گوناگون

احمد مهرانفر: در زندگی واقعی خنده‌رو نیستم

پارسینه: احمد مهرانفر که امروز چهل ساله می‌شود، می‌گوید در زندگی شخصی به سختی خنده‌اش می‌گیرد، حالا برخلاف گذشته دوست دارد در سکوت زندگی کند اما انگار روی صحنه یا جلوی دوربین به آدم دیگری تبدیل می‌شود.


احمد مهرانفر جزو خاص‌ترین بازیگران سینما، تئاتر و تلویزیون ایران است. خاص نه به خاطر بازی‌هایش، خاص به خاطر ویژگی‌های اخلاقی خودش که در بسیاری از موارد با همکارانش متفاوت است. در او خبری از ادا و اصول‌ نیست. او فارغ از شو‌ها، جلب توجه کردن‌ها و بازیگری جز روی صحنه که در بین عوام هم رایج شده، خودش است. خودی که خیلی دوست دارد آن را پنهان کند. بدترین چیز برای او این است که مخاطبان آثارش به جای باور شخصیتی که آن را جان داده، خود احمد مهرانفر را ببینند. برای همین است که با گریم و لباس شخصیت‌ها، فقط به زبان آنها صحبت می‌کند و هیچوقت حین ضبط یک مجموعه با لباس و ویژگی‌های کاراکترش حاضر به مصاحبه نمی‌شود و ترجیح می‌دهد پایان کار، وقتی خودِ خودش است درباره «ارسطوها و خنجری‌ها و دایی اسدلی‌ها» حرف بزند.

کارش را از تئاتر آغاز کرده و به قول خودش در تئاتر جان کنده تا توانسته به مرور ایفاگر نقش‌های کوتاه و به مرور صاحب نقش‌های اصلی در سینما و تلویزیون باشد. خیلی جاها شنیده فلانی بازیگر تئاتر است، چرا به عرصه تصویر آمده است؟ شنیده و ناراحت شده اما مقاومت کرده و ادامه داده تا به او اعتماد کرده‌اند و به اینجا رسیده است. این روزها مشغول بازی در «پایتخت ۴» در نقش شناخته شده ارسطو است و امروز با گذشت چهار دهه از ۱۰ خرداد ۱۳۵۴، چهل سالگی‌اش را جشن می‌گیرد.

مهرانفر می‌گوید روزگاری شر و شور بوده و دیگران را هم سرگرم می‌کرده است اما حالا مدتی است در سکوت به سر می‌برد و به سختی خنده‌اش می‌گیرد. او را از ۲۸ خرداد در نقش ارسطو عامل در کنار همسرش چو چانگ و برادر زن‌هایش هان و چی در «پایتخت ۴» خواهید دید.

گفتگوی مهر با احمد مهران‌فر را در ادامه بخوانید:

تلقی شخصی من در سال‌هایی که پشت صحنه سریال‌ها به ویژه «پایتخت» شما را می‌دیدم اینگونه بود که چندان علاقه‌ای به دیده شدن و جلب توجه ندارید، حتی کمتر مصاحبه می‌کنید. چطور احمد مهرانفر با این ویژگی‌ها سراغ بازیگری آمد و نقش‌هایی مثل ارسطو، پنجعلی یا دایی اسدلی را بازی کرد که زمین تا آسمان با او فرق می‌کنند؟
خیلی از آدم‌ها از نوجوانی به بازیگری علاقه پیدا می‌کنند. از ابتدا چیزی وجود دارد، مثل تابلویی که روی دیوار نصب شده و دوستش دارید اما وقتی وارد آن تابلو می‌شوید می‌بینید چقدر جزئیات دارد و همه چیز آن را نمی‌توانید کشف کنید. بازیگری هم همینطوری است. من از ابتدا به بازیگری علاقه شدم و هرچه بیشتر وارد آن شدم، احساس کردم دنیای بزرگی است که هیچوقت تمامی‌ ندارد و به انتها نمی‌رسد. یک جور بازیگوشی در بازیگری است که دوستش دارم. من بهترین لحظات زندگی‌ام را روی صحنه و جلوی دوربین داشته‌ام. لحظاتی که به راستی از خودم و همه چیز جدا می‌شوم. یک جاهایی واقعا خنده‌ام می‌گیرد. من در زندگی واقعی خنده رو نیستم اما در «شاهگوش» یا «پایتخت» یک جاهایی واقعا خنده‌ام می‌گیرد و نمی‌توانم خودم را کنترل کنم. در صورتی که در زندگی واقعی چندان چیز خنده‌داری نمی‌بینم. سریال‌های مثلا طنزی که آدم‌ها خیلی جاها به آنها می‌خندند مرا نمی‌خنداند.

پس در بازیگری کاملا از خودتان فاصله می‌گیرید و ویژگی‌هایی از آنِ شما می‌شوند که خودتان را با آنها نمی‌شناسید؟
بله. بیشتر قرار گرفتن در یک موقعیت و شکل گرفتن یک لحظه واقعی مرا به خنده می‌اندازد. اینکه هیچ چیزی وجود ندارد و شما بی آلایش و پاک در یک موقعیت قرار می‌گیری، آن را زندگی می‌کنی و بدون آنکه به چیز دیگری‌ فکر کنی خنده‌ات می‌گیرد. من خودم خیلی وقت‌ها به آدم‌ها حسادت می‌کنم، آنهایی که خیلی راحت می‌خندند. چون من خودم اینطوری نیستم. اما گاهی جلوی دوربین که رفته‌ام گرچه خودم نمی‌خواستم اما خنده‌دار به نظر می‌رسیدم.

کودکی و بازیگوشی را که در بازیگری هست به صورت ناخودآگاه دوست دارم. حالا دیگر به جایی رسیده‌ام که فکر می‌کنم به جز بازیگری کار دیگری نمی‌توانم بکنم و اصلا دوست ندارم کاردیگری انجام بدهم. واقعا کار دیگری از دست من برنمی‌آید و توانایی‌اش را ندارم. من وارد بازیگری شدم، جلو آمدم، درسش را خواندم، تمرین کردم و جلوتر می‌آیم اما همچنان چیزی که مرا جذب کند وجود دارد. آن کودکی و بازیگوشی... اینکه می‌توانم با کارم آدم‌ها را جدا از اینکه سرگرم کنم، به فکر فرو ببرم، برایم مهم است. خیلی به این قضیه فکر می‌کنم که وقتی نقشی بازی می‌کنم حرفی هم برای گفتن داشته باشم. رسیدن به مرحله‌ای که آدم‌ها نگاهت می‌کنند و اینجا می‌توانی حرف‌های خودت را هم بزنی، به شکلی کودکانه یا مانیفست‌وار.

این‌ها جذابیت‌های بازیگری است. ضمن اینکه انسان در بازیگری به یک خودشناسی می‌رسد. یک جور کشف خود و درونیات خود. بعضی وقت‌ها که به صورت ناخودآگاه کار می‌کنی، لحظاتی کشف می‌شود که تو را به این فکر فرو می‌برد که چرا؟ من در بازیگری این خودشناسی را دوست دارم. به روانشناسی هم علاقه زیادی دارم. اینکه وقت‌هایی ناخودآگاه درگیر موقعیتی می‌شوم و مدام روی مساله‌ روانشناسی فکر می‌کنم، خیلی برایم جالب و جذاب است.

برای همین علی‌رغم کارهای طنزی که داشته‌ام، دوست داشتم کارهای جدی هم انجام بدهم. چون فکر می‌کنم در این زمینه‌ها هم حرفی برای گفتن دارم. چون در این کارها می‌شود حرف‌های جدی‌تر زد و دوست دارم در این نوع تجربه بازیگری هم خودم را محک بزنم. جدا از این مساله در عرصه بازیگری یک قضیه شهرتی نیز وجود دارد که آدم را قلقلک می‌دهد. خود من هم زمانی معروف شدن را دوست داشتم اما اکنون دیگر این قضیه برایم مهم نیست و حتی وقتی می‌بینم مرا می‌شناسند ناراحت هم می‌شوم.

البته خوشبختانه رفتار مردم خیلی خوب است و انگار یکی از فامیل‌هایشان را که خیلی وقت است او را ندیده‌اند، می‌بینند. مردم همیشه خیلی خوش انرژی هستند. گرچه دیده‌ام در برخورد با برخی افراد تکه پرانی می‌کنند و رفتارهای نادرستی انجام می‌دهند. اما همه وقتی مرا می‌بینند خوشحال می‌شوند. این هم یکی از پیامدهای بازیگری است که خیلی آن را دوست ندارم. نمی‌گویم بی علاقه‌ام، اما خیلی علاقه ندارم.

بالاخره مرحله‌ای است که شما آن را پشت سر گذاشتید.
بله، چیزی که من در بازیگری خیلی دوست دارم این است که مخاطب مرا کمتر ببیند یعنی خود مرا نبیند. شاید برای همین است که همیشه از مصاحبه با گریم پرهیز می‌کنم. دوست دارم تماشاگر آن شخصیت را ببیند، ارسطو را ببیند. وقتی من خارج از لهجه ارسطو با گریم او با شما حرف بزنم، باورپذیری تماشاگری که مرا در تلویزیون ببیند دچار خدشه می‌شود. دوست دارم در دنیای بازیگری که اکنون برای خودم ساختم، نقش‌های متفاوتی بازی کنم. همه بازیگران چنین چیزی را دوست دارند اما اینکه چقدر موفق باشند، مهم است. این موضوع به این نیاز دارد که فرصت و شانس هم برای بازیگر فراهم شود. به هر حال دغدغه بازیگری که اکنون در من وجود دارد این است که نقش‌های متفاوتی بازی کنم و تماشاگر من را در آن آدم‌ها بپذیرد و واقعا فکر کند که چنین آدمی‌ وجود دارد. ارسطو را بپذیرد و من را نبیند، درباره نقش‌های دیگر هم همینطور.

واقعا همینطور است. در قسمت ۴ و ۵ «شاهگوش» با خودم گفتم انگار به کل فراموش کردم احمد مهران‌فر نقش فردی به نام ارسطو را هم بازی کرده است. هر بار که کار تازه‌ای از شما می‌بینم نقش قبلی و خود شما را فراموش می‌کنم. حتی نقش کوتاهتان در فیلم سینمایی «دربند».
زمانی که در خیابان من را ارسطو یا خنجری صدا می‌زدند، ناراحت می‌شدم اما بعد که فکر کردم دیدم این اتفاق خوب است اینکه مرا نبینند و آنقدر آن آدم را باور کرده باشند که حتی وقتی خود تو را می‌بینند ارسطو صدایت کنند، حتی اسم و فامیل تو را ندانند. چنین اتفاقی خیلی کم پیش می‌آید. اکثرا بازیگران را با اسم و فامیل خودشان صدا می‌زنند، اما بعضی وقت‌ها برای برخی آدم‌ها این اتفاق می‌افتد. البته همیشه به هنر خودشان برنمی‌گردد و ناشی از شرایطی است که فیلمنامه برای آنها فراهم کرده است و گروه تولید و کارگردانی با هم کمک کرده‌اند تا این اتفاق بیفتد. من حالا دنبال این هستم که بستری فراهم شود تا من دوباره نقش‌های دیگری را خلق کنم و تماشاگر باز هم مرا نبیند و آن شخصیت‌ها را ببیند. این برای من خیلی جذاب است.

فکر می‌کنم رسیدن به این هدف قدری دشوار و نیازمند گذشتن از پیشنهادهای بسیاری خواهد بود.
به هر حال این نوع موضوع خیلی برایم ارجحیت دارد که نقش‌های بعدی‌ام در چه ژانری باشد مدام کمدی نباشد و از نقش‌هایی که بازی کرده‌ام فاصله داشته باشد. من در «درباره الی» و کارهای آقای کاهانی تجربیات جدیدی داشته‌ام اما دلم می‌خواهم در هر دو زمینه فعالیت داشته باشم.

در ارسطویی که سال‌ها با او زندگی کرده‌اید، حرفی که مدنظر شما است و اعتقاد دارید نقش‌ها باید حرفی برای گفتن داشته باشند، چقدر وجود دارد؟
خیلی‌ها به من می‌گویند ما مشابه ارسطو را دیده‌ایم و خیلی‌های دیگر را یاد خودشان می‌اندازد اینکه اگر در این لحظه بودند چه می‌کردند و چه اتفاقی می‌افتاد. کدام عادت ارسطو را در خودشان و خیلی‌های دیگر می‌بینند و اینکه عاداتشان خوب است یا بد.

یعنی ضعف و قوت‌هایشان را در آیینه این شخصیت می‌بینند و بعد تلنگری به آنها زده می‌شود؟
بله، دوست دارم شخصیت باورپذیر و رئال باشد و افراد را یاد خودشان بیندازد که آنها از خودشان بپرسند آیا تصمیمشان در موقعیت مشابه درست بوده یا خیر. کار خوبی انجام داده‌اند یا نه. این گونه صاحب تجربه می‌شوند و به نتیجه‌گیری می‌رسند. به نظر من وقتی یک اثر آنقدر قوی باشد که بیننده را به همان اندازه آدم‌های درگیر کار، دارای آن تجربه کند و به گونه‌ای باشد که انگار همان اتفاق برای خودشان هم افتاده، کافی است. نیازی نیست حتما حرف گنده‌ای بزنیم بلکه همین نتیجه‌گیری مخاطب کافی خواهد بود. این یک نوع کاتارسیس است. اگر یک سری چراها و چگونگی‌ها برای تماشاگر به وجود بیاید ما برده‌ایم و این جدا از بخش سرگرمی‌ است.

دقیقا می‌خواستم به همین موضوع اشاره کنم. حین گپ و گفت با بسیاری از بازیگران، از آنها درباره ارزش‌گذاری به خانواده، توجه به محیط زیست و دیگر مفاهیمی‌ که در سریال‌ها مورد توجه قرار گرفته‌اند و می‌شود درباره‌شان حرف زد، سوال می‌کنم. اما اکثرا می‌گویند همه اینها درست اما اصلا قرار نیست از سریال‌ها پیامی‌ بگیریم بلکه فقط سرگرم کردن مردم اهمیت دارد.
کلا دو حالت دارد. در هر کار هنری و فرهنگی که انجام می‌شود یا قسمت سرگرم‌کننده مورد توجه است و یا قرار است سوال برانگیز باشد.

یعنی نمی‌توان این دو را کنار هم داشت؟
من فکر می‌کنم در سریالی مثل «پایتخت» چنین اتفاقی افتاده است.

یعنی شما این موضوع را قبول دارید که باید این دو در کنار هم باشند؟ حرف‌هایتان که این را نشان می‌دهد.
بله دقیقا. به نظر من خیلی اتفاق خوبی است که هم مخاطب سرگرم شود و هم طوری به سوال‌ها، چراها و چگونگی‌هایی که گروه سازنده مدنظر دارند، برسد. به نظرم در این صورت اثر قابل احترامی‌ تولید شده است.

ایده‌آل شما چیست؟ اینکه روی مسائل اجتماعی دست گذاشته شود یا مسائل فردی.
من خودم مسائل اجتماعی را ترجیح می‌دهم و فکر می‌کنم بد نیست در دل این قضایا به مسائل فردی هم پرداخته شود که می‌تواند شامل اخلاقیات، درونیات، سوال‌هایی که آدم‌ها در ذهنشان دارند و یا درباره هر چیز دیگری باشد.

فکر می‌کنید چقدر این جهان بینی و نگاه عمیق در دیگر بازیگران سینما و تلویزیون ما وجود دارد؟
خیلی‌هایشان دارند. مخصوصا آنهایی که تحصیل‌کرده هستند و تجربه زیادی دارند. مطمئنا خواهی نخواهی در مسیری که قدم می‌زنند به این می‌رسند. یکی از چیزهایی که خیلی تاثیرگذار است تئاتر است. بازیگرانی که تئاتر کار می‌کنند معمولا دو ماهی با یک شخصیت درگیر هستند، از کشف آن گرفته تا اجرایش. به همین دلیل وارد جزئیات و ویژگی‌های آن شخصیت می‌شوند. نمایشنامه‌های خارجی که در تئاتر کار می‌شوند، شخصیت‌پردازی‌های دقیقی دارند و لایه لایه و چند بعدی هستند. باید این لایه‌ها کشف و بیرون کشیده شوند. بازیگر با فیزیک و روان آن شخصیت چالش دارد و اینطور تربیت می‌شود که به هر نقشی ورای آنچه هست فکر و آن را نگاه کند. در تئاتر نوعی خودشناسی و مراقبه‌ای وجود دارد که در فضای کوچک تمرین نمایش و در آن تاریکی‌ها و زیر نور کم صحنه کشف می‌شود. بازیگران تئاتر که در این مکتب تربیت شده‌اند، با این موضوع آشنا هستند و دغدغه‌شان است.

فکر می‌کنید چقدر بازیگری باعث رشد شخصی شما شده است؟ همین خودشناسی‌ها و خلوت‌ها چقدر ترقی شما را در پی داشته است؟
خودم فکر می‌کنم خیلی تاثیرگذار بوده است. بازیگری باعث شده من با هر آدمی که مواجه می‌شوم، هم به ظاهر و هم به درون او توجه کنم هم به حرف‌هایی که می‌زند. برای مثال تکیه‌کلام‌هایی که در نقش‌هایم استفاده می‌کنم برای من نیستند بلکه با خیلی از آنها در ارتباط با آدم‌ها مواجه می‌شوم. همواره که حرف‌های آدم‌ها را می‌شنوم می‌توانم حدس بزنم چقدر از این حرف‌ها متعلق به خود او است و کدام حرف‌هایش را از فضای دیگری وام گرفته است. این موضوع باعث شده آدم‌ها را بیشتر بشناسم.

خیلی وقت‌ها که در موقعیتی قرار می‌گیرم پیش از اینکه واکنشی نشان بدهم خودم را از بالا می‌بینم و به رفتارم فکر می‌کنم. همین باعث یک بی خیالی می‌شود، چرا که من به طور کامل درگیر موقعیتی که در آن هستم نمی‌شوم، بلکه از بالا آن را نگاه می‌کنم و خیلی درگیر احساسات نمی‌شوم.

اینگونه که شما در جمع رفتار می‌کنید بیشتر به نویسنده‌ها می‌مانید تا بازیگرها که خودنمایی جزو کارشان است.
اتفاقا من به نوشتن خیلی علاقه دارم و هر وقت فرصتی داشته باشم می‌نویسم. وقتی می‌دانم تا دو سه ماه سرکاری نمی‌روم، مطالعه را شروع می‌کنم و در کنارش می‌نویسم. بعضی‌ها هستند که می‌توانند خیلی خوب ماجراها را تعریف کنند، برخی هم برعکس، بهتر می‌توانند بنویسند. من هم از دسته دوم هستم و نوشتنم بهتر از تعریف کردنم هست. بازیگری باعث شده من سکوت کنم. شاید اگر این رشته را نخوانده بودم و در آن فعالیت نمی‌کردم، اینقدر سکوت نداشتم.

منظورتان این است که قبل از دانشگاه و ورود به رشته بازیگری شخصیت متفاوتی داشتید؟
دقیقا. من خیلی آدم شرو شوری بودم، نه اینکه بخواهم کسی را اذیت کنم اما خیلی اهل بگو و بخند بودم و آدم‌ها را سرگرم می‌کردم. اما بعد از آن کم کم شروع به فرو رفتن در خودم کردم. شاید هم این موضوع خوب نباشد اما کاملا ناخودآگاه این اتفاق افتاد.

شما هم تقویتش کردید و سعی نکردید جلوی این تغییر فضا را بگیرید.
بله. من این را فهمیده‌ام که انسان باید حس‌هایش را رها کند و نباید جلویشان را بگیرد. اگر انسان جایی گریه‌‌اش می‌گیرد باید بگرید. چون این‌ها احساساتی است که باید تجربه‌شان کرد. به ویژه به عنوان بازیگر. از سوی دیگر اگر این احساسات سرکوب شوند، تبدیل به عقده می‌شوند. برای همین من سعی می‌کنم همیشه راحت باشم. اینطور نیست که از خودم بپرسم چرا من اینقدر ساکتم یا بداخلاقم. می‌گویم عیب ندارد. اگر از این حالت لذت می‌برم بگذار همینطور باشم.

نکته جالبی است. اتفاقا دقیقا عکس آن چیزی است که در بیشتر آدم‌ها می‌بینیم. همگی عادت کرده‌ایم از بازیگران هم بهتر نقش بازی کنیم و به آنچه نیستیم وانمود کنیم اما شغل شما بازیگری است و در زندگی شخصی رویه دیگری دارید و سعی می‌کنید به آن‌ها در زندگی‌تان اهمیت بدهید.
بله اما جلوی دوربین و روی صحنه نمی‌دانم چه اتفاقی می‌افتد که انرژی‌ام چندبرابر می‌شود. برخی از من می‌پرسند چطور اینقدر جلوی دوربین راحت هستی؟

اتفاقا یادم می‌آید در نمایشی به کارگردانی رحیم نوروزی بازی می‌کردید و در صحنه هم تنها بودید و درخشان ظاهر شدید.
بله اسم آن کار «شما خانمی با يک مانتو آبی نديدين» بود و من آنجا چند نقش بازی می‌کردم. خودم هم نمی‌دانم چه اتفاقی می‌افتد که اینگونه می‌شود. درباره تئاتر حتی در تمرینات هم اینطور نیستم اما روز اجرا که می‌رسد و روی صحنه که می‌روم آدم دیگری می‌شوم.

ارسال نظر

  • ناشناس

    ارسطو داداش پرستو!!

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار