ماجرای فرار سه ارتشی از اسارت بعثیها
پارسینه: من با ستوان عقیدتی سیاسی که در زیر قیف انفجار قرار داشتیم، بدون اینکه زخمی بشویم انبردست را که آلت جرم بود برداشته و سریعاً به آسایشگاه بازگشتیم.
عینالله کرمانیزاده از جمله اسرای ارتشی دوران دفاع مقدس است. او که در اردوگاه تکریت دوران اسارت خود را سپری میکرد در خاطرهای پیرامون اجرای نقشه فرار از اسارتگاه بعثیها این چنین روایت میکند: پس از گذشت یک سال و هفت ماه اسارت در زندان رژیم بعثی عراق، هیچ گونه اقدامات و هماهنگی برای آزاد سازی اسرا انجام نگرفت و به همین دلیل با دو نفر از افسران اردوگاه تصمیم به فرار گرفتیم. زمانی که برای هواخوری و قدم زدن بیرون از آسایشگاه میرفتیم، موقعیت اردوگاه و راههای فرار را بررسی میکردیم دور تا دور اردوگاه را هفت ردیف سیم خاردار کشیده و از ردیف سوم به بعد، در بین سیم خاردارها مینهای ضد نفر و ضد تانک و تلههای انفجاری کاشته بودند.
برای عملی کردن این نقشه به سیم چین یا انبردست نیاز داشتیم که برای تهیه آن، تختها را بهانه قرار داده و گفتیم: «برای تعمیر تختها به سیم چین یا انبردست نیاز داریم.» بعد از دو ماه، از حقوق خودمان یک انبردست خریداری کرده و در اختیار ما قرار دادند. در بهمنماه ۱۳۶۸ بارانی شدید بارید و فرصت بهتری برای فرار به دست آوردیم. چون آب باران در جویهای اطراف اردوگاه و زیر سیم خاردارها جمع شده بود و میتوانست در موقعیت اضطراری استتار مناسبی برای محل فرار ما باشد.تقریباً یک حالت دره مانندی به وجود آورده بود.
عصر همان روزی که باران باریده بود، با همفکری افسر عقیدتی سیاسی و افسر مهندسی تصمیم گرفتیم نقشه خود را عملی کنیم و افسر مهندس خنثی کردن مینها را به عهده گرفت. یک چوب دو متری برای بالا نگه داشتن سیم خاردارها تهیه کردیم و افسر مهندس کار خنثیسازی مینها را شروع کرد. مین اولی را به راحتی خنثی کرد و از اینکه شروع کار با موفقیت همراه بود خیلی خوشحال شد و خنثی سازی مین دوم را شروع کرد. در خنثی کردن مین دوم به مشکل برخورد و هر کاری کرد مین دوم خنثی نشد. افسر مهندس رو به ما کرده و گفت: «این نوع مینها از جنگ جهانی دوم باقی ماندند و به این راحتی خنثی نمیشوند.» پس از دستکاری زیاد، مین منفجر شد و به دنبال آن مینهای دیگر نیز بر اثر موج انفجار یکی پس از دیگری منفجر شدند. ستوان مهندس از ناحیه دست به شدت زخمی شد و من با ستوان عقیدتی سیاسی که در زیر قیف انفجار قرار داشتیم، بدون اینکه زخمی بشویم انبردست را که آلت جرم بود برداشته و سریعاً به آسایشگاه بازگشتیم.
بر اثر انفجاری که رخ داد صدای مهیبی برخاست و چند نفر از نگهبانان عراقی با افسر مهندس ایرانی زخمی شدند. چند دقیقه بعد از انفجار، نگهبانان در سوت خود دمیده و همه اسرا را در آسایشگاه جمع کردند تا علت انفجار را بررسی کنند و زخمیها را نیز به بیمارستان انتقال دادند. برای بیان علت انفجار در اردوگاه تکریت به مقامات عراقی نوشته بودند که در شب حادثه، گرگی به دنبال جستجوی غذا روی مین و تله انفجاری رفته و باعث انفجار مینها شده بود.
یک هفته بعد از این ماجرا اکیپ مین گذاری وارد اردوگاه شده و بیشتر از قبل اطراف اردوگاه را مین گذاری کردند ولی این موانع و میادین مین نمیتوانست مانع فرار ما از زندان باشد. به این ترتیب در فکر پیدا کردن راه حلی جدید برای فرار از زندان بودیم و حتی راضی بودیم در صورت امکان خودمان را داخل تانکر تخلیه فاضلاب بیندازیم و از این طریق از زندان فرار کنیم.
در فکر پیدا کردن راهی جدید برای فرار از زندان بودیم که روزی ماشین تانکر آب برای پر کردن منبع آب آشپزخانه آمد. ستوان شجاع و دلیر عقیدتی سیاسی که در طرح نقشه فرار قبلی همراه ما بود و قبل از اسارت با شلیک پنج تیر از ناحیه پا زخمی شده بود، از غفلت نگهبانان استفاده کرده و خود را به داخل تانکر آب انداخته بود که متأسفانه موقع فرار از تانکر آب وی را گرفته بودند.
پس از اینکه اسرای ایرانی چند بار اقدام به فرار از زندان کردند، فرمانده اردوگاه دستور داد زندانیان حق تجمع بیش از دو نفر در یک جا و بحث و گفتوگو با یکدیگر را نداشته باشند و چنانچه مشاهده شود، با آنان برخورد میشود. بچهها در مقابل هر نوع سختگیری و آزار و اذیت از طرف عراقیها مقاوم و صبور بودند چون امید به آزادی در دلشان نهفته بود و نمیخواستند با کوچکترین سخت گیری از طرف عراقیها از خود ضعف نشان بدهند.
بالاخره چی شد؟فرارکردید یا نه؟