعث می شود بیشتر از این محیط بترسم، چون محیط سینما را نمى شناسم، آن هم در سن ١٩-٢٠سالگی که شرایط ویژه و حساسی دارد. بعد شهرام حرف بسیار قشنگی به من زد که خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم؛ او گفت «مامان، باید بچه ها را مثل کبوتر پرواز داد تا خودشان بروند پرواز کنند. اگر جلد باشند به آشیانه برمی گردند وگرنه مطمئن باش هیچ کاری نمی توانیم برایشان بکنیم.» این جمله خیلی برایم جالب بود. در کنار همه مواظبت ها و دقت نظرهای لحظه به لحظه ای که روی کارهای بهرام داشتیم، شکر خدا بدون هیچ اتفاقی از این مرحله سخت گذشت. خب برای من خیلی سخت بود، چون باز برای پدرش راحت تر قابل هضم بود اما من مسئولیت بیشتری داشتم و باید همه جوره حواسم را جمع می کردم اتفاقی نیفتد.


نام فیلم هایی که آقا بهرام بازی کردند را حفظ هستید یا نه اینقدر زیاد شده که آمارشان از دست تان در رفته؟

مادر: نه آنقدر هم زیاد نیست، فکر کنم تا امروز 20 تا فیلم شده باشد.


خب بین همه فیلم هایشان کدام را بیشتر دوست دارید؟

مادر: من «آواز قو»یش را خیلی دوست داشتم. آن زمان خیلی از بازی بهرام خوشم آمد ولی خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم، یعنی سر آن فیلم خیلی گریه کردم! حتی شهرام هم به من زنگ زد گفت نتوانستم این فیلم را کامل نگاه کنم، مخصوصا آن صحنه ای که به سمت بهرام تیراندازی می کردند. بعد از «آواز قو» نیز به نظرم «سنتوری» هم فوق العاده بود و نمی توانم احساسم را بگویم. هر چند آن فیلم خیلی تلخ و گزنده بود. «شمعی در باد» را نیز دوست داشتم و بهمراه «آواز قو» و «سنتوری» به نظرم دلنشين تر از بقیه آثار بهرام هستند. بهرام سر «سنتوری» واقعا سنگ تمام گذاشت و آن فیلم با وجود تلخ بودن جذابیت های زیادی داشت.




آن سال هم که پسرتان برای بازی در همین «سنتوری» سیمرغ جشنواره فجر را بردند. خودتان هم در آن جشن بودید؟

مادر: نه.


ولی می دانستید قرار است سیمرغ به بهرام برسد.

مادر: بله خب اخبار را از تلویزیون پیگیری می کردیم و دوستان خودش تلفن می کردند و تبریک می گفتند. برای خودمان هم مهم بود این اتفاق بیفتد.


حالا واقعا از بچگی استعداد آرتیستی را در بهرام می دیدید؟

مادر: بله.


خب مثلا چه کارهایی می کرد؟ آیا از همان بچگی به خواندن علاقه داشت یا مثلا در خانه برایتان فیلم بازی می کرد؟

مادر: یکی از خصوصیات بهرام این بود که هیچ وقت علاقه ای به شو دادن نداشت و نمی خواست خودش را جلوی دیگران مطرح کند. هر چند در كودكى و نوجوانى اش گاهى مواقع شيرين كاري هايى مي كرد و توجه ها را به سمت خودش جلب مي كرد، ولى اين ميل با بزرگ شدنش كم رنگ تر شد يا بهتر بگويم حالت حرفه اى تر به خود گرفت.


آلبوم موسیقی شان را شما هم شنیدید؟

پدر: بله...

مادر: بله. البته این آلبوم برای بهرام یک نوع امتحان و تجربه جدید به حساب می آمد و قصدش این نبود که حتما یک خواننده شود. شاید می خواست اتفاق جدیدی را در زندگی اش تجربه کند یا خواسته ای بود که دوست داشت به آن نیز برسد. این یک علاقه خصوصی و همیشگی برای بهرام بود که دلش می خواست حتما یک بار آن را امتحان کند. هر چند این اتفاق طرفداران و منتقدان خاص خودش را داشت.


این موضوع ناراحتتان نمی کند اگر در محفلی باشید آدم ها از بهرام انتقاد کنند؟

مادر: نه اگر انتقاد به جا و درست باشد چرا ناراحت شویم؟ یادم است چند سال پیش برای انجام کاری به پاساژی رفته بودم که یک آرایشگاه مردانه داشت و من برای پرسیدن آدرسی به آنجا رفتم. داخل که شدم دیدم مجله ای روی میزشان است که عکس بهرام رویش چاپ شده. روی آن عکس نور افتاده بود و همین باعث شده بود موهایش حالتی شبیه مش پیدا کند. بعد دیدم دو تا جوانی که در آن آرایشگاه هستند دارند می گویند «نگاه کن... این بهرام رادان هم خودش را هر روز به یک قیافه درمی آورد! اینجا هم موهایش را مش کرده!» طبیعتا آن لحظه من به عنوان مادر بهرام باید جبهه می گرفتم ولی خیلی خونسرد به آنها گفتم «آقایان من آقای رادان را دورادور می شناسم، اصلا اینگونه که می گویید نیست.» خب هر کس می تواند نظر خودش را داشته باشد و اصلا نباید ناراحت شد. از طرفی وقتی چیزی واقعیت ندارد برای چه به آدم بربخورد؟ جلوی دهان مردم را که نمی شود بست! به نظرم آدم ها تا آنجا که به شان و شخصیت کسی برنخورد حق انتقاد دارند، بنابراین دلیلی ندارد چون بچه من است همه صدا، هنر و بازی اش را دوست داشته باشند. هر کس بهرام را دوست دارد لطف می کند و اگر هم ندارد باز هم لطف می کند.


علایق اصلی آقا بهرام چیست؟ منظورم همه چیز است؛ مثلا از بین غذاهای شما کدام را بیشتر دوست دارند؟

مادر: خب کلا که دستپخت من را دوست دارد، البته همه دستپخت مادرشان را دوست دارند، بهرام هم مثل همه. بهرام همه غذاهای خوشمزه را دوست دارد ولی مثلا قرمه سبزى را بدون لوبيا ترجيح ميدهد.


البته فکر می کنم الان دستپخت خودش هم خوب شده باشد.

مادر: بله، این دفعه که برگردد دیگر خودش باید بپزد و ما بخوریم. (خنده) البته تا الان که این اتفاق نیفتاده ولی الان که دیگر در آشپزی تبحر پیدا کرده اگر ببنمش باید بهش بگویم بیا یک خرده جاهایمان را با هم عوض کنیم! (خنده)


تصورش را می کردید یک روز یکی از افراد خانواده باعث شهرت خاندان «رادان» شود؟

مادر: ببنید... برای ما معروفیت چندان مهم نیست بلکه محبوبیت در درجه اول قرار دارد. اگر این معروفیت باعث محبوبیت شده باشد ارزشمند است.


آرشیو عکس ها و گفت و گوهای آقا بهرام را دارید؟

مادر: بله، 90 درصدشان را داریم.


شنیدم طرفدارهای بهرام پاشنه در خانه شما را درآورده اند!

پدر: (خنده)

مادر: بله قبلا اینطوری بود. ما حدود 40 سال است در همین خانه ای که دیدید زندگی می کنیم.


خب برایمان تعریف می کنید طرفدارهای بهرام چه کار می کردند؟ مثلا هدیه می آوردند، نامه می نوشتند یا چه؟

مادر: این چیزها که برای هر هنرمندی وجود دارد و طبیعی است.


برخوردتان با آدم ها چه شکلی بود؟

مادر: برخورد من با تلفن هایی که به خانه مان می شد جدى تر بود، چون دوست نداشتم محیط خصوصی خانه ام را پاتوق طرفداران بهرام کنم! برای همین همیشه جدى برخورد می کردم؛ منظورم از جدى برخورد کردن، برخورد بد نيست، یعنی اینکه به آنها می گفتم درست است كه بهرام را دوست داريد ولى حق ندارید مزاحم شوید!


یعنی اینقدر تلفن می شد؟ اصلا از کجا تلفن خانه تان را آورده بودند؟

پدر: خیلی راحت... از 118 می گرفتند.

مادر: خب دوستان و همکاران زیادی داشتیم که همدیگر را می شناختیم و احتمالا از آنها می گرفتند.


بابت این مزاحمت ها بهرام را دعوا می کردید؟

مادر: چرا دعوایش کنیم؟


خب این مزاحمت ها همه نتیجه بازیگر شدن بهرام بود.

مادر: اصلا... آخر این اتفاقات که تقصیر بهرام نبود.

پدر: بالاخره این راهی بود که انتخاب کرده بود و پیامدهایی نیز داشت.


اولین باری که برای دیدن بهرام روی پرده به سینما رفتید خاطرتان هست؟

مادر: بله، برای دیدن فیلم «شور عشق» که اولین کار بهرام بود به سینما رفتیم.

پدر: خب من هم احساس خیلی خوبی داشتم و به او افتخار می کردم.


یعنی جوانی های خودتان را در او می دیدید؟

پدر: والله من که در جوانی ام در کارهای هنری نبودم که بخواهم خودم را با او مقایسه کنم. ولی دیدم استعداد خوبی در این کار دارد.


خود آقا بهرام هم همراهتان بود؟

مادر: نه، ما هیچ وقت با هم به سینما نرفتیم. حتی بین فیلم هایش فقط در اکران خصوصی «بی پولی» و «آواز قو» شرکت کردیم. حتی «سنتوری» را هم نرفتیم.


یعنی شما هم سی دی «سنتوری» را گرفتید؟

مادر: بله، چون در سینماها نشان ندادند سی دی اش را دیدیم.

پدر: فکر کنم يك شب خودش سی دی را آورد و ما دیدیم.


وقتی فیلم هایش را می بینید تحلیلشان هم می کنید؟

مادر: با خودش که بله.، ولی بعضی وقت ها که وقت نداشت سناریوهایش را می آورد خانه و می گفت مامان آن را بخوان و نظرت را به من بگو. البته این اتفاق تنها یکی دو بار افتاد.


انضباط و سر وقت بودنی که بهرام دارد بین اهالی مطبوعات و سینما معروف است. این نشات گرفته از پدرشان است که نظامی بودند یا نوع تربیت مادرشان؟

مادر: بیشتر به من رفته است. چون من به شدت به سر وقت و خوش قول بودن معتقدم؛ یعنی اگر یک جا ساعت 8 دعوت باشیم شده خودم را به آب و آتش بزنم حتما نیم ساعت زودتر از موعد می رسانم.

پدر: یعنی همسرم می گوید اگر زودتر هم برسیم، در ماشین بنشینیم تا سر موقع برسیم.


یعنی برادر و خواهرشان هم همین گونه اند؟

مادر: خب خیلی سال است بچه ها از من دورند.


منظورتان این است که شما هم پیش شان نمی روید؟

مادر: چرا، ولی رفت و آمدهای گسترده ای نبوده.


هیچ وقت تصمیم نگرفتید شما هم به خارج از کشور بروید و همان جا زندگی کنید تا پیش هم باشید؟

پدر: نه روحیات همسرم با زندگی در خارج از کشور سازگار نیست. برای من هم تفاوتی ندارد، چون یاد گرفته ام هر جا باشم خودم را با محیط و شرایط موجود وفق بدهم و می سازم، ولی ایشان حساس اند و نمی توانند جایی غیر از ایران زندگی کنند.

مادر: من عاشق خاک خودم هستم. خب مسلما آمریکا و نقاط مختلف دنیا زیبایی های خاص خودش را دارد که هر کسی دلش بخواهد حتی برای یک بار آنجا را ببیند ولی من معتقدم «این خانه قشنگ است، ولی خانه من نیست.» این موضوع عمیقا در وجود من هست، برای همین عاشقانه وطنم را دوست دارم و بزرگ ترین آرزوی زندگانی ام این است که سربلند و مفتخر زندگی کنم.


الان ارتباط تان با بچه ها چه شکلی است؟

مادر: بالاخره رفت و آمدهایی وجود دارد و از طریق تلفن یا اینترنت با هم در ارتباط هستیم.


خب برادر و خواهر آقا بهرام که ازدواج کرده اند و سر زندگیشان هستند، می ماند خودش که فکر می کنم به عنوان یک مادر خیلی نگرانش باشید.

مادر: عقیده ام این است که هر بشری قسمتی دارد، بنابراین هیچ وقت به بچه ام تاکید نمی کنم که تو باید حتما فلان کار را انجام بدهی و فلان کار را نه، چراکه به خودش و درک بالایش اعتقاد دارم که لزومی نمی بینم در امورات زندگی اش دخالت خاصی کنم و نهایتا همه چیز را اول به خدا سپرده ام و بعد هم منتظر می مانیم زمان بگذرد و ببینیم قسمتش چه می شود.

پدر: ولی من به بهرام خیلی توصیه می کنم زودتر ازدواج کند، اما ایشان هنوز می گوید زود است. دوست دارم زودتر ازدواج کند و ما هم بچه هایش را ببینیم ولی هنوز قانع نشده!

مادر: خب هنوز شرایطش فراهم نیست.


احتمالا اسم پسر آقا بهرام را هم می گذارید «مهرام!»

مادر: نه بابا! اینجوری که یاد سُس می افتیم! (خنده)


شما هم مثل پدرتان اسم بچه آقا بهرام را انتخاب می کنید؟

مادر: نه ما هیچ وقت این کار را نمی کنیم.


احتمالا در این سال ها پیشنهاد رشوه هم زیاد داشتید، نه؟

مادر: رشوه؟ از طرف کی؟


خب از دختر خانم هایی که دوست داشتند با آقا بهرام ازدواج کنند.

مادر: نه هیچ وقت کسی این کار را نکرده!




اگر صلاح بدانید عید را از رسانه زندگی ایده آل به مردم ایران تبریک بگویید.

مادر: عاشقانه همه مردم وطنم را دوست دارم. همه جوان های این خاک مانند بچه های خودم هستند، بچه من نیز بچه آنهاست. واقعا بزرگ ترین آرزوی من این است که پدر و مادرها آنطور که دلشان می خواهد بچه هایشان باشند و لایقش هستند باشند و برای همه بهترین ها را آرزو می کنم. البته ما هر سال بهترین آرزوها را برای همه می کنیم. من که همیشه وقتی دعا یا آرزویی می کنم دنیایی است، یعنی نه به رنگ پوست است و نه هیچ چیز دیگر، چون همه مخلوقات خدا را دوست دارم و برای همه شان آرزوی بهترین ها را دارم. مسلما این دعاها برای مردم خودم رنگ و لعاب زیباتری دارد و بزرگ تر است.

پدر: من هم برای همه هموطنانم آرزوی خوشبختی می کنم. اینجا می خواهم یک شعر برایشان می خوانم که شخصا در طول زندگی از این شعر بسیار استفاده کردم «خواهی که بهین کار جهان کار تو باشد، زین هر دو یکی کار کن، از هر چه کنی بس... یا فایده ده آنچه بدانی دیگری را، یا فایده گیر آنچه ندانی ز دیگر کس.» این شعر در زندگی همواره سرمشق من بوده و هست.


امسال که آقا بهرام و بقیه بچه ها سر سفره هفت سین شما نیستند چقدر جایشان خالیست؟ اصلا یادتان می آید آخرین سالی که همه خانواده دور هفت سین نشستید کی بود؟

مادر: ولله خیلی سال است که دیگر دور هم نبوده ایم، یعنی از آن وقتی که بچه ها ازدواج کردند و رفتند سال های زیادیست کنار هم نیستیم. آخرین بارش هم به قبل از ازدواج هایشان برمی گردد.


آقا شما هم که مثل همه پدرهای ایرانی احتمالا عیدی را از میان صفحات قرآن درمی آوردید و به بچه ها می دادید.

پدر: بله، در خانواده ما هم مثل همه خانواده ها عیدی دادن مرسوم است.

منبع : کافه سینما


ارسال نظر

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار