ماجرای خیانت جلال آل احمد به سیمین دانشور چه بود؟
پارسینه: از میدان تجریش که به سمت دزاشیب حرکت کنید، به کوچه رهبری و پلاک یک برسید، خانه جلال آل احمد و سیمین دانشور را می بینید.
جلال آل احمد و سیمین دانشور معروف ترین زوج ادبی تاریخ ایران هستند، زوجی که به دلیل ادبیات در کنار هم قرار گرفتند.از رنجی که می بریم، مدیر مدرسه، سه تار، سنگی بر گوری از نوشته های جلال آل احمد است که اگر نخوانده باشیم هم اسم هایشان به گوش مان خورده است. سووشون سیمین دانشور هم که دیگر گفتن ندارد.
داستان زندگی خانم و آقای نویسنده
درسال ۱۳۲۷ سیمین دانشور و خواهرش از اصفهان به تهران رفتند ؛ سیمین ۲۷ ساله بود و جلال ۲۵ ساله که البته داستان نویس مشهوری بود که به تازگی کتاب از رنجی که می بریم را درباره انزجارش از حزب توده منتشر کرده بود و روی ترجمه کتاب قمار باز داستان یوفسکی کار کرد.
سیمین اما هنوز شهرتی نداشت و تازه داشت به اصرار استادش، دکتر فاطمه سیاح یک مجموعه داستان را برای چاپ آماده می کرد.
ویکتوریا خواهر سیمین، ماجرای آشنایی جلال آل احمد و سیمین را این طور تعریف کرده است: یک سال عید، من و سیمین با عده ای از فامیل برای دیدن خواهرم به اصفهان رفته بودیم.
دو، سه روز که ماندیم تصمیم گرفتیم، برگردیم و در آن وقت سال بعید بود بلیت گیرمان بیاید اما چند دانشجو تصمیم گرفته بودند تا چند روز بیشتر در اصفهان بمانند و بلیت های شان را به ما دادند و واقعا دست تقدیر بود که این دو نفر باهم آشنا شوند، سوار اتوبوس که شدیم آقای بسیار مودبی بلند شد و جایش را به سیمین داد و تا تهران درباره کتاب، نویسندگی و نویسنده ها حرف زدند. به تهران که برگشتیم ، صبح زود طبق معمول خواستم به خرید بروم که دیدم آقای آل احمد پشت در ایستاده است. وقتی برگشتم دیدم که سیمین می خواهد با او به بیرون برود و دو، سه روز بعد هم گفت که می خواهد همسر این آقا بشود. دو سال بعد آنها باهم ازدواج کردند و زندگی عاشقانه و البته سخت آنها شروع شد.
خانواده دانشور مرفه و تحصیل کرده بودند و خانواده جلال آل احمد مذهبی بوده و پدر و پدربزرگش روحانی بودند و ازدواجش با سیمین برای خانواده آل احمد قابل پذیرش نبود.
جلال ۴۶ سال عمر کرد و در طول ۱۶ سال زندگی مشترکش با سیمین، صاحب فرزندی نشدند.
جلال کتابی به نام سنگی بر گوری دارد که در آن از بچه دار نشدن خودش و سیمین شاکی است که ۱۲ سال بعد از فوت جلال، توسط برادر جلال، یعنی شمس آل احمد منتشر شد.
ظاهراً این کتاب جز یادداشت های شخصی جلال بوده که نمی خواسته تا زمان زنده بودن سیمین چاپ شود و تصمیم داشته تغییراتی در آن بدهد و بعد چاپش کند. اما برادرش کتاب را در زمان نامناسبی چاپ کرد و باعث رنجش سیمین شد، به طوری که سیمین هرگز شمس آل احمد را نپذیرفت و عذرخواهی اش را قبول نکرد.
دو سال بعد از ازدواج جلال و سیمین، سیمین بورس تحصیلی گرفت و به دانشگاه استنفورد آمریکا رفت. وی در تمام مدتی که در آمریکا بود، با نوشتن نامه، جلال را از همه رویدادهای زندگیش باخبر می کرد و نامه های این دو به کتابی با عنوان « نامه های سیمین دانشور و جلال احمد» منتشر شده است.
ماجرای ارتباط هیلدا و جلال آل احمد
اما نامه ای وجود دارد که موجی بزرگ به دریای عشق این دو می اندازد و نشان می دهد آن طور که سیمین فکر می کرده، شوهر وفاداری نداشته است. تاریخ این نامه به اواخر سال ۱۳۴۱ بر می گردد. در سفری که جلال به اسراییل داشت و در آنجا دلباخته زنی وی شود که راهنمای سفرش بوده است.
خبر این خیانت آن قدر سیمین را دلشکسته کرد که با نامه ای البته مودبانه، دلیل این خیانت را از همسرش جویا می شود؛ تو چطور جلالی هستی؟ در این چندین و چند سالی که با هم هستیم باید متوجه شده باشی که من هرگز کوزه کسی را نشکستم و در کوزه هر کسی که از من خواسته، در حد توانم آب ریختم و اگر تلنگری زده ام به کوزه نامردان بوده اما نامردها معمولا کرگدن هایی هستند که با کوزه بی آب ترک دارشان می توانند همچنان به وقاحت شان ادامه بدهند اما دست کم به گمان خودم در کوزه تو، بیش از همه آب ریختم و حالا تو از تمام دنیا، تنها کسی هستی که کوزه مرا احتمالا زده ای و شکسته ای. نامه رسمی به من خبر داده بود که تو با یکی از راهنماهای آنها به نام هیلدا روابط نزدیکی پیدا کرده ای و اوقات فراغتت را با او می گذرانی.
نوشته بود احضارش کرده اند و به او گوشزد کرده اند و عواقب کار را به او یادآوری کرده اند و وی جواب داده که زندگی خصوصی اش به خودش مربوط است. از او پرسیده اند که این روابط جدی است؟ جواب داده نمی خواهم زن دوم هیچ مردی بشوم.
اولین بار که سر و کله این زن در نامه هایت پیدا می شود، وقتی است که می نویسی زنی ۴۵ ساله و بسیار مهربان راهنمای ما است. جلال تو بچه دار نمی شوی، آن هم از زنی ۴۵ ساله هرچند که بسیار مهربان باشد.
دکتر تاد در آمریکا به من گفت که سالم هستم و دکتر آلفردو در وین به خودت گفته بود و تو هم از همان مطب دکتر به من تلفن کردی و خبرش را دادی و پرسیدی آیا هنوز هم تو را می خواهم ؟ و من قراری با تو در آموزشگاه پرورش اسب در وین گذاشتم و ساعت ها با هم نشستیم و اسب های اصیل را تماشا کرد.
ضمنا از شب ها و روزهای خوشی که با هم داشتیم متشکرم و از این که تنبلی ها را از سر من انداختی، از این که زندگی با تو برایم هیجان انگیز بود، متشکرم. سهم من از عشق تو همین بود و از ابدیت هم همین بود و شاکرم و باز هم شاکرم.
هر چه بود، سیمین و جلال تا زمان فوت جلال با هم زندگی کردند. جلال بخش زیادی از خانه تجریش را زمانی که سیمین در آمریکا بود، به دست خودش ساخت. خانه ای که از یک طرف در همسایگی ابراهیم گلستان بود و از سوی دیگر همسایه نیما یوشیج. این خانه محل جمع شدن نویسندگان زیادی بود.
این دو نفر، عاشق هم بودند. کسی حق ندارد چهره جلال را با این خزعبلات، خراب کند. اگر بر فرض محال، چیزی وجود داشت، مسئله خصوصی زندگی آنهاست.
خوب اینا جزو تاریخه.حتی نویسندگان هم میتونن خیانت کنن.البته فکر میکنم بیشتر خیانت میکنن.حالا میخای تو بپذیر یانه.واقعیت تغییر نمیکنه