تکاندهندهترین پروندهها از کودکانی که طعمه مجرمان روانی شدند
پارسینه: زمستان سال ۸۵ بود که مرد لنگی که با دو خرگوش بازیگوش به شکار طعمههای خردسال میرفت و آنان را قربانی نیت شیطانی خود میکرد همه را بهت زده کرد.
کودکان با توجه به ناآگاهی هایشان قربانیان اصلی شیاطین هستند و این درحالی است که خانوادهها میتوانند در بیشتر مواقع مانع وقوع چنین فجایعی شوند.
ابلیس لنگ
زمستان سال ۸۵ بود که مرد لنگی که با دو خرگوش بازیگوش به شکار طعمههای خردسال میرفت و آنان را قربانی نیت شیطانی خود میکرد همه را بهت زده کرد.
این مرد وقتی کودکان پسر را تنها و خارج از خانه میدید با چربزبانی به فریب آنان میپرداخت. خانواده یک پسربچه راز این مرد لنگ را نزد پلیس در شمالغرب تهران فاش کرد.
پدر کودک گفت: وقتی پسرم به خانه آمد گریان و آشفته و لباسهایش خاکی و به هم ریخته بود ابتدا نمیخواست حرفی بزند، اما با اصرارهای مادرش چیزهایی گفت که ما را به وحشت انداخت.
ماموران در تحقیق از این خانواده پی بردند وقتی پسرشان خارج از خانه حوالی جنتآباد در حال بازی بوده به مرد لنگی برخورده که سمت وی آمده و با چهرهای مهربان درخواست کمک کرده است.
پسربچه به کارآگاهان گفت: پای راست این مرد میلنگید، او با لبخندی به من نزدیک شد و گفت دو خرگوش بازیگوش داشته که فرار کردند. سپس خواست در یافتن خرگوشها به او کمک کنم و قول داد یکی از خرگوشها را به من بدهد.
وقتی پذیرفتم با راهنماییهای او در حاشیههای خلوت محلهمان به جستوجو پرداختیم تا این که در بین شمشادها از سوی این مرد مورد حمله قرار گرفتم و او پس از کتک زدن من و تهدید به این که من را خواهد کشت، باعث شد تسلیم شوم و...
مرد لنگ بالاخره بازداشت شد و به فریب کودکان زیادی اعتراف کرد. او در دادگاه کیفری محاکمه شد و ...
کفتارهای جنگل لویزان
در پرونده سیاه دیگری که پلیس توانسته گروهی متجاوز را دستگیر کند، تعدادی پسر جوان معروف به کفتارهای جنگل لویزان با شناسایی پسران نوجوان آنان را طعمه نقشه شیطانی خود میکردند.
این کفتارها به بهانه این که طعمه هایشان برای خواهران آنان مزاحمت خیابانی ایجاد کردهاند، این پسران نوجوان را حلقه کرده و به بهانه تنبیه به جنگل لویزان میکشاندند و در آن جا به آنان تجاوز میکردند.
از اعترافات تکاندهنده کفتارها میتوان پی برد که اگر طعمه هایشان مقداری هوشیاری و آگاهی داشتند شاید این گروه موفق به اجرای نقشه شان نمیشدند.
تراژدی بیجه
اگر بیجه را زنگ خطری بدانیم که ۲۰ کودک را بعد از نیت شیطانی اش کشت و با این تصور که بیجه به خاطر فرهنگ حاشیه نشینی و پراکندگی جمعیت در پاکدشت و حوالی آن موفق به اجرای تلخترین جنایات در خصوص تعرض و قتل کودکان شده است، این اتفاق را به حوادث احتمالی داخل شهرها مرتبط ندانیم نباید خطرات مشابه در اشکال دیگر را که در همه آنها کودکان قربانیان اصلی هستند از نظرها دور بدانیم.
شکارچی تاریکی را که با عنوان مامور به شکار دانش آموزان در شرق تهران میپرداخت هنوز به خاطر داریم که به اعدام محکوم شد، اما این پایان ماجرا نیست.
اگر پدران و مادران بدانند که چه دامهایی بر سر راه کودکانشان در محیطهای خارج از خانه پهن شده است، هیچگاه خطا نخواهند کرد و با کنار گذاشتن برخی ملاحظات سنتی و با برقراری دوستی با فرزندانشان، آنان را با خطرات احتمالی آشنا میکنند.
دختر معلول
مینا هر وقت برای خرید بیرون ازخانه میرفت، مادر دلشوره میگرفت، مینا عقب مانده ذهنی بود و همه به او ترحم میکردند. احساس بدی بود، اما مادر میسوخت ومیساخت.هر روز بزرگتر میشد، تنها تفریحش این بود که برای خرید از خانه بیرون برود.
یکی از روزها مینا آشفته به خانه بازگشت و مادر صحنه وحشتناکی را دید، وقتی پدر و مادر مینا به پلیس پناه بردند دیگر خیلی دیر شده بود، مرد بقالی از همان دوران کودکی این دختر عقبمانده را هدف نیت شیطانی خود قرار داده بود. مادر سرش را بین دو دست گرفت، میدانست که یکی از مقصران خودش است و سهلانگاری جبرانناپذیری از او سر زده است.
در این خصوص علی رستم پور روان شناس بالینی میگوید: متاسفانه امروزه به دلیل غفلت و کم توجهی والدین و نبود امنیت در جامعه با پروندههای سیاهی برای کودکان مواجه هستیم، مروری بر صفحه حوادث نشان میدهد که این موضوع به یک معضل تبدیل شده، اما کسی چارهای برای رفع این معضل نیندیشیده است.
این در حالی است که فرزندان ما باید در این خصوص آگاه شوند که چگونه هنگام بروز این معضل از خود دفاع کنند. این روان شناس ادامه میدهد: مروری بر اینگونه پروندهها نشان میدهد که عاملان تعرض به کودکان خودشان در کودکی قربانی تعرض شده بودند و به گونهای قصد انتقامجویی از محیط اطراف خود به خصوص افراد جامعه را دارند و درصددند تا عقدههای روانی خود را بر سر کودکان بیدفاع خالی کنند.
رستم پور میافزاید: در حالی که در ابتدا خانواده باید برای حل این موضوع فرزندان خود را برای مقابله با چنین جنایت خاموشی بیدار کند. آموزش و پرورش، و جامعه در مراحل بعدی به نوبه خود وظیفه دارند تا کودکان را در این خصوص آگاه کنند.
به عنوان نمونه در هر مدرسه یک روان شناس یا یک مشاور به دانش آموزان، آموزش بدهد که هنگام بروز خطر چگونه از خود دفاع کنند یا به آنها آموزش بدهدکه در دام این افراد ضد اجتماعی گرفتار نشوند.
معمولاً شیوه این افراد برای دانشآموزان یا کودکان خارج از خانه، پرسیدن آدرس، خرید خوراکی، حمل ساک، جعبه یا وسایل سنگین و حتی تهدیداتی است که سلاح مقاومت را از طعمهها میگیرد که باید در مراحل آموزشی برای دانش آموزان و کودکان بیان کنند که اگر در خیابانها یا اطراف مدرسه و خانه این شیاطین انساننما در سر راهشان قرار گرفتند، فریبشان را نخورند. در واقع بدانند که خطر در کمین آن هاست و هر لحظه ممکن است آنها را تهدید کند و بعد حادثهای رخ دهد که هیچگاه قابل جبران نباشد.
آگاه سازی
محمد همیشه با بچههای محل فوتبال بازی میکرد، خیلی خسته شده بود و میخواست به خانه برگردد، وقتی همه از یکدیگر خداحافظی کردند محمد تنها ماند و به سمت خانه رفت، هنوز کوچهای فاصله داشت که پسر جوان او را صدا زد، جعبهای در کنار پای او بود؛ بهانه آورد که سنگین است و محمد میتواند او را در بردن سبد داخل زیر زمین خانهای کمک کند.
چنددقیقهای با دام شیطانی فاصله نداشت که به یاد حرفهای پدر و مادرش افتاد که بارها از خطرات بیرون از خانه برای کودکان گفته بودند، لبخندی به پسر جوان زد پا دردش را بهانه کرد و به خانه رفت.
دو روز بعد وقتی به مدرسه رفته بود شنید که دوست صمیمی اش از سوی پسر جوانی به زیر زمین خانهای کشانده شده است تا سبدی را جا به جا کنند و در آن جا مورد حمله آن پسر قرار گرفته است و...
لحظهای مکث کرد، پدر و مادرش دوستش را میشناختند، مهربان و حساس بودند، اما چرا از گفتن این واقعیتها به بچههایشان پرهیز کرده بودند، آن روز وقتی به خانه برگشت پدر و مادرش را در آغوش کشید و بوسید.
زود دیر میشود
واقعاً بعد از حادثه میتوان تاثیرات آن را متصور شد. علی رستم پور در این خصوص میگوید: طی بررسیهایی که روی کودکان و نوجوانان قربانی این توطئهها انجام گرفته ۹۹ درصد آنها بعد از این حادثه دچار مشکلات روحی شدیدی شدهاند که اگر سالها هم نزد روان شناس و مشاور بروند، نمیتوانند این خاطره تلخ را فراموش کنند و این معضل آینده فرزندان ما را به خطر میاندازد.
وی ادامه داد: به عقیده من ابتدا، خانوادهها باید از طریق رسانهها ومطبوعات در این خصوص آموزش ببینند و کودکان خود را آگاه سازند. امروزه این جنایت خاموش تبدیل به خطر قرمزی شده که خیلی از مسئولان از آموزش و آگاهی در این خصوص اکراه دارند، تمامی اطلاعاتی را که میتوانند در این زمینه ارائه بدهند پنهان میکنند و گویا از گفتن حقایق ترس دارند، در حالی که باید ابتدا به خانواده و بعد به فرزندان گوشزد کنند و راههای مقابله با آن را از هر طریق در اختیار خانواده و فرزندان قرار بدهند تا کمتر شاهد بروز چنین حوادثی باشیم.
مربی موسیقی
پدر یک پسر هفت ساله که در دام سرنوشتی سیاه گرفتار شده است میگوید: کامران علاقه زیادی به موسیقی داشت، برای جشن تولدش پیانویی خریدم، خیلی خوش ذوق بود، قرار شد مربی موسیقی استخدام کنم، جوان ۲۷ سالهای که خود را مهربان نشان میداد وارد حریم زندگیام شد، پسرم هر وقت او را میدید لبخندی میزد، به قدری با یکدیگر صمیمی شدند که مربی را مثل برادر کامران میدانستیم.
گردشهای بیرون ازخانه برای پسرم دلپذیر بود، اما یک روز وقتی آن دو در خانه تنها بودند مربی موسیقی چهره شیطانیاش را نشان داد و...
سهل انگاری در خانه
خطر ناشی از سهلانگاری خانوادهها نه تنها همیشه در کوچه و خیابانها گاهی در خانه هایشان نیز پرسه میزند و تنها داروی آن آگاهی والدین است، متاسفانه ۳۵ درصد پروندههایی که در دادگاههای کیفری تحت پیگیری قضایی است و گاهی نیز به قتل میانجامد متعلق به سرنوشت سیاه کودکانی است که در دام شیاطین گرفتار میشوند.
قاضی ساعی، رئیس سابق شعبه ۷۷ دادگاه کیفری استان تهران با دردناک خواندن چنین پروندههایی آن را زنگ خطر میداند. وی در این خصوص میافزاید: «نمونههای زیادی از این گونه پروندهها در دادگاه کیفری تحت بررسی قرار میگیرد که به راحتی میتوان از وقوع آن جلوگیری کرد.»
وی با اشاره به اشتباه خانوادهها که دانستن برخی مسائل توسط کودکان را عوامل ضد تربیتی میدانند، گفت: «باید کارشناسانه عمل شود، نخستین روش در جلوگیری از بروز چنین حوادثی برای کودکانمان هوشیار کردن آنان است که حتی باید نوجوانان را هم آگاه کرد.
در دنیای امروزی نمیتوان سکوت کرد و خاموش ماند. این که برخی مسائل را باز شدن چشم و گوشهای بچههایمان میدانیم، روش غلطی است، چرا نباید با آنها دوستی کرد و به راحتی با همان زبان کودکانه و دوستانه به بچهها فهماند که نباید گول صیادان بیرحم را بخورند، مرگ پسری که در شمال تهران بچهها را به زیرزمین میکشاند جز از سهلانگاری والدین برای تذکر دادن به بچه هایشان از حیله دیگری استفاده کرده است؟ او با آگاهی از این که بچهها ترس و واهمهای از دامی که برای آنان گسترده شده ندارند و تاکنون کسی به آنان در این زمینه تذکری نداده است به راحتی نقشه شوم خود را به مرحله اجرا در میآورد.
این قاضی کارکشته ادامه داد: ترساندن بچهها از مکانهای خلوت و اعتماد نکردن آنان به هر کسی حتی مغازه داران جزو اولویتهاست، اگر بچه قبلاً از پدر و مادرش شنیده باشد که نباید به حریم داخلی مغازهای که خلوت است وارد شود، هیچگاه در دام نمیافتد.»
شیطان در نانوایی
یک دادیار در دادسرای تهران که نمیخواهد اسمش فاش شود نیز نظرهای مشابهی دارد. وی به مورد تلخ دیگری اشاره کرد و گفت: «پسری ۱۰ ساله برای خرید نان به نانوایی میرود. کارگران نانوایی از او میخواهند در گوشهای منتظر بماند، وقتی پخت نان تمام میشود و همه میروند از این پسر میخواهند داخل رفته و نانهای بهتری را جدا کند، همین غفلت کافی بود که پسرک در دام هوسرانی این کارگران نادان بیفتد.»
وی ادامه داد: «اعتماد به دیگران باید شاخصههایی داشته باشد، وقتی مشخص میشود که پسری گرفتار شده است همه، اما و اگرها پشت سرهم صف میکشند، نباید شرایطی به وجود بیاوریم که پشیمانی به بار بیاورد. این که آشنایی وارد حریم زندگی شود و با وجود اطلاع از این که وی در سن ازدواج قرار دارد نباید کودکان را به او سپرد و از کارهایش غافل ماند، بچهها را باید آگاه کرد و در این راه جز والدین لازم است برخی سازمانهای مرتبط نیز در این زمینه اطلاع رسانی کنند.
این دادیار افزود: خریدهای لوازم خانه که نیاز به خروج بچهها از حریم خانه و دوری از پدر و مادر و اعضای بزرگتر خانواده دارد، کاری غیر منطقی است. بچهها همیشه باید همراهی داشته باشند، چون خوب و بد را از هم تشخیص نمیدهند و خطرات را احساس نمیکنند، گاهی آدمرباییها یا سرقت جواهرات کودکانه نیز از همین سهلانگاریها سرچشمه میگیرد، در کل بچهها در خارج از خانه باید همراه بزرگتری باشند تا در دام خطرات گرفتار نشوند.
قاضی هنرمند معاون سابق دادستان تهران نیز حرفهایی برای گفتن دارد. وی میگوید: «متاسفانه فاصله سنی زیاد والدین از کودکان و درک نکردن شرایط کودک از سوی آنان، این قشر معصوم و بیگناه را در سراشیبی سیاهی میاندازد، چون پدران و مادران به جای دادن هوشیاری به بچهها دور این مسائل را خط قرمزی میکشند و تصور میکنند که اگر بچههایشان چیزی ندانند حساس نمیشوند و سالمتر خواهند ماند در حالی که باید با همان زبان کودکانه خطرات را به آنان گوشزد کرد تا بدانند در شرایط خاص چگونه عمل کنند و به راحتی آهویی در دام شکارچیان نباشند.
وی میگوید: متاسفانه سازمانهای مسئول نیز کوتاهی میکنند، آموزش و پرورش تنها آموزشهای درسی را در اولویت میداند و کاری با پرورش فکری کودکان که در بستر خطرات تنها میمانند و به خاطر جرم ناکرده، مجازات میشوند، ندارند.»
چه باید کرد؟
باید از شعار دادن دوری کنیم و به واقعیتها نزدیک شویم، هنوز به فرهنگی نرسیده ایم که اطلاع رسانی به کودکان را اصل بشماریم، باید دست در دست یکدیگر بکوشیم تا بچههایمان با شنیدن زنگ خطر، هوشیار باشند. بیجهها کم نیستند که همگی مانند کفتار در تاریکی منتظر یک اشتباه میمانند و به سمت طعمههای ناتوان حمله میبرند باید کارشناسانه به مبارزه با این خطرات که کم نیز نیستند و گاهی خیلی از اتفاقات خاموش میماند، رفت. مطمئن باشید دستهایی پر از امنیت خواهید داشت و در این میان پلیس نیز تنها میتواند برای پیشگیری از وقوع جرمهای سیاه برنامههای اجتماعی در مدارس بگذارد و به کودکان یا والدین آنان آموزش بدهد و گرنه دستگیری شیاطین انسان نما به صورت ریشهای درد را درمان نمیکند، چون در این گونه جرمهای سیاه، جبران کردن ضایعه امکان پذیر نیست و طعمهها شاید ضایعه سیاه را به نسلهای بعدی انتقال دهند. شاید اگر کمی در زمینه رفت و آمدهای کودکان نظارت وجود داشت شاهد وقوع حوادثی این چنین و حتی قتل کودکان نبودیم.
قتل یک پسربچه فوتبالیست در شهرک محلاتی تهران که برای بازی فوتبال و با لباس آبی ورزشی از خانه خارج شد و جسدش یک روز بعد در پشت تپههای خاکی پیدا شد نمونهای تلخ از این گونه حوادث است و...
ارسال نظر