گوناگون

وضعيت علوم اجتماعي در ايران اسفبار است

وضعيت علوم اجتماعي در ايران اسفبار است

پارسینه: نهادهاي خصوصي و مدني در طول سال‌هاي اخير تا حد زيادي بار نهادهاي دولتي را كه به تدريج از كار مي‌افتادند بر دوش كشيدند

وضعيت علوم اجتماعي و انساني را در ايران اسفبار مي‌داند. معتقد است كه علوم اجتماعي به روند توسعه در غرب كمك زيادي كرده است اما حال و روز خوبي در ايران و مخصوصا در هشت سال گذشته نداشته است اگرچه به شعارهاي دولت جديد در حوزه احياي علوم انساني و اجتماعي اميدوار است. دكتر ناصر فكوهي از مهم‌ترين جامعه‌شناسان ايران است.‌ زاده شده تهران و استاد دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران. دكترايش را در رشته انسان‌شناسي سياسي از دانشگاه پاريس گرفت و كتاب‌هاي مهمي در اين زمينه تاليف و ترجمه كرد. گفت‌وگو با دكتر ناصر فكوهي را بخوانيد.

علوم اجتماعي در چه دوره‌يي و در چه شرايطي در غرب متبلور شد؟

علوم اجتماعي يا به صورتي كه در گرايش كنتي در ابتدا موسوم بود، «فيزيك اجتماعي» از دل «انديشه‌هاي انسان‌گرايي» يا اومانيسم و روشنگري و سپس و البته تا حدي همزمان، اقتصاد سياسي قرن نوزدهمي بيرون آمدند. اين علوم كه در فرانسه اغلب به دليل نفوذ دوركيمي، عنوان «جامعه‌شناسي» را حتي تا امروز حفظ كرده‌اند، گسترش نظام‌هاي شناخت از سازوكارهاي كنش در معنايي بود كه ماركس در حوزه اقتصاد به «پراكسيس» مي‌داد. از اين رو، يك الگوي علوم طبيعي به كار گرفته شد تا با اتكا بر مدل پژوهشي پوزيتيويستي به گروهي از فرضيات و قوانين رسيده شود و از آنها ادعاي نوعي قابليت پيش‌بيني اجتماعي مطرح شود كه به نظر مي‌رسيد با ظاهر شدن شهرهاي صنعتي و گسترش آنها از يكسو و ورود تمدن اروپايي به پهنه‌هاي پيراموني از سوي ديگر، ضروري به نظر مي‌رسيد. بنابراين در يك كلام اين علوم بايد با بهره بردن از دانش فلسفي و شناخت اجتماعي فيلسوفان و تركيب آن با روش‌هاي آزمايشگاهي از خلال مدل‌هاي رياضي و آماري، اين امكان را فراهم مي‌كردند كه از يكسو «جامعه» و «شهر» صنعتي جديد قابليت تحقق يافتن و تداوم پيدا كنند و از طرف ديگر، هژموني استعماري اروپايي و بي‌رحمي ضد دموكراتيك آن درون نظام‌هاي دموكراتيك، مشروعيتي علمي بيايد.

