گوناگون

۵ ساعت با هواداران احمدی‌نژاد در مهرآباد

پارسینه: «مسافرت اگر مکه ای است برو ترمینال دو!» اینها را پیرمردی که مرا به ترمینال 2 رساند، گفت.

نزدیک ترمینال دو فرودگاه پیاده شدم. پیرمرد حتی به خودش زحمت نداد که جلوتر برود و هنوز نرسیده به پارکینگ ترمینال 2 پیاده ام کرد. هم او و من کلافه ترافیک آزادی بودیم.


از چهار زنی که با چادر در بخش اطلاعات فرودگاه نشسته اند، سراغ تشریفات ریاست جمهوری را می گیرم. آدرس می دهند. آدرسش پرت و پلا است. دوباره بر می گردم به سمت ترمینال2.

در جستجوی یک آدرس
از جوانک لباس زرد که مسئول حمل چرخ حمل بار است، سراغ vip ریاست جمهوری را می گیرم. ابتدا می گوید نمی داند و بعد که با اعتراض من مواجه می شود که نمی دانی؟! به صرافت می افتد و آدرس می دهد و می گوید یکی سمت راست است و یکی سمت چپ.

می روم سمت چپ و می رسم به جایی که تابلوی ترمینال سه روی آن نوشته شده است. پسر جوان که لباس حفاظت سپاه را به تن دار دارد و هنوز صورتش سبز نشده است، با علامت می گوید بازهم بروم سمت چپ. می رسم به خیابانی که انتهایش به ساختمان حفاظت هواپیمایی می رسد.

شما هم برای دکتر آمدید؟
یکی دو نفر جلوی ورودی دری که به قسمت vip می روند، ایستاده اند. جوان بدون مقدمه مرا که می بیند می گوید: «شما هم برای دکتر آمدید؟!» با سر پاسخ بله می دهم ولی نمی گویم که خبرنگار هستم. بعد خبری می دهد که مجبورم می کند 5 ساعتی را در میان هواداران رئیس جمهور بگذارنم. دکتر ده و نیم می رسه!

بدترین خبر ممکن، صبح ایرانا و ایران ورود احمدی نژاد را 19:30 اعلام کرده اند. پسرک بعد توضیح می دهد که از طریق فیس بوک مطلع شده است که دکتر دیرتر می رسد؛ منتها براساس علاقه خودش آمده اینجا تا رسیدن محمود احمدی نژاد را ببیند.

بوشهر نماد همکاری سازنده
سامانه پیامک دولت-پاد- خبر دیدار رئیس جمهور و پوتین را در حاشیه اجلاسی که به روسیه برگزار شده را پیامک می کند و در ادامه، خبر از قول احمدی نژاد می نویسد که نیروگاه بوشهر نماد «همکاری سازنده» دو کشور است.

500 متر آن طرف تر، 15 نفری روی چمن کناره خیابان نشسته اند و با هم حرف می زنند، جماعتی که بعدا معلوم می شود که از آبیک قزوین آمده اند. دو دختر جوان و یک میانسال هم طرف دیگر بلوار در کناره های بلوک نشسته اند.

72 نفری که ماندند!
زن میانسالی در حال قرائت قرآن است و دست راستش هم موبایلش است. دو دختر رفته اند. زن چادری می گوید آنها گفته اند رفته اند ولی بر می گردند.

وقتی به مردانی اشاره می کنم که آنها هم برای استقبال از رئیس جمهور دهم ایران آمدند، بلند می شود و آن سو را نگاه می کند. عینکش را جابجا می کند و می گوید:« اینا جزو آن 72 نفری هستند که مثل عاشورا تا آخر با امام حسین ماندند.»

می روم سراغ جماعتی که روی چمن ها نشسته اند. گله گله کنار هم در گروه های چند نفری نشسته اند و حرف می زنند. این جمعیت هم طلبه دارد، هم دانشجو و هم پیرمرد. جوان از خاطراتش در سال 84 می گوید. زمانی که برای استقبال از رئیس جمهوراز قزوین به فرودگاه آمده بود و این خیابان پراز جمعیت بود، بعد دستش را به چپ و راست می گرداند که یعنی کل این خیابان را جمعیت گرفته بود.

مطهری و وزارت ارشاد
کنار دستش روزنامه ایران را شروع به خواندن می کند و اشاره ای به تیتری از علی مطهری می کند که از احتمال وزیر ارشاد شدن مطهری حکایت دارد. تیتر را می خواند و زیر لب لیچاری بارش می کند و بعد می گوید که «ارشاد را به گند می کشد!»

حرف زدنهایشان می رود به فاز ترکی و دیگر چیزی متوجه نمی شوم؛ می روم سمت همان ورودی vip و دوباره با جوان هم کلام می شوم.

خبرگزاری یک نهاد خاص
با تکه پراندنش که «خبرنگار نهاد خاص» هستید؟، از ادبیات احمدی نژاد در یک کنفرانس خبری درباره یکی از خبرگزاری ها استفاده می کند. لبخندی می زنم که نه و بعد دوباره سوال می کند و نام یکی از سایت های حامی دولت را می برد که باز هم پاسخم منفی است.

پایان نامه ای برای احمدی نژاد
می آید کنارم می نشیند و یک پایان نامه انگلیسی را که جلد فیروزه ای دارد، دستم می دهد؛ بعد توضیح می دهد که این پایان نامه یک دانشجوی ایرانی در دانشگاه امپریال لندن است که به احمدی نژاد تقدیم کرده است. صفحه ای را باز می کند که با توضیحات او مشخص می شود که جوان ایرانی در لندن خوانده و مادرش برای او به فارسی در صفحه قبل از آغاز پایان نامه نوشته است.

جوان که یک پیراهن بلند پوشیده و شلوار جین به پا کرده، حالا که می داند من خبرنگارم شروع می کند به سوال درباره مشایی و اینکه آیا او را از نزدیک دیده ام؟ سخنرانی هایش را گوش کرده ام؟ نظرم درباره او چیست و ...

مشایی، دین و خطر عده ای
می گوید که سخنرانی های مشایی بر مبنای دین است و کسانی که فکر می کنند با آمدن مشایی به خطرمی افتند، شروع به تخریبش کردند.

از سرنوشت احمدی نژاد می پرسم و رفیق کنار دستی اش به شوخی می گوید: «اوین»، و می خندد. جوان از من درباره اینکه چرا می زنند سوال می کند و تاکید می کند چرا انتخابات در غیاب نماینده اش پاسخ داد.

مرد شمالی که آن طرف تر روی چمن نشسته و نامه می نوشت، جلو می آید و با دو جوان هوادار احمدی نژاد هم کلام شد. می گفت کارمند شرکت نفت است و حقش را خورده اند. می گفت از خود احمدی نژاد امضا گرفته است ولی به کارش رسیدگی نشده است، می گفت:ایران مدیون اوست و سال 96 که دوباره انتخابات شود، حتی اگر روحانی هم نامزد شود، او رای می آورد. مرد شمالی وقتی این جمله ها را با شدت می گوید پرچم ایران را روی دوشش انداخت.

پسر جوان ولی با او مخالفت می کرد و می گفت که احمدی نژاد دیگر نامزد انتخابات نمی شود. گپ زدنشان تائید کننده حرفهای هم دیگر بود و اینکه «صداقت احمدی نژاد را هیچ کس نداشته است»، «مشایی اگر می آمد از قالیباف بیشتر رای می آورد.» یا اینکه «دکتر واقعا امین مردم بود.»

اگر احمدی نژاد در مناظره ها بود...
بعد هم شروع می کنند و از5 نامزد ریاست جمهوری و طرح هایشان انتقاد می کنند. از «یارانه سبز» رضایی، «مسکن ماندگار» ولایتی و «ارتباط با دنیای» روحانی انتقاد می کنند. بعد مرد شمالی با یک تاکید می گوید که «اگر احمدی نژاد بود، همه شون تو مناظره ها ساکت می شدند!»

ساعت از 20و 30 گذشته و است و ما یک ساعت از زمانی که قرار بوده احمدی نژاد بیاید، را با این حرف زدن ها گذراندیم. ساعت 20 و30 دقیقه تیم همراه بقایی معاون اجرایی رئیس جمهور می رسد و پشت سرش خوردروی همراهان معاون اول. بعد از سوال سرباز از آنها درباره اسامی شان و هماهنگ شدن، در فلزی باز می شود و آنها وارد می شوند.

احمدی نژاد آدم خوبیه
صدای اذان بلند می شود و برخی از هوادارن احمدی نژاد برای پیدا کردن آب، این طرف و آن طرف را می گردند. در نهایت بعد از وضو گرفتن می روند و روی چمن ها نماز را اقامه می کنند.

بعد یکی از آنها که با خانواده اش آمده است، می رود و یک زیر فرشی می آورد و خلق الله دعایش می کنند که نمازشان را می توانند با آرامش بخوانند.

5 دقیقه ای به 9 شب مانده است که عکاس یکی از خبرگزاری های خارجی از راه می رسد و وقتی خبر دار می شود که رئیس جمهور یک ساعت و نیم دیگر می آید؟ زیر لب چیزی می گوید و قصد رفتن می کند.

منصرفش می کنم و می گویم که حیف است که حالا که تا اینجا آمده است، برنامه را از دست بدهد. می نشیم به حرف زدن داخل خودرویش. کلا گلایه می کند و دل خوشی از احمدی نژاد ندارد و بعد انگار بخواهد پاسخ هایی به سوالات من بدهد، می گوید: «می گن آدم خوبیه، آدم خوبیه، خوب بابا بزرگ من هم آدم خوبی است. این شد دلیل؟»

گروه موزیک ارتش برای مراسم استقبال از راه می رسند و بعد از ده دقیقه می روند داخل، دم و دستگاهشان را با خودشان می برند. عکاس رسانه خارجی ادامه می دهد«بهترین سالهای عمرم را از دست دادم. کی بالای سرمان بود؟ بعد شروع می کند و از موسوی و اتفاقات سال 88 حرف می زند»؛ نظر خودم را می گویم و حرفهایش را رد می کنم.

اپوزسیون بازی
برای دفاع ازخودش می گوید: او کسی را بت نمی کند وموسوی و روحانی برایش فرقی ندارد. بحث کردن را می گذارم برای بعد از نماز خواندن. می روم از مردی که کنار فرش که برای نماز پهن شده، قوطی آبش را می گیرم و وضو می گیرم. بعد هم نمازم را در حالتی که به همه چیز فکر می کنم، می خوانم!

بعد از نماز، دوباره به سمت ورودی vip رفتم که یک خوردوی دولتی از درب خارج می شود. ماشین نیکزاد وزیر مسکن است که خم شده است و دارد خودش را جابجا می کند. به سرعت باد می گذرد و می رود.

من این آقا را نمی شناسم
جوان 24 ساله که لباسی شبیه به کت و شلوار حامیان رئیس جمهور پوشیده است، خودکارم را می گیرد و شروع به نوشتن نامه می کند. خدمت جناب آقای دکتر احمدی نژاد رئیس جمهور مردمی و خدوم ملت ایران...

می روم آن طرف تر. جایی که مرد تهرانی با خانواده اش آمده برای استقبال از احمدی نژاد و به قول خودش می خواهد یک دل سیر او را ببیند. دخترش 5 ساله اش اسمش زهرا است و پرچم ایران را در دست دارد. وقتی سوال می کنم برای احمدی نژاد آمدی؟ جوابی نمی دهد و بعد هم که بابایش می گوید جواب عمو را بده ،بچه می گوید: «من این آقا را نمی شناسم!»

من اما دوباره سوال می کنم و می گویم:« چند سالته؟» با دست عدد 5 را نشان می دهد و به بابایش می گوید: « مامان گفته هر وقت کسی پرسید چند سالته، این طوری کن.»

ارتباط حامیان با هم
دخترک می دود به سوی دیگر خیابان تا با بچه ای کوچکتر از خودش بازی کند. پدرش سر صحبت را باز می کند و سوال می کند که آیا وبلاگ دارم؟ آدرس وبلاگم که شاید یک سالی می شود خودم به آن سر نزدم را می گیرد و بعد هم شماره تلفنم را. می گوید:«بیا از این طریق با هم مرتبط باشیم. بعد هم برنامه مسجد محله شان را برایم تعریف می کند و دعوتم می کند که به جلساتشان بروم.»

بقیه حرف زدنمان را دوستش ادامه می دهد. از جبهه پایداری انتقاد می کند، از اینکه آنها را انحرافی می خواند حرف می زند و می خندد. رفیقش هم می زدند زیر خنده.

پسر اصفهانی که خودکارم را گرفته بود به سمتم می آید و خودکار را تحویل می دهد و با لهجه شیرینش تشکر می کند. نامه اش را تمام کرده و داخل پاکت می گذارد. تلفنش زنگ می خورد. پس زمینه موبایلش تصویر رهبر انقلاب است.

احمدی نژاد و جلیلی جفتشون خوبتر هستند
تلفنش که تمام می شود و شروع به حرف زدن می کنیم از حزب اللهی ناب بودن احمدی نژاد می گوید و فرقش را با جلیلی این می داند که برای ریاست جمهوری مناسبت تر است. درباره انتخاب یک نفر از آنها هم می گوید: «جفتشون خوبتر هستند.»

ساعت 10 شب رسیده است. جوانان قزوینی که روی چمن کنار خیابان نشسته بودند، می آیند و مقابل درب ورودی vip جمع می شوند. یکی شان که شوخ و شنگ تر است، می گوید: «احمدی نژاد نرود جمکران و قم!»

با خروج هر ماشین پلاک دولتی جماعت می روند جلو که ببینید چه کسی خارج می شود، ولی برخی از خودردو ها اصلا مشخص نیست که چه کسی داخلش نشسته است. شیشه ها 101درصد دودی است! و هیچ چیز مشخص نیست.

آقا تنها میشه
هوا خنک است و نور بلوار منتهی به vip فضا را در برخی از نقطه ها روشن کرده است. کناره دیواره پیرمرد که از شهر ری با دخترش برای دیدن احمدی نژاد آمده، در حال صحبت با مرد کنار دستی اش است.60 سالی سن دارد وریشش کاملا سفید است. از نتیجه انتخابات ناراضی است واز بازگشت کشور به 18 سال قبل حرف می زند. معتقد است با روی کار آمدن روحانی قوا می روند با هم کار می کنند ولی آقا تنها می شود. منظورش از«آقا»، رهبر انقلاب است.

وارد بحثشان می شوم. دارد از مردم انتقاد می کند که چرا به محض گرانی ارزاق عمومی، تغییر جهت می دهند و البته گلایه ای از احمدی نژاد می کند که«دکتر باید یک وزیر صنعت و معدن قوی می گذاشت که وضع ارزاق عمومی را درست کند.»

18 میلون هم رایه؟
پیرمرد که می بیند به بحثشان گوش می کنم، از هر 5 کلام دو کلامش را هم به من نگاه می کند و به مرد می گوید. « این 18 میلون هم رایی نیست! احمدی نژاد سال 88، 25 میلون رای آورد.»

وقتی می گویم بالاخره رای مردم است، نگاهی می کند و انگار که تجربه ای ندارم، می گوید دو حکومت پهلوی و جمهوری اسلامی را دیده است: «بالاخره من عمرم را در هر دو حکومت گذروندم. میفهمم کی برای مردم کار می کنه و کی کار نمی کنه»

بعد گریز می زند به اول انقلاب و از حسن آیت، شهید دیالمه یاد می کند. منتقد اصولگرایان راست سنتی مثل موتلفه و جامعه روحانیت است و حرفهایی می زند که بار حقوقی دارد و من از خیر نوشتنش می گذرم!»

جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد...
همسر مردی که دختر بزرگش دبیرستانی است، چند شومیز از داخلش ماشینش می آورد و آنها را دست دختر 5 ساله همسایه شان می دهد. یکی را هم به خواهر کوچکترش می دهد که احتمالا سوم و چهارم دبستان است. پلاکاردی درست کرده اند که رویش با ماژیک آبی نوشته اند: «دستت نمک نداشت.»، بعد یکی یکی پلاکاردها را به دیگر جوانها می دهند. «احمدی نژاد حامی مستضعفان»، «زنده بادبهار، زنده باد بهار و باز هم زنده باد بهار.»، «جرمش این بود که اسرار هویدار می کرد.» دخترش می رود جلوتر و سوژه عکس می شود و زن با دوربین دستی اش عکس می گیرد، پسر جوانی هم با تبلتش از پلاکارد دخترک فیلم می گیرد، سومی هم با موبایلش عکس می گیرد.

وقتی به دو پیش مادرش می آید و می گوید: «مامان ازم عکس گرفتند!»، مادرش با خنده و شوخی می گوید: «عکس ننداز، فردا می یان زندانی مون می کنن!»

دو زن مانتویی هم به سرعت خود را به محوطه می رسانند. عکسی در دست دارند که تصویر سال 84 احمدی نژاد است و کنارش هم نوشته اند: «هستیم بر آن عهد که بستیم.»

گول این سایتا را نمی خوریم
ساعت از 10 و 30 هم گذشته است. خبری از رئیس جمهور نیست. حالا جلوی خروجی vip شلوغ می شود. سعیدلو معاون امور بین المل رئیس جمهور هم مثل نیکزاد به سرعت از محل خارج می شود. اما پشت سر او الهام و ثمره هاشمی که سوار یک ماشین هستند، می آیند میان جمعیت. به محض خروجشان از ماشین، همه سراغ رئیس جمهور را از آنها می گیرند. «آقای الهام پس کو دکتر؟! آمدیم خود ایشان را ببینیم.»

خبرنگار ایرنا که پشت سر آنها است می آید و می گوید که احمدی نژاد از آن طرف رفت. الهام در حال صحبت کردن با هواداران احمدی نژاد است و تاکید می کند که از همه شما متشکریم.

زنی از میان جمعیت جلو می آید و شروع می کند به صحبت کردن با الهام. با حرارات حرف می زند.« آقای الهام! به دکتر بگین ما فراموششون نمی کنیم. گول این سایتا را نمی خوریم، گول اشرافیت را نمی خوریم.» گریه امانش نمی دهد.

10 متر آن طرف‌تر ثمره هاشمی مشاور ارشد رئیس جمهور هم در حال عذرخواهی و توضیح دادن درباره این است که چرا رئیس جمهور به میان هوادارنش نیامده است. می گوید: « الان اقتضا نمی کرد ایشان بیایند.»

جوانی جلو ثمره هاشمی می آید و از قول رسانه ها درباره سفر 100 نفر با رئیس جمهور به روسیه صحبت می کند. اسم یک خبرگزاری مشهور را می برد و می گوید نوشته اند که 100 نفر با دکتر رفتند. ثمره هاشمی سری به تاسف تکان می دهد و می گوید: «اصلا این طور نیست.»

دختر جوان که روسری اش را لبنانی بسته، وقتی می شنود که احمدی نژاد رفته است از ثمره هاشمی سوال می کند: «واقعا رفتن!؟» و بعد در حالی که هنوز ثمره جواب نداده است می گوید: «ما خیلی دوس داشتیم ببینمیشان، حیف شد.»

ساعت از 23 گذشته ولی هنوز حرف زدنها با الهام و ثمره هاشمی تمام نشده است. از خیر بقیه مراسم می گذرم و با دوست عکاس خبرگزاری خارجی به سمت خروج حرکت می کنیم. داخل ماشین باز شروع می کند به اپوزسیون بازی در آوردن. ترجیح می دهم سکوت کنم.

احمدی نژاد شاید مانند سید محمد خاتمی بعد از دوران ریاست جمهوری اش، هوادارنی داشته باشد که سینه چاک او هستند. شاید سال 96 یک چهره سیاسی که احمدی نژاد حامی اوست رئیس جمهور شود. خد را چه دیدید!
منبع: خبرآنلاین

ارسال نظر

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار