ناگفته هایی از تختی که هرگز نشنیده اید
محمد نصیری قهرمان نامدار وزنه برداری ایران خاطرات جالبی از جهان پهلوان تختی گفته است.
اگرچه از نظر سن و سال او کوچکتر از آقا تختی بود، اما به قول خودش از زمانی که در کارزار قهرمانی تبدیل شد به محمد نصیری قهرمان پرآوازه خروس وزن ایران، در اردوها و رقابتهای مختلف بینالمللی رفاقتش با جهان پهلوان غلامرضا تختی دوام و قوام زیادی پیدا کرد. آنقدر که میگوید: «آقا تختی خدابیامرز در اغلب اردوها یا مسابقاتی که با هم بودیم، لطف ویژهای به من داشت و هر کجا میرفت از من میخواست همراهش باشم. من هم که از دوره نوجوانی عاشق آقا تختی و مرامش بودم، عشق میکردم که دوشادوش این قهرمان بزرگ باشم. آقا تختی یکی بود که همتا و دومی نداشت. من دنیا را گشتم و با اغلب بزرگان و مشاهیر ورزش رفیق هستم. اما با احترام به تمامی آنها معتقدم که روزگار دیگر مثل آقا تختی به خود نخواهید دید.» با این مقدمه و در حالی که امروز سالروز وفات بزرگمرد تاریخ ورزش ایران زنده یاد جهان پهلوان غلامرضا تختی است، تصمیم گرفتیم گپ و گفت کوتاهی با اسطوره و رفیق گرمابه و گلستان آقا تختی یعنی استاد «محمد نصیری» داشته باشیم تا ضمن تجدید خاطرات تلخ و شیرین گذشته، همراه با هرکول جیبی وزنهبرداری جهان، یادی کنیم از اسطوره مرام و مسلک پهلوانی «غلامرضا تختی.»
روزی که خبر فوت آقا تختی را دادند، زیر وزنه شوک شدم
وقتی با استاد محمد نصیری درخصوص سالگرد جهان پهلوان غلامرضا تختی همدوره و رفیق روزگار جوانی و دوران قهرمانی صحبت میکنیم او بغض گلویش را میگیرد و با بغضی که در گلو دارد، میگوید: «خدا رحمت کند آقا تختی را. یادم هست روزی که خبر فوت غلامرضا تختی را به ما دادند، من در اردوی تیم ملی زیر وزنه بودم. خدا میداند که آن لحظه چه شوک بدی به من و بقیه بچهها وارد شد! بیاختیار وزنه را انداختم و انگار که برادرم فوت کرده باشد، بیاختیار زدم زیر گریه. نمیدانم چطور همراه با آقای صنعتکاران و مهدیزاده خودمان را رساندیم بالای سر پیکر بیجان غلامرضا. روز بد و شومی بود. اصلاً نمیخواهم آن روز را به یاد بیاورم، خیلی حالم بد بود. باورم نمیشد که غلامرضا تختی را با آن هیبت و بزرگی که داشت، بیجان و روح در غسالخانه میدیدم. خدا رحمتش کند، وقتی پیکر آقا تختی را در غسالخانه میشستند من بالای سرش بودم و آب روی پیکر برادرم میریختم. (محمد نصیری از شدت ناراحتی بابت یادآوری خاطرات تلخ روز وداع با آقا تختی چند لحظهای سکوت کرده و دوباره شروع به حرف زدن میکند) خدابیامرزد این مرد بزرگ را. فقط یک جمله بگویم، بعید میدانم روزگار دیگر بزرگمردی همچون غلامرضا تختی به خود ببیند. ما خیلی بزرگ و اسطوره در ورزش کشورمان داریم. از پهلوان زندی گرفته تا استاد موحد، استاد کلانی، استاد برزگر و خیلیهای دیگر، همه این عزیزان هم زحمت ورزش را کشیدند و پرچم ایران را در دنیا به اهتزاز درآوردند. از نظر اخلاق و مرام پهلوانی هم من کوچک و دستبوس تک تک این بزرگان هستم. ولی آقا تختی یک چیز دیگری بود برای ما و ورزش ایران. روحش شاد باشد و خاطرش همواره در دل همه ما و مردم ایران سبز و جاودان.»
تصویر من و آقا تختی در توکیو جهانی شد
دارنده 3 نشان طلا، نقره و برنز بازیهای المپیک مکزیکوسیتی، مونیخ و مونترال، همینطور 18 نشان ارزشمند طلا، نقره و برنز جهان و بازیهای آسیایی در رشته وزنهبرداری یک خاطره شیرین و متفاوت با آنچه که تا کنون از زندهیاد تختی شنیده بودیم نیز از دوران رفاقت و همنشینی خود با جهان پهلوان در بازیهای المپیک 1964 توکیو برای ما تعریف میکند: «المپیک 1964 توکیو من خیلی جوان بودم و برای اولین بار در ترکیب تیم ملی وزنهبرداری ایران موفق شدم سهمیه المپیک بگیرم و در این آوردگاه بزرگ روی تخته بروم. آقا تختی اما جزو نامدارهای کاروان ورزش ایران در بازیهای توکیو بود. یادش بخیر. من وقتی نتوانستم در توکیو مدال بگیرم خیلی ناراحت و غمگین بودم از اینکه مدال المپیک به خاطر پایین بودن وزنم و کم تجربه بودن از دستم پریده بود. یادم هست خدابیامرز آقا تختی وقتی حالم را دید، خیلی دلداریام داد و به من گفت: «محمدجان ناراحت نباش. بالاخره هر مسابقهای یک سویش برد است و سوی دیگرش باخت و ناکامی. مهم این است که تو جوانی و با اراده. سعی کن ببینی کجا نقص داشتی و کمبود. بعد با برطرف کردن آنها شک نکن سکوهای قهرمانی مال تو خواهد شد. باور کنید یک جوری این مرد بزرگ هوای من را داشت که اصلاً نفهمیدم چطور خودم را جمع و جور کردم. من توی همان حال و هوا بودم که بیرون سالن مسابقه یک عدهای از ورزشکاران جمع شده بودند دور هم و هر کدام مشغول رقص و پایکوبی به سبک و سیاق فرهنگی خودشان بودند. من و آقا تختی هم داشتیم هنرنمایی آنها را نگاه میکردیم که یکدفعه جهان پهلوان به خاطر اینکه حال روحی من را عوض کند با خنده به یادماندنیاش به من گفت: «محمدجان تو رقص باباکرم را خوب بلدی، من هم خوب ضرب میزنم. پس تو برو وسط و بابا کرم برقص و من هم برایت ضرب میگیرم. سرتان را درد نیاورم، همینطور بدون مقدمه من و آقا تختی با هنرنماییای که کردیم، معرکهای درست شد که کل ورزشکاران و خبرنگارانی که آنجا بودند دور ما جمع شدند و برای ما دست و سوت و جیغ میکشیدند. روز بعد هم دیدم که عکس رقص بابا کرم ما جهانی شد و همه جا در روزنامهها و مجلات دنیا ماجرای ما پخش شد و تیتر یک رسانهها شد. آقا تختی واقعاً حیف بود. سالگرد فوتش را به جامعه ورزش و خانواده این بزرگوار تسلیت میگویم و امیدوارم قدر سرمایهها و پیشکسوتانی که داریم را تا زندهاند بدانیم.»
ارسال نظر