عکس: قبر حضرت یوسف(ع) در نزدیکی شهر نابلس فلسطین
حضرت يوسف ـ عليه السلام ـ به قدري محبوبيت اجتماعي پيدا کرده و عزّت فوق العادهاي نزد مردم مصر داشت که پس از فوتش بر سر محل به خاک سپاريش نزاع شد. هر طايفهاي ميخواست جنازه يوسف در محل آنها دفن شود، تا قبر او مايه برکت در زندگيشان باشد. بالاخره رأي بر اين شد که جنازه يوسف را در رود نيل دفن کنند، زيرا آب رود که از روي قبر رد ميشد مورد استفاده همه قرار ميگرفت و با اين ترتيب همه مردم به فيض و برکت وجود پاک حضرت يوسف ـ عليه السلام ـ ميرسيدند.
فبر حضرت یوسف(ع) 1914 میلادی
جنازه حضرت يوسف ـ عليه السلام ـ را در ميان رود نيل دفن کردند تا زماني که حضرت موسي ـ عليه السلام ـ ميخواست با بني اسرائيل از مصر خارج شود. در اين هنگام جنازه را از قبر درآورده و به سوي فلسطين آورده و دفن کردند، تا به وصيت حضرت يوسف ـ عليه السلام ـ عمل شده باشد. خداوند به پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ خطاب نموده و ميفرمايد:
«ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيبِ نُوحِيهِ إِلَيکَ وَ ما کُنْتَ لَدَيهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ يمْکُرُونَ؛
اينها از اخبار غيبي است که به تو وحي کرديم، تو نزد برادران يوسف نبودي در آن موقعي که مکر کردند (تا يوسف را به چاه بيفکنند).»[1]
«لَقَدْ کانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَهٌ لِأُولِي الْأَبْصار...؛
در داستانهاي ايشان (يوسف و يعقوب و برادران يوسف و داستانهاي پيامبران ديگر)، درسهاي آموزندهاي براي صاحبان بصيرت است.»[2]
اين داستانها حاکي از واقعيتهاي حقيقي است، نه آن که آنها را ساخته باشند.[3]
جالب توجه اين که: مدتي ماه (بر اثر ابرهاي متراکم) بر بني اسرائيل طلوع نکرد (هرگاه ميخواستند از مصر به طرف شام بروند احتياج به نور ماه داشتند و گرنه راه را گم ميکردند) به حضرت موسي ـ عليه السلام ـ وحي شد که استخوانهاي يوسف را از قبر بيرون آورد (تا وصيت او انجام گيرد) در اين صورت، ماه را بر شما طالع خواهم کرد.
جنازه حضرت يوسف ـ عليه السلام ـ را در ميان رود نيل دفن کردند تا زماني که حضرت موسي ـ عليه السلام ـ ميخواست با بني اسرائيل از مصر خارج شود. در اين هنگام جنازه را از قبر درآورده و به سوي فلسطين آورده و دفن کردند، تا به وصيت حضرت يوسف ـ عليه السلام ـ عمل شده باشد.
قبر یوسف(ع)
موسي ـ عليه السلام ـ پرسيد که چه کسي از جايگاه قبر يوسف آگاه است؟ گفتند: پيرزني آگاهي دارد. موسي ـ عليه السلام ـ دستور داد که آن پيرزن را که از پيري، فرتوت و نابينا شده بود، نزدش آوردند. حضرت موسي ـ عليه السلام ـ به او فرمود: «آيا قبر يوسف را ميشناسي؟»
پيرزن عرض کرد: آري.
حضرت موسي ـ عليه السلام ـ فرمود: ما را به آن اطّلاع بده.
او گفت: اطلاع نميدهم مگر آن که چهار حاجتم را بر آوري:
اول: اين که پاهايم را درست کني.
دوم: اينکه از پيري برگردم و جوان شوم.
سوم: آن که چشمم را بينا کني.
چهارم: آن که مرا با خود به بهشت ببري.
