گوناگون

شعر جالب شهریار درباره "جوانی و گذر عمر"

از زندگانیم گله دارد جوانیم
شرمنده ى جوانى از این زندگانیم
دارم هواى صحبت یاران رفته را
یارى کن اى اجل که به یاران رسانیم
پرواى پنج روز جهان کى کنم که عشق
داده نوید زندگى جاودانیم
چون یوسفم به چاه بیابان غم اسیر
وز دور مژده ى جرس کاروانیم
گوش زمین به ناله ى من نیست آشنا
من طایر شکسته پر آسمانیم
گیرم که آب و دانه دریغم نداشتند
چون میکنند با غم بى همزبانیم
اى لاله ى بهار جوانى که شد خزان
از داغ ماتم تو بهار جوانیم
گفتى که آتشم بنشانی، ولى چه سود
برخاستى که بر سر آتش نشانیم
شمعم گریست زار به بالین که شهریار
من نیز چون تو همدم سوز نهانیم





ارسال نظر

  • علي

    خداوند او را قرين رحمت واسعه خود گرداند.

  • omid shahcheraghi

    verry good

  • مهران

    رحمت خداوند تبارک و تعالی بر محمد حسین بهجت تبریزی (شهریار ) باد حیف که قدر این ادبا بعد از مردن هزار برابر می شود

  • حسین

    واقعا زیبا بود ............زنده دل شهریار

  • lمحدثه

    نه او نمرده است که من زنده ام هنوز اوزنده است در غم و شعر و خیال من آن شیرزن بمیرد؟او شهریارزاد
    "هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق"
    شهریار

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار