حرف های تازه ی کیارستمی و گلایه هایش
پارسینه: سی و چند سال است که در انقلاب به سر میبریم و این انقلاب هرگز فروکش نکرده و هنوز این داستان خودیها و غیرخودیها امنیت اقتصادی و اجتماعی ما را به هم زده است. نمیدانیم آن وقتی که قدرتمندها سر کار خواهند آمد و یک حمایت یکدست و یکپارچه از این ملت خواهند کرد، کی خواهد بود و چه وقت این مسائل حل خواهد شد'
«همچون یک عاشق» این روزها بر پرده سینماهای لندن است؛ آخرین فیلم عباس کیارستمی که اول بار در جشنواره کن به نمایش درآمد اما چندان موفق نبود.
کیارستمی این بار ژاپن و شهر توکیو را مرکز فیلم خود قرار داده و رابطه یک پیرمرد و یک دختر جوان تن فروش را تصویر میکند.
فیلم با نماهای بلند حال و هوای غالب فیلمهای کیارستمی را دارد و این بار با پایانی غیرمنتظره که در سینمای کیارستمی سابقه ندارد، تماشاگر را متعجب میکند.
درباره این فیلم رادیوفردا با عباس کیارستمی گفتوگویی کرده است که در کافه سینما میخوانید:
از اینجا شروع کنیم که چرا توکیو؟ حس کردم که این قصه میتواند هر جای دیگری در دنیا هم اتفاق بیفتد....
عباس کیارستمی: خوب میتواند هر جای دیگری هم اتفاق بیفتد، حالا سوال این است که اگر هر جای دیگری اتفاق میافتاد باز سوال میکردید که چرا مثلاً پاریس یا نیویورک ؟... ایده اصلی در توکیو شکل گرفت حدود هفده یا هجده سال پیش وقتی که دختری را با لباس عروس در خیابان دیدم در محله دوپونگی که محل رفت و آمد شبانه تاجرهاست و پرسیدم که این دختر کیست، گفتند اینها فاحشههای نیمه وقت هستند که اینجا کار میکنند برای تامین هزینههای تحصیلشان. این ایده برای سالها در ذهن من باقیمانده بود تا این که الان به خاطر شرایطی که الان حاکم است بر فیلمسازی در ایران این فیلم را در ژاپن ساختم.
فکر می کنید شرایط فیلمسازی در ایران برای شما مشکل ساز است؟
شرایط روز به روز دشوارتر شد و به حدی رسید که چند سال پیش به کلی نومید شدم نسبت به ادامه کار. نه اینکه به من مجوز نمیدهند. واقع بینانه و صادقانه باید بگویم که اگر تقاضا کنم قطعاً مجوز میدهند. اما هیچ ضمانتی پشت این مجوز وجود ندارد و وقتی فیلم آماده میشود یک عده دیگر سر کار هستند و سیاستها عوض میشود و آدمهای دیگری میآیند و بنابر این یک نابسامانی دائمی در حرفه ما وجود دارد و البته در زندگی ما.
سی و چند سال است که در انقلاب به سر میبریم و این انقلاب هرگز فروکش نکرده و هنوز این داستان خودیها و غیرخودیها امنیت اقتصادی و اجتماعی ما را به هم زده است. نمیدانیم آن وقتی که قدرتمندها سر کار خواهند آمد و یک حمایت یکدست و یکپارچه از این ملت خواهند کرد، کی خواهد بود و چه وقت این مسائل حل خواهد شد.
به هر حال راه حل نهاییام این است که بروم بیرون از کشور کار کنم. در اروپا کار کردم با ژولیت بینوش که این تصور پیش آمد که میخواهم مخاطب بیشتری جلب کنم و وارد سینمای حرفهایتری بشوم و پشت سر بگذارم دنیایی را که با آن شروع کردهام و بروم به یک دنیای جدیدتر در عالم سینما. ولی حالا که این فیلم ساخته شد و از پلههای فرش قرمز کن بالا رفتیم، دیدم دوباره رجعت کردهام به خودم و سینمای قبل از انقلاب خودمان و دوباره کوچکتر از آنی شدهام که بودهام. باز زبان فارسی یک مقدار در سالهای گذشته برای گوش ملتهای اروپایی و آمریکایی آشناتر از ژاپنی شده، ولی نمیدانم، در یک نوع لجبازی یا خودزنی رفتم سراغ کشوری مثل ژاپن و زبانی مثل ژاپنی و آدمهایی که هیچ کس آنها را نمیشناسد.
میان صحبتهایتان اشاره کردید به شرایط اجتماعی ایران. عدهای میگویند و بر این اساس تحلیل میکنند که شما فیلمساز اجتماعی هستید. فکر میکنید این شرایط ایران دیگر روی کار شما تاثیر نمیگذارد یا الان ترجیح میدهید به آن نپردازید و از آن فاصله بگیرید؟
سوال را متوجه نشدم؛ من را فیلمساز اجتماعی میشناسند یا نمیشناسند؟
برخی به این عنوان شما را خطاب میکنند...
چه بگویم... به غیر از فیلمهای تاریخی که من به شدت از آن دورم، شما هر فیلمی بسازید درباره انسان امروز، انسان به هر حال هویتی دارد و جغرافیایی، و اگر مربوط به امروز باشد، به هر حال فیلم اجتماعی میشود. هر فیلم اجتماعی خوبی یک فیلم سیاسی خوب هم هست. هر چقدر غیر مستقیمتر درباره مسائل بشری حرف بزند، فیلم ماندگارتری است در طول تاریخ و میتواند شامل همه ملتها شود و محدود نشود به شرایط خاص ما الان در ایران.
یک فیلم انسانی، اجتماعی است و طبیعتاً نمیشود فیلم ساخت و اجتماعی نساخت. مگر این که از طبیعت بیجان استفاده شود که تازه از آن هم میشود تعبیرهای اجتماعی کرد. همین الان اگر دوربین را اینجا بگذارم و از دریا فیلم بگیرم یک معنای اجتماعی درش هست و خواهند گفت چه شده که این فیلمساز اجتماعی ما پناه برده به دریا و دشت و بیابان. به هر حال شما ذهنیت سیاسی و اجتماعی را نمیتوانی نه از تماشاگرت بگیری و نه از فیلمسازت.
در جایی گفتید که فیلم های اوزو را در نوجوانی در کانون فیلم ایران دیدهاید و این فیلمها ناخودآگاه روی شما خیلی تاثیر گذاشته. حالا که در ژاپن کار کردید، به نظر میرسد خودآگاه یا ناخودآگاه خواستید به سینمای اوزو نزدیک شوید....
اصلاً این طور نبود... سن ما دیگر سن تاثیرپذیری نیست. ما الان تنها میتوانیم کپیبرداری کنیم که به نظرم در شان هیچ هنرمندی نیست. تاثیر را موقعی گرفتیم که حتی خودمان نمیدانستیم این کاره خواهیم شد. فیلمهای اوزو را خیلی خوب یادم هست... نوزده سالم بود و این فیلمها را در کانون فیلم تهران تماشا میکردیم، اما آن موقع نمیدانستم که فیلمساز خواهم شد. الان فکر نمیکنم که دیگر بتوانیم تاثیر بگیریم. بنابراین زمانی که کار میکردم به فیلمهای اوزو فکر نمیکردم.
اولین تفاوت این بود که فیلمهای اوزو سیاه و سفید بود و اینجا شخصیتهای من رنگی حرکت میکردند و فضا اصلاً فضای اوزو نبود. زبان همان زبان بود، اما زبان در حافظه من نبود، تصویرها در حافظه من مانده بود. بنابراین فکر نمیکنم بتوانیم آن شباهت را پیدا کنیم، اما به هر حال آدمهای اوزویی در فیلمام بودند؛ یکی جلوی دوربین بود، همین آقای پروفسور که خیلی شبیه کارآکترهای اوزو بود و یکی هم طراح صحنهای بود که میشود گفت یکی از آن ساموراییهایی است که دارد نسلاش منقرض میشود و نوع نگاه او به هنر و انسان خیلی ویژه و متفاوت بود و این جور آدمها را خیلی سخت میتوان پیدا کرد. همین الان کسی از من پرسید در این فیلم چه چیزی گیرت آمد، گفتم دیدن دو تا آدم و گذراندن وقت برای مدت دو ماه که این بهترین پاداش من بود برای این فیلمی که ساختم. هیچ کدام از این دو به کارشان به عنوان یک حرفه نگاه نمیکردند؛ خیلی عاشقانه کار کردند.
کیارستمی این بار ژاپن و شهر توکیو را مرکز فیلم خود قرار داده و رابطه یک پیرمرد و یک دختر جوان تن فروش را تصویر میکند.
فیلم با نماهای بلند حال و هوای غالب فیلمهای کیارستمی را دارد و این بار با پایانی غیرمنتظره که در سینمای کیارستمی سابقه ندارد، تماشاگر را متعجب میکند.
درباره این فیلم رادیوفردا با عباس کیارستمی گفتوگویی کرده است که در کافه سینما میخوانید:
از اینجا شروع کنیم که چرا توکیو؟ حس کردم که این قصه میتواند هر جای دیگری در دنیا هم اتفاق بیفتد....
عباس کیارستمی: خوب میتواند هر جای دیگری هم اتفاق بیفتد، حالا سوال این است که اگر هر جای دیگری اتفاق میافتاد باز سوال میکردید که چرا مثلاً پاریس یا نیویورک ؟... ایده اصلی در توکیو شکل گرفت حدود هفده یا هجده سال پیش وقتی که دختری را با لباس عروس در خیابان دیدم در محله دوپونگی که محل رفت و آمد شبانه تاجرهاست و پرسیدم که این دختر کیست، گفتند اینها فاحشههای نیمه وقت هستند که اینجا کار میکنند برای تامین هزینههای تحصیلشان. این ایده برای سالها در ذهن من باقیمانده بود تا این که الان به خاطر شرایطی که الان حاکم است بر فیلمسازی در ایران این فیلم را در ژاپن ساختم.
فکر می کنید شرایط فیلمسازی در ایران برای شما مشکل ساز است؟
شرایط روز به روز دشوارتر شد و به حدی رسید که چند سال پیش به کلی نومید شدم نسبت به ادامه کار. نه اینکه به من مجوز نمیدهند. واقع بینانه و صادقانه باید بگویم که اگر تقاضا کنم قطعاً مجوز میدهند. اما هیچ ضمانتی پشت این مجوز وجود ندارد و وقتی فیلم آماده میشود یک عده دیگر سر کار هستند و سیاستها عوض میشود و آدمهای دیگری میآیند و بنابر این یک نابسامانی دائمی در حرفه ما وجود دارد و البته در زندگی ما.
سی و چند سال است که در انقلاب به سر میبریم و این انقلاب هرگز فروکش نکرده و هنوز این داستان خودیها و غیرخودیها امنیت اقتصادی و اجتماعی ما را به هم زده است. نمیدانیم آن وقتی که قدرتمندها سر کار خواهند آمد و یک حمایت یکدست و یکپارچه از این ملت خواهند کرد، کی خواهد بود و چه وقت این مسائل حل خواهد شد.
به هر حال راه حل نهاییام این است که بروم بیرون از کشور کار کنم. در اروپا کار کردم با ژولیت بینوش که این تصور پیش آمد که میخواهم مخاطب بیشتری جلب کنم و وارد سینمای حرفهایتری بشوم و پشت سر بگذارم دنیایی را که با آن شروع کردهام و بروم به یک دنیای جدیدتر در عالم سینما. ولی حالا که این فیلم ساخته شد و از پلههای فرش قرمز کن بالا رفتیم، دیدم دوباره رجعت کردهام به خودم و سینمای قبل از انقلاب خودمان و دوباره کوچکتر از آنی شدهام که بودهام. باز زبان فارسی یک مقدار در سالهای گذشته برای گوش ملتهای اروپایی و آمریکایی آشناتر از ژاپنی شده، ولی نمیدانم، در یک نوع لجبازی یا خودزنی رفتم سراغ کشوری مثل ژاپن و زبانی مثل ژاپنی و آدمهایی که هیچ کس آنها را نمیشناسد.
میان صحبتهایتان اشاره کردید به شرایط اجتماعی ایران. عدهای میگویند و بر این اساس تحلیل میکنند که شما فیلمساز اجتماعی هستید. فکر میکنید این شرایط ایران دیگر روی کار شما تاثیر نمیگذارد یا الان ترجیح میدهید به آن نپردازید و از آن فاصله بگیرید؟
سوال را متوجه نشدم؛ من را فیلمساز اجتماعی میشناسند یا نمیشناسند؟
برخی به این عنوان شما را خطاب میکنند...
چه بگویم... به غیر از فیلمهای تاریخی که من به شدت از آن دورم، شما هر فیلمی بسازید درباره انسان امروز، انسان به هر حال هویتی دارد و جغرافیایی، و اگر مربوط به امروز باشد، به هر حال فیلم اجتماعی میشود. هر فیلم اجتماعی خوبی یک فیلم سیاسی خوب هم هست. هر چقدر غیر مستقیمتر درباره مسائل بشری حرف بزند، فیلم ماندگارتری است در طول تاریخ و میتواند شامل همه ملتها شود و محدود نشود به شرایط خاص ما الان در ایران.
یک فیلم انسانی، اجتماعی است و طبیعتاً نمیشود فیلم ساخت و اجتماعی نساخت. مگر این که از طبیعت بیجان استفاده شود که تازه از آن هم میشود تعبیرهای اجتماعی کرد. همین الان اگر دوربین را اینجا بگذارم و از دریا فیلم بگیرم یک معنای اجتماعی درش هست و خواهند گفت چه شده که این فیلمساز اجتماعی ما پناه برده به دریا و دشت و بیابان. به هر حال شما ذهنیت سیاسی و اجتماعی را نمیتوانی نه از تماشاگرت بگیری و نه از فیلمسازت.
در جایی گفتید که فیلم های اوزو را در نوجوانی در کانون فیلم ایران دیدهاید و این فیلمها ناخودآگاه روی شما خیلی تاثیر گذاشته. حالا که در ژاپن کار کردید، به نظر میرسد خودآگاه یا ناخودآگاه خواستید به سینمای اوزو نزدیک شوید....
اصلاً این طور نبود... سن ما دیگر سن تاثیرپذیری نیست. ما الان تنها میتوانیم کپیبرداری کنیم که به نظرم در شان هیچ هنرمندی نیست. تاثیر را موقعی گرفتیم که حتی خودمان نمیدانستیم این کاره خواهیم شد. فیلمهای اوزو را خیلی خوب یادم هست... نوزده سالم بود و این فیلمها را در کانون فیلم تهران تماشا میکردیم، اما آن موقع نمیدانستم که فیلمساز خواهم شد. الان فکر نمیکنم که دیگر بتوانیم تاثیر بگیریم. بنابراین زمانی که کار میکردم به فیلمهای اوزو فکر نمیکردم.
اولین تفاوت این بود که فیلمهای اوزو سیاه و سفید بود و اینجا شخصیتهای من رنگی حرکت میکردند و فضا اصلاً فضای اوزو نبود. زبان همان زبان بود، اما زبان در حافظه من نبود، تصویرها در حافظه من مانده بود. بنابراین فکر نمیکنم بتوانیم آن شباهت را پیدا کنیم، اما به هر حال آدمهای اوزویی در فیلمام بودند؛ یکی جلوی دوربین بود، همین آقای پروفسور که خیلی شبیه کارآکترهای اوزو بود و یکی هم طراح صحنهای بود که میشود گفت یکی از آن ساموراییهایی است که دارد نسلاش منقرض میشود و نوع نگاه او به هنر و انسان خیلی ویژه و متفاوت بود و این جور آدمها را خیلی سخت میتوان پیدا کرد. همین الان کسی از من پرسید در این فیلم چه چیزی گیرت آمد، گفتم دیدن دو تا آدم و گذراندن وقت برای مدت دو ماه که این بهترین پاداش من بود برای این فیلمی که ساختم. هیچ کدام از این دو به کارشان به عنوان یک حرفه نگاه نمیکردند؛ خیلی عاشقانه کار کردند.
منبع:
قدس آنلاین
ارسال نظر