اين مطلب بر موسي ـ عليه السلام ـ بزرگ و سنگين آمد. از طرف خدا به موسي ـ عليه السلام ـ وحي شد، حوائج او را برآور. حوائج پير زن برآورده شد. آن گاه او مکان قبر يوسف ـ عليه السلام ـ را نشان داد.
موسي ـ عليه السلام ـ در ميان رود نيل جنازه يوسف ـ عليه السلام ـ را که در ميان تابوتي از مرمر بود بيرون آورد و به سوي شام برد. آن گاه ماه طلوع کرد. از اين رو، اهل کتاب، مردههاي خود را به شام حمل کرده و در آن جا دفن ميکنند.
[4]
جنازه يوسف ـ عليه السلام ـ را (بنابر مشهور) کنار قبر پدران خود دفن کردند. اينک در شش فرسخي بيت المقدس، مکاني به نام قدس خليل معروف است که قبر يوسف ـ عليه السلام ـ در آن جا است.
حُسن عمل و نيکوکاري اين نتايج را دارد که خداوند پس از حدود چهار صد سال با اين ترتيبي که خاطر نشان شد، طوري حوادث را رديف کرد، تا وصيت حضرت يوسف ـ عليه السلام ـ به دست پيامبر بزرگ و اولوا العزمي چون حضرت موسي ـ عليه السلام ـ انجام شود، و به برکت معرّفي قبر يوسف ـ عليه السلام ـ به پير زني آن قدر لطف و عنايت گردد.[5]
آري، يوسف ـ عليه السلام ـ بر اثر پرهيزکاري و خدا ترسي، آن چنان مقام ارجمندي در پيشگاه خدا پيدا کرد که در روايت آمده: هنگامي که پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ در شب معراج، به آسمان سوم رسيد، يوسف ـ عليه السلام ـ را در آن جا به گونهاي ديد که:
«کانَ فَضْلُ حُسْنِهِ عَلي سايرِ الْخَلْقِ کَفَضْلِ الْقَمَرِ لَيلَهِ الْبَدْرِ عَلي سايرِ النُّجُومِ؛ زيبائيش نسبت به ساير مخلوقات، همانند زيبايي ماه در شب چهارده نسبت به ستارگان بود.»[6]
________________________________________
[1] . يوسف، 103.
[2] . يوسف، 111.
[3] . مجمع البيان، ج 5، ص 262ـ266.
[4] . علل الشرايع، ص 107؛ بحار، ج 13، ص 127.
[5] . در بعضي از روايات نقل شده که پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ در سفري در بيابان به چادر نشيني برخورد، چادر نشين حضرت را شناخت، بسيار پذيرايي کرد. هنگام خداحافظي، رسول اکرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ به او فرمود: هرگاه از ما چيزي بخواهي از خدا ميخواهيم که به تو عنايت کند؛ او در جواب گفت: از خدا بخواه شتري به من بدهد که موقع حرکت، اثاثيه خود را بر آن بگذارم و چند گوسفند به من عطا کند که در اين صحرا آنها را بچرانم، و از شيرشان استفاده کنم. حضرت آنها را از خدا تقاضا نمود. خداوند هم تقاضاي حضرت را برآورد. در اين هنگام رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ به اصحاب خود رو کرد و فرمود: اي کاش اين مرد نظر و همتش بلند بود و مثل عجوزه بني اسرائيل، خير دنيا و آخرت را از ما ميخواست تا آن را از خدا ميخواستم، و خدا به او ميداد، اصحاب تقاضاي بيان قصه عجوزه بني اسرائيل را نمودند. حضرت داستان عجوزه را به طور مشروح براي اصحاب شرح دادند. در اين روايت است که آن عجوزه سه حاجت خواست و برآورده شد: 1. جوان شود 2. همسر موسي گردد 3. در بهشت هم همسر موسي باشد (به نقل از حياه الحيوان دميري).
[6] . بحار، ج 18، ص 325.
حال کردیم دمتون گرم
ممنونم از مطلبتون برام تازگی خاصی داشت.طیب الله
خیلی خوب بود ممنون
خيلي ممنون خوب بود
من سالها بود كه دنبال تقربه حضرت يوسف ميگشتم از شما به خاطر مطالب مفيدتان متشكرم