پیشبینی نویسنده مشهور فرانسوی درباره فروش کتاب
پارسینه: لابه لای نقدها که میگشتم، یادِ کتاب «گفتوگو با پروفسور ایگرگ» نوشتهٔ لویی فردینان سلین افتادم که چند ماهی ست در حال ترجمهاش هستم. فضای کتاب خیلی به بازار نشر این روزهای ما میخورد.
پارسینه- گروه فرهنگی: دو سه روزی ست نقدهای دوستان را دربارهٔ نمایشگاه بین المللی کتاب دنبال میکنم. چیز جدیدی نیست. هر سال همه از آمار کتاب خوانها مینالند و نبودِ ناشر خارجی گردن کلفت و قیمت بالای کتاب و تیراژهای ناچیز کتابهای جدی و... تنها نکتهٔ جدید، بدتر شدن نسبت به سال قبل است که خدا را شکر هر سال این سُنَت حسنه حفظ میشود...
لابه لای نقدها که میگشتم، یادِ کتاب «گفتوگو با پروفسور ایگرگ» نوشتهٔ لویی فردینان سلین افتادم که چند ماهی ست در حال ترجمهاش هستم. فضای کتاب خیلی به بازار نشر این روزهای ما میخورد. بد ندیدم چند خطی بگذارم اینجا:
حقیقت این است، به همین سادهگی: بازار کتابفروشیها بدجور تختهست. این صفرهای خیالی را که جلوی رقم تیراژ ۱۰۰۰۰۰ نسخه میگذارند، باور نکنید! ۴۰۰۰۰!... و حتا ۴۰۰ نسخه!... شیادها! حیف!... حیف!... فقط «مجلات پزشکی»... باز هم به آنها!... بد از خودشان دفاع نکردهاند... تا حدی هم «ویژهنامههای جنایی»... و مجلههای «زرد»... در واقع هیچ چیز دیگری فروش نمیرود... خطرناک است!... سینما، تلویزیون، لوازم خانگی، موتور سیکلتهای وسپا، اتومبیلهای ۲، ۴، ۶ اسب بخار، ظلم بزرگی در حق کتاب میکنند... همهاش شده فروش اقساطی، فکرش را بکنید! و «ویک-اِند»ها!... و این تعطیلات جالب دو سه ماهه!... و سفرهای تفریحی با کشتی به لُلُلولو!... دیگر باید از خرج و مخارج ناچیز هم خداحافظی کرد!... ببینید بدهیها را!... یک پاپاسی هم نمانده!... خرید کتاب، حالا نه!... کاراوان؟ باز هم!... ولی کتاب؟... چیزی که به هر حال میشود امانت گرفت!... یک کتاب را دستِ کم بیست، بیست و پنج نفر خواندهاند، یا دربارهاش شنیدهاند... فرض کنیم اگر میشد یک تکه نان یا ژامبون را هم به همین راحتی، با بیست، بیست و پنج نفر شریک شد... چه ثروتی میشد به هم زد!...
منبع: جعبه سیاه
لابه لای نقدها که میگشتم، یادِ کتاب «گفتوگو با پروفسور ایگرگ» نوشتهٔ لویی فردینان سلین افتادم که چند ماهی ست در حال ترجمهاش هستم. فضای کتاب خیلی به بازار نشر این روزهای ما میخورد. بد ندیدم چند خطی بگذارم اینجا:
حقیقت این است، به همین سادهگی: بازار کتابفروشیها بدجور تختهست. این صفرهای خیالی را که جلوی رقم تیراژ ۱۰۰۰۰۰ نسخه میگذارند، باور نکنید! ۴۰۰۰۰!... و حتا ۴۰۰ نسخه!... شیادها! حیف!... حیف!... فقط «مجلات پزشکی»... باز هم به آنها!... بد از خودشان دفاع نکردهاند... تا حدی هم «ویژهنامههای جنایی»... و مجلههای «زرد»... در واقع هیچ چیز دیگری فروش نمیرود... خطرناک است!... سینما، تلویزیون، لوازم خانگی، موتور سیکلتهای وسپا، اتومبیلهای ۲، ۴، ۶ اسب بخار، ظلم بزرگی در حق کتاب میکنند... همهاش شده فروش اقساطی، فکرش را بکنید! و «ویک-اِند»ها!... و این تعطیلات جالب دو سه ماهه!... و سفرهای تفریحی با کشتی به لُلُلولو!... دیگر باید از خرج و مخارج ناچیز هم خداحافظی کرد!... ببینید بدهیها را!... یک پاپاسی هم نمانده!... خرید کتاب، حالا نه!... کاراوان؟ باز هم!... ولی کتاب؟... چیزی که به هر حال میشود امانت گرفت!... یک کتاب را دستِ کم بیست، بیست و پنج نفر خواندهاند، یا دربارهاش شنیدهاند... فرض کنیم اگر میشد یک تکه نان یا ژامبون را هم به همین راحتی، با بیست، بیست و پنج نفر شریک شد... چه ثروتی میشد به هم زد!...
منبع: جعبه سیاه
ارسال نظر