گوناگون

چرا شوروی جزو اولین سه کشوری بود که اسرائیل را به رسمیت شناخت؟

چرا شوروی جزو اولین سه کشوری بود که اسرائیل را به رسمیت شناخت؟

پارسینه: چرا اتحاد جماهیر شوروی و کمونیسم علی رغم آنهمه شعار علیه سرمایه داری در کنار آمریکا جز اولین سه کشوری بود که قبل از سایر کشورها اسرائیل را به رسمیت شناختند؟

تربیت یهودی رهبران سوسیالیسم

سال 1882، زمانی که یهودیان اروپا دور هم جمع شدند تا برای جبران پراکندگی خویش چاره‌ای بیندیشند، تئودور هرتسل صهیونیست معروف در کتاب خود تشکیل آژانس یهود را پیشنهاد کرد، اروپای قرن نوزدهم شاهد فرمانروایی سوسیالیسم بر جوامع خود بود. هنوز بسیاری از رهبران طراز اول مکتب سوسیالیسم علمی همچون کارل مارکس، فردریک انگلس، لویی بلان، نیکولای چرنی شفسکی، ژان ژوراس و… در قید حیات بودند، ولی هیچ‌کدام از آن‌ها علیرغم شعارهایشان در دفاع از حقوق ملل و مخالفت با اشاعه ملی‌گرایی، علیه شعار ملی یهود سخن نگفتند تا نسبت به روند روبه رشد راسیسم صهیونیستی به اتخاذ مواضع بپردازند. نه تنها آن‌ها به این امر مهم توجهی نداشتند، بلکه در این ارتباط کمترین رهنمودی برای رهبران نسل دوم جهان کمونیسم مانند کائوتسکی، برن اشتاین فوئرباخ، چلخانف، ولادیمیر ایلیچ اولیانف (لنین) و نظایر آن‌ها بر جای نگذاشتند. عدم موضع‌گیری نسبت به تکامل ملی‌گرایی یهودی شاید به آن دلیل بود که بسیاری از رهبران و نظریه‌پردازان مکتب سوسیالیسم در خانواده‌های یهودی زاده شدند و حداقل تا دوران جوانی تحت تأثیر فرهنگ و آموزه‌های یهودی قرار داشتند و بدین‌ترتیب، قادر به رهایی خود از آموخته‌های اولیه‌شان نسبت به یهودیت و یا عدم وفاداری به آن نبودند:

1. کارل مارکس (1883-1868) سوسیالیست و فیلسوف ماتریالیست آلمانی، موسس اولین بین‌الملل کارگران جهان و نخستین کسی که به وسیله سوسیالیسم به نهضت کارگری امروز به اصلاح یک اساس علمی بخشید، در شهر ترو در ایالت رن پروس در خانواده‌ای یهودی به دنیا آمد.
2. فردیناند لاسال (1864-1825) سوسیالیست مشهور و مؤسس سوسیال دموکراسی در آلمان، در یک خانواده بسیار ثروتمند یهودی آلمانی زاده شد.

3. ویلهلم وایتلینگ (1871-1808) مبلغ مشهور و تشکیلات چی بزرگ سوسیالیستی آلمان، طفلی نامشروع از پدر و مادر یهودی بود.

4. لنین، والادیمیر ایلچ اولیانف (1924-1840) بنیانگذار رژیم کمونیستی در روسیه و شخص اول اتحاد جماهیر شوروی که اصول سیاسی- سازمانی، استراتژی انقلابی و نیز برخی از نظرهای تاریخی و فلسفی را فرمول‌بندی کرد. از سوی مادر تبار یهودی داشت.
5. لئون تروتسکی (1940-1879) یاور اصلی «لنین» در انقلاب بلشویکی روسیه (1917) و کمیسار امور خارجه و کمیسار جنگ در کابینه انقلابی و یکی از بزرگترین تئوریسین‌های مارکسیسم هم از سوی پدر و هم از سوی مادر تبار یهودی داشت.

6. فیلیکس دزرشنسکی (1927-1878) رهبر چکا [کا. گ. ب بعدی]، یهودی زاده‌ای بسیار بی‌رحم بود. در تاریخ انقلاب بلشویکی روسیه نقل شده که او در جلسه هیأت دولت گفته بود: «فکر نکنید من درصدد پیداکردن دادگستری انقلابی می‌باشم. دادگستری به درد ما نمی‌خورد. ما نباید سؤال و جواب طولانی داشته باشیم. من فقط طالب یک چیز هستم: سازمان تصفیه انقلابی.» درزشنسکی در سال 1981 و ماه‌های اول سال 1919 در 20 استان روسیه مرکزی 8398 نفر را تیرباران کرد و از سال 1917 تا 1923 در روسیه شوروی 187 هزار نفر به دستور او به جوخه اعدام سپرده شدند.

در قرن نوزدهم، مقارن با ایامی که صهیونیست‌ها از هیچ اقدامی برای رشد اندیشه و امور تشکیلاتی خود دریغ نمی‌ورزیدند، رهبران سوسیالیست نیز به فعالیت‌های انتشاراتی و علمی خود ابعاد جدیدی داده و تا آنجا قدرت یافته بودند که پرودن سوسیالیست به عضویت مجلس مؤسسان فرانسه برگزیده شد.

عصر انتشار کتاب‌های مقدس

در سال 1840 یعنی 64 سال بعد از تشکیل انجمن یهودی نورانیان، آثار بی‌شماری درباره نقش و اهداف سوسیالیسم انتشار یافت. در بین نوشته‌های منتشرشده در این سال سه کتاب مشهور تشکیلات زحمت نوشته لویی‌بلان از رهبران بزرگ سوسیالیسم، سیاحت در ایکارپیا از سوسیالیست‌های معروف اتین‌کابه و املاک خصوصی چیست؟ از پیرژوزف پرودن از اهمیت زیادی برخوردار بودند. این در حالی است که نوشته‌های پرودن به 30 جلد می‌رسد و متضمن موضوعات گوناگون است. وایتلینگ نیز کتاب‌های «بشریت در چه حالی است و چطور باید باشد؟»، «تأمین آزادی و هماهنگی» و «انجیل فقیر گناهکار» را نوشت. او یکی از مؤسسین فرقه طرفداران عدالت بود که از همین فرقه بعدها، اتحادیه کمونیست‌ها به وجود آمد. مارکس و انگلس در کنگره‌ای که توسط این اتحادیه در نوامبر 1847 در لندن برپا شده بود، مأموریت داشتند برنامه حزبی که حاوی تجربه و تحلیل نظری و دستورهای علمی باشد را برای انتشار تنظیم نمایند و به این طریق بیانیه حزب کمونیست و «مانیفست» آن به وجود آمد. در سال 1849، فردیناند لاسال، سوسیالیست مشهور علاوه بر نگارش کتاب‌های فلسفی، کتاب دو جلدی پیرامون حقوق انسان‌ها نوشت. سال 1842 رهبران رادیکال بورژوازی ایالت راین روزنامه‌ای به نام روزنامه راین در کلن تأسیس کردند. این روزنامه از اول ژانویه 1842 انتشار یافت و مارکس و برونو بوئر از نویسندگان اصلی آن بودند. در ماه اکتبر 1842 مارکس در رأس این روزنامه قرار گرفت. این روزنامه که ناشر افکار مارکس بود و لحن آن روزبه روز شدیدتر می‌شد، تقریباً در تمام اوقات مقالات مهم و لازم را به چاپ می‌رساند.
در سپتامبر 1844 مارکس به اتفاق فردریک انگلس کتابی به نام «خانواده مقدس» را منتشر ساخت و سپس مشترکاً کتاب «ایدئولوژی آلمانی» را تصنیف کردند. در سال 1847 مارکس کتاب دیگری با عنوان «فقر فلسفه» را که از مهمترین آثار او به شمار می‌رفت، منتشر کرد. زمانی که انقلاب 1848 در بلژیک آغاز شد، مارکس که خود یکی از به وجودآورندگان بود، از ترس دستگیری به پاریس گریخت و چون انتظار می‌رفت که در آنجا نیز مورد تعقیب قرار گیرد به آلمان پناه برد. او پس از شروع انقلاب مارس 1848 آلمان در کلن اقامت گزید. مارکس در کلن دوره جدید روزنامه راین را به نام «روزنامه جدید راین» به سردبیری خود انتشار داد. اگرچه در سال‌های انقلابی 1849-1848 و بعد از آن، مارکس به تحول «بلاواسطه انقلاب بورژوازی به انقلاب پرولتاریای» معتقد بود، ولی از اوایل سال 1850 به غلط‌بودن تئوری‌های خود پی برد و آشکار می‌دید که دیگر دوران انقلاب‌ها سپری شده و به تبلیغ تئوری «تکامل مسالمت‌آمیز سرمایه‌داری و تجدید قوای ستمکشان» برای مبارزه جدید پرداخت و به دلیل این امر، از سوی مجامع کارگری و توده‌های فقیر «ترسو»، «مزدور» و «خائن انقلاب» نام گرفت. در سال 1846 ضمن میتینگ (پروتست) اعتراض به مداخله دولت‌های بیگانه در قلع و قمع لهستان، بین‌الملل اول تأسیس یافت و مارکس به عضویت شورای مرکزی این جمعیت انتخاب شد و رهبری کلیه امور تشکیلاتی را برعهده گرفت. تنظیم تمام بیانیه‌ها و قطعنامه‌های شورای مرکزی بین‌الملل به عهده او بود و به علت اینکه دبیر اول شورای مرکزی بود، مکاتبه با کلیه شعب بین‌الملل را نیز انجام می‌داد. در سال 1867 اولین جلد کتاب اقتصادی و تاریخی‌اش با عنوان کاپیتال منتشر شد.

هنگام آغاز شوروش مردم تهیدست پاریس در سال 1871 (کمون پاریس) مارکس در شمار سران رهبری‌کننده این نهضت بود؛ نهضتی که به دلیل رهنمودهای غلط مارکس و رفیق آنارشیست‌اش باکونین به خاک و خون کشیده شد. در سال 1874 مارکس کتاب معروف خود هجدهمین برومرلویی بناپارت را انتشار داد. او در این کتاب به ماهیت و علل نتایج شکست پاریس پرداخته بود. پس از انحلال بین‌الملل اول، کارل مارکس همچنان تا 10 سال بعد از موطن خود دور بود و در لندن اقامت داشت. بررسی زندگینامه او نشان می‌دهد که او در طول این سال‌ها با تمام زعمای آزادی‌خواه و معروف اقصی نقاط جهان در ارتباط بوده و از وضع جوامع مختلف اطلاع داشته است. در این بررسی آمده است که سران نهضت‌های گوناگون نقاطی که حتی در حیطه امپراتوری عثمانی بودند [که این شامل سرزمین‌های فلسطینی و عربی نیز می‌شد] برای ملاقات او به لندن می‌آمدند. در این زمان مارکس به طرح شعارهایی پرداخت که نه خود به آن عمل کرد و نه آن‌ها زمینه تحقق پیدا نمودند. شعارهایی همچون: «برای دنیا کار کنید»، «من یک فرزند جهان هستم و هرکجا که باشم کار خواهم کرد»، «علم نباید یک ذوق و ابتکار خودپرستانه باشد، دانشمندان باید اولین کسانی باشند که سهم خود را در خدمت بشریت قرار دهند.» پس از مرگ مارکس، مدت چندین سال سرپرستی و راهنمایی کلیه جریانات مارکسیستی دنیا به عهده فردریک انگلس بود. او پیش از آن کتاب‌های «منشأ دولت و خانواده و مالکیت خصوصی» و «آنتی دوهرینگ» را نوشته بود. گفته می‌شود که انگلس با مشاهده اوج‌گیری نهضت‌های مردمی در روسیه تزاری موفقیت‌های اولیه آن را به رهبران این نهضت‌ها تبریک گفته و انقلاب روسیه تزاری و انقلاب‌های اجتماعی دنیا را ضمن ایراد دلایل منطقی پیشگویی کرده بود!

جنگ با سرمایه‌داری غیریهودی

کتاب‌ها و نشریات منتشرشده از سوی سران سوسیالیسم و آکسیون‌هایی مانند انقلاب 1849-1848 در اروپا، بین‌الملل اول در سال 1864، کمون پاریس [قیام تهیدستان این شهر] در سال 1871 و نظایر آن از سوی این رهبران، نشان می‌دهد که مکتب سوسیالیسم از همان بدو تکوین اندیشه صهیونیستی در قرن نوزدهم، قدرت و توانایی مبارزه با این اندیشه را داشت و نیز اثبات اینکه در هیچ‌کدام از این نشریات و پروتست‌های [اعتراض‌ها] عملی حتی اشاره‌ای یا قطعنامه‌ای به آنچه که در کشور سوئیس در حال نضج‌گرفتن بود، صورت نپذیرفت و صادر نشد. برای نشان‌دادن قدرت سوسیالیست‌ها همین قدر کافی است که گفته شود پرودن سوسیالیست به عضویت مجلس مؤسسان فرانسه انتخاب شد. همین شخص در 30 جلد کتابی که درباره موضوعات مختلف نوشت، حتی یک جلد آن را به راسیسم صهیونی اختصاص نداد و اهداف انجمن نورانیان یهودی که در سال 1776 شکل گرفته بود را بیان نکرد. وایتلینگ در حالی که شعار بشریت را سرداده بود، حتی سطری درباره تکوین اندیشه صهیونیستی و ارض موعود آتی یهودیان ننوشت. اتحادیه کمونیست که بر اساس پلاتفرم سیاسی خود مدعی مبارزه انقلابی جهان‌شمول بود، در مقابل تبلیغات نژادپرستانه خاخام یهودی راشورون در کشور چکسلواکی شیوه سکوت را برگزید. مارکس در کتاب کاپیتال حتی اشاره‌ای نیز به تراست‌ها و مونوپل‌های یهودی نکرده است و در روزنامه «راین» که تحت سرپرستی خود او منتشر می‌شد، مطلبی علیه رشد ملی‌گرایی یهودی درج نکرد. فردیناند لاسال فراموش کرد که در کتب حقوقی خود، به حقوق انسان‌هایی بپردازد که زیر یوغ سرمایه‌داری حریص یهودی از هستی افتاده و نیست و نابود می‌شدند.
مارکس، در مقام رهبر بین‌الملل اول و به عنوان پدر سوسیالیسم درباره انواع موضوعات فلسفی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی بیانیه‌های متعددی صادر می‌کرد، اما نسبت به آنچه در کشور همسایه مقر سکونتش [سوئیس] در حال تکامل بود، موضعی کاملاً انفعالی داشت. او که به طور مداوم خطر رشد ملی‌گرایی در کشورهای اروپایی را گوشزد می‌کرد، می‌دانست یکی از عوامل اصلی پیدایش و اوج‌گیری صهیونیسم، نفوذ جنبش‌های ناسیونالیست اروپایی در اواخر قرن نوزدهم بود. برخلاف ادعای کمونیست‌ها که می‌گویند بین‌الملل اول در جهت همبستگی کارگران دنیا تشکیل شد، این جریان در نتیجه سرکوب سرمایه‌داران حریص، آزمند و محتکر لهستانی از سوی دولت محلی لهستان و روسیه تزاری و در راستای دفاع سران سوسیالیسم از سرمایه‌داران مزبور تحت عنوان مبارزه با یهودی‌ستیزی شکل گرفت. فقدان وسایل ارتباطی و اطلاع‌رسانی لازم نیز نمی‌تواند مانع این دروغ‌پرداز بزرگ کمونیست‌ها شود که سران کمونیسم نمی‌توانستند از عملکرد یهودی‌ها در اروپا و سرزمین‌های دیگر مطلع شوند، زیرا:

1. آرای اولیه یهودیان در کشور سوئیس نشأت گرفت که همسایه کشور فرانسه و مقر اکثر رهبران سوسیالیست بود.

2. در سال 1874 مقر رشورای عمومی به آمریکا انتقال یافت و آخرین کنگره بین‌الملل در همین سال در ایالت فیلادلفیای آمریکا تشکیل شد.

3. مارکس به چگونگی نحوه تولید در جوامع آسیایی و وابستگی دهقانان به مسأله آب و از این طریق به فئودال‌های بزرگ آگاهی کامل داشت و به نوشتن کتابی با عنوان «شیوه تولید آسیایی» درباره آن پرداخت.


سکوت لنین در برابر تأسیس اسرائیل

پس از آغاز جنگ جهانی اول و گسترش دامنه آن به فلسطین، یکی از رهبران صهیونیسم به نام هربرت ساموئل یادداشتی برای اعضای کابینه انگلستان و نمایندگان مجلس عوام این کشور فرستاد و پیشنهاد کرد که دولتی یهودی، تحت نظارت انگلستان در فلسطین به وجود آید و سه تا چهار میلیون نفر یهودی که در اروپا پراکنده هستند، در آنجا ساکن شوند. از طرف دیگر، جمعی از رهبران یهود و در رأس آن‌ها دکتر وایزمن، استاد شیمی دانشگاه منچستر انگلیس که در محافل انگلیسی و آمریکایی نفوذ زیادی داشت، با مقامات دولتی آمریکایی و انگلیسی به این منظور تماس گرفت. پس از این تماس آرتور جیمز بالفور، وزیر خارجه انگلستان طی نامه‌ای به لرد روچیلد، رئیس «فدراسیون صهیونیست‌های بریتانیا» دلبستگی خود را به «تأسیس میهن یهودی» در فلسطین اعلام کرد و قول هر نوع همکاری با سران یهودی را در این راستا به اطلاع او رساند. در این نامه که بعدها به اعلامیه بالفور شهرت یافت و به تاریخ دوم نوامبر 1917 صادر شد، آمده بود:

«دولت اعلیحضرت بریتانیا تأسیس میهن یهودی در فلسطین را با علاقه تلقی می‌کند و برای فراهم‌کردن امکان آن سخت خواهد کوشید، اما به روشنی باید دانست که هیچ کاری نباید بشود که به حقوق مدنی جوامع غیریهودی ساکن فلسطین یا حقوق و موقعیت سیاسی یهودیان در دیگر کشورها زیان رساند.»

انتشار متن اعلامیه بالفور واکنش‌های شدیدی را در جامعه عرب ایجاد کرد و ملک‌حسین کلیددار کعبه که در جهان آن روز صاحب نفوذ و مدعی خلافت بر تمام سرزمین‌های عربی بود و از طرف انگلیسی‌ها نیز وعده‌هایی به او داده شده بود، فوراً از دولت انگلستان در این‌باره توضیح خواست. دولت انگلستان در پاسخ اعلام داشت که به هیچ‌وجه اجازه نخواهد داد که یهودیان در فلسطین مزاحم حقوق اعراب گردند و تا آنجا به یهودیان اجازه مهاجرت و سکونت در فلسطین می‌دهد که به آزادی و حقوق سیاسی و اجتماعی و اقتصادی اعراب لطمه وارد نسازند. این وعده‌ها در نامه‌های حاکم انگلیسی فلسطین و همچنین اعلامیه‌های دولت و کتاب سفید انگلیس نیز تکرار شد. بر اساس این اعلامیه، در فاصله دو جنگ جهانی سالانه به شماری از یهودیان اجازه داده شد که به فلسطین کوچ کنند و همین سرآغاز کشاکش‌های اعراب فلسطین و یهودیان از سویی و ایجاد کشور اسرائیل و درگیری‌های آن با کشورهای عرب، از سوی دیگر شد.

اعلامیه بالفور، از نظر اعراب، دلیلی بر وجود یک توطئه امپریالیستی از سوی انگلستان علیه فلسطینیان و اعراب بوده است. انتشار اعلامیه بالفور مصادف با انقلاب کمونیستی و ضدامپریالیستی 1917 به رهبری لنین در روسیه بود. او که داعیه انقلابی‌بودن و دفاع از حقوق محرومان جهان و مبارزه با امپریالیسم را شعار خویش قرار داده بود نه تنها کوچکترین دفاعی از مردم مقهور فلسطین به عمل نیاورد، بلکه در مقابل مهاجرت سیل عظیمی از یهودیان روسیه به اسرائیل و زمینه‌های تشکیل یک دولت یهودی در این منطقه با مساعدت مستقیم امپریالیسم انگلستان و سرمایه‌داران بزرگ صهیونی، هیچ‌گونه عکس‌العملی از خود نشان نداد و به ترتیبی رفتار کرد که پیشوایش مارکس، آن را جزئی از پلاتفرم مبارزاتی و سیاسی خویش قرار داده بود.
مارس 1919 نشست کمینترن [بین‌الملل دوم کمونیست‌ها] به ریاست لنین در مسکو برگزار شد. در این نشست، مشکلات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی خلق‌های محروم مورد بررسی نمایندگان احزاب کمونیست‌های کشورهای مختلف قرار گرفت. در قطعنامه رسمی و پایانی این نشست، حق تعیین سرنوشت از سوی اقوام و ملل مختلف به رسمیت شناخته شد و مسکو متعهد گردید که در ارتباط با این بند از هیچ‌گونه یاری و همکاری نظری و عملی خودداری نکند، ولی علیرغم این شعارها و تعهدات مسکو، به ستم یهودیان نسبت به فلسطینیان حتی اشاره‌ای هم نشد. گویا از دیدگاه لنین و نمایندگان دست‌نشانده احزاب کمونیست بین‌الملل دوم، موضوع اعراب فلسطین ارزش طرح در این نشست را نداشت.

در سال 1947 کمیسیون ویژه مسأله فلسطین در سازمان ملل متحد تشکیل شد تا موضوع فلسطین و اسرائیل را بررسی کند و راه‌حلی مرضی‌الطرفین ارائه دهد. این کمیسیون (که کمیسیون بازجویی نام داشت و اعضای آن را نمایندگانی از کشورهای مختلف تشکیل می‌دادند) در جست‌وجوی پیشنهادی بود که هم مقبول فلسطینی‌ها و اعراب باشد و هم منافع یهودیان این سرزمین را تأمین کند؛ ولی پیشنهاد، مورد قبول هر دو طرف واقع نشد. سرانجام پس از یک ماه بحث و کشمکش بی‌نتیجه، اعضای کمیسیون دو دسته شدند: «جمعی که اکثریت کمیسیون با آن‌ها بود، راه علاج را در تقسیم فلسطین دیدند و عده محدودی هم این طریق را عادلانه و عملی نمی‌دانستند.»

گرچه طرح تقسیم چندان عملی نمی‌کرد، اما طرفداران آن بیشتر و بیشتر می‌شدند و این، نتیجه اقدامات آژانس یهود که به امکانات و ابزارهای تبلیغی کارآمد و مؤثری دسترسی داشت، با تبلیغات گستره و حساب‌شده، آرای چشمگیری از اعضای را به سود خود تغییر داد. کم‌کاری اعراب به سود یهودی‌ها و جناح طرفدار تقسیم فلسطین تمام شد. به این دلیل از سال 1947 مسأله فلسطین در سازمان ملل متحد در دستور کار مجمع آن سازمان قرار گرفت.

موازنه قدرت استالینی

هنگامی که مجمع عمومی سازمان ملل متحد تشکیل شد، وزیر خارجه آمریکا در سخنرانی خود «از زحمات اعضای کمیسیون بازجویی قدردانی نمود و اظهار داشت که دولت متبوع او نظر اکثریت را قبول دارد.» نمایندگان دول عربی بی‌درنگ واکنش نشان دادند و به نمایندگان آمریکا سخت حمله کردند و در تمام دو ماه و نیم مجمع عمومی به هیچ‌یک از «پیشنهادهای» هیأت نمایندگی آمریکا درباره مسائل مختلف رأی موافق ندادند. مجمع عمومی، کمیسیون ویژه‌ای را مأمور مطالعه گزارش کمیسیون بازجویی کرد که سه هفته به طول انجامید. در این مدت نمایندگان آژانس یهود و «کمیته عالی عرب فلسطین» خود را به آب و آتش زدند تا از نظر آن‌ها دفاع شود؛ ولی رفته‌رفته آشکار می‌شد که اوضاع بر وفق مراد نیست، زیرا «اتحاد جماهیر شوروی تحت فرمان ژوزف استالین و دست‌نشاندگان مسکو و بلوک شرق» با تقسیم فلسطین موافق نبودند. از قرار معروف دولت آمریکا و آژانس یهود، اولی از تحبیب و تهدید و دومی از تطمیع فروگذار نمی‌کردند. سرانجام در 28 آذر 1326 [290 نوامبر 1947] که روز پایانی مجمع بود، پیشنهاد تقسیم فلسطین به «دو دولت مستقل عرب و یهود»، با اکثریت 33 رأی موافق در مقابل 13 رأی مخالف و 10 رأی ممتنع به تصویب رسید و نمایندگان دول عرب به صورت اعتراض از تالار مجلس خارج شدند. بر پایه این قطعنامه، قیمومیت انگلیس در فلسطین پایان می‌یافت و قوای انگلیسی می‌بایست هرچه زودتر خاک فلسطین را ترک می‌کردند. بدین‌ترتیب، تبلیغات ماهرانه آژانس یهود و نفوذ صهیونیست‌های آمریکایی باعث شد تا مجمع عمومی در یکی از نخستین تصمیم‌گیری‌های خود برخلاف حق و عدالت و روح منشور این نهاد بین‌المللی رفتار کند.

یهودی‌ها بلافاصله دست به کار شدند تا زمینه تأسیس دولت مستقل یهود را فراهم سازند. آنان با فعالیت‌های گسترده خود و پشتیبانی بسیار حیاتی آمریکا، انگلیس و صهیونیسم جهانی، امکانات و زمینه‌های لازم را فراهم کرده و سرانجام در 24 اردیبهشت 1327 تأسیس دولت اسرائیل را اعلام نمودند. دولت شوروی و به تبع آن کشورهای کمونیستی [کشورهای اقمار] در شمار اولین کشورهایی بودند که موجودیت و سپس تأسیس این کشور را همراه دولت‌های امپریالیستی و سرمایه‌داری صهیونی به رسمیت شناختند. پشتیبانی دول امپریالیستی و استعماری از طرح تقسیم فلسطین و سپس تأسیس کشور اسرائیل، با توجه به نفوذ کلان سرمایه‌داران یهودی در این دولت‌ها جای تعجبی ندارد، ولی مسأله سؤال‌برانگیز این است که اندیشه‌ای که خود را پشتیبان زحمتکشان جهان می‌داند و شعار جهان‌میهنی کموسموپولیتیسم را سر می‌دهد و مخالف هر نوع ملی‌گرایی بوده و خواستار برداشته‌شدن مانع‌های ملی، سیاسی و فرهنگی و ایجاد یک حکومت جهانی‌اند که بر همه ملت‌ها و اقوام، گذشته از اختلافات نژادی و فرهنگی‌شان، یکسان حکومت کند و میان نظام‌های گوناگون اجتماعی همسازی پدید آورد، چگونه با میهن‌پرستی افراطی صهیونی روی موافق نشان داده است؟

نیکتا خروشچف نخست‌وزیر اتحاد جماهیر شوروی، در کتاب خاطراتش می‌نویسد:

«ملک‌فاروق [آخرین پادشاه مصر که بر اثر انقلاب ژوئیه 1952 بساط حکومتش برچیده شد و به خارج از مصر تبعید گردید] یک‌بار از استالین درخواست کرد به او اسلحه بدهد تا بتواند بریتانیا را ناگزیر به تخلیه مصر سازد، اما استالین نپذیرفت و در حضور من گفت: شرق نزدیک [از جمله اسرائیل] بخشی از قلمرو نفوذ بریتانیاست و ما نباید موی دماغ انگلیسی‌ها شویم.»

خروشچف سپس اضافه می‌کند:

«منظورم این نیست که استالین علاقه‌ای به رخنه در خاورمیانه نداشت- در واقع علاقه زیادی هم داشت- اما به طرز [واقع‌بینانه‌ای] تشخیص داده بود که موازنه قدرت به سود ما نیست و بریتانیا مداخله ما را تحمل نخواهد کرد.»

تا زمانی که استالین زنده بود، نظریه‌پردازان روسی اصولاً به طبقه بورژوازی ملی در کشورهای خاورمیانه ارج نمی‌نهادند و هدف اصلی خود را متوجه احزاب کمونیست محلی و لزوم رهبری پرولتاریا در انقلاب‌های خاورمیانه می‌کردند. پس از مرگ استالین و برگزاری کنگره بیستم حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی [1956]، طبق نظریه سوسولف، تئوریسین حزب کمونیست شوروی، رهبران این کشور با یک چرخش 180 درجه‌ای به بورژوازی ملی و رهبری آن در کشورهای جهان سوم ارج نهادند. این دگرگونی ناشی از این بود که کادر رهبری شوروی بر این حقیقت واقف شده بود که با زور نمی‌توان کشورهای جهان سوم را به سوی کمونیسم جلب کرد، بلکه باید سیاست کمک به نهضت‌های ملی را مورد توجه قرار داد تا بر اثر تغییر شرایط اقتصادی و اجتماعی این کشورها، خود به سوی کمونیسم جلب شوند. بر همین اساس سیاست استراتژیک شوروی در خاورنزدیک به ویژه مصر و سوریه و عراق رخنه سیاسی، اقتصادی و نظامی هرچه بیشتر در این کشورها با اشاعه هرچه بیشتر کمونیسم در این منطقه و نه مبارزه با صهیونیسم بوده است که این سیاست‌ها منجر به قدرت‌گرفتن هرچه بیشتر اسرائیل شده است.

نویسنده: دکتر پرویز پیرزاد



کتاب‌نامه:
1. «مناسبات ایران و اسرائیل در دوره پهلوی دوم»، تألیف علی فلاح‌نژاد، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381
2. «مطبوعات عصر پهلوی و اسرائیل»، دکتر علی‌اکبر علی‌مرادی، از مجموعه مقالات کتاب «سقوط»، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، 1382
3. «خاطرات سیاسی خروشچف»، ادوارد کرانکشاد، ترجمه محمد رفیعی‌مهرآبادی نشر رسام، 1365
4. «چپ در ایران به روایت اسناد ساواک»، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1384

ارسال نظر

  • ناشناس

    همه میدانند که یهودیت . مادر کمونیسم در شوروی سابق بوده است .
    آنان بصورت محیر العقولی نقاط اختلاف در بین نخبگان جوامع را با نفوذی که دارند پیدا کرده و شدیدترین لطمات را به پیکره جوامع میزنند .
    پس فکر کردید همینجوری الکی به پول و رسانه رسیده اند ؟؟؟؟

  • نخود همه آش

    با توجه به نام نویسنده و منابع مقالات، می توان گفت این مقاله فاقد هر گونه ارزش علمی است. کسانی که می خواهند در این زمینه ها تحقیق کنند بهتر است به منابع معتبر مراجعه کنند.

  • ناشناس

    ....
    اصلا اینها یهودی بودند مگه شما با یهودی ها مشکل داری؟ نکنه از نوادگان هیتلری؟
    مشکل با صهیونیسم است نه یهودی

  • ٢١١

    به نظر من انچه تاثير گذار است بر سياستهاي كلي روسها منافع است چه در دوران كمونيستي چه در حال ،اما ما جماعت ايراني واقعيتها دنياي سياست را نميبينيم بلكه انچه كه دوست داريم را قبول ميكنيم!

  • ناشناس

    صهیونیست جهانی از تقسیم جهان به فقیر و غنی سود خود را می برد و همچنان ادامه دارد
    اینها هیچ دینی را قبول ندارند و چون تاریخ تاسیس قدیمی دارند از دین یهود برای استفاده مفت از معتقدین تعصبی استفاده می کنند

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار