گوناگون

بازجویی از مردی که ۷۰ جلد کتاب از کتابخانه سلطنتی قاجار دزدیده بود

پارسینه: متن زیر صورت‌جلسه بازجویی از دزدان کتابخانه سلطنتی قاجار است. در این کتابخانه که در کاخ گلستان واقع بود، کتاب‌های نفیس و گرانبهایی وجود داشت...

پارسینه- گروه فرهنگی: متن زیر صورت‌جلسه بازجویی از دزدان کتابخانه سلطنتی قاجار است. در این کتابخانه که در کاخ گلستان واقع بود، کتاب‌های نفیس و گرانبهایی وجود داشت. بعد از مرگ ناصرالدین‌شاه و به تاج و تخت رسیدن مظفرالدین شاه یکی از همراهان شاه جدید به نام میرزا علی‌خان، ریاست کتابخانه سلطنتی را عهده‌دار می‌شود. «لسان‌الدوله» نام جدید او بود. مدتی بعد از مرگ مظفرالدین شاه خبرهایی درباره سرقت کتاب‌ها و اشیاء نفیس به گوش می‌رسد، «هیات انکشاف اشیای مسروقهٔ سلطنتی» تشکیل می‌شود تا به این امر رسیدگی کند. معلوم می‌شود که دزدی سازمان‌یافته‌ای در طی ۱۰ سال از کتابخانه در جریان بوده و چندین نفر به ریاست لسان‌الدوله در این موضوع دست داشتند. متن زیر جلسه دوازدهم از بازجویی‌های لسان‌الدوله و شاهدان و همدستان او در نظمیه است.



***



شماره ۱۲، جلسه نهم، به تاریخ نهم شهر ذیحجه ۱۳۲۷



لسان‌الدوله حاضر و استنطاق می‌شود



این هفتاد و یک جلد کتاب را شما از برای چه به منزل خودتان برده بودید؟



معمول بود یا برای خواندن یا وقتی که شاه مرحوم از سفرها برمی‌گشت بعضی کتاب‌ها را می‌بردیم منزل تا در سر فرصت به کتابخانه برگردانیم، در تحویل کتابخانه صورت این‌ها را به اعتماد حضور حالیه دادم.


می‌توانید معین کنید این هفتاد و یک جلد کتاب، چند جلد آن را برای خواندن برده بودید و چند جلد در بازگشت شاه از سفر؟


خیر.




هفت جلد کلام‌الله برای خواندن چه ضرورت داشته است؟ یک جلد برای قرائت کافی است.


در رمضان‌ها تمام کلام‌الله‌ها را متدرجا می‌دادیم قرائت می‌کردند، این چند کلام‌الله از آن وقت مانده است.



از کدام ماه رمضان این هفت جلد کلام‌الله به منزل شما نزول فرمودند و به چه اشخاصی برای خواندن داده بودید؟


آخرین رمضان که شاه مرحوم خیلی ناخوش بودند به طلاب می‌دادند قرائت می‌کردند.





اسامی آن‌ها را بیان کنید!


اسامی معنی نداشت و رئیس این کار، سلطان‌القراء، اسمش را نمی‌دانم، به توسط او داده می‌شد قرائت شود.


هر هفت جلد به توسط سلطان‌القراء به قارئین داده شده است؟

بلی و هم به توسط سرایدار تکیه.


اسمش را بگویید!

اسمش را نمی‌دانم.


تقریبا از رمضان آخر که شاه مرحوم کسالت داشتند، تاکنون پنج سال می‌گذرد، چرا این هفت جلد کلام‌الله را به کتابخانه عودت نداید؟ آیا در این مدت احتمال نمی‌دادید دزد به خانهٔ شما بزند و از این اشیای دولتی سرقت کند و موجب مسوولیت شما باشد؟

رمضان آخر، به فاصلهٔ چند ماه، مظفرالدین شاه مرحوم شد و بنده همین طور که عرض کردم تا وقتی که محمدعلی شاه حکم به تحویل کتابخانه فرمود که فاصلهٔ آن پنج - شش ماه بیشتر نیست در منزل بنده بودند و قرار نبود به خانهٔ بنده دزد بزند.


عرض کردیم این احتمال را نمی‌دادی که دزد به خانهٔ شما بزند و اگر احتمال می‌دادید، چرا نگاه داشتید؟

خیر بنده هیچ احتمال نمی‌دادم.


کتابخانه را وقتی به شما تحویل دادند تخمینا چند جلد کتاب داشت؟

پنج الی شش هزار جلد البته بود.


قفسه‌های او چه صورت داشت؟

در وسط یک گنجهٔ مسطح بود که توی آن نوشتجات دولتی از قبیل قبالجات و غیره ضبط بود که آن نوشتجات و اسناد را مظفرالدین شاه مرحوم در جلوس سلطنت به اندرون حمل کردند و دور تا دور آن اتاق که کتابخانه است، توی درگاه‌های گنجه بسته ‌شده است، گنجه‌های روبه‌رو، تماما کتاب‌های زبان فرانسه و خارجه است، طرف دست راست و چپ هم یک طرف چهار گنجه بود، کتاب خطی و غیره را به ترتیب الفبا گذاشته بودند.

***

شماره ۴۹، ورقهٔ استنطاق دیوان‌خانهٔ عدلیهٔ اعظم

استنطاق از حسین آقا نوکر اعتماد حضور

با لسان‌الدوله دم اتاق محبس عدلیه چه می‌گفتید؟

هیچ.


آنجا رفته بودید چه کنید؟

رفته بودم ببینم مرا کی خواسته است.


از کی خیال داشتید بپرسید؟

از هر کس توی اتاق‌ها باشد.


آن اتاق در پوشیده را چطور به خصوص پیدا کردید؟

همهٔ در اتاق‌ها پوشیده است.