اين علوم چه كمكي به توسعه‌يافتگي كشورهاي غربي كرد؟

علوم اجتماعي به دو صورت اين امر را ممكن كرد: از يكسو، با ارائه مدل‌هاي شناخت جامعه و نشان دادن راه‌هاي ساختن اين جامعه در آن واحد. اين علوم بود كه تا حد زيادي راه ساختن مفاهيمي مثل «ملت»، «ملي‌گرايي»، «تاريخ»، «تمدن»، «فرهنگ» و غيره را در معاني مدرن سياسي‌شان فراهم كرد و در نتيجه امكان داد كه راهبردها و راهكارهاي توسعه در مدل‌هاي گوناگون غربي‌اش به ويژه مدل بسيار موفقيت‌آميز اما محدوديت يافته در زمان، يعني مدل دولت رفاه ساخته شود. اين مدل در سال‌هاي پس از جنگ در طول سه دهه (1930 تا 1980) عامل اصلي توسعه اروپا بود. اما راه ديگري كه اين علوم به توسعه‌يافتگي غرب كمك كرد، كاربردپذير كردن نظريه تطوري در حوزه توسعه‌يي آن بر جهان سوم بود كه امكان داد مدل مركز_ پيرامون به تعبير والرشتاين به وجود بيايد و همين مدل بود كه امكان انباشت سرمايه و انتقال نيروي كار گسترده از جهان سوم به كشورهاي توسعه يافته را در طول سال‌هاي طلايي توسعه ممكن كرد. به اين ‌ترتيب به نظر من جامعه‌شناسي و انسان‌شناسي استعماري و پسااستعماري به يك اندازه در اين زمينه مسووليت دارند زيرا عملا با ايجاد توسعه‌يي حيرت‌انگيز در اروپا، جهان پيراموني را به فقر و نابساماني ساختاري محكوم كردند، تا در نهايت امروز به آخر اين چرخه يعني بازگشت نابساماني پيرامون به مركز برسيم و شاهد بحراني جهاني شويم كه راه‌حلي چندان قابل اتكايي در برابرش ديده نمي‌شود.

در ايران وضع چگونه بود؟ آيا ايران قبل از ورود علوم اجتماعي در عصر مدرن به داخل كشور، سابقه‌يي از طرح و بحث اين علوم داشته است و اصولا دانشمندان ايراني در دوره‌هاي مختلف تاريخي چه اندازه نسبت به اين علوم ومباني فلسفي‌اش آشنا بودند و مورد دغدغه‌شان بود؟

بدون شك ما از پيشينه يك تمدن بزرگ چند هزار ساله برخورداريم. يوناني‌هاي آتن ايران هخامنشي را «استبدادي» مي‌ناميدند اما اين قضاوت كاملا بي‌ربط بود زيرا بر اساس يك خودمحوربيني كامل انجام مي‌گرفت. آنها بي‌ترديد، تعمدا «اسپارت» را از ياد مي‌بردند و «مقدوني» دانستن اسكندر را دليل اصلي كشتارهاي وسيع مردم ايران و يونان و استبداد گسترده‌يي مي‌دانستند كه بر يونان و جهان باستان برقرار كرد و فرصت تحكيم آن را به دليل مرگ در جواني نيافت. اما برخلاف اين نظريه كه به صورت كليشه‌يي در مباحث انديشه اجتماعي از دوره يونان باستان و نظريه استبداد تا نظريه استبداد شرقي و شيوه توليد آسيايي ماركس، بدون هيچ ريشه و نشان و تحقيقي جديد مطرح شده و بهترين تحليل از بي‌پايه بودنش را مي‌توان در مقاله مفصل پري آندرسون درباره شيوه توليد آسيايي خواند، نظام‌هاي مركزي سياسي در ايران و نخبگان آن اغلب از نوعي هوشمندي در مديريت برخوردار بوده‌اند كه اين را هم در شيوه‌هاي عملي حكومتداري خود نشان داده‌اند و هم در ادبيات بسيار گسترده‌يي كه به ويژه پس از اسلام در اختيار داريم. مطالعات درباره شيوه توليد آسيايي عملا در دهه 1960 با ويتفوگل و سپس گودوليه به پايان رسيدند و از بعد ديگر كسي اين تزها را جدي نمي‌گيرد. معني اين حرف اين نيست كه در ايران استبداد گسترده نداشته‌ايم اما بايد دقت داشت شيوه استبدادي در معنايي كه يوناني‌ها مي‌فهميدند شكل غالب حكومتي حتي در خود يونان غيرآتني بود. معني اين حرف آن است كه همواره شخصيت‌ها، متفكران و نهادهايي در ايران وجود داشته‌اند كه درباره بسياري از مسائل اجتماعي انديشيده‌اند و اين انديشه‌ها البته نه به صورت مستقيم براي ما قابل استفاده است هر چند ما بيشتر از آنكه از آنها استفاده كنيم كه كاري بسيار مشكل و نيازمند مطالعات و تحقيقات بي‌شمار است، بيشتر درباره داشتن آنها شعار مي‌دهيم و همين. اما براي مديريت موقعيت كنوني، اغلب ترجيح مي‌دهيم از مدل‌هاي استعماري و غربي استفاده كنيم. نتيجه چنين اشتباهي هم روشن است. بنابراين بهتر است از اين منابع در كنار منابع جديد و تجربه گرانقدر دو قرن دولت‌هاي ملي در سراسر جهان استفاده كنيم، بي‌آنكه دست به تقليد‌هاي سطحي بزنيم تا امكان اميد به آينده‌يي بهتر را به دست بياوريم.

علوم اجتماعي در اين سال‌هاي حضورش در ايران دستخوش چه تغييراتي شد، آيا توانست آن گونه كه در دنيا به گفته شما به توسعه كمك كرده در ايران نيز موفق ظاهر شود؟

علوم اجتماعي همچون ساير علوم دانشگاهي در ايران در مدل غربي‌اش از سال‌هاي دهه 1330 وارد ايران شدند. اما با وجود پيشكسوتاني همچون مرحوم صديقي تا زمان انقلاب يعني در طول 30 سال اهميت چنداني نداشت و بيشتر در قالب نوعي جامعه‌شناسي شهري بسيار ابتدايي از يكسو و نوعي مردم‌نگاري كلاسيك غربي در سوي ديگر، يا مستقيم يا غيرمستقيم به وسيله جامعه‌شناسان و انسان‌شناسان غربي به انجام مي‌رسيد. سهم انسان‌شناسان در اين زمينه بالاست البته بيشتر آنها ارزش كاري خود را در شناخت جامعه عشايري ما دارند نه جامعه شهري رو به رشد كشور كه تقريبا ناديده گرفته مي‌شد و به همين دليل نيز سرانجام دست به شورش و طغيان زد تا بتواند خود را به اثبات برساند. اما بعد از انقلاب يعني در واقع بعد از دوره جنگ، ورود نسل جديد تحصيلكردگان خارج از كشور و فارغ‌التحصيل‌شدگان داخل، آغاز‌گر نوعي از علوم اجتماعي بومي بود كه به خوبي تعريف نشده و هنوز به دنبال خود مي‌گردد چون درك درستي از اينكه يك جامعه‌شناسي در يك سنت محلي چه بايد باشد ندارد و بيشتر به دنبال اختراع دوباره چرخ است. اين در حالي است كه آخرين بازماندگان جامعه‌شناسي، انسان‌شناسي ايران و شرق‌شناسي ايران در ميان غربي‌ها بازنشسته شده يا درگذشته‌اند و از آخرين ثمرات كار آنها مي‌توان به بخش‌هاي مهمي از دايره‌المعارف ايرانيكا استناد كرد. نسل جديدي البته از اين گروه با مشكلات بي‌شمار و به سختي در چند كشور (آلمان، اسكانديناوي و ايالات متحده) در حال شكل‌گيري است كه عمدتا به سرمايه‌هاي ايراني خارج از ايران وابسته است و به نظر نمي‌رسد در سال‌هاي آينده رشد زيادي داشته باشند. گروهي نيز از مهاجران ايراني نوعي جامعه‌شناسي از راه دور را در كشورهاي غربي به وجود آورده‌اند كه اغلب و البته نه در همه موارد شكل يك «بيگانه‌گرايي» (اگزوتيسم) يعني شرق‌شناسي متاخر و به دور از چارچوب مفهومي- تاريخي را دارد و بيشتر، ايده‌هايي حاضر و آماده را به آكادمي غربي درباره يك ايران خيالي تحويل مي‌دهد تا آنها را در گفتمان سياسي‌شان ارضا كند، اما چندان ارزش بالايي از لحاظ علمي ندارد يا كاملا با ادبيات مشابه در ايران قابل مقايسه است و تنها تفاوتش در زبان بين‌المللي آن و رعايت گروهي از نكات روش‌شناسي سطحي در آن كارها به دليل قرار گرفتن‌شان در چارچوب‌هاي آكادميك و انتشاراتي مستحكم است. هر چند ناشران ايراني در حال حاضر به‌شدت در پي ترجمه اين قبيل كارها هستند و بازار جديدي از آنها ساخته‌اند. البته برخي از انديشمندان برجسته نظير آبراهاميان، نصر، يارشاطر، اشرف و... را نبايد جزو اين موارد ديد ولي اكثر اين شخصيت‌ها (به جز آبراهاميان) سرمايه اوليه و اصلي خود را در ايران به دست آورده بودند و در دانشگاه‌هاي غرب صرفا تداوم كارهاي ايراني‌شان را انجام مي‌دهند. وضعيت علوم اجتماعي و انساني در ايران، تقريبا اسفبار است، كمي‌گرايي و سطحي شدن كارها، در كنار خود شيفتگي‌هاي مضحكي كه گروهي از اساتيد دانشگاهي از يك سو و روشنفكران غيردانشگاهي‌مان از سوي ديگر، درباره خود دارند و معيارهايي كه براي خودستايي و بالا فرض كردن خود در جهان براي خودشان ابداع كرده‌اند، به واقع بسيار به دور از شأن هرگونه دانش اجتماعي است و در اين باره به صورت مكرر سخن گفته‌ايم.

آيا برنامه‌ريزان كشور براي توسعه‌يافتگي از علوم اجتماعي و دانشمندان اين حوزه كمك گرفتند؟

در طول دولت نهم و دهم، تقريبا به صورت سيستماتيك تمام ظرفيت‌هاي فكري در اين زمينه‌ها به زير فشار خرد‌كننده‌يي قرار گرفتند، بسياري مهاجرت كردند، بسياري از دانشگاه بيرون رفتند، بسياري از نهادها از كار افتادند يا به گونه‌يي تخريب شدند كه سال‌ها طول مي‌كشد تا به وضعيت حتي هشت سال گذشته خود برگردند. به هر تقدير ظاهرا دولت جديد سياست‌هاي جديدي را دنبال مي‌كند، هر چند هنوز در عمل شاهد كاري واقعي نبوده‌ايم اما حرف كارهايي كه قرار است انجام شوند و اعتمادي كه قرار است از راه برسد و نهادهايي كه بايد بازسازي شوند، زياد به گوش مي‌رسد و در عين حال فشار تا حد بسيار اندكي از روي اصحاب انديشه برداشته شده است و همه اينها جاي قدرداني دارد اما اينكه تنها با چنين وضعيتي بخواهيم انتظار معجزه‌يي از علوم اجتماعي داشته باشيم بيهوده است.

چرا به علوم اجتماعي در ايران مخصوصا در هشت سال گذشته چندان توجهي نشد؟

در دوره هشت ساله دولت‌هاي نهم و دهم، به دليل شكل‌گيري يك ايدئولوژي پوپوليستي و بسيار آسيب‌زا كه امروز همه را گرفتار كرده و اثرات خودش را يك به يك ظاهر مي‌كند، يكي از حوزه‌هايي كه مورد يورش واقع شد، علوم اجتماعي و انساني بودند زيرا اصحاب اين علوم از همان آغاز به كار اين دولت‌ها نسبت به خطرات آنها هشدار دادند، چراكه مثال‌هاي بي‌شماري در طول تاريخ وجود دارند كه براي ما كاملا شناخته شده‌اند كه آمرانه و غيردموكراتيك جوامع امروزي را نمي‌توان اداره كرد مگر اينكه از يك پهنه كشوري و فرهنگي يك اردوگاه كار اجباري ساخت و به‌شدت آن را زير مراقبت و تنبيه قرار داد كه چنين چيزي در ايران به صورت پايدار يا حتي نيمه‌پايدار نه هرگز ممكن بوده و نه به نظر من هرگز ممكن خواهد بود. امروز به سه دليل اصلي بالا رفتن سرمايه فرهنگي كل جامعه، بالا رفتن گستره مشاركت زنان در جامعه و جوان شدن جمعيت كه دو موضوع نخست تحت تاثير و از دستاوردهاي مستقيم انقلاب اسلامي و جزو اهداف رسمي و اعلام شده آن بوده و هست، اين ناممكن بودن مديريت ايدئولوژيك و آمرانه، باز هم بيشتر از پيش مطرح است و از اين رو همه كساني كه حتي به منافع خود در آينده‌يي نه‌چندان دور فكر مي‌كنند بايد كمك كنند كه دولت كنوني اگر به شعارهاي انتخاباتي خود پايبند باشد به موفقيت برسد و ما شاهد بازگشت گرايش‌هاي تندرو كه جز تخريب و به خطر انداختن كل دستاوردهاي انقلاب نمي‌توانند تاثيري داشته باشند، نباشيم.

چرا در ايران بسياري از نخبگان ابزاري كساني هستند كه مهندس بودند و بعد با تغيير رشته مدرك دكتراي يكي از رشته‌هاي علوم اجتماعي را گرفتند؟

مدلي كه در ايران بسيار با آن برخورد مي‌كنيم يا آن است كه تحصيلكردگان در رشته‌هاي مهندسي در سيستم‌هاي علمي در راس امور قرار مي‌گيرند و اين نه تنها در رشته‌هاي علوم دقيقه بلكه در رشته‌هاي علوم اجتماعي و انساني است كه اين امر اخير به خودي خود يك اشتباه بزرگ راهبردي است زيرا اين گروه تلاش مي‌كنند ديدگاه‌هاي غيرانعطاف‌آميز مهندسي را به حوزه انساني تعميم دهند و معمولا برنامه‌هاي اجتماعي را پيشنهاد كرده و به پيش مي‌برند كه دير يا زود نه فقط هزينه‌هاي سنگين مالي بر جاي مي‌گذارد بلكه هزينه‌هاي اجتماعي و سياسي هم به همراه دارد و به عكس اهداف مورد نظر مي‌رسد. از اينكه بگذريم اينكه مدل حركت براي قرار گرفتن در «پست» و به دست گرفتن سمت‌هاي اداري و غيره بسيار از مدل حركت از علوم دقيقه به علوم انساني تبعيت مي‌كند را بايد به حساب اين هم گذاشت كه درك واحدي از «علم» در اين دو حوزه وجود ندارد و گروه اخير اغلب ديدي ابزاري نسبت به علم دارند و همين هم باعث شده كه غالب شدن اين‌گونه نظرات ما را به سوي كمي‌گرايي در همه زمينه‌هاي علمي و ناديده گرفتن قدرت جامعه و نظام‌هاي اجتماعي پيش برده كه نتيجه‌اش انواع و اقسام مشكلات لاينحل است كه امروز روي دست‌مان مانده است.

آيا اين نگاه مهندسي‌گونه به علوم اجتماعي صدماتي به نحوه تصميم‌گيري مملكتي يا به خود علوم اجتماعي وارد نساخت؟

صد درصد وارد كرد. منتها اغلب نمي‌توان اين موضوع را مورد انتقاد قرار داد زيرا نخبگان اداري، به دليل نداشتن تجربه علمي، نداشتن رابطه با جهان واقعي و با سير تحولات دنيا و به ويژه نداشتن پايه‌هاي قوي فلسفي و ديدگاه‌هاي مستحكم نسبت به تاريخ علم و سطح فرهنگ عمومي بسيار پايين چه نسبت به فرهنگ بومي اسلامي و ايراني و چه فرهنگ‌هاي ديگر جهان، وقتي از مهندسي هم صحبت مي‌كنند نمي‌دانند چه مي‌گويند و اين را به مقامات تصميم‌گيرنده انتقال داده و آنها را نيز به انحراف مي‌كشند. اصولا مهندسي يك مفهوم يوناني است كه از طريق گروهي از فلاسفه اسلامي وارد حوزه اروپاي پس از رنسانس شد و سپس از طريق استعمار به جهان انتقال يافت. مهندسي با آنچه ما «ساختن» نام مي‌دهيم متفاوت است و در يونان باستان، منشأ ايدئولوژي‌هايي است كه با گذار از انقلاب صنعتي به فرآيندهاي استعماري بر اساس رويكرد‌هاي تطورگرايانه رسيدند. مهندسي، هندسه‌يي است كه منشا خود را در انسان شكل‌انگاري يوناني (anthropomorphism)مي‌يابد، يعني اينكه انسان بايد شبيه خداوند باشد و خداوند شبيه انسان است، اين ديدگاه البته نه با دين زرتشت ايران پيش از اسلام انطباق دارد نه با اسلام، زيرا هر دو اين اديان غير انسان شكل‌گرا هستند، يعني تصوير آرماني خداوند را از انسان جدا مي‌كنند و آرمان را در رسيدن به مفهوم خداوند مي‌دانند و نه به يك «شكل» زيرا بر اين باورند كه خداوند شكل ندارد يا بهتر بگوييم شكل و معناي عالم، همه خداست. اين تفاوت فلسفي- ديني با زور استعماري زير سوال رفت. ايدئولوژي مهندسي جهاني شد و نه فقط شامل علوم دقيقه شد، خود را به علوم انساني نيز از طريق پوزيتيويسم تحميل كرد. نتيجه را امروز ما در نزد خود در آن مي‌بينيم كه رشد تعداد مقالات اي‌اس‌اي، يا تعداد دانشگاه‌ها يا تعداد دانشجويان يا تعداد اساتيد و غيره را به حساب رشد علم و جهاني شدن مي‌گذارند كه يك ديدگاه كاملا استعماري و دروني شده است كه در واقع ضدبومي و اروپامحورانه است اما همه جا خود را با عنوان بومي‌سازي مطرح مي‌كند. تا زماني نيز كه از اين منطق خارج نشويم نمي‌توانيم علمي داشته باشيم كه بومي باشد، بومي نه در مفهوم جدا شدن از علم جهاني بلكه به مفهوم آنكه جايگاه از آن خود در علم جهاني داشته باشد و با آن به تعاملي سالم با آن برسد و در مقابل آن نه خود شيفته باشد و نه خود باخته.

آيا اصلا درست است كه ورود به رشته‌هاي علوم انساني در مقطع كارشناسي ارشد براي ليسانسيه‌هاي رشته‌هاي ديگر آزاد باشد؟

به نظر من مشكلي در اين زمينه در شرايط كنوني وجود ندارد، زيرا بسياري از كساني كه تمايل به ادامه تحصيل در رشته‌هاي علوم اجتماعي داشته‌اند به زور خانواده با توهمات ناشي از همان مهندسي كذايي كه اشاره شد به سوي رشته‌هايي كشيده شده‌اند كه هر چند بسيار ارزشمند هستند اما بيش و پيش از هر چيز بايد به وسيله كساني دنبال شوند كه به آنها علاقه‌مندند. بنابراين نبايد راه را براي اين دانشجويان كه پس از دوره كارشناسي فرصتي مجدد مي‌يابند بست. اصولا سال‌هاي اوليه دانشگاهي چندان تعيين‌كننده در آينده حرفه‌يي در سطح بالاي يك فرد ندارد. تحصيلات تكميلي و از آن بيشتر تجربه حرفه‌يي است كه بايد پيش از سي سالگي يك نفر را براي بر عهده گرفتن مسووليت‌هاي سنگين و مهم در يك جامعه بسازد. بنابراين گمان نمي‌كنم مشكل از آن جهت باشد كه ورود به اين رشته‌ها از طرف رشته‌هاي مهندسي آزاد است. اتفاقا برخي از بهترين دانشجويان ما در علوم اجتماعي داراي پايه مهندسي يا ساير رشته‌هاي علوم انساني نظير فلسفه هستند و اين در جهان نيز الگويي رايج است.

يكي از مهم‌ترين ابزار علوم اجتماعي براي رشد، تحقيق و پژوهش است. در ايران تا چه اندازه اين امر مورد توجه قرار گرفته است؟

اين امر به صورت رسمي بسيار مورد توجه است اما سازو كارها در اين زمينه نقصان‌هاي زيادي دارند كه همين كار را به فساد در برخي موارد و غير كارا شدن پژوهش در بسياري از موارد مي‌كشاند. وجود سازمان برنامه نعمتي بود كه از دست داديم و اميدوارم زودتر جبران شود و اين سازمان بار ديگر بتواند كنترلي بر امور را به صورت جدي به دست آورد تا بودجه‌ها در اين زمينه به صورت منطقي‌تري توزيع شود. مشكل ديگري كه در اين زمينه حتي پيش از دولت نهم هم وجود داشت عدم شفافيت پژوهش‌ها بود و به انتشار نرسيدن نتايج آنها كه اصل و قانون بايد بر آن باشد كه جز مواردي كه در خود قانون پيش‌بيني شده است، تمام پژوهش‌ها قابل دسترسي باشد تا بتوان مشكلات را شناخت و به موقع براي آنها چاره‌يي انديشيد. امنيتي فكر كردن تقريبا در تمام قرن بيستم دليل اصلي آنومي‌هاي اجتماعي و تخريب قدرت‌هاي سياسي بوده است، شايد بتوان به جرات گفت حتي يك مورد هم ما در قرن بيستم نداريم كه چنين شيوه‌هايي پاسخ داده باشند. به همين دليل نيز امروز هيچ اثري از دولت‌هاي كمونيستي يا سرمايه‌داري‌هاي نظامي‌گرا باقي نمانده است، چند مورد محدودي هم كه هستند به صورتي معجزه‌آسا و به دلايل ژئوپولتيك و بر اساس توافقي بين‌المللي هنوز وجود دارند (چين، كره شمالي، كوبا...) و بدون شك در آينده‌يي نه چندان دور اثري از آنها باقي نخواهد ماند. مقايسه نقشه جهان امروز با نقشه بيست سال پيش به هر كسي نشان مي‌دهد كه چنين اشكالي از مديريت سياسي در قرن بيستم جز به بهاي تخريب كامل جامعه و حاكميت كامل نظامي‌گري‌هاي هژمونيك امكان‌پذير نيست كه آن هم با وجود اين انباشت حيرت‌آور از سلاح‌ها در سطح جهان به نوعي يعني نابودي گونه انساني.

آيا نهادهاي خصوصي در امر تحقيق و پژوهش فعال هستند و آيا دولت با اين نهادها همكاري مي‌كند؟

نهادهاي خصوصي و مدني در طول سال‌هاي اخير تا حد زيادي بار نهادهاي دولتي را كه به تدريج از كار مي‌افتادند بر دوش كشيدند و از هيچ حمايتي هم برخوردار نبودند. دولت‌هاي نهم و دهم تخريب گسترده را نه فقط در عرصه دولت و بلكه در عرصه جامعه مدني به طور گسترده‌يي به تحقق درآوردند. امروز اما به نظر مي‌رسد اراده‌يي واقعي در دولت جديد براي بازگرداندن نخبگان و دلسوزان به پژوهش اجتماعي وجود دارد و هر چند موانع و مخالفاني كه در واقع مخالف گسترش آزادي و پيشرفت اين پهنه فرهنگي هستند، بگذارند. اميد من آن است كه در چشم‌اندازي 10 ساله بتوان تخريب‌هاي هشت ساله گذشته را جبران كرد و قدم‌هاي موثري نيز براي بهبود وضعيت برداشت. اين را مي‌توانم با اطمينان بگويم كه اعتماد به صورت بسيار تدريجي در حال بازگشت به نخبگان است و آمادگي همكاري و كمك به دولت براي بازسازي و ترميم وضعيت هنوز بالاست اما سرعت عمل بيشتري از جانب دولت مورد نياز است در عين حال كه هر اقدامي كه كوچك‌ترين شباهتي به دولت‌هاي پيشين داشته باشد، ضربه‌يي مهلك و حتي مهلك‌تر از آن سياست‌ها به اعتماد نخبگان وارد مي‌كند و نوميدي را در كشور گسترش مي‌دهد كه به سود هيچ كس نيست.

عدم توجه به علوم اجتماعي چه تاثيري در فرآيند توسعه كشور داشته است؟

تاثير آن، غيركارا شدن و از ميان رفتن هزينه گسترده مالي و انساني و اجتماعي و از آن بدتر احتمال به وجود آمدن هزينه‌ها و پيامد‌هاي خطرناكي چون مصيبت‌هاي اجتماعي، و به طور كلي راديكاليزه شدن كالبد اجتماعي است كه به خودي خود امري خطرناك است. جامعه براي راديكاليسم ساخته نشده است و جامعه راديكاليزه شده، به بدني در حال تشنج شباهت دارد كه مي‌تواند بيش از هر كس و هر چيز به خودش ضربه بزند، چيزي كه قرن بيستم بارها و بارها به ما نشان داده است.

بابك مهديزاده/روزنامه اعتماد

ارسال نظر

  • ناشناس

    چرا اسف باره بعدش هم باشه

  • kyan

    ضمن تشکر از مطلب عالمانه دکتر فکوهی اینجانب به عنوان فارغ التحصیل دکتری تاریخ با رتبه اول از یکی از دانشگاه های مهم دولتی تهران که بیش از چهارسال پشت در سلایق گروه های آموزشی وهیات های جذب مانده ام می خواستم یک نکته بدیهی را به عنوان بزرگترین آسیب علوم انسانی علاوه بر گفته های ایشان اضافه کنم و آن فرآیند جذب و استخدام نیروهای علمی برای تدریس در دانشگاه ها به ویژه در رشته های انسانی می باشد به طوری که اکثریت گروه های علمی ،گروه خود را ملک شخصی و سقفی برای جمع شدن دوستان و یاران غالبا بی مایه خود دانسته و با نگاهی به جذب هیات علمی به ویژه در8سال گذشته موید این نظر است

  • علوم انسانی

    طرز تفکر غلطی که در جامعه ما نسبت به علوم انسانی جا افتاده است و کم توجهی مسئولین به این موضوع باعث رکود شدید این رشته ها در ایران شده است درحالیکه در کشورهای پیشرفته به نوع دیگری با علوم انسانی برخورد می شود زمانیکه به علوم انسانی توجه نشود و فقط به برخی از رشته های علمی بها داده شود بدانیم یک جای کار خواهد لنگید رکود فرهنگی رکود ادبی بخاطر کم توجهی به علوم انسانی بدیهای خود را نشان خواهد داد همانطوریکه به فناوریهای جدید و علوم نوین نیازمندیم به علوم انسانی بعنوان مکمل نیز نیاز داریم فرهنگ ما محتاج به علوم انسانی است تا رشد و بالندگی بیابد و علوم انسانی باید از شکل لوکس و منفعل در بیاید و در زندگی مردم حضور داشته باشد باید دانست که افق های ذهن انسان بواسطه این علوم باز می شود و این نگرشهای عامیانه باید کنار گذاشته شود که علم فقط ریاضی و فیزیک و شیمی و پزشکی است و دیگر علمها سودی ندارد بلکه باید بدانیم تمامی علوم در جایگاه خود نافع هستند و هر علمی به کاری می اید.

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار