طنزهای خواستگارانه/ آبگوشت یا سوشی استوایی؟
پارسینه: آقای بهمانی: ببخشید خانم فلانی! می شه یه لحظه وقتتونو بگیرم؟
پارسینه - احسان رستگار :
آقای بهمانی: ببخشید خانم فلانی! می شه یه لحظه وقتتونو بگیرم؟
+ خانم فلانی: بفرمایید آقای بهمانی؟ امرتون؟ فقط لطفا سریع بگید که کلاس دارم !
- الآن که ساعت یازده و نیمه! تا یک یک و نیم کلاسی تشکیل نمی شه که !
+ : بعععله! ولی ما که مثل شما آقایون نیستیم! بعد این کلاس پس مطالعه می کنیم، قبل اون کلاس هم پیش مطالعه !
- آها پس رمز موفقیت شما این بوده ...!
+ آقای محترم بنده هم قد شمام که باهاتون شوخی داشته باشم یا هم مدرک شما؟ !
- بله خب درست می فرمایید. من بعد کارشناسی درگیر کار شدم و هنوز ارشدم اما شما بلافاصله دکترا قبول شدین ...
+ خب حالا امرتون؟
- هیچی عرضم به حضور شما که... والااا... می خواستم بگگگممم... [سرخ و سفید شدن پی در پی ] می شه شماره منزلتونو لطف کنین؟
+ بله؟ منزل؟ چطووور؟
- منزل دیگه... منزلو برا چی می خوان؟ برا... برا امر خیر دیگه !
+ آقای محححترم! مممن، قصصصد، ازدواج ندارم! [هم زمان با تکان دادن سر و گفتن ایششش به طور زیر پوستی ]
- ببخشید بنده مشکلی دارم؟
+ پ ن پ! حتماً من مشکل دارم! [لبخندی مزاح آمیز] نه خیر! شما مشکلی ندارین! ولی قرار نیست که هر کسی مشکلی نداره بیاد خواستگاری بنده آقای بهمانی !
- بله درست می فرمایید. خب... یعنی هیچ راهی نداره؟ حالا شما اجازه بدید ما خدمت برسیم با گل و شیرینی، اصلاً اگه بازم نظرتون همین بود، شما همون جا جواب منفی بدین؟
+ خب چه کاریه؟ نمی خواد تو زحمت بیفتین. اگه خوشتون می آد من همین جا جواب منفی می دم که شما ام دست خالی نرفته باشین. [پوزخند زنان و دست به سینه نظاره گر چهره ی خجل آقای بهمانی که این بار علاوه بر چراغ چشمک زن قرمز و سفید، عرق شرم هم بر پیشانی اش نشسته ]
- این صحبتا البته معمولاً تو جلسات خواستگاری باید مطرح بشه و بنده واقعاً قصد مزاحمت ندارم ولی شرط خاصی دارین که این قدر مصمم هستید در جواب منفی؟
+ ببینید آقای بهمانی... من دانشجوی دکترا هستم. تا دو سه سال دیگه هم می شم استاد دانشگاه! ولی شما هنوز سال اول ارشدتونه. این یکیش .
- بله بنده مجبور بودم هم زمان با درس کار هم بکنم .
+ به هر دلیلی! بعدشم کسی که نتونه هم زمان درس بخونه و کار بکنه، فردا چجوری می تونه هم درس بخونه و هم کار بکنه و هم مرد خونه باشه؟
- ببینید می شه... ضمن این که در نظر بگیرید که می شه اول نامزد باشیم بعد درسمون تموم بشه بعد بریم سر خونه زندگیمون یا ...
+ خیلی ببخشیدا! ما از این رسما نداریم! مرد باید دستش تو جیب خودش باشه، جیبشم باید پر پول باشه !
- والا من دستم تو جیب خودمه ولی، وضع مالیمم بد نیست. ماهی دو میلیون درآمد دارم .
+ این شماره ی منزله ...
- قیافه ی آقا پسر [O o O o O o] وای خانوم فلانی باورم نمی شه. پس قبول کردین؟
+ نه خیر! آقای بهمانی! گفتم شماره منزلو بدم خدمتتون شاید اجازه بدین بنده مرخص بشم !
- بله بله! چشم! حتما! سلام برسونین خدمت خانواده ی محترم... عه شما چرا؟ الآن شماره منزلو داریم خودمون تماس می گیریم عرض سلام و ارادت می کنیم .
+ هر طور صلاحه. با اجازه. [دختر خانم با ژستی خاص سر بالا سینه سپر عینک آفتابی اش را می زند و خرامان خرامان می رود سمت دوستانش ]
دوستان: فیفی چی می گفت این بهمانی؟
+ هه! می خواستی چی بگه؟ خواستگاری کرد دیگه !
دوستان: جدی؟! فیفی راست می گی؟ ااا خوش به حااالت! حالا چی گفتی بهش؟ قبول کردی؟
+ ساده ای ها! نه اول گفتم قصد ازدواج ندارم. بعد کلی خواهش و تمنا شماره خونمونو دادم .
دوستان: خوش به حالت فیفی ...
+ نه بابا چیزی که برا من زیاده خواستگاره .
دوستان: حالا تو ام دیگه برا ما قیافه نگیر دیگه. این خواستگاره ها! خواستگار! جاست فرند نیست! خواستگاره فی فی جون !
+ اصلاً حالا هر چی !
[ در آن سو آقای بهمانی می رود با ذوق و شوق می رود سمت دوستانش در حالی که نیشش تا بناگوش باز است ]
دوستان: چته فری؟! چرا این ذوق مرگ شدی؟ خبریه؟
فری: [از فری صدای هیییععع در می آید به نشانه ی ذوق زیاد ]
دوستان: عه! بچه ها این چرا صدا خر می ده؟
فری: ازش خواسسسگاری کردم بچه ها! هیییععع
دوستان : جدددی؟! خاااک! [و دوستان مجرد یکی پس از دیگری خاک نثار سر فری می کنند و فری هم که بسیار ذهنش مشغول است، هیچ کدام از این خاک ها را به دل نمی گیرد و سریع می رود این خبر خوش را به خانواده اش بدهد تا اقدام کنند ]
[ دو روز بعد از مکالمه ی قبلی، خانواده ی آقای بهمانی می رسند خدمت خانواده ی خانم فلانی. در جلسه ی خواستگاری بعد از حرف های رسمی پدر و مادر دو خانواده، وارد مرحله ی بعدی می شود و خانم فلانی و آقای بهمانی می روند گوشه ای می نشینند تا جهت آشنایی بیشتر با هم کمی جدی تر صحبت کنند .]
- خب خوب هستین شما؟
+ بله ممنون. شما خوبید؟
- خیلی ممنونم بله عالی عالی ام بهتر از این نمی شه .
= یه کم از خودتون بگید آقای بهمانی .
- والا خانم فلانی شما که بنده رو کمابیش می شناسید. تو کارشناسی هم دانشکده ای بودیم به هر حال .
= موافقید کمی از علایقمون بگیم؟
- بله هر طور شم دستور بفرمایید .
= مثلا... غذای مورد علاقتون چیه؟
- غذا... آب گوشت! آب گوشت، نون تیلیت کنیم توش، یه پیاز بذاریم وسط با مشت بزنیم روش و با هم بخوریم. نه البته من با مشت می زنم روش بعد شما نوش جان بفرمایید .
= آب گوشت؟ من از شما پرسیدم از علاقه مندی تون بگید اولین چیزی که گفتین آب گوشت بود؟ این همه چیز ! این همه موضوع، این همه پدیده، چرنده، خزنده، پرنده، فیلم، سریال، چه می دونم! هر چی! عدل آبگوشت؟ !
- من قصد بدی نداشتم! معذرت می خوام اگه ناراحتتون کردم !
= نه نه اجازه بدین! شما آبگوشت دوست دارین؟
- خب بله! عرض کردم که! خیلی ام دوست دارم !
= وقتی اولین چیزی که می گین آبگوشت حتما توقع دارین منم براتون بپزم درسته؟
- اون که دیگه عالی می شه. دست پخت شما باشه آبگوشت هم باشه که دیگه نور علی نور می شه .
= [ با صدایی کمی کم تر از شدت دسی بل مورد نیاز جهت شکستن دیوار صوتی ] آآآقااای بهمااانی! من با این تحصیلات برا شما آبببگوووشششت درس کنننممم؟؟؟ !!!
- عه عه... خانم فلانی تا حالا این قدر عصبانی ندیده بودمتون. مثل این که حرف بدی گفتم آره؟! ببخشید . خب شما آبگوشت درست نکنین. درست می فرمایید شما با این کمالااات... با این مدددرککک! بهتر بود می گفتم مثلا... دوست دارم سوشی استوایی درست کنین نه؟
= آقااای محترم مگه می خوای آشپز بگیری؟ !
- آقا پسر [اوع اوع ... O o O o] نه... اصلاً! شما دارین اشتبا... [خانم فلانی می پرد وسط حرف آقای بهمانی ]
= من این همه درس نخوندم که پیشششبننند ببندم برا شوووَََر آقای محترم !
- عه! چرا؟ عه ببینین خانوم ...
= بفرمایید آقای محترم! اصلاً این جزء شروط ضمن عقد بنده است! تموم شد رفت !
- آقا پسر که گویا تازه با دنیای خانم ها آشنا شده این چند جمله ی آخر فکش و زبانش تقریبا قفل شده و دهانش به این شکل مانده [O o O o]
ارسال نظر