از در عدلیه که وارد می‌شوید تا اتاقی که محبس لسان‌الدوله است ده دوازده اتاق است، از دو طرف و اغلب اتاق‌ها درش باز و اعضای محاکم حضور داشتند، چه شد که از هیچ یک آن‌ها تحقیق نکرده، مخصوصاً به اتاق لسان‌الدوله رفتید؟

چه عرض کنم.


کی شما را احضار کرده بود؟

از عدلیه.


از کدام محکمه و مامور شما کی بود؟

من ندیدم مامور را، به من گفتند از عدلیه شما را خواسته بودند.


کی به شما گفت؟

از اجزای صندوقخانه.


نشان آن شخص را بدهید.

آقا من اگر راستی مطلب را بگویم شما را به جدّم برای من گرفتاری نخواهد بود؟


خیر.

آدم لسان‌الدوله آمد صندوقخانه گفت بیا خانه، برادر لسان‌الدوله تو را می‌خواهد، بنده آمدم عدلیه، آنجا نرفتم.


لسان‌الدوله به شما چه گفت و شما با او چه گفتید؟

من گفتم مرا برای چه خواستید، گفت برای این که آن چه در حضور معاون حضرت گفته‌اید بگویید.


در حضور معاون حضرت شما چه گفته بودید؟

رفیع‌السلطنه مرا ترسانده است و می‌گوید در عدلیه آن چه گفته‌اید اگر خلاف او بگویید تو را حبس خواهند کرد. این بود که من شما را قسم دادم و باز هم قسم می‌دهم اگر برای من گرفتاری نخواهد بود راست مطلب بگویم.


همان‌طور که گفته شد در صورتی که راست بگویید برای شما هیچ گرفتاری نخواهد بود.

سه ساعت از شب گذشته هفت هشت روز قبل میرزا محمدآقا، گماشتهٔ اعتماد حضور با رفیع‌السلطنه آمدند درب منزل بنده و من را خواستند بیرون، مرا قسم زیاد دادند که شما از آن حرفی که در هیات گفته‌اید قبول خودتان را برگردانید و به شما پانزده تومان من می‌دهم، بنده اول قبول نکردم، از بس که این دو نفر اصرار کردند، گفتم خیلی خب، شما صبح بیایید. من به شما می‌گویم، صبح زودی پسر لسان‌الدوله با رفیع‌السلطنه آمدند، مرا بردند منزل یک نفر یک مجتهد که نمی‌دانم اسمش چه بود، آقا شیخ محمدتقی بود چه بود، خانه‌اش گلوبندک است، به من گفتند اینجا در حضور آقا اقرار بکن که من آن چه در هیات گفته‌ام دروغ گفته‌ام، بنده اقرار نکردم، شرحی رفیع‌السلطنه به من گفت، من نوشتم و آخوند هم حاشیهٔ او را نوشت، بعد بیرون آمدیم مرا بردند منزل یک سید، آنجا هم دو نفر همان کاغذ مرا مُهر کردند. بعد آدم اعتماد حضور یعنی میرزا محمدآقا به من گفت که رفیع‌السلطنه می‌گفت من پنج تومان بیشتر نمی‌دهم. من آمدم پهلوی رفیع‌السلطنه، گفت دروغ می‌گوید میرزا محمدآقا، من تمام پانزده تومان شما را می‌دهم و یک عریضه هم به من یاد داد نوشتم به لسان‌الدوله که مرا در هیات مجبور کردند که پاره(ای) اظهارات بکنم و بعد از این تفصیلات مرا آوردند گفتند این جور در حضور معاون حضرت بگو، بنده هم همین‌طور که عرض کردم پیش معاون حضرت گفتم صحیح نیست؛ و مرا مجبور کردند. ولی حالا می‌گویم که آن چه در هیات گفتم صحیح است اما خدا می‌داند چهار ـ پنج تا کیف بیشتر به خانه او نبرده‌ام.


تفصیلی که در هیات گفته‌اید برای ما هم نقل کنید.

روزی اعتماد حضور این‌ها آمدند کتابخانه، میرزاهایش می‌نشستند به ثبت خواندن، اعتماد حضور و لسان‌الدوله می‌رفتند توی کتابخانه، کتاب می‌گذاشتند توی کیف و به من می‌دادند و اعتماد حضور می‌گفت یکی را ببر منزل خود من، یکی را منزل لسان‌الدوله و لسان‌الدوله جلو می‌رفت خانه‌اش، من کیف را می‌بردم آنجا، کتاب‌هایش را بر می‌داشت و کیف خالی را دو مرتبه می‌داد به من، می‌گفت ببر در خانه، تا چند روز همین طور این‌ها می‌برند و تا یک روز اعتماد حضور دو تا کتاب کوچک به من داد، گفت این‌ها را ببر خانه‌های بنده، برداشته آمدم، توی ارگ دو نفر سرباز آمدند جلوی من که این‌ها چیست زیر بغل تو؛ و من از ترسم انداختم زمین، دیدند کتاب است، مردم جمع شدند که ما را می‌شناسیم و کتاب‌ها را به من دادند. من رفتم خانه، تفصیل را به اعتماد حضور گفتم که امروز این طور پیش آمده برای من، اعتماد حضور باور نکرد و گفت دروغ می‌گویی، می‌خواهی دیگر کتاب برای من نیاوری، همان روز حقوق مرا داد و مرا جواب کرد.


زیادتر از این چه اطلاع دارید؟

تفصیل همان است که مفصلا در هیات منکشفه گفته‌ام، حالا اگر مرخص کنید کار دارم بروم و موقوف به وقت دیگر بفرمایید.

امضا حسین آقا.

***

با تاریخ دوشنبه ۲۰ شهر رجب مطاب ۲۴ جوزا ۱۳۳۲

ورقهٔ استنطاق فاطمه ملقب به گل‌بهار

اسم خود و پدرتان، محل تولد و محل اقامت و شغل خود را بیان کنید.

اسمم فاطمه، لقبم گل‌بهار، اسم پدرم مرحوم مشهدی احمد، سنم قریب چهل است، محل تولدم اصفهان است، محل اقامتم پشت سید اسماعیل، پشت شیشه‌گرخانه، خانهٔ ابوالفتح‌خان، یک اتاق اجاره کرده‌ام، شغل من هیچ، شوهر دارم، یک لقمه نان می‌خوریم.


لسان‌الدوله تبریزی، کتابدار مظفرالدین شاه را می‌شناسی؟

بلی می‌شناسم.


سبب آشنایی تو با لسان‌الدوله چه بود؟

دو سال پیش من آنجا خدمتکار بودم.


چند وقت است که از خانهٔ لسان‌الدوله خارج شده‌ای؟

سه ماه است که دیگر در خانهٔ لسان‌الدوله خدمتکار نیستم، ناخوش شدم، خارج شدم.


به چه ترتیب در خانهٔ لسان‌الدوله رفتی و خدمتکار شدی؟

یک زن دلالی مرا در کوچه دید، برد خانهٔ لسان‌الدوله خدمتکار کرد.


این مدت دو سالی که در خانهٔ لسان‌الدوله خدمتکار بودی، چه اشخاصی با لسان‌الدوله آمد و شد داشتند.

من می‌دیدم که از این ارمنی‌ها می‌آمدند، یکی اسکندر‌خان نامی بود، ارمنی بود، آنجا می‌آمد، می‌رفت، یکی هم میرزا ابوالحسن خانش می‌گفتند. رشتی بود، آمد و رفت داشت، یکی هم یوسف می‌بود، کلاه ارمنی سرش بود و می‌گفتند عتیقه‌فروش است- آدم خیلی می‌آمد و می‌رفت، کس دیگر را من درست نظرم نیست.


اسکندر نام کوریانس، خانهٔ لسان‌الدوله می‌آمد و می‌رفت، برای چه می‌آمد؟

من نمی‌دانم، خودشان بین زن و بچه‌اش می‌گفتند با ما دوست است.


ابوالحسن‌خان برای چه امری منزل لسان‌الدوله می‌آمد؟

من نمی‌دانم می‌گفتند با ما دوست است.


یوسف ارمنی برای چه می‌آمد و می‌رفت؟

آن را هم می‌گفتند دوست ما است.


لسان‌الدوله از کتاب‌های سلطنتی و مرقعات و بعضی اشیا به چه کسی می‌فروخت؟

من ندیدم به چشم ولی این شخص که می‌گفتند برای خرید و فروش همین اسباب‌ها که شما می‌گویید می‌آمدند و می‌رفتند.


وقتی این اشخاص منزل لسان‌الدوله می‌آمدند، لسان‌الدوله از کجا اسباب می‌آورد، نشان می‌داد؟

می‌آمد از توی تالارش اسباب می‌برد نشان می‌داد.


تو هیچ ملتفت می‌شدی که لسان‌الدوله چه اسبابی می‌آورد به اسکندر و یوسف و ابوالحسن‌خان نشان می‌داد؟

گاهی می‌دیدم کتاب می‌آورد نشان می‌داد، چیز دیگر ندیدم.


لسان‌الدوله به اسکندرخان و ابوالحسن‌خان رشتی و یوسف نام ارمنی، چه چیزی‌ها می‌فروخت؟

من می‌دیدم کتاب می‌فروخت و کشکول می‌فروخت و از این شکل‌های بزرگ عکس رقم که قدیم‌ها می‌انداختند بود، می‌آورد، به این اشخاص می‌فروخت.


هیچ ملتفت می‌شدی که چقدر یعنی چه مبلغی پول لسان‌الدوله از اسکندر یا یوسف یا ابوالحسن‌خان می‌گرفت؟

نمی‌دانم من یک وقت دیدم از حیاط بیرونی می‌آمد، دست او یک دسته اسکناس بود.


زن و بچه لسان‌الدوله هیچ وقت برای تو صحبت نمی‌کردند که لسان‌الدوله چقدر اسباب فروخته است.

ابدا، ابدا، می‌ترسیدند، بروز مطلب را نمی‌دادند، تمام گریه می‌کردند که قرض... الان هم دو تومان من از بابت مواجب از آن‌ها می‌خواهم.


لسان‌الدوله به اسکندرخان بیشتر کتاب و بعضی اسباب می‌فروخت یا به ابوالحسن‌خان و یوسف ارمنی؟

به اسکندر، اسکندر از ترسش فرار کرده، می‌گفتند رفت به فرنگ و بعضی می‌گفتند قزوین است.


تو هیچ ملتفت می‌شدی که ابولحسن‌خان رشتی و یوسف ارمنی، چقدر پول به لسان‌الدوله می‌دادند؟

خیر آقا.


این مدتی که در خانه‌ای لسان‌الدوله بودی، جز این سه نفر که گفتی، دیگر چه اشخاصی آنجا برای خرید و فروش اشیای عتیقه می‌آمدند؟

دیگر کسی را ندیدم، جز یک آقا که می‌گفتند عتیقه‌خر است.


ابوالحسن‌خان هیکلا چه شکل آدمی بود؟

لباسش فرنگی‌مآبی بود، کلاهش مثل مال شما بود و ماهوت سادهٔ بی‌کرک، ریشش را می‌تراشید، سبیل کمی داشت.


آن یوسف ارمنی هیکلا چه شکلی بود؟

قد بلندی داشت صورت کشیده داشت، ریشش را می‌تراشید سبیل مشکی کلفتی داشت.


کلیهٔ این اسبابی که لسان‌الدوله می‌آورد برای فروش از چه نقطهٔ خانه‌اش خارج می‌کرد؟

من می‌دیدم، می‌رود توی صندوقخانه‌اش می‌آورد، جای معینی نداشت که آدم بداند اسباب کجا است.


خط و سواد و مُهر داری؟

خیر ندارم.


منبع: ماهنامه داستان همشهری

اسامی معنی نداشت و رئیس این کار، سلطان‌القراء، اسمش را نمی‌دانم، به توسط او داده می‌شد قرائت شود.


هر هفت جلد به توسط سلطان‌القراء به قارئین داده شده است؟

بلی و هم به توسط سرایدار تکیه.


اسمش را بگویید!

اسمش را نمی‌دانم.


تقریبا از رمضان آخر که شاه مرحوم کسالت داشتند، تاکنون پنج سال می‌گذرد، چرا این هفت جلد کلام‌الله را به کتابخانه عودت نداید؟ آیا در این مدت احتمال نمی‌دادید دزد به خانهٔ شما بزند و از این اشیای دولتی سرقت کند و موجب مسوولیت شما باشد؟

رمضان آخر، به فاصلهٔ چند ماه، مظفرالدین شاه مرحوم شد و بنده همین طور که عرض کردم تا وقتی که محمدعلی شاه حکم به تحویل کتابخانه فرمود که فاصلهٔ آن پنج - شش ماه بیشتر نیست در منزل بنده بودند و قرار نبود به خانهٔ بنده دزد بزند.


عرض کردیم این احتمال را نمی‌دادی که دزد به خانهٔ شما بزند و اگر احتمال می‌دادید، چرا نگاه داشتید؟

خیر بنده هیچ احتمال نمی‌دادم.


کتابخانه را وقتی به شما تحویل دادند تخمینا چند جلد کتاب داشت؟

پنج الی شش هزار جلد البته بود.


قفسه‌های او چه صورت داشت؟

در وسط یک گنجهٔ مسطح بود که توی آن نوشتجات دولتی از قبیل قبالجات و غیره ضبط بود که آن نوشتجات و اسناد را مظفرالدین شاه مرحوم در جلوس سلطنت به اندرون حمل کردند و دور تا دور آن اتاق که کتابخانه است، توی درگاه‌های گنجه بسته ‌شده است، گنجه‌های روبه‌رو، تماما کتاب‌های زبان فرانسه و خارجه است، طرف دست راست و چپ هم یک طرف چهار گنجه بود، کتاب خطی و غیره را به ترتیب الفبا گذاشته بودند.

***

شماره ۴۹، ورقهٔ استنطاق دیوان‌خانهٔ عدلیهٔ اعظم

استنطاق از حسین آقا نوکر اعتماد حضور

با لسان‌الدوله دم اتاق محبس عدلیه چه می‌گفتید؟

هیچ.


آنجا رفته بودید چه کنید؟

رفته بودم ببینم مرا کی خواسته است.


از کی خیال داشتید بپرسید؟

از هر کس توی اتاق‌ها باشد.


آن اتاق در پوشیده را چطور به خصوص پیدا کردید؟

همهٔ در اتاق‌ها پوشیده است.


از در عدلیه که وارد می‌شوید تا اتاقی که محبس لسان‌الدوله است ده دوازده اتاق است، از دو طرف و اغلب اتاق‌ها درش باز و اعضای محاکم حضور داشتند، چه شد که از هیچ یک آن‌ها تحقیق نکرده، مخصوصاً به اتاق لسان‌الدوله رفتید؟

چه عرض کنم.


کی شما را احضار کرده بود؟

از عدلیه.


از کدام محکمه و مامور شما کی بود؟

من ندیدم مامور را، به من گفتند از عدلیه شما را خواسته بودند.


کی به شما گفت؟

از اجزای صندوقخانه.


نشان آن شخص را بدهید.

آقا من اگر راستی مطلب را بگویم شما را به جدّم برای من گرفتاری نخواهد بود؟


خیر.

آدم لسان‌الدوله آمد صندوقخانه گفت بیا خانه، برادر لسان‌الدوله تو را می‌خواهد، بنده آمدم عدلیه، آنجا نرفتم.


لسان‌الدوله به شما چه گفت و شما با او چه گفتید؟

من گفتم مرا برای چه خواستید، گفت برای این که آن چه در حضور معاون حضرت گفته‌اید بگویید.


در حضور معاون حضرت شما چه گفته بودید؟

رفیع‌السلطنه مرا ترسانده است و می‌گوید در عدلیه آن چه گفته‌اید اگر خلاف او بگویید تو را حبس خواهند کرد. این بود که من شما را قسم دادم و باز هم قسم می‌دهم اگر برای من گرفتاری نخواهد بود راست مطلب بگویم.


همان‌طور که گفته شد در صورتی که راست بگویید برای شما هیچ گرفتاری نخواهد بود.

سه ساعت از شب گذشته هفت هشت روز قبل میرزا محمدآقا، گماشتهٔ اعتماد حضور با رفیع‌السلطنه آمدند درب منزل بنده و من را خواستند بیرون، مرا قسم زیاد دادند که شما از آن حرفی که در هیات گفته‌اید قبول خودتان را برگردانید و به شما پانزده تومان من می‌دهم، بنده اول قبول نکردم، از بس که این دو نفر اصرار کردند، گفتم خیلی خب، شما صبح بیایید. من به شما می‌گویم، صبح زودی پسر لسان‌الدوله با رفیع‌السلطنه آمدند، مرا بردند منزل یک نفر یک مجتهد که نمی‌دانم اسمش چه بود، آقا شیخ محمدتقی بود چه بود، خانه‌اش گلوبندک است، به من گفتند اینجا در حضور آقا اقرار بکن که من آن چه در هیات گفته‌ام دروغ گفته‌ام، بنده اقرار نکردم، شرحی رفیع‌السلطنه به من گفت، من نوشتم و آخوند هم حاشیهٔ او را نوشت، بعد بیرون آمدیم مرا بردند منزل یک سید، آنجا هم دو نفر همان کاغذ مرا مُهر کردند. بعد آدم اعتماد حضور یعنی میرزا محمدآقا به من گفت که رفیع‌السلطنه می‌گفت من پنج تومان بیشتر نمی‌دهم. من آمدم پهلوی رفیع‌السلطنه، گفت دروغ می‌گوید میرزا محمدآقا، من تمام پانزده تومان شما را می‌دهم و یک عریضه هم به من یاد داد نوشتم به لسان‌الدوله که مرا در هیات مجبور کردند که پاره(ای) اظهارات بکنم و بعد از این تفصیلات مرا آوردند گفتند این جور در حضور معاون حضرت بگو، بنده هم همین‌طور که عرض کردم پیش معاون حضرت گفتم صحیح نیست؛ و مرا مجبور کردند. ولی حالا می‌گویم که آن چه در هیات گفتم صحیح است اما خدا می‌داند چهار ـ پنج تا کیف بیشتر به خانه او نبرده‌ام.


تفصیلی که در هیات گفته‌اید برای ما هم نقل کنید.

روزی اعتماد حضور این‌ها آمدند کتابخانه، میرزاهایش می‌نشستند به ثبت خواندن، اعتماد حضور و لسان‌الدوله می‌رفتند توی کتابخانه، کتاب می‌گذاشتند توی کیف و به من می‌دادند و اعتماد حضور می‌گفت یکی را ببر منزل خود من، یکی را منزل لسان‌الدوله و لسان‌الدوله جلو می‌رفت خانه‌اش، من کیف را می‌بردم آنجا، کتاب‌هایش را بر می‌داشت و کیف خالی را دو مرتبه می‌داد به من، می‌گفت ببر در خانه، تا چند روز همین طور این‌ها می‌برند و تا یک روز اعتماد حضور دو تا کتاب کوچک به من داد، گفت این‌ها را ببر خانه‌های بنده، برداشته آمدم، توی ارگ دو نفر سرباز آمدند جلوی من که این‌ها چیست زیر بغل تو؛ و من از ترسم انداختم زمین، دیدند کتاب است، مردم جمع شدند که ما را می‌شناسیم و کتاب‌ها را به من دادند. من رفتم خانه، تفصیل را به اعتماد حضور گفتم که امروز این طور پیش آمده برای من، اعتماد حضور باور نکرد و گفت دروغ می‌گویی، می‌خواهی دیگر کتاب برای من نیاوری، همان روز حقوق مرا داد و مرا جواب کرد.


زیادتر از این چه اطلاع دارید؟

تفصیل همان است که مفصلا در هیات منکشفه گفته‌ام، حالا اگر مرخص کنید کار دارم بروم و موقوف به وقت دیگر بفرمایید.

امضا حسین آقا.

***

با تاریخ دوشنبه ۲۰ شهر رجب مطاب ۲۴ جوزا ۱۳۳۲

ورقهٔ استنطاق فاطمه ملقب به گل‌بهار

اسم خود و پدرتان، محل تولد و محل اقامت و شغل خود را بیان کنید.

اسمم فاطمه، لقبم گل‌بهار، اسم پدرم مرحوم مشهدی احمد، سنم قریب چهل است، محل تولدم اصفهان است، محل اقامتم پشت سید اسماعیل، پشت شیشه‌گرخانه، خانهٔ ابوالفتح‌خان، یک اتاق اجاره کرده‌ام، شغل من هیچ، شوهر دارم، یک لقمه نان می‌خوریم.


لسان‌الدوله تبریزی، کتابدار مظفرالدین شاه را می‌شناسی؟

بلی می‌شناسم.


سبب آشنایی تو با لسان‌الدوله چه بود؟

دو سال پیش من آنجا خدمتکار بودم.


چند وقت است که از خانهٔ لسان‌الدوله خارج شده‌ای؟

سه ماه است که دیگر در خانهٔ لسان‌الدوله خدمتکار نیستم، ناخوش شدم، خارج شدم.


به چه ترتیب در خانهٔ لسان‌الدوله رفتی و خدمتکار شدی؟

یک زن دلالی مرا در کوچه دید، برد خانهٔ لسان‌الدوله خدمتکار کرد.


این مدت دو سالی که در خانهٔ لسان‌الدوله خدمتکار بودی، چه اشخاصی با لسان‌الدوله آمد و شد داشتند.

من می‌دیدم که از این ارمنی‌ها می‌آمدند، یکی اسکندر‌خان نامی بود، ارمنی بود، آنجا می‌آمد، می‌رفت، یکی هم میرزا ابوالحسن خانش می‌گفتند. رشتی بود، آمد و رفت داشت، یکی هم یوسف می‌بود، کلاه ارمنی سرش بود و می‌گفتند عتیقه‌فروش است- آدم خیلی می‌آمد و می‌رفت، کس دیگر را من درست نظرم نیست.


اسکندر نام کوریانس، خانهٔ لسان‌الدوله می‌آمد و می‌رفت، برای چه می‌آمد؟

من نمی‌دانم، خودشان بین زن و بچه‌اش می‌گفتند با ما دوست است.


ابوالحسن‌خان برای چه امری منزل لسان‌الدوله می‌آمد؟

من نمی‌دانم می‌گفتند با ما دوست است.


یوسف ارمنی برای چه می‌آمد و می‌رفت؟

آن را هم می‌گفتند دوست ما است.


لسان‌الدوله از کتاب‌های سلطنتی و مرقعات و بعضی اشیا به چه کسی می‌فروخت؟

من ندیدم به چشم ولی این شخص که می‌گفتند برای خرید و فروش همین اسباب‌ها که شما می‌گویید می‌آمدند و می‌رفتند.


وقتی این اشخاص منزل لسان‌الدوله می‌آمدند، لسان‌الدوله از کجا اسباب می‌آورد، نشان می‌داد؟

می‌آمد از توی تالارش اسباب می‌برد نشان می‌داد.


تو هیچ ملتفت می‌شدی که لسان‌الدوله چه اسبابی می‌آورد به اسکندر و یوسف و ابوالحسن‌خان نشان می‌داد؟

گاهی می‌دیدم کتاب می‌آورد نشان می‌داد، چیز دیگر ندیدم.


لسان‌الدوله به اسکندرخان و ابوالحسن‌خان رشتی و یوسف نام ارمنی، چه چیزی‌ها می‌فروخت؟

من می‌دیدم کتاب می‌فروخت و کشکول می‌فروخت و از این شکل‌های بزرگ عکس رقم که قدیم‌ها می‌انداختند بود، می‌آورد، به این اشخاص می‌فروخت.


هیچ ملتفت می‌شدی که چقدر یعنی چه مبلغی پول لسان‌الدوله از اسکندر یا یوسف یا ابوالحسن‌خان می‌گرفت؟

نمی‌دانم من یک وقت دیدم از حیاط بیرونی می‌آمد، دست او یک دسته اسکناس بود.


زن و بچه لسان‌الدوله هیچ وقت برای تو صحبت نمی‌کردند که لسان‌الدوله چقدر اسباب فروخته است.

ابدا، ابدا، می‌ترسیدند، بروز مطلب را نمی‌دادند، تمام گریه می‌کردند که قرض... الان هم دو تومان من از بابت مواجب از آن‌ها می‌خواهم.


لسان‌الدوله به اسکندرخان بیشتر کتاب و بعضی اسباب می‌فروخت یا به ابوالحسن‌خان و یوسف ارمنی؟

به اسکندر، اسکندر از ترسش فرار کرده، می‌گفتند رفت به فرنگ و بعضی می‌گفتند قزوین است.


تو هیچ ملتفت می‌شدی که ابولحسن‌خان رشتی و یوسف ارمنی، چقدر پول به لسان‌الدوله می‌دادند؟

خیر آقا.


این مدتی که در خانه‌ای لسان‌الدوله بودی، جز این سه نفر که گفتی، دیگر چه اشخاصی آنجا برای خرید و فروش اشیای عتیقه می‌آمدند؟

دیگر کسی را ندیدم، جز یک آقا که می‌گفتند عتیقه‌خر است.


ابوالحسن‌خان هیکلا چه شکل آدمی بود؟

لباسش فرنگی‌مآبی بود، کلاهش مثل مال شما بود و ماهوت سادهٔ بی‌کرک، ریشش را می‌تراشید، سبیل کمی داشت.


آن یوسف ارمنی هیکلا چه شکلی بود؟

قد بلندی داشت صورت کشیده داشت، ریشش را می‌تراشید سبیل مشکی کلفتی داشت.


کلیهٔ این اسبابی که لسان‌الدوله می‌آورد برای فروش از چه نقطهٔ خانه‌اش خارج می‌کرد؟

من می‌دیدم، می‌رود توی صندوقخانه‌اش می‌آورد، جای معینی نداشت که آدم بداند اسباب کجا است.


خط و سواد و مُهر داری؟

خیر ندارم.


منبع: ماهنامه داستان همشهری
اسامی معنی نداشت و رئیس این کار، سلطان‌القراء، اسمش را نمی‌دانم، به توسط او داده می‌شد قرائت شود.


هر هفت جلد به توسط سلطان‌القراء به قارئین داده شده است؟

بلی و هم به توسط سرایدار تکیه.


اسمش را بگویید!

اسمش را نمی‌دانم.


تقریبا از رمضان آخر که شاه مرحوم کسالت داشتند، تاکنون پنج سال می‌گذرد، چرا این هفت جلد کلام‌الله را به کتابخانه عودت نداید؟ آیا در این مدت احتمال نمی‌دادید دزد به خانهٔ شما بزند و از این اشیای دولتی سرقت کند و موجب مسوولیت شما باشد؟

رمضان آخر، به فاصلهٔ چند ماه، مظفرالدین شاه مرحوم شد و بنده همین طور که عرض کردم تا وقتی که محمدعلی شاه حکم به تحویل کتابخانه فرمود که فاصلهٔ آن پنج - شش ماه بیشتر نیست در منزل بنده بودند و قرار نبود به خانهٔ بنده دزد بزند.


عرض کردیم این احتمال را نمی‌دادی که دزد به خانهٔ شما بزند و اگر احتمال می‌دادید، چرا نگاه داشتید؟

خیر بنده هیچ احتمال نمی‌دادم.


کتابخانه را وقتی به شما تحویل دادند تخمینا چند جلد کتاب داشت؟

پنج الی شش هزار جلد البته بود.


قفسه‌های او چه صورت داشت؟

در وسط یک گنجهٔ مسطح بود که توی آن نوشتجات دولتی از قبیل قبالجات و غیره ضبط بود که آن نوشتجات و اسناد را مظفرالدین شاه مرحوم در جلوس سلطنت به اندرون حمل کردند و دور تا دور آن اتاق که کتابخانه است، توی درگاه‌های گنجه بسته ‌شده است، گنجه‌های روبه‌رو، تماما کتاب‌های زبان فرانسه و خارجه است، طرف دست راست و چپ هم یک طرف چهار گنجه بود، کتاب خطی و غیره را به ترتیب الفبا گذاشته بودند.

***

شماره ۴۹، ورقهٔ استنطاق دیوان‌خانهٔ عدلیهٔ اعظم

استنطاق از حسین آقا نوکر اعتماد حضور

با لسان‌الدوله دم اتاق محبس عدلیه چه می‌گفتید؟

هیچ.


آنجا رفته بودید چه کنید؟

رفته بودم ببینم مرا کی خواسته است.


از کی خیال داشتید بپرسید؟

از هر کس توی اتاق‌ها باشد.


آن اتاق در پوشیده را چطور به خصوص پیدا کردید؟

همهٔ در اتاق‌ها پوشیده است.


از در عدلیه که وارد می‌شوید تا اتاقی که محبس لسان‌الدوله است ده دوازده اتاق است، از دو طرف و اغلب اتاق‌ها درش باز و اعضای محاکم حضور داشتند، چه شد که از هیچ یک آن‌ها تحقیق نکرده، مخصوصاً به اتاق لسان‌الدوله رفتید؟

چه عرض کنم.


کی شما را احضار کرده بود؟

از عدلیه.


از کدام محکمه و مامور شما کی بود؟

من ندیدم مامور را، به من گفتند از عدلیه شما را خواسته بودند.


کی به شما گفت؟

از اجزای صندوقخانه.


نشان آن شخص را بدهید.

آقا من اگر راستی مطلب را بگویم شما را به جدّم برای من گرفتاری نخواهد بود؟


خیر.

آدم لسان‌الدوله آمد صندوقخانه گفت بیا خانه، برادر لسان‌الدوله تو را می‌خواهد، بنده آمدم عدلیه، آنجا نرفتم.


لسان‌الدوله به شما چه گفت و شما با او چه گفتید؟

من گفتم مرا برای چه خواستید، گفت برای این که آن چه در حضور معاون حضرت گفته‌اید بگویید.


در حضور معاون حضرت شما چه گفته بودید؟

رفیع‌السلطنه مرا ترسانده است و می‌گوید در عدلیه آن چه گفته‌اید اگر خلاف او بگویید تو را حبس خواهند کرد. این بود که من شما را قسم دادم و باز هم قسم می‌دهم اگر برای من گرفتاری نخواهد بود راست مطلب بگویم.


همان‌طور که گفته شد در صورتی که راست بگویید برای شما هیچ گرفتاری نخواهد بود.

سه ساعت از شب گذشته هفت هشت روز قبل میرزا محمدآقا، گماشتهٔ اعتماد حضور با رفیع‌السلطنه آمدند درب منزل بنده و من را خواستند بیرون، مرا قسم زیاد دادند که شما از آن حرفی که در هیات گفته‌اید قبول خودتان را برگردانید و به شما پانزده تومان من می‌دهم، بنده اول قبول نکردم، از بس که این دو نفر اصرار کردند، گفتم خیلی خب، شما صبح بیایید. من به شما می‌گویم، صبح زودی پسر لسان‌الدوله با رفیع‌السلطنه آمدند، مرا بردند منزل یک نفر یک مجتهد که نمی‌دانم اسمش چه بود، آقا شیخ محمدتقی بود چه بود، خانه‌اش گلوبندک است، به من گفتند اینجا در حضور آقا اقرار بکن که من آن چه در هیات گفته‌ام دروغ گفته‌ام، بنده اقرار نکردم، شرحی رفیع‌السلطنه به من گفت، من نوشتم و آخوند هم حاشیهٔ او را نوشت، بعد بیرون آمدیم مرا بردند منزل یک سید، آنجا هم دو نفر همان کاغذ مرا مُهر کردند. بعد آدم اعتماد حضور یعنی میرزا محمدآقا به من گفت که رفیع‌السلطنه می‌گفت من پنج تومان بیشتر نمی‌دهم. من آمدم پهلوی رفیع‌السلطنه، گفت دروغ می‌گوید میرزا محمدآقا، من تمام پانزده تومان شما را می‌دهم و یک عریضه هم به من یاد داد نوشتم به لسان‌الدوله که مرا در هیات مجبور کردند که پاره(ای) اظهارات بکنم و بعد از این تفصیلات مرا آوردند گفتند این جور در حضور معاون حضرت بگو، بنده هم همین‌طور که عرض کردم پیش معاون حضرت گفتم صحیح نیست؛ و مرا مجبور کردند. ولی حالا می‌گویم که آن چه در هیات گفتم صحیح است اما خدا می‌داند چهار ـ پنج تا کیف بیشتر به خانه او نبرده‌ام.


تفصیلی که در هیات گفته‌اید برای ما هم نقل کنید.

روزی اعتماد حضور این‌ها آمدند کتابخانه، میرزاهایش می‌نشستند به ثبت خواندن، اعتماد حضور و لسان‌الدوله می‌رفتند توی کتابخانه، کتاب می‌گذاشتند توی کیف و به من می‌دادند و اعتماد حضور می‌گفت یکی را ببر منزل خود من، یکی را منزل لسان‌الدوله و لسان‌الدوله جلو می‌رفت خانه‌اش، من کیف را می‌بردم آنجا، کتاب‌هایش را بر می‌داشت و کیف خالی را دو مرتبه می‌داد به من، می‌گفت ببر در خانه، تا چند روز همین طور این‌ها می‌برند و تا یک روز اعتماد حضور دو تا کتاب کوچک به من داد، گفت این‌ها را ببر خانه‌های بنده، برداشته آمدم، توی ارگ دو نفر سرباز آمدند جلوی من که این‌ها چیست زیر بغل تو؛ و من از ترسم انداختم زمین، دیدند کتاب است، مردم جمع شدند که ما را می‌شناسیم و کتاب‌ها را به من دادند. من رفتم خانه، تفصیل را به اعتماد حضور گفتم که امروز این طور پیش آمده برای من، اعتماد حضور باور نکرد و گفت دروغ می‌گویی، می‌خواهی دیگر کتاب برای من نیاوری، همان روز حقوق مرا داد و مرا جواب کرد.


زیادتر از این چه اطلاع دارید؟

تفصیل همان است که مفصلا در هیات منکشفه گفته‌ام، حالا اگر مرخص کنید کار دارم بروم و موقوف به وقت دیگر بفرمایید.

امضا حسین آقا.

***

با تاریخ دوشنبه ۲۰ شهر رجب مطاب ۲۴ جوزا ۱۳۳۲

ورقهٔ استنطاق فاطمه ملقب به گل‌بهار

اسم خود و پدرتان، محل تولد و محل اقامت و شغل خود را بیان کنید.

اسمم فاطمه، لقبم گل‌بهار، اسم پدرم مرحوم مشهدی احمد، سنم قریب چهل است، محل تولدم اصفهان است، محل اقامتم پشت سید اسماعیل، پشت شیشه‌گرخانه، خانهٔ ابوالفتح‌خان، یک اتاق اجاره کرده‌ام، شغل من هیچ، شوهر دارم، یک لقمه نان می‌خوریم.


لسان‌الدوله تبریزی، کتابدار مظفرالدین شاه را می‌شناسی؟

بلی می‌شناسم.


سبب آشنایی تو با لسان‌الدوله چه بود؟

دو سال پیش من آنجا خدمتکار بودم.


چند وقت است که از خانهٔ لسان‌الدوله خارج شده‌ای؟

سه ماه است که دیگر در خانهٔ لسان‌الدوله خدمتکار نیستم، ناخوش شدم، خارج شدم.


به چه ترتیب در خانهٔ لسان‌الدوله رفتی و خدمتکار شدی؟

یک زن دلالی مرا در کوچه دید، برد خانهٔ لسان‌الدوله خدمتکار کرد.


این مدت دو سالی که در خانهٔ لسان‌الدوله خدمتکار بودی، چه اشخاصی با لسان‌الدوله آمد و شد داشتند.

من می‌دیدم که از این ارمنی‌ها می‌آمدند، یکی اسکندر‌خان نامی بود، ارمنی بود، آنجا می‌آمد، می‌رفت، یکی هم میرزا ابوالحسن خانش می‌گفتند. رشتی بود، آمد و رفت داشت، یکی هم یوسف می‌بود، کلاه ارمنی سرش بود و می‌گفتند عتیقه‌فروش است- آدم خیلی می‌آمد و می‌رفت، کس دیگر را من درست نظرم نیست.


اسکندر نام کوریانس، خانهٔ لسان‌الدوله می‌آمد و می‌رفت، برای چه می‌آمد؟

من نمی‌دانم، خودشان بین زن و بچه‌اش می‌گفتند با ما دوست است.


ابوالحسن‌خان برای چه امری منزل لسان‌الدوله می‌آمد؟

من نمی‌دانم می‌گفتند با ما دوست است.


یوسف ارمنی برای چه می‌آمد و می‌رفت؟

آن را هم می‌گفتند دوست ما است.


لسان‌الدوله از کتاب‌های سلطنتی و مرقعات و بعضی اشیا به چه کسی می‌فروخت؟

من ندیدم به چشم ولی این شخص که می‌گفتند برای خرید و فروش همین اسباب‌ها که شما می‌گویید می‌آمدند و می‌رفتند.


وقتی این اشخاص منزل لسان‌الدوله می‌آمدند، لسان‌الدوله از کجا اسباب می‌آورد، نشان می‌داد؟

می‌آمد از توی تالارش اسباب می‌برد نشان می‌داد.


تو هیچ ملتفت می‌شدی که لسان‌الدوله چه اسبابی می‌آورد به اسکندر و یوسف و ابوالحسن‌خان نشان می‌داد؟

گاهی می‌دیدم کتاب می‌آورد نشان می‌داد، چیز دیگر ندیدم.


لسان‌الدوله به اسکندرخان و ابوالحسن‌خان رشتی و یوسف نام ارمنی، چه چیزی‌ها می‌فروخت؟

من می‌دیدم کتاب می‌فروخت و کشکول می‌فروخت و از این شکل‌های بزرگ عکس رقم که قدیم‌ها می‌انداختند بود، می‌آورد، به این اشخاص می‌فروخت.


هیچ ملتفت می‌شدی که چقدر یعنی چه مبلغی پول لسان‌الدوله از اسکندر یا یوسف یا ابوالحسن‌خان می‌گرفت؟

نمی‌دانم من یک وقت دیدم از حیاط بیرونی می‌آمد، دست او یک دسته اسکناس بود.


زن و بچه لسان‌الدوله هیچ وقت برای تو صحبت نمی‌کردند که لسان‌الدوله چقدر اسباب فروخته است.

ابدا، ابدا، می‌ترسیدند، بروز مطلب را نمی‌دادند، تمام گریه می‌کردند که قرض... الان هم دو تومان من از بابت مواجب از آن‌ها می‌خواهم.


لسان‌الدوله به اسکندرخان بیشتر کتاب و بعضی اسباب می‌فروخت یا به ابوالحسن‌خان و یوسف ارمنی؟

به اسکندر، اسکندر از ترسش فرار کرده، می‌گفتند رفت به فرنگ و بعضی می‌گفتند قزوین است.


تو هیچ ملتفت می‌شدی که ابولحسن‌خان رشتی و یوسف ارمنی، چقدر پول به لسان‌الدوله می‌دادند؟

خیر آقا.


این مدتی که در خانه‌ای لسان‌الدوله بودی، جز این سه نفر که گفتی، دیگر چه اشخاصی آنجا برای خرید و فروش اشیای عتیقه می‌آمدند؟

دیگر کسی را ندیدم، جز یک آقا که می‌گفتند عتیقه‌خر است.


ابوالحسن‌خان هیکلا چه شکل آدمی بود؟

لباسش فرنگی‌مآبی بود، کلاهش مثل مال شما بود و ماهوت سادهٔ بی‌کرک، ریشش را می‌تراشید، سبیل کمی داشت.


آن یوسف ارمنی هیکلا چه شکلی بود؟

قد بلندی داشت صورت کشیده داشت، ریشش را می‌تراشید سبیل مشکی کلفتی داشت.


کلیهٔ این اسبابی که لسان‌الدوله می‌آورد برای فروش از چه نقطهٔ خانه‌اش خارج می‌کرد؟

من می‌دیدم، می‌رود توی صندوقخانه‌اش می‌آورد، جای معینی نداشت که آدم بداند اسباب کجا است.


خط و سواد و مُهر داری؟

خیر ندارم.


منبع: ماهنامه داستان همشهری

ارسال نظر

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار