پیوستن زهیر بن قین بَجَلی به اباعبدالله الحسین علیه السلام
پارسینه: زهیر بن قین در سال شصت هجری به قصد فریضه حج، همراه همسر وگروهی از یارانش، کوفه را ترک کرد.
او، پس از انجام فریضه حج، مکه را ترک گفت و رهسپار کوفه شد.
زهیر و یارانش آنقدر تند می رفتند که در کوتاهترین زمان نزدیک منزلگاه رسیدند. آنها همواره می کوشیدند که قدری دورتر از محل استقرار موقت امام حسین علیه السلام فرود آیند.
امام و یارانش در محلی به نام زرود[1] فرود آمدند و چادرهای خود را برپا ساختند. کاروان زهیر از راه رسید، اما چون دورتراز چادرهای امام جایی مناسب نیافت، چادرهای خود را در همان حوالی برپا ساخت. شیخ عباس قمی می نویسد: گروهی از قبیله فزاره و بجیله چنین روایت شده است:
هنگام مراجعت از مکه، با زهیر بن قین بجلی همراه بودیم. در منازل، که به حضرت امام حسین علیه السلام می رسیدیم، از او دوری می کردیم; زیرا سیر با آن حضرت را دوست نمی داشتیم. ناگزیر هرگاه امام حرکت می کرد، زهیر می ماند وهرگاه آن حضرت توقف می کرد، زهیر به راه می افتاد. در یکی ازمنازل، آن حضرت در طرفی منزل کرد و ما نیز ناگزیر در طرف دیگرفرود آمدیم. هنگامی که مشغول غذا خوردن بودیم، ناگاه پیکی ازطرف امام حسین علیه السلام آمد و پس از ابراز سلام، به زهیر گفت:
ابا عبد الله علیه السلام تو را می خواند.
ما از نهایت حیرت لقمه هایی که در دست داشتیم، افکندیم ولحظه ای ساکت و بی حرکت ماندیم، گویا پرنده ای بر سر ما نشسته است.
همسر زهیر، که دلهم نامیده می شد، به زهیر گفت: سبحان الله،فرزند پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم تو را می طلبد و تو در رفتن درنگ می کنی... برخیز و نزدش شتاب، ببین چه می فرماید.
زهیر برخاسته، خدمت حضرت رفت و زمانی نگذشت که شاد و خرم، باچهره بر افروخته، نزد همسر و یارانش باز گشت. بی درنگ دستورداد خیمه اش را برکنند و نزدیک سراپرده های آن حضرت برپاسازند. آنگاه به همسرش گفت: تو از قید زوجیت من رهایی، به اهل خود بپیوند; زیرا نمی خواهم که از سوی من زیانی به تو رسد. [2]
مفید اضافه می کند: آنگاه به یارانش گفت: هر یک از شما که دوست دارد، همراهم باشد، چه بهتر; و گرنه این آخرین دیدار ماست.
سپس گفت: شما را از حقیقتی آگاه می کنم. یادم نمی رود، وقتی درغزوه بحر[3]شرکت کردیم; خداوند پیروزی را نصیب ما گردانید وغنمایمی به دست آوردیم. سلمان فارسی، همراه ما بود، هنگامی که دید همگان از این پیش آمد خوشحال هستند، گفت: آیا از این پیروزی که خداوند نصیب شما ساخت و از غنیمتهایی که به دست آوردید، شادمانید؟! گفتیم: آری.
سلمان گفت: اگر سید جوانان آل محمد را درک کردید، به یاری اوخوشحال تر باشید از آنچه که امروز بر آن دست یافتید. و اکنون من با شما خدا حافظی می کنم. [4] آری او با اهل و یارانش خداخافظی کرد تا به دنبال گمشده ای که سالها در پی اش بود، برود.
او همه چیز و همه کس را رها کرد و رفت تا حسینی شود و جان خودرا نثار حسین و مکتب و عقیده وی کند. دعوت زهیر بی نتیجه نبود. پسرعمویش، «سلمان بن مضارب» و غلام او به امام پیوستند.
منابع:
1- منزلی است بین ثعلبیه و خزیمیه برای کسی که به طرف کوفه می رود. (معجم البلدان، ج 3، ص 139)
2- منتهی الآمال، ج 1، ص 325.
3- در تاریخ طبری ج 3، ص 302 کلمه بحر، بلنجر آمده است.
بلنجر شهری در بلاد خزر است که در سال 33 به فرماندهی سلمان بن ربیعه باهلی فتح شد.(معجم البلدان، ج 1، ص 489) اما ابن حجردر الاصابه: بلنجر را در سرزمین عراق می داند. (الاصابه، ج 2، ص 274.)9- ارشاد مفید، ص 204
4-تاریخ طبری ج۴، ص۲۹۹، الارشاد ج۲، ص۷۳. الكامل فى التاریخ ج۴، ص۴۲. مقتل الحسین خوارزمى ج۱، ص۳۲۳.معجم ما استعجم ج۱، ص۲۷۶.
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)
دلا دررفتنت ماها نبودیم *** که همچو شیر درراهت بمیریم
دلا ان روزها ماها نبودیم *** که همچو خاک در پایت بیفتیم
دلا جانم فدا ماها نبودیم *** که همچو خون درراهت بریزیم
دلا مارا ببر ماها نبودیم *** که همچو یاردر راهت بمیریم
دلا کوفه بمیرد ماها نبودیم *** که همچوتیغ جانهاشان بگیریم
دلاجانم حسین(ع)ماها نبودیم *** که همچو گل در پایت بریزیم
دلا صد حیف ماها نبودیم *** که همچو شیر درراهت بمیریم
توصیه میکنم از لحظه تلاش یزید برای بیعت گرفتن از امام تا شهادتشون رو از روی تاریخ طبری بخونید خیلی خیلی خوب نوشته شده خدایا مارو با حضرتش محشور بگردان
سلام و درود خدا بر شاه شهیدان و یارانش.