درباره مکتب اقتصادی شیکاگو
پارسینه: از عهد «آكادمي افلاطون» تا زمان ما، شايد هيچ نهاد آموزشي جهان، به اندازه «دانشگاه شيكاگو» بر روندهاي فكري و رفتارهاي اجرايي دولتمردان جهان تاثير نگذاشته است.
اين مقايسه از اين جهت مطرح شد كه آكادمي افلاطون با هدفي تشكيل شد كه هرگز توانايي تحقق آن را نيافت و بهعكس دانشگاه شيكاگو با هدفي محدود بنا شد، اما آثاري فراتر از آنچه بنيانگذارش انتظار داشتند، به جا گذاشت. دانشگاه شيكاگو در سال 1892 ميلادي توسط جان راكفلر صاحب و مدير يكي از شركتهاي نفتي آمريكا تاسيس شد.
هدف اوليه راكفلر اين بود كه دانشگاه شيكاگو به پايگاهي براي تربيت متخصصان تبديل شود. اما ورود فيلسوفان به اين دانشگاه، از همان آغاز برايش تقديري ديگر رقم زد. نخستين فرد تاثيرگذار كه به دانشگاه شيكاگو پا گذاشت و راه آينده را پيش پاي آن گذاشت،
جان ديويي(1952-1859) فيلسوف پراگماتيست آمريكايي بود. در واقع جان ديويي بود كه اصطلاح مكتب شيكاگو را باب كرد و كوشيد شاخههاي مختلف تفكر عملگرايانه را ذيل اين عنوان، سامان دهد. نخستين تشكلهاي فكري كه ذيل عنوان عمومي مكتب شيكاگو و تحت تاثير جان ديويي شكل گرفت، در حوزههاي فلسفه، دين، جامعهشناسي و اقتصاد بود. گردانندگان محفل اقتصادي دانشگاه شيكاگو، تورستاين و بلن و فرانكاچ نايت بودند.
جريانهاي غيراقتصادي دانشگاه شيكاگو، عمدتا در سالهاي استادي جانديوني(1904-1894) رشد و نمو كردند. اما شاخه اقتصادي مكتب شيكاگو ديرتر از بقيه شاخهها و در دهه بيست قرن بيستم سامان يافت. جنبشي كه با وبلن و نايت شروع شده بود و تاكيد اصلي آن بر «بازار آزاد» و فضيلتهاي آزادي اقتصادي بود، از دهه 20 به بعد توسط جورج استيگلر و ميلتون فريدمن بسط يافت و به جريان قالب در دنياي اقتصاد تبديل شد و در دهه 1950، استفاده از اصطلاح مكتب اقتصادي شيكاگو رواج يافت.
آراء متفكران مكتب شيكاگو در وهله نخست، يكي از زيرشاخههاي جريان عموميتر نئوكلاسيسم بود و هنوز هم از نظر مباني، ذيل همان جريان قرار دارد، اما نقدهايي كه اقتصاددانان مكتب شيكاگو بر آراء جان مينارد كينز نوشتند، آنان را به گروهي تبديل كرد كه اگر نتوان نام غيرنئوكلاسيك بر آنها گذاشت، حتما ميتوان گفت جرياني كاملا متمايز در درون نئوكلاسيسم هستند كه گام به گام بر تشخص و خطوط تمايز آنها افزوده شده است.
نخستين خط تمايزي كه اقتصاددانان مكتب شيكاگو را از آموزگاران نئوكلاسيك از جمله جان مينارد كينز جدا كرد، نقد آنها به نظريه و ارائه بديلي براي آن بود كه توسط ميلتون فريدمن و تحت عنوان نظريه پولي(Monaterism) مطرح شد. بحث ديگري كه مكمل بحث نظريه پولي بود، انتقاد از مداخله دولت و هزينههاي اشتغالزاي آن(نظريه كينز) بود. نظريه پولي تا دهه 1980 كه بديل آن يعني «انتظارات عقلايي» توسط متفكران جديدتر مكتب شيكاگو مطرح شد، نظريه غالب بود. طبق اين نظريه، برخلاف آنچه كينز ميپنداشت، افزايش هزينههاي دولت به جاي رساندن جامعه به اشتغال كامل، موجب افزايش نقدينگي، كسري بودجه دولت و در نتيجه تورم ميشود و تورم زيانبارترين بلاي اقتصادي است كه دسترنج انسانها را به باد ميدهد.
در دهه 1950 كه اقتصاددانان مكتب شيكاگو تازه قد برافراشته بودند، هنوز نظريه كينز در محافل اقتصادي جهان، نفوذ فراواني داشت. علت اين نفوذ اين بود كه بسياري خروج ايالات متحده از بحران اقتصادي 1929 تا 1931 را وامدار نظريه كينز ميدانستند.
اين باور البته حاوي بخشي از واقعيت بود. زيرا در جريان بحران اقتصادي آمريكا، آنچه صدمه ديده بود طرف تقاضا، يعني مصرفكنندگان بودند و در پي تزريق پول به جامعه و بالا رفتن قدرت خريد افراد، بنگاهها رونق گرفتند و به تدريج بر بحران غلبه كردند. اما در عصري كه منتقدان كينز به نقد او پرداختند، گرفتاري در طرف تقاضا نبود، بلكه اشباع شدن ظرفيتهاي تكنولوژيك، اجازه رشد شتابان را نميداد و طرف عرضه ناتوان شده بود. در اين دوران، اقتصاددانان مكتب شيكاگو بحث واقعي كردن قيمتها، كاهش مداخله دولت در اقتصاد و به تبع آن كاهش هزينههاي دولتي را تنها راه نجات كشورها از بلاي تورم تشخيص دادند. اين ديدگاه اقتصاددانان مكتب شيكاگو كه ياران آنها در مكتب اتريش به ويژه هايك از آن حمايت ميكردند،
به تدريج به فكر غالب نهادهاي بينالمللي به ويژه صندوق بينالمللي پول و بانك جهاني تبديل شد. در ميان سياستمداران نيز مارگارت تاچر، نخستوزير انگلستان و رونالد ريگان، رييسجمهور آمريكا در دهه 1980 نخستين كساني بودند كه به اندرزهاي اقتصاددانان مكتب شيكاگو به ويژه ميلتون فريدمن، گوش سپردند. گفته ميشود، تحول اقتصادي دهههاي 1980 و 1990 در آمريكا و انگلستان و ديگر نقاط جهان محصول تبعيت تاچر و ريگان از آموزههاي فريدمن بوده است.
گفتههاي اقتصاددانان مكتب شيكاگو فرانك هاينمن نايت (1972-1885)، از مهمترين اقتصاددانان جهان است. وي كه فرزند يك كشاورز آمريكايي بود، دوره دبيرستان را تمام نكرد، اما دانشگاه تنسي او را در سال 1905 به عنوان دانشجو پذيرفت. نايت در دانشگاههاي آمريكا و آلمان فلسفه و اقتصاد خواند و در جواني اقتصاددان نامآوري شد.
علم از آن جهت كه ناچار است جنبههاي تغييرناپذير اشيا را مورد تحقيق و تفحص قرار دهد، اساسا پديدهاي ايستا است.
كالاها از جايي كه قيمتها پايين است به جايي كه قيمتها بالاتر است سرازير ميشوند. همين جابجايي آزادانه است كه بازارها را آرام ميكند.
ميلتون فريدمن (2006-1912) اقتصاددان و روشنفكر آمريكايي كه حدود 50سال بر اقتصاد آمريكا و جهان تاثير گذاشت. نظريههاي فريدمن کینز در باب آزادي سياسي و نسبت آن با آزادي اقتصادي به همراه نظريههاي او در باب پول، امروزه از مشهورات علم اقتصاد به شمار ميرود. فريدمن كه يكي از وظايف خود را پاره كردن پردههاي فريب دولتها ميدانست، در برابر طرفداران اقتصاد دولتي زباني گزنده داشت:
تنها دولت است كه ميتواند با مركب مرغوب و بر كاغذهاي نفيس، چيزهايي بنويسد كه پشيزي ارزش نداشته باشد.
برگرفته از: erkinqachmas
هدف از اقتصاد و علم اقتصاد و کلا تلاش اقتصادی چیست؟
افزایش سود و انباشت سود و انباشت رفاه در یک خانواده و یک قسمت در یک منطقه با افراد فعال و باهوش است؟
خوب افراد با هوش کم و در یک منطقه سخت طبیعی چکار کنند؟ افرادی که ذاتا هوش کمتری دارند چه کنند؟ نمی دانند چگونه فعالیت کنند.راه نمی شناسند. آیا باید آنها را به حال خود رها کرد تا بمیرند؟
مسئله انسان کمک به افراد ناتوان است.مسئله ای که قدرتمندان خود را مسئول آن نمی دانند.مسئول رسیدگی و کمک به ضعیفان کیست؟
چقدر کمک لازم است؟ چقدر آموزش لازم است؟ همینقدر که در خانه های کپری و حلبی زنده بمانند خوب است؟