بيست و هشتمين سالمرگ مظفربقايي چهره مرموز تاريخ معاصر ايران
پارسینه: میرزا شهاب راوری کرمانی از مشروطه خواهان و نماینده دوره چهارم مجلس ملی در سال 1291 صاحب فرزندی به نام مظفر می شود
1 20روز از کودتا گذشته،از جایگاه بالا می رود و در میان ابراز احساسات مردم در مقام سخنران می گوید:آمده ام برای اینکه دستهایی که آن عمل را انجام دادند ببوسم. تلگرافات و طومار های شما و کلمات و عبارات و امضاي آنها هریک به منزله تیرها و خنجر هایی بود به قلب خائنین.آنهایی که قانون را زیر پا گذاشتند و می خواستند مملکت را به نابودی بکشانند..بقایی میگوید:مصدق به حدی از تلگراف های شما عصبانی شده بود که از بعضی ها خواسته بود اقلا رونوشت تلگراف های کرمان را برای او نفرستند و بههمین منظور یکی ار نوكران پست خود را برای قلعوقمع دوستان ما به کرمان فرستاد(فریاد مرگ بر مصدق و مرگ بر سخایی بلند شد و او از مردم می خواهد که شعار ندهید)
2 میرزا شهاب راوری کرمانی از مشروطه خواهان و نماینده دوره چهارم مجلس ملی در سال 1291 صاحب فرزندی به نام مظفر می شود. بقايي راه پيشرفت خود رادر فعاليتهاي حزبي يافت؛او وارد حزب دموكرات ايران به رهبري قوامالسلطنه شد و توانست در آن حزب رشد كند، به طوري كه در 1326 ،عضو هيات سري تصفيه و دبير حزب بود و به عنوان نامزد اين حزب از كرمان به مجلس پانزدهم راه يافت.فرزندی باهوش وبا ذهنی باز در عرصه سیاسی که 29 سال بعد به حزب دموکرات ایران به رهبری احمد قوام می پیوندد و در 35 سالگی به عنوان نماینده کرمان به مجلس شورای ملی راه پیدا می کند. بقايي از دوستان علي زُهَري و عيسي سپهبدي از كارمندان سفارت فرانسه و حسن پاكروان رئيس بعدي ساواك و مادر فرانسوياش امينه پاكروان بود. او با كمك اين افراد و حمايت سياسي رضا حكمت (سردار فاخر) روزنامة شاهد را در 1326 ش تأسيس كرد و با بيان نظريات سياسي خود در آن جريده، بر شهرت خود افزود. در انتخابات مجلس
شانزدهم تقلب صورت گرفت و بقایی در اعتراض به تقلبهای صورت گرفته در انتخابات مجلس شانزدهم، به همراه عده ای که سرشناس ترین آنها دکتر محمد مصدق بود، در دربار متحصن شد. هسته اولیه جبهه ملی ایران در تحصن شکل گرفت که بقایی از بنیانگذاران آن بود و بعدها دبیر کل آن شد او برای جلوگیری از تقلب در انتخابات، سازمان نظارت بر آزادی انتخابات را تشکیل داد. این سازمان بعد از انتخابات با عنوان سازمان نگهبان آزادی، که از جمله گروه های تشکیل دهنده جبهه ملی ایران بود، به فعالیت خود ادامه داد.زمان زیادی نمی گذرد که جرقههای ملی شدن صنعت نفت در ایران میخورد و سه سال بعد و بعد از قتل رزم آرا طرح ملی شدن صنعت نفت که امضای او نیز پایش بود به تصویب می رسد.نفت ملی می شود و بقایی به همراه مصدق و عده ای دیگر از همفکران ملی گرای خود جبهه ملی را تاسیس می کنند و مظفر بقایی کرمانی تبدیل می شود به یکی از بنیانگذاران حرکتی ملی در ایران و یار غار
محمد مصدق در آن روزهای سیاست ایران. همان روز ها بقایی به همراه خلیل ملکی حزب زحمتکشان ایران را تاسیس میکنند و عده ای معتقدند این کار برای تصدی دولت بعد از مصدق است.روزهای خوش یک به یک تمام می شوند و رابطه اعضای جبهه ملی و نهضت ملی شدن صنعت نفت در سر بالایی قرار می گیرد وروزهای سخت فرا می رسد. مظفر پشت تریبون مجلس می رود و در سخنانی نسبت به قانون شکنی دولت مصدق هشدار می دهد.دی 1331 کم کم اختلافات مصدق و بقایی بر سر موضوعات سیاسی عمیق میشود.حالا بقایی که تا چند وقت پیش رفیق گرمابه و گلستان مصدق بوده تبدیل به دشمن قسم خورده او می شود و از تریبون روزنامه شاهد که از حامیان مصدق بود، به انتقاد از دولت مصدق می پردازد.
3 شاید روزی که دکتر مصدق به همراه آیت ا... کاشانی و مظفر بقایی و عده ای از همفکرانشان به فکر ملی شدن صنعت نفت بودند فکرش را هم کسی نمی کرد که پایان ماجرا اینگونه تلخ شود.رهبران جنبش ملی از هم جدا شوند و درمقابل یکدیگر قرار بگیرند و حامیان این نهضت نیز دو دسته شوند. بعد از وقایع 9اسفند 31 تا مرداد 32 کینه بقایی از مصدق آنچنان زیاد می شود که برای مقابله با مصدق هرکار می توانست می کند. پایگاه اصلی مخالفت های او با مصدق شهر زادگاهش یعنی کرمان است.او با حرکات و سخنرانی هایی سعی بر تخریب مصدق و جنبش ملی در کرمان دارد.تا آن روز مصدق کاری به فعالیتهای او نداشت تا اینکه با بالا گرفتن اختلافات، نخستوزیر کشور سید محمود سخایی کاشانی معروف به «سرگرد سخایی» که بعد از واقعه 9 اسفند از طرف مصدق به فرماندهی گارد مجلس شورای ملی رسیده بود را به ریاست کل شهربانی کرمان منصوب کرد.سخایی شخص مورد اطمینان مصدق بود وبه همین خاطر و با توجه
به حساسیت موضوع به کرمان می رود.
4مقارن ساعت 9 مردم ابتدا از طرف نقاط جنوب شهر در میدان سپه اجتماع کرده و با شعار «زنده باد شاه، مرگ بر تودهای» دست به تظاهرات زدند. عدهای که به چوب دستی های بزرگ مجهز بودند به جمعیت مزبور اضافه شدند.گزارشگر کیهان اینگونه از محل واقعه گزارش می دهد. چهار کامیون سرباز و پاسبان نیز که در جلوي هر یک مسلسلی قرار داشت از جلو و عقب تظاهرکنندگان حرکت میکردند و شعارهای تظاهرکنندگان را تأیید میکردند. مقارن ساعت 10 با شعار «زنده باد شاه - مرگ بر توده» از دیوارهای حزب ایران بالا رفتند... در و پنجره را شکستند وچند نفری را که در حزب بودند مجروح کردند... طولی نکشید که به روزنامه «باختر امروز» حمله کردند و آتش زدند،... روزنامه «شهبار» را آتش زدند. رادیو تهران برخلاف معمول خبر نداد و ساکت بود.ساعت 2 بعد از ظهر شهربانی و ستاد ارتش از طرف 6 تانک و چند کامیون حامل سرباز محاصره شد. سرتیپ دفتری با
چند جیپ از گارد مسلح گمرک به شهربانی کل کشور آمد و آنجا را اشغال کرد (در واقع سرتیپ دفتری طبق فرمان خود مصدق به ریاست شهربانی گمارده شده بود در حالی که با کودتاچیان مربوط بود و فرمان هم از سرلشکر زاهدی داشت) .
اداره پست و تلگراف را گرفتند. مردم سوار بر تانک به طرف بیسیم حرکت کردند. ساعت 5/1 بعد از ظهر چندین کامیون حامل سربازان مسلح و عدهای پاسبان و همچنین تعداد زیادی اتومبیلهای زره پوش مجهز به تمام وسایل، به علاوه چند کامیون و اتومبیل بارکش که همگی چندین عکس شاه و شاه سابق را حمل میکردند با شعارهای «زنده باد شاه» حرکت کردند.نکته قابل توجه این که در این موقع تقریباً تمام تظاهرات توسط قوای انتظامی انجام میشد.
تنظیم کننده این گزارش در ادامه مینویسد: «بازار از صبح وضع مضطربی داشت. همه در جلوی مغازه خود بدون اینکه به کسب و کار مشغول باشند در انتظار حوادثی بودند برای جلوگیری از اتلاف مال و سرمایه خود، تا صدایی میآمد محل کسب را میبستند و جلوي آن میایستادند.
تا حدود ظهر اطراف منزل آقای دکتر مصدق آرام بود. قوای محافظ همه راهها را بسته بودند...
دستههایی از جمعیت مقارن ظهر آمدند... چند تیر شلیک شد و عقب نشستند. حدود ساعت 5/4 چند تانک دیگر نیز به کمک تظاهرکنندگان آمدند. تانکها آماده حمله به خانه مصدق بودند. شلیک رگبار مسلسلها قسمتی از بالای خانه را خراب کرد... دو گلوله سنگین از تانکها خالی شد و قسمتی از بالای ساختمان را ویران کرد... در این موقع 27 تانک اطراف خانه مصدق را گرفته بودند. عدهای سرباز نیز جلو و عقب این تانکها بودند... مسلسلهای تانکها نیز مرتباً کار میکرد... تانکها وارد باغ شدند. هر کس هر چه به دستش میآمد از منزل مصدق میبرد. چند دقیقه بعد خانه خالی و به کلی ویران شد.»
5 «الو! الو! اینجا تهران، الو! الو! اینجا تهران، مردم! خبر بشارتآمیز! خبر بشارتآمیز! چند دقیقه دیگر سرلشکر زاهدی، نخستوزیر، پیام شاهنشاه را برای شما قرائت میکند. مردم شهرستانهای ایران بیدار و هوشیار باشید. مصدق خائن فرار کرده است.مصدق خائن هزاران نفر را در خیابان ها به مسلسل بسته است.مردم به روزنامه های کیهان،اطلاعات و باختر امروز حمله کرده اند.مردم حسین فاطمی را قطعه قطعه کردهاند.» این صدای میر اشرافی، نماینده مجلس شورای ملی است که بلافاصله بعد از تسخیر رادیو و پیروزی کودتا از رادیو پخش شد.او به مردم شهرستان های ایران می گوید که هوشیار باشید.همین پیام رمز کافی است تا طرفداران کودتا جنایتی را در یکی از شهرهای کشور رقم بزنند.
پس از شنیدن این صدا و سخنان اتفاقی در کشور می افتد.ارحام صدر که در رادیو اصفهان گویندگی و تهیه کنندگی میکند در رادیو تا یک روز بعد از کودتا هنوز سخن از صدای ملی میگوید تا به زور رادیو را از او می گیرند.اما در 600 کیلومتر پایینتر از اصفهان و 1000 کیلومتری تهران و در شهر زادگاه بقایی اتفاقی عجیب می افتد.
6 راننده اش به او می گوید این جیپ پر از بنزین،سوار شو وبرو .اخبار خوبی به ما نرسیده است اما «سرگرد سخایی» معتقد است می تواند فضا را آرام کند و می گوید ماموریتش از سوی دکتر مصدق آرام کردن فضای سیاسی کرمان است.روایات در باره نحوه لو رفتن مکان سخایی بسیار است.چیزی که در بعد از ظهر روزکودتا اتفاق می افتد»سلاخی سخایی» فرستاده ویژه مصدق به کرمان است. بعد از ظهر چهارشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ،که فریادهای «زنده باد مصدّق، مرگ بر شاه» صبح، با برگشتن ورق، تبدیل به «جاوید شاه، و مرگ بر مصدّق» شده بود، شماری از مخالفان دکتر مصدق که گفته میشود هواداران دکترمظفر بقايی بودند، به طرف شهربانی کرمان راه میافتند تا با سرگرد سخایی برخورد کنند. او از طرفداران صدیق و مورد اعتماد مصدق بود ومورد غضب کودتاچیان.راننده سرگرد سخایی به وی جریان توطئه را اطلاع داده و خواهش میکند با جیپ پر از بنزین فرار کند اما وی نپذیرفته و
به شهربانی کرمان می رود و برای گروهی که در آنجا جمع بودند،از آزادگی و مبارزه با بیداد سخن می گوید، مخالفان اما امان نداده و بر سرش میریزند. به او اتهام زده بودند که قرآن را پاره کرده، اما چنین چیزی نبود... کسانیکه با صدای بلند مرگ بر مصدق میگفتند وارد اتاق شده و به سرگرد سخایی حمله می کنند. سخایی اما به آنان گفت: «... من زندانی شما هستم و در دادگاه صحبت میکنم.»این سخنان سبب شد که یاران «مظفر بقایی» در یک چشمبرهمزدني وی را کاردآجین کنند، سپس پیکر سرگرد را که در اثر ضربات پیاپی چاقو، نیمهجان بود از طبقه دوم ساختمان به پایین پرت کردند و سایر مهاجمان در خیابان با چوب و سنگ به جان وی افتادند.
اما این همه ماجرا نیست، اعوان و انصار «مظفر بقایی» پای سرگرد سخایی را با طنابی به ماشین بستند و سپس او را برهنه کرده و ریسمانی به گردنش انداخته روی زمین کشیدند و در میدان مرکزی شهر کرمان (میدان مشتاق) پس از آن که چوبی به پشتش فرو کردند، از یک تیر چراغبرق حلقآویز کردند. گروهی هم به ابتکار خودشان شروع به کندن بخشهایی از بدن او میکنند. به گفته شاهدان عینی، یکی از مهاجمان با چاقو، آلت تناسلی جسد را میبُرد و در دهان [جسد] میگذارد و خندهکنان کنار میرود.فردی دیگر هم از راه میرسد و بیضههای جسد را بر تکهپارچهای بند کرده و به عنوان درجه روی شانههای جسد میگذارد...»پاره کردن قرآن بهانه ای بود تا به گفته ادیب برومند،بقایی کینه خود را به بدترین شکل بر سر سخایی خالی کند.
فضای سیاسی کرمان در آن روز ها مذهبی و مخالف افکار سیاسی توده بود و بهترین استفاده از این فضا اتهام پاره کردن قرآن بود.عده ای از طرفدارانش بقایی را از مخالفان این حرکت می نامند.محمد محمدی روزنامه نگار کرمانی می گوید بقایی از این عمل راضی نبود.
7 20روز از کشتن «سرگرد سخایی به فجیع ترین شکل ممکن توسط طرفداران کودتا در کرمان می گذرد.دکتر بقایی به کرمان می آید تا در جمع اعضای سازمان جوانان حزب زحمتکشان صحبت کند.وقتی در جایگاه قرار می گیرد مردم با شعار «مرگ بر مصدق و جاوید شاه» از او استقبال می کنند.او در ابتدای صحبتش می گوید:از ابراز احساسات شما خرسند شدم و احساس می کنم بار سنگینی روی دوش من قرار گرفته است.
متن صحبت های بقایی در بین هواداران خود در کرمان در شماره 11 نشریه سوفار به تاریخ 26/6/1332 آمده است.
بقایی در ادامه می گوید: آمده ام برای اینکه دستهایی که آن عمل را انجام دادند ببوسم. تلگرافات و طومارهای شما و کلمات و عبارات و امضاي آنها هریک به منزله تیرها و خنجر هایی بود به قلب خائنین.آنهایی که قانون را زیر پا گذاشتند و می خواستند مملکت را به نابودی بکشانند. او در ادامه می گوید: این درسی که شما مردم کرمان به این افراد خائن و بی شخصیت دادید در تاریخ معاصر کرمان و ایران برای ابد می ماند.آن مامور مخصوص را به سزای خوش رقصیهایش رساندید و پوزه کثیفش را به خاک مالیدید.به کرمان آمده ام برای اینکه دستهایی که آن عمل شجاعانه را انجام دادند ببوسم.من از طرف اعلی حضرت همایونی(کف زدن مردم) از ابراز احساسات و شاه دوستی مردم کرمان اظهار تشکر می کنم.
8 62 سال از کودتای 28 مرداد می گذرد و این واقعه هنوز هم زوایای تاریک و پنهانی دارد که باید به آن پرداخت.قتل سخایی در کرمان یکی از زوایای خاموش این موضوع بود که هواداران کودتا آن را در این سالها در بین اتفاقات آن روز ها پنهان کردند. سلاخیِ سخایی در کرمان و ماجراهای بعد از آن یکی از مواردی است که هنوز بقایی را یکی از مرموز ترین چهرههای تاریخ می کند. چهره ای که حتی از فوتش هم بسیاری از رمزورازهای سالهای فعالیتاش به خصوص سالهای بعد از کودتا خاموش مانده. 28 سال از مرگ بقایی میگذرد اما هنوز نقش او در سالهای سخت نهضت های ایران دارای زوایای پنهانی است.از بقایی مشروطه خواه و ملی گرا تا بقایی آزادی ستیز راه زیادی است که باید در تاریخ به دنبال آن گشت.
سینا رحیم پور/قانون
خوشم میاد یه مطلب جدی و آگاهی بخش او سایت اومد هیچ خبری از کامنت نیست!! ازماست که بر ماست...
سلاخی سرتیپ افشارطوس رو که بازهم بقایی در آن نقش داشت از یاد نبریم !!!
روح سرهنگ سخايي شاد...... الآن يك خيابان در نزديكي ميدان توپخانه و نزديك وزارت امور خارجه به نامش هستش