آموزش قرآن با نقاشی!
پارسینه: در همین بین من به بچهها گفتم حالا بیایید یک کاری کنیم، من آیههای قرآن را به شما میگویم و شما آن را نقاشی کنید.
در گشت و گذارهای مجازی و بالا و پایین کردنهای صفحات مجازی، برخی صفحات، گفتهها و نوشته به طرز عجیبی جلب توجه میکنند. آنقدر عجیب که اگر آن اتفاق یا نویسنده آن نوشته سالهای سال در یک قدمی شما هم در عالم واقع باشد، توجهتان را به این میزان به خود جلب نمیکند.
حجتالاسلام سیدهادی موسوی، طلبه درس خارج حوزه علمیه قم و مدرس زبان انگلیسی در همین حوزه علمیه است. وی در همین حوزه زبان انگلیسی را فرا گرفت و بعد از پایان تحصیل زبان انگلیسی همانجا به امر آموزش پرداخت و حالا مدرس طلبههایی است که قصد فراگرفتن زبان خارجی را دارند. وی در کنار آموزش زبان انگلیسی و تقویت شخصی خود در این زمینه در حال دریافت مدرک کارشناسیارشد در موسسه بینالمللی مطالعات اسلامی با موضوعات اسلامی به زبان انگلیسی است.
بعد از این تعارفات و معرفی کردنها سراغ سوژه اصلی و فعالیت وی رفتم و خواستم در این خصوص توضیح دهند. حاج آقا میگوید: «من به فعالیتهای هنری علاقهمند بودم، بهخصوص عکاسی و طرحی. عکاسی را به صورت شخصی خودم دنبال میکنم و طراحی را هم به مدد صفحه آیهگرافی در فضای مجازی که اولین صفحه قرآنی هنری کشور است به صورت جدی دنبال میکنم، صفحه ما در حال حاضر بیش از 200 هزار نفر دنبالکننده دارد. در ارتباط با این موضوع آموزش هنر در مدرسه هم ماجرا از اینجا شروع شد که یک روز با من از مدرسهای در قم تماس گرفتند که تمام دانشآموزان آن بچههای غیرایرانی بودند. در این تماس از من خواسته شد تا مسئولیت آموزش هنر به این کودکان را قبول کنم و در جایگاه یک معلم هنر به آموزش بپردازم. وقتی با این پیشنهاد مواجه شدم، دیدم چه ظرفیت عالی و فوقالعادهای است و نمیتوانستم از آن بگذرم. به این موضوع خیلی فکر کردم و یک روز به صورت حضوری به این مدرسه رفتم.
در مقاطع مختلفی دانشآموزان غیرایرانی در این مدرسه مشغول تحصیل بودند و وقتی این فضا را مشاهده کردم، متوجه شدم تمام ایدههایی که در ذهنم دارم، در این بستر میتوانم آنها را اجرایی کنم و پیشنهاد آنها را قبول کردم و بسما... گفتم و کار را شروع کردم. بچههای این مدرسه از کشورهای مختلفی بودند، استرالیا، سوئد، اندونزی، کشورهای آفریقایی و کشورهای حاشیه خلیجفارس، اما زبان مشترک آنها انگلیسی بود. بالای 80 درصد دانشآموزان هم اصلا نمیتوانستند، فارسی حرف بزنند و حتی بفهمند و ارتباط گرفتن با آنها خیلی سخت بود و باید همه چیز انگلیسی بیان و آموزش داده میشد. من تخصصم در حوزه علوم اسلامی بود و با واژگان انگلیسی حوزه کودکان آشنایی زیادی نداشتم اما آنقدر برایم مهم بود که سریعا بتوانم ارتباط با بچهها را عمیق آغاز کنم. طی یک روز تمام لغات را استخراج و حفظ کردم و این چالش به سرعت برطرف شد. دانشآموزانی که قرار بود من معلم آنها باشم هفت تا 11 ساله بودند.»
موضوع برای من خیلی جذاب بود، با اینکه حجتالاسلام موسوی در حال توضیح بود، به میان صحبتش آمدم و گفتم خب جلسه اول چطور بود؟ وی لبخندی زد و ادامه داد: «این دانشآموزان مثل خیلیهای دیگر و حتی خود من تا به حال معلم هنر طلبه و روحانی ندیده بودند و برای همین برایشان غیرقابل باور بود. من خودم وقتی بچه بودم تصویری که از یک معلم هنر در ذهن داشتم یک مرد موی جوگندمی و لاغر با عینک گر که گوشه آستینش رنگی باشد بود، روحانی اصلا در مخیلهام نمیگنجید که در قامت معلم هنر حاضر شود. این چالش دومی بود که با آن درگیر بودم، اینکه بتوانم برای این بچهها جا بیندازم که من روحانی هستم و همچنین هنر هم درس میدهم.
طبق پیشبینیها روز اول که وارد کلاس شدم، بچهها کاملا متعجب و یک صدا به زبان انگلیسی گفتند که اینجا کلاس قرآن نیست حاج آقا. من هم چون آماده این لحظه بودم، جواب را آماده داشتم و میدانستم که باید چه بگویم و گفتم اینجا کلاس قرآن هست اما با این تفاوت که میخواهیم قرآن را نقاشی کنیم. بعد از این جمله همه بچهها مبهوت و متعجب به من خیره شده بودند. این موضوع ساده نبود و اصلا برایشان تعریف شده نبود که یک روحانی با این لباس و وضعیت، معلم هنر باشد.
من هم که این بهت را دیدم راستش کمی ترسیدم و فهمیدم که کار از آن چیزی که فکر میکردم هم سختتر است اما به روی خودم نیاوردم و شروع کردم به توضیح دادن که قرار است در این کلاس چه اتفاقی بیفتد. خودم بلند شدم و پای تابلو شروع به نقاشی کشیدن کردم و چند شخصیت کارتونی کشیدم و وقتی بچهها این صحنه را دیدند، فهمیدند که گویا قضیه جدی است و حاج آقا هم بلد است که نقاشی بکشد. بعد از این، همه دفاتر نقاشیشان را آوردند تا من برایشان نقاشی بکشم. هرکس یک چیزی میگفت و من هم میکشیدم. با این حرکت فضا رفتهرفته صمیمیتر میشد و من هم راحتتر میتوانستم با بچهها ارتباط برقرار کنم. در همین بین من به بچهها گفتم حالا بیایید یک کاری کنیم، من آیههای قرآن را به شما میگویم و شما آن را نقاشی کنید.»
از حجتالاسلام موسوی پرسیدم کسی مانع این نوع آموزش نشد و ادامه داد: «خیر، مدیر مدرسه هم کاملا مشتاق بود و دوست داشت که در این مدرسه هنر اسلامی آموزش داده شود، من هم هرچه در اینترنت سرچ کرده بودم، یک سری مقالههای عجیب و غریب و سنگین نتیجه داد و من هم تصمیم گرفتم همان چیزی که در ذهن دارم، یعنی نقاشی کشیدن از آیات قرآن را پیادهسازی کنم. چون مخاطبان من کودکان هفت تا 11 سال بودند و نمیشد برمبنای آن مقالات سنگین چیزی به آنها آموزش داد. این ایده جواب داد، اینکه ما آیات قرآن را نقاشی بکشیم، سالها بود که روی این موضوع فکر میکردم و پیگیر بودم و حالا بستر فراهم بود. فرق من هم با این بچهها در این بود که من با فتوشاپ تصویرسازی و طراحی میکردم، این بچهها با مداد رنگی آیات را نقاشی میکردند. حالا علاوهبر من، این بچهها هم در حال آیهگرافی بودند.»
حاج آقا کمی مکث میکند، کمی آب مینوشد و ادامه میدهد: «هیچکس هیچوقت نمیتواند به صورت قطع به یقین بگوید که کار من موثر و مهم واقع شده و تاثیر داشته است. البته این درباره دیگران است، اما درباره خودم میتوانم بگویم که این کار تاثیرات فراوانی داشته است.
تمام آیاتی که کار کردهام را جلوی چشمانم میبینم و مصادیق آنها را زندگی روزمره مشاهده میکنم چون حداقل برای هر آیه یک ساعت فکر و تامل کردهام تا بتوانم طرح مناسب را اجرا کنم. این بچهها هم مثل من اما خیلی بیشتر و دقیقتر زمان زیادی را روی آیات، معانی آنها و شان نزولشان تعمیق و تفکر میکنند تا بتوانند یک نقاشی مناسب و مرتبط را تصویر کنند. یک بچه برای نقاشی کردن، به طراحی و پیادهسازی و رنگآمیزی و در نهایت ذوق نشان دادن و نمره گرفتن از من فکر میکند و اینها یعنی یک تعامل گسترده مداوم بین کودک و آیهای که روی آن فکر میکند. این آیات هیچوقت از ذهن کودک پاک نمیشود و هیچوقت هم هیچکس نمیتواند ادعا کند کودکان این آیات را فراموش میکنند.
در این زمینه حدیث هم داریم. کسی که در جوانی چیزی را میآموزد انگار آن آموخته روی سنگ حکاکی شده است و این یعنی خیلی ماندگار است و برعکس کسی که چیزی را در پیری میآموزد، انگار روی آب حک شده است و از بین رفتنی است. پس با این تفاسیر این آموزهها و آیات از ذهن کودک خارج نمیشود چراکه در دوران کودکی آنها را فراگرفته است. من این وظیفه را برای خود نیز میبینم که این کودک باید چیزی را بیاموزد که تا روزهای پایان عمرش آنها را به یاد داشته باشد. من هم آیه قرآن را به آنها میگویم تا همیشه به آنها کمک کند.»
حجتالاسلام موسوی در ادامه به برخی اتفاقات جالب و تاملبرانگیز در جریان این نوع آموزش اشاره میکند و میگوید: «نکته قابل توجه اینکه بسیاری از این دانشآموزان غیرایرانی حافظ قرآن بودند، البته نه حافظ کل قرآن اما چند جز را حفظ بودند و خودشان آیه پیشنهاد میدادند و میگفتند حاج آقا میشود ما این آیه را نقاشی بکنیم؟ من هم میگفتم بله.
یک نکته جالب دیگر این بود که یک دانشآموز سوئدی به من گفت که آقای موسوی نقاشی کردن برای من از حفظ کردن هم جالبتر و جذابتر است و از آن لذت میبرم. موضوع دیگری که بسیار جالب و بود و نتایج بسیار خوبی داشت این بود که خب من نقاشیهای بچهها را میشناختم، مثل دستخطها، وقتی به آنها آیاتی را میدادم که ببرند خانه نقاشی بکنند و میدیدم که وقتی برای من نقاشی را آوردهاند معلوم است که پدر و مادرش هم در نقاشی دخیل بودهاند و من هم استقبال میکردم و به آنها 20 میدادم، من به همه 20 میدهم.
بر مبنای شناخت اخلاقی هم که نسبت به بچهها داشتم آیات را با مقاصد خاصی انتخاب میکردم؛ بهعنوان مثال یک دانشآموز از اهالی کشورهای حاشیه خلیج فارس دارم که خانواده بسیار پولداری دارد و همین موضوع را همیشه در کلاس بازگو میکند و ثروتشان را به رخ همکلاسیهایش میکشد، من به این دانشآموز آیه «الذى جمع مالا وعدده» را دادم تا نقاشی بکشد، از او خواستم که این سوره را کامل با معنی بخواند، همین موضوع روی رفتار او، از آن به بعد تاثیر گذاشت و این خیلی ارزشمند بود. مثال دیگر هم اینکه گاهی برخی رفتارها و عادات زشتی را بین برخی بچهها میدیدم و آیاتی در پوشش و ترمیم آن رفتار به آنها میگفتم و آنها هم نقاشی میکردند. بچهها مجبور بودند برای نقاشی کشیدن با آیه تعامل داشته باشند و همین تعامل باعث میشد که هیچوقت آیات و آموزهها را فراموش نکنند.»
منبع: فرهیختگان
حجتالاسلام سیدهادی موسوی، طلبه درس خارج حوزه علمیه قم و مدرس زبان انگلیسی در همین حوزه علمیه است. وی در همین حوزه زبان انگلیسی را فرا گرفت و بعد از پایان تحصیل زبان انگلیسی همانجا به امر آموزش پرداخت و حالا مدرس طلبههایی است که قصد فراگرفتن زبان خارجی را دارند. وی در کنار آموزش زبان انگلیسی و تقویت شخصی خود در این زمینه در حال دریافت مدرک کارشناسیارشد در موسسه بینالمللی مطالعات اسلامی با موضوعات اسلامی به زبان انگلیسی است.
بعد از این تعارفات و معرفی کردنها سراغ سوژه اصلی و فعالیت وی رفتم و خواستم در این خصوص توضیح دهند. حاج آقا میگوید: «من به فعالیتهای هنری علاقهمند بودم، بهخصوص عکاسی و طرحی. عکاسی را به صورت شخصی خودم دنبال میکنم و طراحی را هم به مدد صفحه آیهگرافی در فضای مجازی که اولین صفحه قرآنی هنری کشور است به صورت جدی دنبال میکنم، صفحه ما در حال حاضر بیش از 200 هزار نفر دنبالکننده دارد. در ارتباط با این موضوع آموزش هنر در مدرسه هم ماجرا از اینجا شروع شد که یک روز با من از مدرسهای در قم تماس گرفتند که تمام دانشآموزان آن بچههای غیرایرانی بودند. در این تماس از من خواسته شد تا مسئولیت آموزش هنر به این کودکان را قبول کنم و در جایگاه یک معلم هنر به آموزش بپردازم. وقتی با این پیشنهاد مواجه شدم، دیدم چه ظرفیت عالی و فوقالعادهای است و نمیتوانستم از آن بگذرم. به این موضوع خیلی فکر کردم و یک روز به صورت حضوری به این مدرسه رفتم.
در مقاطع مختلفی دانشآموزان غیرایرانی در این مدرسه مشغول تحصیل بودند و وقتی این فضا را مشاهده کردم، متوجه شدم تمام ایدههایی که در ذهنم دارم، در این بستر میتوانم آنها را اجرایی کنم و پیشنهاد آنها را قبول کردم و بسما... گفتم و کار را شروع کردم. بچههای این مدرسه از کشورهای مختلفی بودند، استرالیا، سوئد، اندونزی، کشورهای آفریقایی و کشورهای حاشیه خلیجفارس، اما زبان مشترک آنها انگلیسی بود. بالای 80 درصد دانشآموزان هم اصلا نمیتوانستند، فارسی حرف بزنند و حتی بفهمند و ارتباط گرفتن با آنها خیلی سخت بود و باید همه چیز انگلیسی بیان و آموزش داده میشد. من تخصصم در حوزه علوم اسلامی بود و با واژگان انگلیسی حوزه کودکان آشنایی زیادی نداشتم اما آنقدر برایم مهم بود که سریعا بتوانم ارتباط با بچهها را عمیق آغاز کنم. طی یک روز تمام لغات را استخراج و حفظ کردم و این چالش به سرعت برطرف شد. دانشآموزانی که قرار بود من معلم آنها باشم هفت تا 11 ساله بودند.»
موضوع برای من خیلی جذاب بود، با اینکه حجتالاسلام موسوی در حال توضیح بود، به میان صحبتش آمدم و گفتم خب جلسه اول چطور بود؟ وی لبخندی زد و ادامه داد: «این دانشآموزان مثل خیلیهای دیگر و حتی خود من تا به حال معلم هنر طلبه و روحانی ندیده بودند و برای همین برایشان غیرقابل باور بود. من خودم وقتی بچه بودم تصویری که از یک معلم هنر در ذهن داشتم یک مرد موی جوگندمی و لاغر با عینک گر که گوشه آستینش رنگی باشد بود، روحانی اصلا در مخیلهام نمیگنجید که در قامت معلم هنر حاضر شود. این چالش دومی بود که با آن درگیر بودم، اینکه بتوانم برای این بچهها جا بیندازم که من روحانی هستم و همچنین هنر هم درس میدهم.
طبق پیشبینیها روز اول که وارد کلاس شدم، بچهها کاملا متعجب و یک صدا به زبان انگلیسی گفتند که اینجا کلاس قرآن نیست حاج آقا. من هم چون آماده این لحظه بودم، جواب را آماده داشتم و میدانستم که باید چه بگویم و گفتم اینجا کلاس قرآن هست اما با این تفاوت که میخواهیم قرآن را نقاشی کنیم. بعد از این جمله همه بچهها مبهوت و متعجب به من خیره شده بودند. این موضوع ساده نبود و اصلا برایشان تعریف شده نبود که یک روحانی با این لباس و وضعیت، معلم هنر باشد.
من هم که این بهت را دیدم راستش کمی ترسیدم و فهمیدم که کار از آن چیزی که فکر میکردم هم سختتر است اما به روی خودم نیاوردم و شروع کردم به توضیح دادن که قرار است در این کلاس چه اتفاقی بیفتد. خودم بلند شدم و پای تابلو شروع به نقاشی کشیدن کردم و چند شخصیت کارتونی کشیدم و وقتی بچهها این صحنه را دیدند، فهمیدند که گویا قضیه جدی است و حاج آقا هم بلد است که نقاشی بکشد. بعد از این، همه دفاتر نقاشیشان را آوردند تا من برایشان نقاشی بکشم. هرکس یک چیزی میگفت و من هم میکشیدم. با این حرکت فضا رفتهرفته صمیمیتر میشد و من هم راحتتر میتوانستم با بچهها ارتباط برقرار کنم. در همین بین من به بچهها گفتم حالا بیایید یک کاری کنیم، من آیههای قرآن را به شما میگویم و شما آن را نقاشی کنید.»
از حجتالاسلام موسوی پرسیدم کسی مانع این نوع آموزش نشد و ادامه داد: «خیر، مدیر مدرسه هم کاملا مشتاق بود و دوست داشت که در این مدرسه هنر اسلامی آموزش داده شود، من هم هرچه در اینترنت سرچ کرده بودم، یک سری مقالههای عجیب و غریب و سنگین نتیجه داد و من هم تصمیم گرفتم همان چیزی که در ذهن دارم، یعنی نقاشی کشیدن از آیات قرآن را پیادهسازی کنم. چون مخاطبان من کودکان هفت تا 11 سال بودند و نمیشد برمبنای آن مقالات سنگین چیزی به آنها آموزش داد. این ایده جواب داد، اینکه ما آیات قرآن را نقاشی بکشیم، سالها بود که روی این موضوع فکر میکردم و پیگیر بودم و حالا بستر فراهم بود. فرق من هم با این بچهها در این بود که من با فتوشاپ تصویرسازی و طراحی میکردم، این بچهها با مداد رنگی آیات را نقاشی میکردند. حالا علاوهبر من، این بچهها هم در حال آیهگرافی بودند.»
حاج آقا کمی مکث میکند، کمی آب مینوشد و ادامه میدهد: «هیچکس هیچوقت نمیتواند به صورت قطع به یقین بگوید که کار من موثر و مهم واقع شده و تاثیر داشته است. البته این درباره دیگران است، اما درباره خودم میتوانم بگویم که این کار تاثیرات فراوانی داشته است.
تمام آیاتی که کار کردهام را جلوی چشمانم میبینم و مصادیق آنها را زندگی روزمره مشاهده میکنم چون حداقل برای هر آیه یک ساعت فکر و تامل کردهام تا بتوانم طرح مناسب را اجرا کنم. این بچهها هم مثل من اما خیلی بیشتر و دقیقتر زمان زیادی را روی آیات، معانی آنها و شان نزولشان تعمیق و تفکر میکنند تا بتوانند یک نقاشی مناسب و مرتبط را تصویر کنند. یک بچه برای نقاشی کردن، به طراحی و پیادهسازی و رنگآمیزی و در نهایت ذوق نشان دادن و نمره گرفتن از من فکر میکند و اینها یعنی یک تعامل گسترده مداوم بین کودک و آیهای که روی آن فکر میکند. این آیات هیچوقت از ذهن کودک پاک نمیشود و هیچوقت هم هیچکس نمیتواند ادعا کند کودکان این آیات را فراموش میکنند.
در این زمینه حدیث هم داریم. کسی که در جوانی چیزی را میآموزد انگار آن آموخته روی سنگ حکاکی شده است و این یعنی خیلی ماندگار است و برعکس کسی که چیزی را در پیری میآموزد، انگار روی آب حک شده است و از بین رفتنی است. پس با این تفاسیر این آموزهها و آیات از ذهن کودک خارج نمیشود چراکه در دوران کودکی آنها را فراگرفته است. من این وظیفه را برای خود نیز میبینم که این کودک باید چیزی را بیاموزد که تا روزهای پایان عمرش آنها را به یاد داشته باشد. من هم آیه قرآن را به آنها میگویم تا همیشه به آنها کمک کند.»
حجتالاسلام موسوی در ادامه به برخی اتفاقات جالب و تاملبرانگیز در جریان این نوع آموزش اشاره میکند و میگوید: «نکته قابل توجه اینکه بسیاری از این دانشآموزان غیرایرانی حافظ قرآن بودند، البته نه حافظ کل قرآن اما چند جز را حفظ بودند و خودشان آیه پیشنهاد میدادند و میگفتند حاج آقا میشود ما این آیه را نقاشی بکنیم؟ من هم میگفتم بله.
یک نکته جالب دیگر این بود که یک دانشآموز سوئدی به من گفت که آقای موسوی نقاشی کردن برای من از حفظ کردن هم جالبتر و جذابتر است و از آن لذت میبرم. موضوع دیگری که بسیار جالب و بود و نتایج بسیار خوبی داشت این بود که خب من نقاشیهای بچهها را میشناختم، مثل دستخطها، وقتی به آنها آیاتی را میدادم که ببرند خانه نقاشی بکنند و میدیدم که وقتی برای من نقاشی را آوردهاند معلوم است که پدر و مادرش هم در نقاشی دخیل بودهاند و من هم استقبال میکردم و به آنها 20 میدادم، من به همه 20 میدهم.
بر مبنای شناخت اخلاقی هم که نسبت به بچهها داشتم آیات را با مقاصد خاصی انتخاب میکردم؛ بهعنوان مثال یک دانشآموز از اهالی کشورهای حاشیه خلیج فارس دارم که خانواده بسیار پولداری دارد و همین موضوع را همیشه در کلاس بازگو میکند و ثروتشان را به رخ همکلاسیهایش میکشد، من به این دانشآموز آیه «الذى جمع مالا وعدده» را دادم تا نقاشی بکشد، از او خواستم که این سوره را کامل با معنی بخواند، همین موضوع روی رفتار او، از آن به بعد تاثیر گذاشت و این خیلی ارزشمند بود. مثال دیگر هم اینکه گاهی برخی رفتارها و عادات زشتی را بین برخی بچهها میدیدم و آیاتی در پوشش و ترمیم آن رفتار به آنها میگفتم و آنها هم نقاشی میکردند. بچهها مجبور بودند برای نقاشی کشیدن با آیه تعامل داشته باشند و همین تعامل باعث میشد که هیچوقت آیات و آموزهها را فراموش نکنند.»
منبع: فرهیختگان
ارسال نظر