گوناگون

چند سطر شگفت انگیز از فصل آخر رمان «قلعه حیوانات»!

پارسینه: تنها آرزوی شخص وی، چه در زمان حال و چه در ایام گذشته، این بوده‌است كه با همسایگان در صلح و صفا باشد و با آنان روابط عادی تجاری داشته باشد و این مزرعه كه وی افتخارِ اداره‌ی آن را دارد، مزرعه‌ای است اشتراكی و طبق سند مالكیتی كه در دست است، ملك آن متعلق به همه‌ی خوكهاست.

پارسینه: مزرعهٔ حیوانات (به انگلیسی: Animal Farm) که در ایران به نام قلعهٔ حیوانات نیز شناخته شده‌است، رمانی پادآرمان‌شهری به زبان انگلیسی و نوشتهٔ جورج اورول است. این رمان در طول جنگ جهانی دوم نوشته و در سال ۱۹۴۵ میلادی در انگلستان منتشر شد، ولی در اواخر دههٔ ۱۹۵۰ میلادی به شهرت رسید. این رمان دربارهٔ گروهی از حیوانات است که صاحب مزرعه (آقای جونز) را از مزرعه اش فراری می‌دهند تا خود ادارهٔ مزرعه را به دست گرفته و «برابری» و «رفاه» را در جامعه خود برقرار سازند. رهبری این جنبش را گروهی از خوک‌ها به‌دست دارند، ولی پس از مدتی این گروه جدید نیز به رهبری خوکی به نام ناپلئون همچون آقای جونز به بهره کشی از حیوانات مزرعه می‌پردازند و هرگونه مخالفتی را سرکوب می‌کنند.

متن زیر چند سطر پایانی فصل آخر این رمان است:

آن شب صدای خنده و آواز از ساختمان بلند بود. سر وصداها ناگهان حس كنجكاوی حیوانات را برانگیخت، می خواستند بدانند در آنجا كه برای اولین بار بشر و حیوان در شرایط مساوی كنار هم هستند، چه می گذرد. همه سینه مال و تا آنجا كه ممكن بود بی صدا به باغ رفتند. دم در وحشت‌زده مكث كردند. اما كلوور جلو افتاد. حیوانات آهسته دنبالش رفتند و آنها كه قدشان می رسید از پنجره داخل اطاق را نگاه می كردند. آنجا دور میزِ دراز، شش زارع و شش خوكِ ارشد نشسته بودند. ناپلئون در صدر میز نشسته بود. به نظر می رسید كه خوك‌ها در كمال سهولت بر صندلی نشسته‌اند. پیدا بود كه سرگرم بازی ورق بوده اند و موقتا از ادامه‌ی آن دست كشیده اند تا گیلاسی بنوشند.

سبوی بزرگی دورگشت و پیمانه‌ها دوباره از آبجو لبالب شد. هیچكس متوجه قیافه‌های بهت زده‌ی حیوانات، در پشت پنجره نشد.

آقای پیل‌كینگتن، مالك فاكس‌وود، گیلاس به دست برخاست و گفت قبل از آنكه گیلاسشان را بنوشند، بر خود فرض می داند كه چند كلمه به عرض برساند. گفت برای شخص او، و به طور قطع برای همه كسانی كه شرف حضور دارند، جای منتهای مسرت است كه می بینند دوران طولانی عدم اعتماد و سوءتفاهم سپری شده است. زمانی بود -نه خود او و یا حاضرین، بلكه دیگران- اگر نگویی به دیده عداوت، باید گفت به چشم سوتفاهم و تردید به مالكین محترم قلعه حیوانات نگاه می‌كردند. حوادث تاثرآوری پیش آمد، افكار غلطی پیدا شد. تصور می رفت كه وجود مزرعه ای متعلق به خوكان و تحت اداره‌ی آنها غیر طبیعی است و ممكن است موجب ایجاد بی‌نظمی در مزارع مجاور شود. بسیاری از زارعین بدون مطالعه و تحقیق چنین فرض می كردند كه در چنین مزرعه‌ای روح عدم انضباط حكم‌فرما خواهد شد. از بابت تاثیری كه ممكن بود بر حیوانات و حتی كارگران آن‌ها گذاشته شود، نگران و مضطرب بودند. اما تمام این سوتفاهمات در حال حاضر از بین رفته است. امروز خود او و همه دوستان از وجب به وجب قلعه‌ی حیوانات دیدن كرده‌اند و در آن با چشم خویش چه دیده اند؟ نه فقط تمام وسایل امروزی، بلكه نظم و انضباطی كه باید سرمشق زارعین دنیا باشد. وی با اطمینان كامل می‌تواند بگوید كه حیواناتِ طبقه‌ی پایین، بیشتر از حیوانات هر جای دیگر كار می كنند و كمتر می خورند. در واقع او و سایر دوستانی كه امروز از قلعه حیوانات دیدن كردند، مصمّمند نحوه‌ی كار آنها را در بسیاری موارد، در مزارع خویش به كار ببندند.

گفت که به بیانات خویش با تاكید بر احساسات دوستانه‌ای كه بین قلعه‌ی حیوانات و مجاورین وجود دارد و باید ادامه داشته باشد، خاتمه می دهد. بین خوك و بشر هرگز اصطكاك منافع وجود نداشته و دلیلی نیست كه از این پس وجود داشته باشد. كشمكش و اشكالات آنان همه یكی است. مگر مسئله كارگر همه جا یكسان نیست؟

پیدا بود كه آقای پیل كینگتن قصد دارد لطیفه ای بگوید و قبلا هم آن را آماده كرده است. برای یك لحظه خودش چنان از لطیفه‌ای كه می خواست بگوید غرق لذت شد كه نتوانست آن را ادا كند. پس از آنكه چند بار نفسش بند آمد و غبغب‌های متعددش سرخ و كبود شد گفت:

«اگر شما دردسر حیوانات طبقه‌ی پایین را دارید، برای ما دردسر مردم طبقه پایین مطرح است!»

از این متلك جمعیت به ولوله افتاد و آقای پیل‌كینگتن یك بار دیگر از «بابت كمی مقدار جیره، و طولانی بودنِ ساعات كار و بیكاره بار نیاوردن حیوانات در قلعه‌ی حیوانات به خوكان تبریك گفت. در خاتمه گفت:

«حالا از حضار تقاضا دارم بایستند و گیلاس‌هایشان را پر كنند. همه به خاطر ترقی و تعالی قلعه‌ی حیوانات بنوشیم»

همه هورا كشیدند و پا كوبیدند. ناپلئون چنان به وجد آمد كه بلند شد و قبل از نوشیدن، گیلاسش را به گیلاس پیل كینگتن زد. وقتی صداهای هوراها فروكش كرد ناپلئون كه هنوز سرپا بود اعلام كرد كه وی نیز چند كلمه برای گفتن دارد. مانند تمام نطق‌ها‌یش این بار نیز مختصر و مفید صحبت كرد. گفت، او نیز به سهم خود از سپری شدن دوران سوءتفاهمات مسرور است. مدتی طولانی شایعاتی در بین بود كه وی و همكارانش نظر خرابكاری و حتی انقلابی دارند، مسلم است كه این شایعه از ناحیه‌ی معدودی از دشمنان خبیث كه دامن زدن انقلاب را بین حیوانات سایر مزارع برای خود اعتباری فرض كرده بودند انتشار یافته است. هیچ چیز بیش از این مطلب نمی تواند از حقیقت به دور باشد. تنها آرزوی شخص وی، چه در زمان حال و چه در ایام گذشته، این بوده‌است كه با همسایگان در صلح و صفا باشد و با آنان روابط عادی تجاری داشته باشد و این مزرعه كه وی افتخارِ اداره‌ی آن را دارد، مزرعه‌ای است اشتراكی و طبق سند مالكیتی كه در دست است، ملك آن متعلق به همه‌ی خوكهاست.

بعد اضافه كرد، هر چند گمان ندارد از عدم اعتماد و سوظن‌های پیشین چیزی باقی باشد، بمنظور حسن تفاهم بیشتر، اخیراً در طرز اداره‌ی مزرعه، تغییراتی داده شده است: تا این تاریخ حیوانات مزرعه عادت احمقانه‌ای داشتند كه یكدیگر را «رفیق» خطاب می‌كردند، از این كار جلوگیری شده. عادت عجیبتری هم جاری بوده است كه اساسش نامعلوم است،هر یكشنبه صبح حیوانات از جلوی جمجمه‌ی خوك نری كه بر تیری نصب بود با احترامِ نظامی رژه می رفتند، این كار نیز موقوف می شود و در حال حاضر هم جمجمه دفن شده است. مهمانان وی محتملا پرچم سبزی را كه بر بالای دكل در اهتزاز است دیده اند، شاید توجه كرده باشند كه سم و شاخ سفیدی كه سابق بر آن منقوش بود، در حال، دیگر موجود نیست و پرچم از این تاریخ به بعد به رنگ سبز خالص خواهد بود.

گفت به نطق غرا و دوستانه آقای پیل‌كینگتن فقط یك ایراد وارد است و آن این است كه به قلعه، قلعه‌ی حیوانات خطاب كردند. البته ایشان نمی دانستند، چون خود او برای اولین بار است كه اعلام می كند، اسم قلعه‌ی حیوانات منسوخ شد و از این تاریخ به بعد قلعه به اسم مزرعه مانر، كه ظاهرا اسم صحیح و اصلی محل است خوانده می‌شود.در خاتمه ناپلئون گفت:

«گیلاسهایS خود را لبالب پر كنید آقایان! من هم مثل آقای پیل‌كینگتن از حاضرین می‌خواهم كه گیلاسهای خود را برای ترقی و تعالی مزرعه بنوشند»

با این تفاوت كه می‌گویم: «آقایان! به خاطر ترقی و تعالی مزرعه‌ی مانر بنوشید»

باز چون بار پیش، همه هورا كشیدند و گیلاس‌ها را تا ته خالی كردند. اما به نظر حیوانات كه از خارج به این منظره خیره شده بودند، چنین آمد كه امری نوظهور واقع شده است. در قیافه‌ی خوكان چه تغییری پیدا شده بود؟ چشم‌های كم نورِ كلوور از این صورت به آن صورت خیره می‌شد. بعضی پنج غبغب داشتند، بعضی چهار، بعضی سه. اما چیزی كه در حال ذوب شدن و تغییر بود چه بود؟ بعد، كف زدن پایان یافت، و همه‌ ورق‌ها را برداشتند، و به بازی ادامه دادند، و حیوانات بی صدا دور شدند.

چند قدم برنداشته بودند كه مكث كردند. هیاهویی از ساختمان بلند شد. با عجله برگشتند و دوباره از درزهای پنجره نگاه كردند. نزاع سختی درگرفته بود. فریاد می زدند، روی میز مشت می‌كوبیدند، به هم چپ چپ نگاه می‌كردند، و حرف یكدیگر را تكذیب می كردند. سرچشمه اختلاف ظاهرا این بود كه ناپلئون و پیل كینگتن، هر دو در آن واحد تك‌خالِ پیكِ سیاه را رو كرده بودند. دوازده صدای خشمناك یكسان بلند بود. دیگر این كه چه چیز در قیافه‌ی خوكها تغییر كرده، مطرح نبود.

حیوانات خارج، از خوك به آدم و از آدم به خوك و باز از خوك به آدم نگاه كردند ولی دیگر امكان نداشت كه یكی را از دیگری تمیز دهند

ارسال نظر

  • محمد

    نباید اجازه انتشار اینجور کتاب ها را در کشور بدهیم. غیر از گمراهی و ضلالت خاصیت دیگه ای ندارند. چشم و گوش جوانان پاک و روشن ضمیر را بیخودی روشن میکنه

  • فاروق

    دمت گرم
    تکه خوبی را انتخاب کردی

  • Masoud

    این کتاب بی نظیره لطفا همه یک بار مطالعه کنید با تشکر

  • ناشناس

    این کتاب فوق العاده ست...

  • ناشناس

    پارسینه جان شما الان این مطلبو خوندید در حالی که مردم سالهاست این چیزا رو میخونند و میدونند!!!!

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار