طنز/ سالم باشی می اندازنت زندان
پارسینه: آدميزاد مثل ماشين است؛ گاهي جوش ميآورد، حواسش نيست بزند كنار كمي خنك شود تا دوباره به حركت ادامه بدهد، همينطور تخته گاز ميرود، واشر سر سيلندر ميسوزاند.
آدميزاد مثل ماشين است؛ گاهي جوش ميآورد، حواسش نيست بزند كنار كمي خنك شود تا دوباره به حركت ادامه بدهد، همينطور تخته گاز ميرود، واشر سر سيلندر ميسوزاند. اين يعني شروع بدبختي؛ به اينجا كه رسيد يا پول ندارد بدهد خودش را تعمير كند، يا دلش نميخواهد تعمير بشود. اينطوری شد كه نبودم.
داشتم فكر ميكردم براي بازگشت آدم متفاوتي باشم. دست بردارم از دربستي و بروم توي خط مثل آدميزاد كارم را از سر بگيرم، اما آدميزاد شدن به چه قيمتي؟
توي تاكسيام نشسته بودم و روزنامه را انداخته بودم روي فرمان تا ببينم چند چنديم كه يكهو دستي آمد روزنامه را مچاله كرد و گفت: راه بيفت بريم!
با ترس و دلهره گفتم: به خدا من كاري نكردم آقا، فقط ميخواستم نرخ ارز و سكه رو بخونم. خواهش ميكنم منو نبر، بعد از مدتها اومدم مسافركشي، دستم تنگه، ولي دلم درياست. هر جا ميري بگو خودم ميرسونمت، فقط منو نبر آقا... ازت خواهش ميكنم با من كاري نداشته باش... آقا من يه بچه سه ساله دارم، ببين... اين عكسشه... ميبيني چقدر دلش برام تنگ شده؟ تو رو جون عزیزت ...
گفت: عزيز من، چرا كوليبازي در ميآري؟ چرا جو ميدي بيخودي؟ ميگم راه بيفت بريم من ديرم شده. كرايهتو ميدم.
گفتم: مرد حسابي خب زودتر بگو؛ وايستادي من ته التماس رو در بيارم بعدا بگي؟ لذت ميبري از تحقير مردم؟
برگشتم چيزي بگويم اما در كمال تعجب ديدم علياكبر جوانفكر است. گفتم: ا... اكبر، مگه شما زندان نبودين؟
گفت: بله، خب الان هم هستم!
زدم توي سرم و گفتم: آخ آخ آخ، آخرش منو هم گرفتن؟ چقدر گفتم اين كارها آخر و عاقبت نداره، به خرجم نرفت كه نرفت... حالا جرمم چيه؟ از کی این توام؟ چند وقت برام بريدن؟ اينجا چرا شبيه بيرونه؟
شبيهسازي كردين؟
با تعجب گفت: اينجا كه زندان نيست برادر من، قرصي چيزي مصرف ميكني؟
كمكم داشتم گيج ميشدم. گفتم: خودت الان گفتي توي زندان هستي.
چشمكي زد و گفت: مثلا توي زندان هستم!
گفتم: آهان، مثلا... چه جالب... من هميشه فكر ميكردم زندان اجباريه، الان فهميدم یه سری بیخودی شلوغش کرده بودن... خب اگه اینجوریه بقيه چرا ميرن زندان؟ اونا هم گزينه شما رو انتخاب كنن. نميشه؟ مثلا وقتي دم در ازشون سوال ميكنن «آيا با رفتن به زندان موافقيد؟» بنويسند «خير، بيرون راحتترم. ممنونم كه به فكر ما هستين.» هان؟ بد ميگم؟
با لبخند مليحي گفت: من قلبم درد ميكرد، حتما بايد يه جاييات درد كنه تا نبرنت زندان، سالم باشی می برنت زندان... بگذريم، روزنامهها چي نوشتن كه اينطور غرقاش شدي؟
گفتم: هيچي آقا، همهاش ذكر و خير دولت احمدينژاده... اصلا يه ريز... كلا بحث ديگهاي مطرح نيست.
گفت: «بهنظر من بايد فضا براي ورود تيم احمدينژاد باز شود.»
كمي مكث كردم و با در نظر گرفتن تمامي جوانب گفتم: بله، اتفاقا ما هم مثل تيم بازنده دو طرف تيم احمدينژاد تونل درست ميكنيم و هنگام ورود براشون كف ميزنيم. ما كلا بازندههاي سربلندي هستيم.
گفت: «محروم كردن كشور از تفكر احمدينژاد به نظام آسيب ميزند.»
گفتم: زده آقا، زده ... آسيبديدگي مگه چيه؟ همين علي كريمي سه هفته مصدوم بود بعد از رفتن آقاي احمدينژاد... ميدونيد كه، علاقه قلبي داشت به دکتر اصلا. آسيبديدگي از اين بالاتر؟
گفت: بله آقا، از اين هم بالاتر.
گفتم: ديگه خالي نبند، از اين بالاتر كه آسيبديدگي نداريم.
زد پشت شانهام و گفت: «مردم جاي خالي احمدينژاد را بهزودي در اداره كشور احساس ميكنند.»
با تعجب برگشتم خيره شدم توي چشمهايش؛ خیلی دل دل کردم چیزی نگویم، فقط ناخودآگاه پرسيدم: فرموديد فقط قلبتون درد ميكنه؟
منبع: روزنامه قانون
ارسال نظر