گوناگون

شهید بهشتی: لطمه به آزادی انسان برخلاف مشیت خداست

پارسینه-گروه فرهنگی: قرآن در آيات متعدد تصريح مى‏كند كه اگر خدا مى‏خواست اين مشركين مشرك نشوند مى‏توانست چنين كند و بعد هم مشركين مشرك نمى‏ شدند. ولى قرار بر اين بود كه اينها بتوانند مشرك بشوند. خوب دقت كنيد؛ نقش خدا به عنوان مبدأ هستى و آفريدگارِ فعّال لِما يُريد؛ نقش پيامبران به عنوان رهبران و راهنمايان امت؛ نقش امام به عنوان زمامدار و مسئول امت و مدير جامعه؛ همه اينها نقشى است كه بايد به آزادى انسان لطمه وارد نياورد. اگر اين نقشها بخواهد به آزادى انسان لطمه وارد بياورد بر خلاف مشيت خدا عمل شده است.

خوب، حالا شما، اى پدر و اى مادر، مى‏خواهى درباره فرزندت چگونه نقشى داشته باشى؟ و شما اى معلم و شما اى مربى، مى‏خواهى درباره اين دختركان و پسركان چگونه نقشى داشته باشى؟ آيا شما مى‏خواهى سلب كننده آزادى و اختيار بچه‏ها باشى، و تازه اسمش را بگذارى دلسوزى و تربيت؟!
به گزارش شفقنا آنچه در پی می آید بخشی از سخنرانی شهید بهشتی با عنوان "لطمه به آزادی انشان خلاف مشیت خداست" می باشد که درباره نقش آزادی در تربیت کودکان ایراد شده است. این سخنرانی در پایگاه نشر آثار و اندیشه های شهید بهشتی منتشر شده است:
جاى خوشبختى است كه با تغيير مختصرى كه در وضع اين نوع فضا داده شده، امشب در اين ديدار با پدران و مادران ارجمندِ فرزندانِ رفاه در شرايط بهترى مى‏توانيم گفتگو كنيم. عرايض امشب من در زمينه يك وظيفه خطير و بزرگ ما و شما و معلمان و مربيان عزيز و دلسوز اين مدرسه و مدارس ديگر نسبت به فرزندانى است كه به عنوان امانتى بس بزرگ به دست اين مؤسسات سپرده مى‏شوند. اين وظيفه عبارت است از »نقش آزادى در پرورش و تربيت كودكان«.
دو ويژگى در انسان هست كه سخت به هم مربوط است؛ يكى قدرت تجزيه و تحليل و جمع‏بندى. انسان جاندارى است برخوردار از قدرت انديشه. جاندارى است كه مى‏انديشد. يعنى چه مى‏انديشد؟ يعنى روى دريافتهاى حسى و درونى‏اش محاسبه مى‏كند؛ مطالعه مى‏كند؛ تجزيه و تحليل مى‏كند؛ جمع‏بندى مى‏كند؛ و در اين بعد توانايى خاصى دارد. چه بسا حيوانهاى ديگر بعد حسى‏شان از بعد حس انسان بيشتر باشد. سگ صداهايى را مى‏شنود كه بنده و شما نمى‏شنويم. گربه بوهايى را استشمام مى‏كند كه من و شما استشمام نمى‏كنيم. قدرت ديد چشم برخى از حيوانات حيرت‏انگيز است. قدرت لامسه آنها همين‏طور. در مورد احساس، انسان برترى و تفوّقى بر حيوانات و جاندارهاى ديگر ندارد. در خواستها و تمايلات معمولى، مثل ميل به غذا، شهوت غذا، رغبت به غذا، حيواناتى هستند كه از اَكولترينِ انسانها پرخورتر و حريصترند. در ميل جنسى و خواست جنسى حيوانهايى هستند كه از حريصترين انسانها در تمايلات جنسى حريصترند. در قدرت حركت و دويدن حيواناتى هستند كه از دونده‏ترين و سريعترين و پردوترين انسانها دونده‏تر و سريعترند. انسان وقتى خيلى در هنر آكروبات پيش برود تازه مى‏شود مثل ميمون - تازه، همه كارهاى ميمون را هم نمى‏تواند بكند. خيلى تيزدو هم كه باشد هرگز به اندازه يك اسب نمى‏تواند بدود. اگر قهرمان بين‏المللى دو صد متر با يك اسب تيزدو معمولى مسابقه بدهد كدام جلو مى‏زنند؟ اما در بعد انديشيدن و تجزيه و تحليل و جمع‏بندى كردن بى‏شك انسان تنها موجودى است كه از اين قدرت برخوردار است. اگر هم جاندارها و حيوانات ديگر از قدرت تجزيه و تحليل، برخوردار باشد اين برخوردارى آن‏قدر ضعيف است كه در برابر انسان به حساب نمى‏آيد. پس لااقل مى‏توانيم بگوييم اين بعد از انسان، با اين تكاملى كه الان دارد، از ويژگيهاى انسان است. اين يك ويژگى. ولى اگر انسان فقط داراى اين ويژگى بود ممكن بود در برابر برخى از ماشينهاى محاسبه و مغزهاى الكترونيك امروز چيزى كم بياورد. انسان در اين بعد باز يك خصوصيت علاوه دارد و آن ابتكار و خلاقيت و نوآفرينى است. بنابراين، مى‏گوييم، »انديشه تحليلگرِ جمع‏بندى كنِ نوآفرين«. اين قيد را اضافه مى‏كنيم، و اين‏همه تازه مى‏شود يك بعد. ولى اگر تنها ويژگى انسان قدرت انديشه و تجزيه و تحليل و خلاقيت و ابتكار و نوآفرينى بود، فكر نمى‏كنم مى‏توانست خود را به عنوان تافته جدا بافته عالم هستى بشناسد؛ فكر نمى‏كنم مى‏توانست ادعاى خليفة اللّهى كند. آن بعد ديگر و ويژگى دوم، كه به انسان كرامتى خاص خودش و ارزشى فوق العاده داده و براستى او را به عنوان يك موجود برتر در عالم خلقت شناسانده، چيست؟ آن بعد ديگر عبارت است از آزاد بودن و انتخابگر بودن. انسان جانور و جاندارى است انديشمند، تحليلگر، خلاّق، نوانديش، نوآفرين. - اينها همه يك؛ و دو: مختار.
دوستان توجه داريد كه خداى ما، يعنى خداى اديان، نسبت به مبدأ هستى در مكتبهاى مادى و مكتبهاى شبه‏مادى، در دو جهت و در دو نقطه از يكديگر جدا مى‏شوند. يكى در نقطه علم بى‏پايان - ولى اين كافى نيست. مهمتر اينكه خداى اديان خداى مختار است. خدا واقعيتى است مختار. از روىِ اجبارِ عواملِ ديگر دست به هيچ كار نمى‏زند. »فعّالٌ لِما يُريد«؛ هر چه بخواهد مى‏كند. مشيّت و خواستش با هيچ محدوديتى روبرو نيست. اما مبدأ هستى ماترياليسم اين طور نيست، بلكه در چهارچوب نظام كنش و واكنش طبيعى مى‏تواند منشأ اثر باشد. برداشتى هم كه برخى از مكتبهاى فلسفىِ به اصطلاح الهى از خدا دارند چيزى چندان فراتر از خدا و مبدأ هستى ماترياليستها نيست. چون آنها هم خداى مختار را به ما معرفى نمى‏كنند. مبدأ هستى و آفريدگار جهان و خداى اديان، بزرگترين وجه امتيازش از مبدأ هستى در مكتبهاى ديگر اين است كه مختار است؛ فعّال لِما يُريد است؛ مشيتى نافذ و قاطع دارد فوق هر چيز ديگر؛ »و لايسئل عمّا يفعل و هم يسئلون« است.(2) حالا اين خداى فعّالٌ لِما يُريد، يك موجودى آفريده به نام انسان. به اين انسان اختيار داده. خودش به اين موجود اختيار داده و گفته تو را آفريدم تا در اين پهنه هستى به شكل مختار زندگى كنى. يعنى چه مختار زندگى كنى؟ يعنى تو را آفريدم، به تو نيروها و قدرتها دادم، امكانات فراوان محيطى در اختيارات نهادم، چراغ هدايت )همان انديشه تحليلگر( را در درونت روشن كردم و، از آن فراتر، مشعل هدايتِ وحى و رسولان و پيشوايان و امامان و عالمانى كه علم خود را از آنها گرفته‏اند، اينها را هم فرا راهت نهادم. با اين حال، همه اين كارها را كردم كه چه؟ كه حتماً به راست بروى؟ نه! با اين حال به تو گفتم، حالا مى‏خواهى راست برو، مى‏خواهى كج برو. با همه اين حرفها، »انّا هديناه السّبيل، امّا شاكراً و امّا كفوراً.«(3)
بحثى كه امشب فشرده مى‏خواهم خدمتتان عرض كنم زمينه وسيعى دارد. همين بُعدى كه امشب دارم دنبال مى‏كنم، كه در ارتباط با آيات قرآن كريم است، واقعاً از جالبترين بحثها و زنده‏ترين بحثهاى امروز دنيا در زمينه انسان‏شناسى است. قرآن در آيات متعدد تصريح مى‏كند كه اگر خدا مى‏خواست اين مشركين مشرك نشوند مى‏توانست چنين كند و بعد هم مشركين مشرك نمى‏شدند. ولى قرار بر اين بود كه اينها بتوانند مشرك بشوند. خوب دقت كنيد؛ نقش خدا به عنوان مبدأ هستى و آفريدگارِ فعّال لِما يُريد؛ نقش پيامبران به عنوان رهبران و راهنمايان امت؛ نقش امام به عنوان زمامدار و مسئول امت و مدير جامعه؛ همه اينها نقشى است كه بايد به آزادى انسان لطمه وارد نياورد. اگر اين نقشها بخواهد به آزادى انسان لطمه وارد بياورد بر خلاف مشيت خدا عمل شده است. خوب، حالا شما، اى پدر و اى مادر، مى‏خواهى درباره فرزندت چگونه نقشى داشته باشى؟ و شما اى معلم و شما اى مربى، مى‏خواهى درباره اين دختركان و پسركان چگونه نقشى داشته باشى؟ آيا شما مى‏خواهى سلب كننده آزادى و اختيار بچه‏ها باشى، و تازه اسمش را بگذارى دلسوزى و تربيت؟! »من خيلى پدر خوبى هستم؛ نمى‏گذارم بچه‏ام چپ و راست برود و خطا بكند«! »خيلى مادر دلسوزى هستم، آن‏قدر مراقب كوچكترين حركات بچه‏ام هستم كه نمى‏گذارم اين طرف يا آن طرف برود«! »چه مدرسه خوبى! آن قدر مراقب بچه‏ها هستند كه بچه‏ها امكان تخطّى از اين طرف و آن طرف ندارند«! آفرين بر من و تو مسلمانِ پيرو قرآن كه اين‏قدر كج فكر مى‏كنيم! مى‏گويم قرآن مى‏گويد اگر خدا مى‏خواست اينها مشرك نشوند برايش كارى نداشت؛ مشرك نمى‏شدند. خدا خواسته آنها امكان مشرك شدن داشته باشند. خدا به پيغمبرش مى‏گويد، »اَفَاَنت تكره النّاس حتى يكونوا مؤمنين؟«؛(4) تو مى‏خواهى مردم را مجبور كنى مؤمن باشند؟ تو براى اين رسالت نيامدى. حالا تو، پدر و تو مادر، مى‏خواهى بچه‏ات را مجبور كنى كه مؤمن باشد؟ و تو معلم و مربى مى‏خواهى اين بچه را مجبور كنى مؤمن و خوشرفتار باشد؟ قيمت اين آدمكهاى مصنوعىِ ظريفِ زيباىِ دلربا از قيمت يك مجسمه قشنگ بيشتر نخواهد بود. بياييد همه با هم تصميم بگيريم بچه‏هايمان آدم باشند. آدم باشند يعنى چه؟ يعنى مختار باشند. آگاه و مختار. نقش ما و شما نسبت به اين بچه‏ها بايد نقش كمك باشد؛ نقش فراهم‏آورنده زمينه‏هاى بيشتر براى رشد سريعتر و سالمتر و سرراست‏تر باشد، نه نقش استادكار قالب‏سازى كه مى‏خواهد اين استعداد نرم و لطيف كودك را در يك قالب خشن بريزد و از او يك موجود قالبى بسازد.
من نمى‏دانم در مدارسى كه با صبغه اسلامى كار مى‏شود عملاً به اين اصل مهم تربيتِ انسانِ آزادمرد - آزادمردان و آزادزنان واقعى - تا چه اندازه توجه مى‏شود و تا چه اندازه براى اين نقش و اين پرورش امكان عمل فراهم مى‏شود؛ ولى لااقل مى‏توانم عرض كنم كه اگر مى‏خواهيم در راه اسلام باشيم و با صبغه اسلام بچه‏ها را تربيت كنيم، تعليم اسلام اين است. اقلاً در اين حد كه مى‏توانم عرض كنم، آقا، تعليم اسلام اين است. در نظام سياسى و اجتماعى و اقتصادى اسلام مسأله بزرگ و اساسى، مسأله‏اى كه نقش تعيين كننده و شكل‏دهنده دارد، اين است كه انسانهاى پوياى آزادى بسازد كه با انتخاب خويشتن به راه حق، به راه خدا، به راه پاكى و فضيلت و تقوا درآيند. بسيارى از تدابير اسلام در نظامهاى سياسى و اجتماعى، در حقيقت در جهت از بين بردن عوامل ضد آزادى است. اگر پيغمبر اكرم به فرمان خدا با مسلمانان و ياران مؤمن جانبازش با مشركان مى‏جنگد، نه براى آن است كه اينها به زور شمشير مسلمان شوند. اين دروغى است بر اسلام. قرآن به پيغمبر مى‏گويد، »اَفَاَنتَ تكره الناس حتى يكون مؤمنين؟« مى‏گويد حتى اكراهشان هم نمى‏توانى بكنى چه رسد به اينكه آنها با شمشير مسلمان شوند. پس شمشير اسلام و مسلمين كجا به كار افتاده؟ شمشير اسلام و مسلمين براى از بين بردن عامل انحرافى استضعاف به كار افتاده است. مستضعف در جامعه قدرتهاى خودكامه‏اى را مى‏بيند كه مانع آن هستند كه انسانها آگاه شوند و پس از آگاهى راه دلخواه خود را اختيار كنند. شمشير اسلام براى از بين بردن استضعاف است. استضعافى كه تكيه‏گاهش شمشير است چه راهى براى مقابله با آن وجود دارد. يك راهش شمشير است. اگر اسلام به مسئله انفاق و تأمين حداقل نياز هر انسانى در نظام اسلامى اهميت مى‏دهد براى اين است كه عامل فقر، انسانهاى آزاد را برده اقتصادى ديگران نكند. پس اسلام مى‏خواهد كه انسان آزاد باشد. اگر مى‏گويد نبايد در مجامع عمومى و به صورت علنى فسق و فجور و شهوت و گناه نباشد و در ملأ عام، به نام هنر، يك جفت حيوان حريص بر شهوت با هم همبستر نشوند، براى اين است كه مى‏خواهد محيط اجتماعى از ايجاد طغيان شهوت جنسى در انسانها پاك باشد؛ تا انسان در اين محيط آزاد باشد. فكر مى‏كنيد چقدر از راه تحريك جنسى در همين دنياى امروز بر گرده انسانها سوار شده‏اند و مى‏شوند؟ فكر مى‏كنيد دايره‏اش چقدر وسيع است؟ اگر حد مى‏زند، اگر كيفر مى‏دهد، اگر جلوگيرى مى‏كند،… شما در احكام حدود اسلام دقت كنيد. كسى حق تجسّس از اينكه كسى گناه مى‏كند ندارد؛ هيچ گناهى. اگر كسى بر گناهى آگاه شد… افراد جرأت گفتن بسيارى از گناهها را ندارد. يعنى گناه بايد آن‏قدر علنى باشد كه دو تا، سه تا، چهار تا، آگاه بشوند. پس آنچه دست اسلام و حكومت اسلام و قانون اسلام با شدت جلو آن را مى‏گيرد تظاهر به فسق و فجور است. از اين مرحله كه پايين بيايد باز هم جلو آن را مى‏گيرد، اما با چه؟ با دادن آگاهى؛ با دادن تمرين؛ با دادن تربيت. تربيت و تمرين يعنى چه؟ تربيت و تمرين يعنى قدرت اراده و قدرت انتخاب را در درون خويش بالا بردن. همين‏طور كه دست من يك توانايى دارد براى برداشتن اين بار، و اين توانايى به تدريج در من رشد كرده… يك كودك شيرخوار نمى‏تواند اين ليوان آب را از جا بردارد. با رشد من، با رشد اندامهاى من، با رشد توانهاى من است كه من مى‏توانم اين ليوان را از اينجا بردارم. قدرت انتخاب نيز همين‏طور است. خدا ما را انتخابگر آفريد؛ داراى توان انتخاب آفريد؛ ولى به اين صورت كه مى‏توانيم اين قدرت را در خودمان بالا ببريم. كوشش اسلام اين است كه انسانِ آزاد تربيت كند؛ آزاد از همه چيز؛ آزاد از بند هوا و هوس؛ آزاد از تسلط خشم؛ آزاد از گرايش به جاه‏طلبى و قدرت و ثروت؛ آزاد از تسلط ديگران؛ آزادِ آزاد؛ تا راه خويشتن را همواره آزادانه انتخاب كند. شما هر چه حد و تعزير و تمرين و تربيت در روايات و احكام اسلامى مى‏يابيد همه در اين جهت است؛ كمكى است به تقويت آزادى و قدرت انتخاب در درون و در برون؛ رهيدن هر چه بيشتر از سلطه ضد اختيار و آزادى در درون و در برون. حالا اگر پدرى دلسوز و مادرى دلسوز، بدون توجه به اين نكته، بچه را در خانه؛ معلم و مربى دلسوز در مدرسه؛ يا با تبانى پدر و مادر و معلم در هر دو محيط، با هم همكارى و تعاون كنند، اما نه بر برّ و تقوا، بلكه بر اثم و عدوان، و نگذارند در بچه قدرت آزاد زيستن رشد كند… اگر به بچه غذا ندهيد ستمى به او رفته، اما نه ستمى بزرگ. اما اگر فضاى آزاد زيستن را از او گرفتيد بزرگترين ستم را به او كرده‏ايد، چرا كه انسانيت او را در معرض خطر قرار داده‏ايد. عرض كردم، بزرگترين ويژگى انسان از ديدگاه اسلام اين است كه جاندارى است آگاه، انديشمند، انتخابگر و مختار. مردم را در جهل و بيخبرى و ناآگاهى نگه‏داشتن، بچه‏ها را در جهل و بيخبرى و ناآگاهى نگه‏داشتن، و بچه‏ها و مردم را از آزادى و آزاد زيستن محروم كردن، بزرگترين ظلم و ستم در حق آنهاست. منتها، آقاى عزيز و خانم محترم و معلم عزيز؛ بچه آزاد تربيت كردن درد سر و زحمت دارد و كارى دشوار است. اينكه آدم بچه را طورى بار بياورد كه با يك تشر، با يك »گم شو!«، حساب خودش را بكند، خيلى مشكل نيست؛ ولى اينكه انسان بخواهد بچه را طورى بار بياورد كه »گم شو« در او خيلى اثر نكند اما محاسبة النفس در او اثر بكند و از بچگى شروع به حساب‏كشى از خويشتن كند، خيلى دشوار است؛ خيلى صرف وقت مى‏خواهد؛ خيلى مهارت مى‏خواهد. ممكن است كسانى بگويند،»كو وقت اين حرفها؟ كو حوصله اين حرفها؟« درست مى‏فرماييد. ولى اگر چنين نكنيم بعد بايد بپرسيم،»كو آن جوانان رشيد آزاد و آزاده كه بتوانند پاسدار حق و حقيقت باشند؟«
مى‏دانيد كه بسيارى از اوقات كوششهاى بنده و شما، به عنوان پدر و مادر، و كوششهاى معلم و مدير و ناظم در مدرسه، براى برخورد تند و مهاركننده با بچه‏ها از كجا برمى‏خيزد؟ از ضعف ما. گاهى اوقات، مخصوصا در كلاس يا در خانه، صحنه‏هايى پيش مى‏آيد كه خُرد كننده و منحرف كننده است. معلم مى‏آيد سركلاس؛ چون محيط آزاد است بچه از او يك سؤالى مى‏كند خارج از چارچوبى كه معلم برايش معين كرده. از قضا آقا معلم يا خانم معلم جواب اين سؤال را نمى‏داند. خوب، اگر خانم معلم يا آقا معلم پيرو اسلام باشد خيلى راحت، با روى گشاده و با زبانِ خوش، مى‏گويد، »جانم، نمى‏دانم؛ من هم مثل تو معلوماتم محدود است؛ فقط كمى از تو بيشتر مى‏دانم؛ چشم! از آنهايى كه مى‏دانند مى‏پرسم؛ به كتابها مراجعه مى‏كنم و در جلسه بعد به شما جواب مى‏دهم.« يا اگر بچه در خانه از پدر و مادرى سؤالى كند، و پدر و مادر يا اصلاً جواب سؤال را نمى‏دانند و يا مى‏دانند ولى نحوه پاسخ دادن را بلد نيستند، به جاى اينكه پرخاش كنند كه »بچه! اين فضوليها به تو مربوط نيست!« به جاى اين پرخاش، با محبت مى‏گويد، »بچه جان! سؤالى كردى، بسيار خوب، فكر مى‏كنم و به تو جواب مى‏دهم.« كدام روش انسانى‏تر و اسلامى‏تر است: آن تشر زدن و »برو گم شو!« و »اين فضولى به تو نيامده!« يا روش دوم؟ آن روش اول در حقيقت سرپوشى است كه آنها روى ضعف و جهل خود مى‏گذارند و از سر خودخواهى و غرور است. به خود مى‏گويند مگر مى‏شود معلم غرورش را بشكند؟ مگر مى‏شود پدر و مادر عظمت و ابهت خودشان را در خانه بشكنند؟ آقا، غرورت را نمى‏شكنى، اما اين نونهال عزيز را مى‏شكنى!


منبع:شفقنا

ارسال نظر

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار