زندگینامه حاج میرزا ابراهیم دشتی(منهاج)
ورود به نجف و اساتید:
این جانب ابراهیم منهاج، معروف به دشتی، فرزند جواد، متولد 1318،اهل منطقه دشتی استان بوشهر و فعلا ساکن قم میباشم. در حدود سال 1333 که تقریبا 15 ساله بودم، برای تجصیل علوم دینی به نجف اشرف رفتم و دروس سطح فقه و اصول یعنی کتابهای درسی فقه واصول را غالبا نزد آیتالله راستی خواندم و بعد برای گزراندن دوره فقه و اصول استدلالی حدود هشت سال به درس خارج فقه اصول آیتلله میرزا باقر زنجانی و آیتالله خویی و شهید محمد باقر صدر و حضرت امام خمینی رحمهم الله رفتم. و مضافا بر درسهای رسمی حوزه در باره علوم قرآنی و تفسیر و تاریخ اسلام و سیر تحول علوم در جهان اسلام و جریان پیدایش و توسعه مذاهب و فرق اسلامی، به مطالعه پرداختم و در باره تاریخ ملل نیز کتابهائی از جمله چند جلد از تاریخ تمدن ویل دورانت را مطالعه کردم.
سرخوردگی از حوزه نجف و افسردگی:
خیال می کردم طلاب علوم دینی همه مسائل دینی خود اعم از عقیدتی و غیر عقیدتی را از روی دلیل و برهان به دست میآورند
و لی تدریجا متوجه شدم که آسودگی و اطمینان خاطرآنها معمولا به این دلیل نیست که آنها به علوم یقینی دست یافتهاند بلکه به این دلیل است که در پی این مسائل نبوده و نیستند و از این بابت غم وغصهای نداشته و ندارند بلکه به همان باورهای متعارف در جامعه اکتفا نموده و احساس نقص و کمبودی نمیکنند و هدف اکثر آنها از درس خواندن فقط این است که صورت مسائل و ادله و توجیهات باورهای موجود را یاد بگیرند وبه ذهن خود بسپارند و از این طریق در سلک مبلغین و علما و دانشمندان قرار گیرند. و درسها معمولا عبارت بود از تکرار ادعاها و معتقداتی که در طول تاریخ به صورت کلیشه در آمده واز برکردن صورت استدلالهائی که در کتب گذشتگان نوشته شده و در اثر تکرار و توجیه زیاد یک نوع حرمت و قداستی پیدا کرده که برای جو غالب که انتظار دیگری ندارند قانع کننده بلکه کمال مطلوب است. البته افراد بسیار معدودی هم بودند که به طور جدی در طلب تحصیل علم بودند و برای خروج از حالت تقلید تلاش میکردند.
و در سالهای بعد تدریجا متوجه شدم که بسیاری از اشخاص به دلیل اینکه از ابتدای تحصیل هدف عمدهشان این بوده که مانند بزرگان شوند، از سنین جوانی ناخود آگاه رفتار و گفتار و عادات وخصوصیات رفتاری بزرگان و مشاهیر را تمرین و تقلید میکنند. و در جوانی مانند بزرگ سالان برخورد میکنند و مانند آنها صحبت میکنند و مضافا بر حفظ کردن و به کار بردن اصطلاحات علمی عادات و رفتار آنها را تقلید میکنند. و بعدها متوجه شدم که هر کس این فنون و هنرها را با ظرافت و لطافت بهتری به کار گیرد از سایر رقبا جلو میافتد و مقام و موقعیت بهتری به دست میآورد. به عبارت دیگر تقدم و شهرت بعضی اشخاص به دلیل تفوق آنها در این گونه فنون و هنرها است نه به دلیل علم بیشتر.
با مشاهده این اوضاع که به تمام معنی بر خلاف تصور و آرزوی من بود از درس خواندن زده شدم و تدریجا دچار یاس و ناامیدی شدم و چون کاملا احساس غربت و تنهائی میکردم و کسی نمییافتم که بتوانم با او درد دل کنم دچار افسردگی شدم و با اینکه در مدرسه صدر بودم که اکثر طلاب آنجا از فضلا و بزرگ سال بودند و عمویم آیت الله حاج میرزا احمد دشتی نجفی نیز از بزرگان حوزه نجف بود، کسی را نمییافتم که بتوانم این گونه مشکلات خود را با او در میان بگذارم. دو سه سال به همین وضع گذشت.
تجدید امید و رفع افسردگی:
تقریبا در سال 1335 بود که به لطف خدا با شهید مدنی و آقای راستی آشنا شده و با آنها مرتبط شدم که در اثر ارتباط با آنها تدریجا از افسردگیم کاسته شد و به ادامه تحصیل امید وار شدم. در آن مقطع تاریک ودر آن حالت بحرانی، به وسیله آشنائی با آقای راستی دریچه امیدی به رویم باز شد. ایشان که مشکل مرا خوب تشخیص داده و به طور جدی در صدد مساعدت من بر آمده بود با بحثها و استدلالها و راهنمائیهای گوناگون در باره مسائل عقیدتی و معارف دینی و اوضاع حوزه، هم بخش عمدهای از شبهات را از ذهن من بیرون کرد و هم به اصطلاح حالا، با گفتار درمانیهای خود مرا از افسردگی نجات داد و برای پیگیری رفع مشکلات من مقدماتی فراهم آورد که از مدرسه صدر به مدرسه آیت الله بروجردی منتقل شدم که دوستان مرحوم آیت الله مدنی و ایشان یعنی آقایان حلیمی وقدیری و زمانی و علی آل اسحاق و بعضی دیگر در آنجا بودند که به وسیله ارتباط بیشتر با آنها بلکه قرار گرفتن در جمع آنها افسردگیم رو به کاهش گذاشت و خود آقای راستی هم به وضع من توجه وعنایت خاصی درپیش گرفت حتی در اوقاتی که با ایشان و بعضی از دوستان به لب شط فرات درکوفه میرفتیم ایشان کتاب دیوان حافظ را با خود
میآورد و به طور مکرر به صورت ظاهر برای یک یک ما فال میگرفت وبه این بهانه بخشی از کتاب حافظ را شوخی وار با حال به ظاهر عارفانه البته به صورت دیکلمه برای ما میخواند و با این کار ما را شاد میکرد و منظور اصلی او این بود که میخواست افسردگی را از دل من بیرون آورد که برای من بسیار جالب و سود مند بود.
رفیق و استاد اخلاق :
درآن سالها راهنما و استاد من در مسائل اخلاقی و عقیدتی آیت الله راستی بود که گاهی اوقات با تشویق ایشان با هم به درس تفسیر مرحوم شیخ محمد علی سرابی که واقعا شخصی وارسته و به تمام معنی با اخلاص و با تقوی و با ایمان بود میرفتیم که گاهی در ضمن درس به مسائل اخلاقی و عرفانی میپرداخت البته نه عرفانی به معنی مصطلح و همین طوربا هم به پای منبر مرحوم آیت الله مدنی میرفتیم. آقایان سرابی و مدنی و راستی درسی به اسم درس اخلاق نمیگفتند و اصطلاحات وفنون اهل عرفان را به کار نمیبردند بلکه با آنها مخالف بودند و علاقه آقایان مدنی و راستی به امام خمینی هم با صرف نظر از این جهات بود. روش آقای راستی این بود که در ضمن صحبتهای عادی به مناسبت های مختلف و گاهی اوقات در آخر درس به مسائل اخلاقی و امور معنوی میپرداخت. و من حدود 10 سال، یعنی در مدتی که درس شرح لمعه و رسائل و مکاسب و کفایه ایشان میرفتم و بعد که با هم به درس خارج فقه واصول مرحوم میزا باقر زنجانی میرفتیم، با ایشان دوست و رفیق بودم و در روزهای پنجشنبه و جمعه، بسیاری اوقات با ایشان و بعضی دوستان دیگر به لب شط فرات در کوفه میرفتیم و گاهی اوقات در ایام زیارتی پیاده به
کربلا میرفتیم. ایشان در طول این چند سال به من و امثال من توجه بسیار داشت و قسمت عمدهای از وقت خود را با ما میگذراند. هر وقت در مسائل اخلاقی یا عقیدتی سئوالی داشتم از ایشان میپرسیدم و ایشان مرا راهنمائی میکرد و گاهی که پاسخ آمادهای نداشت مهلت میخواست و بعد از تحقیق پاسخ میداد.
مضافا بر اینها در مدت چند ماه قبل از ظهر روزهای پنجشنبه با ایشان جلسه خصوصی چند ساعته داشتیم که من حدیثی از کتب حدیث را میخواندم و ایشان توضیح میداد و به سئوالات من پاسخ میگفت.
ایشان که با فلسفه مخالف بود میخواست با تکیه به قرآن و حدیث نیازهای معارفی مرا برآورده سازد تا اینکه مرا از درس فلسفه منصرف نماید
آقای راستی واقعا وارسته و با اخلاص و با تقوی و مربی شایستهای بود و به هیچ وجه در پی کسب شخصیت و شئونات متعارف نبود و با مراجع نجف و بیوت آنجا هم علاقه و ارتباطی نداشت و در عین حال به هیچ کس انتقاد نمیکرد. هر چند بعد از انقلاب به دلیل موضعگیریهای سیاسی و رقابت و مبارزه بین احزاب و جمعیتها و رسوخ عوامل فتنهگر و مخرب، تقوی واخلاص بسیاری از اهل تقوی و اخلاص از جمله ایشان تا حدود زیادی آسیب دید و مورد خدشه قرار گرفت. در ارتباط با تقوی و اخلاص ایشان خاطراتی از ایشان در بخش خاطرات آوردهام.
اختلاف سلیقه و جدائی از آقای راستی:
لازم به یاد آوری است که این آقایان یعنی مرحوم شیخ محمد علی سرابی و شهید مدنی و آقای راستی که از تقوی و اخلاص و سلامت نفس بالائی برخوردار بودند و من از محضر آنها استفاده برده و به آنها احترام میگذارم بسیار سنتی بودند و نه تنها با درس فلسفه مخالف بودند بلکه با هر چیزی که در مسیر تحول و اصلاح و نقد وضع موجود حوزههای علوم دینی باشد، مخالف بودند و مانند اکثر علمای حوزه که در بحث اصولی و اخباری مسلک اخباری را به شدت رد میکنند ولی در عمل تفاوت چندانی با اخباریها از آنها مشاهده نمی شود، عملا بنا بر صحت اخبار موجود در کتب حدیث می گذاشتند و حد اکثر سعی و توان خود را به کار میگرفتند که تناقضات و تضاد های موجود در احادیث و حتی مخالفت بعضی از آنها با قرآن و عقل را توجیه نمایند و به طور کلی با نقد کتب حدیث و نظرات علمای بزرگ و حوزه مخالف بودند و در این جهت اصرار می ورزیدند.
ولی من در عین احترام به جنبههای علمی و معنوی اینها با این سلیقه آنها موافق نبودم و در همین راستا بود که در سالهای آخر اقامتم در نجف با شهید محمد باقر صدر که شخصی اصلاح گر ونو اندیش بود مرتبط شدم و به درس ایشان رفتم و بعد که به ایران آمدم هم با کسانی که اهل اصلاح بودند، مانند شهید بهشتی و شهید مطهری و دیگران آشنا و همفکر و همکار شدم. و در این مسائل راه خود را از راه امثال اینها جدا کردم و بعد از انقلاب هم در مسائل سیاسی همفکری و همکاری نزدیکی با هم نداشتیم بلکه در دو مسیر قرار گرفتیم.
ورود به حوزه علمیه قم:
درسال 1349 به قم آمده و جهت آشنائی با فضای فکری و علمی حوزه قم حدود یکی دو سال به درس خارج فقه و اصول اساتید آن وقت یعنی مرحوم آیات گلپایگانی و شریعتمداری و نجفی مرعشی و اراکی و شیخ مرتضی حائری رفتم.
دوره کار آموزی:
در سال 1350 به دعوت مرحوم کرباسی معروف به علامه مؤسس مدارس علوی و نیکان که از شاگردان مرحوم شاه آبادی معروف و همدوره مرحوم امام خمینی بوده به تهران رفتم و مدتی با مدارس علوی و نیکان و مؤسسه صدوق که در شهر ری بود به عنوان ناظرمذهبی همکاری کردم که برای من در حکم یک دوره کار آموزی بود که با روش تعلیم و تربیت آشنا شدم و در اثر همان دوره بود که یکی دو سال بعد اقدام به تاسیس مدرسه رسالت در حوزه علمیه قم نمودم.
ارتباط با بعضی از رجال دوره پهلوی:
در سال 1350و 51 که در تهران بودم چون روحیه کارهای متعارف آخوندی یعنی منبر و پیشنمازی نداشتم و حتی دعوت مصرانه مرحوم شیخ حسن سعید چهلستونی که شخص صالح و با تقوائی بود هم، برای این گونه کارها نپذیرفتم، با مشورت با شهید مطهری و موافقت ایشان در صدد کارهای آموزشی دولتی بر آمدم و در همین راستا بود که با بعضی از رجال سیاسی دوره پهلوی آشنا شدم. از جمله سید حسن امامی امام جمعه تهران در آن زمان و رسول پرویزی که در آن وقت نماینده مجلس شورای ملی بود و صالح شاخوئی که او هم نماینده مجلس بود و دکتر محمد باهری که معاون کل دربار بود و جمال امامی که استاد دانشگاه و ظاهرا سناتور بود.
اینها به خوبی و با احترام از من استقبال کردند و به طور جدی در صدد این امر بر آمدند ولی مشکل اینجا بود که من هیچ گونه مدرک تحصیلی حتی ششم ابتدائی هم نداشتم ولی در عین حال به صورت قرار دادی در آموزش و پروش استخدام شدم و محل کارم هم در لواسان تعیین شد ولی در محل کار حاضر نشدم با اینکه در آن ایام در فقر شدید به سر میبردم. و برای تدریس در دانشگاه هم پیشنهاد نوشتن رسالهای کردند که با مشورت شهید مطهری شروع به نوشتن رسالهای در علوم قرآن نمودم که مقداری هم نوشته شد ولی از این کار هم منصرف شدم.
باز گشت به قم و تاسیس مدرسه رسالت:
درسال 1352 به قم برگشتم و با مساعدت مالی حضرت حجت الاسلام حسینی دشتی که ساکن بوشهربود، به تاسیس و اداره مدرسه رسالت پرداختم که بعدا مرحوم بهشتی هم درآن شریک شد و جمعی از فضلای حوزه از جمله آقایان ابراهیم امینی و محمد یزدی و سید حسین موسوی تبریزی و مرحوم عبائی و مرحوم عباس شیرازی هم با تدریس درآن با این جانب همکاری نمودند و در مسائل اداری و برنامه ریزی هم با مرحوم قدوسی جلسات مشورتی داشتیم.
هدف من از تاسیس این مدرسه مضافا بر تعلیم و تربیت عدهای از نوجوانان وجوانان، این بود که الگوئی برای برنامه ریزی و اداره حوزههای علمیه پیریزی شود. ولی با پیروزی انقلاب عظیم اسلامی که توجه علاقه مندان به اصلاح حوزه معطوف به مسائل انقلابی و سیاسی شد، این گونه اهداف تحت الشعاع قرار گرفت و این هدف تحقق نیافت هر چند که این مدرسه به طور غیر مستقیم برکات قابل توجهی برای حوزه و انقلاب داشت و در همین راستا در جریان انقلاب و جنگ هشت ساله ظاهرا نزدیک به چهل نفر از شاگردان آن به شهادت رسیده باشند. هر چند در اثرجریانات و فتنههای سیاسی مخرب و ویرانگر ارتباط اکثر شاگردان آن مدرسه با من قطع شده است.
تا دو سه سال بعد از پیروزی انقلاب به اداره این مدرسه ادامه دادم ولی وقتی متوجه شدم که ادامه کار مشروط به این است که خود را چشم بسته و بدون قید و شرط تسلیم اهل سیاست نمایم ومن بکارم و آنها به نفع خود درو نمایند از خیر آن گذشتم و به شورای مدیریت واگذار نمودم.
خاطرات و نکات بسیار آموزندهای از این مدرسه در ذهن دارم که امید وارم بتوانم قسمتی از آنها را در همین سایت در آینده عرضه بدارم.
عضو هیئت مدیره و مدیر عامل جامعه مدرسین:
در سال 1358 جامعه مدرسین حوزه علمیه قم جهت اجرای مصوبات و برنامههای خود هفت نفر را به عنوان هیئت مدیره خود انتخاب کرد که من هم یکی از آن افراد بودم : آقایان ربانی املشی و طاهری خرم آبادی و محمد مؤمن که اعضای اصلی دفتر حزب جمهوری اسلامی قم بودند و آقایان شرعی و فاکر که از اعضای اصلی مجاهدین انقلاب اسلامی دفتر قم بودند و آزری قمی که دبیر جامعه مدرسین بود. این هیئت مرا به عنوان مدیر عامل انتخاب نمود و انتظارات زیادی از من داشت ولی به استثنای بعضی موضع گیریهای سیاسی کار قابل توجهی انجام نشد. مدت انتخاب این هیئت یک سال بود که بعد از پایان سال این جانب عضویت برای سال بعد را نپذیرفتم و دلیل عمده آن هم عدم تحمل برخوردهای اعضای حزب جمهوری اسلامی بود.
عضو هیئت مدیره مدرسه عالی قضائی و فرهنگی طلاب حوزه علمیه قم:
در سال 1359 طبق مصوبه شورای انقلاب امتیاز تاسیس مدرسه فوق به جامعه مدرسین واگزار شد و جامعه چند نفر را به عنوان هیئت مدیره آن انتخاب کرد که من هم یکی از آنها بودم. مدت این انتخاب نیز یک ساله بود و من هم به همان دلیل سابق یعنی عدم تحمل برخوردهای اعضای حزب جمهوری اسلامی که در اینجا نیز عضو بودند بعد از پایان سال از ادامه همکاری خود داری نمودم. این مدرسه تدریجا تبدیل به دانشگاه قم شد.
امامت جمعه بوشهر:
در سال 1359 دو سه ماه بعد از شروع حمله نظامی عراق به ایران که بوشهر نیز جزء منطقه جنگی محسوب میشد و به همین مناسبت برگزاری نماز جمعه هم یک ضرورت محسوب می شد به اصرار زیاد بعضی دوستان امامت جمعه آنجا را پذیرفتم با اینکه به هیچ وجه آمادگی آن را نداشتم. و به همین دلیل بعد از چند ماه استعفا دادم:
مسئولیت دفتر تبلیغات و آموزش حج وزارت ارشاد:
دلیل این برخوردها و فشارها این بود که حزب از من توقع داشت که در سیاست آنها ذوب شوم و من هم تسلیم چنین توقعاتی نمیشدم.
این بار سوم بود که من کار خود را به دلیل عدم تحمل برخوردهای اعضای حزب جمهوری اسلامی ترک میکردم.
دلیل این برخوردها و فشارها این بود که حزب از من توقع داشت که در سیاست آنها ذوب شوم و من هم تسلیم چنین توقعاتی نمیشدم.
عضو و مسئول دبیرخانه مرکزی ائمه جمعه سراسر کشور:
پیش از انقلاب در ایران و به طور کلی در بین شیعیان نماز جمعه برگزار نمیشد جز در موارد بسیار معدودی که اکثر قریب به اتفاق آنها پیرو مذهب اخباری بودند. چون اکثر قریب به اتفاق علمای اصولی که رهبری عمده جهان تشیع در دست داشتند نماز جمعه را از مختصات زمان حکومت امام معصوم میدانستند و همیشه از طرف اهل سنت مورد انتقاد بودند که میگفتند شیعیان نماز جمعه را تعطیل کردهاند. بعد از پیروزی انقلاب تدریجا در نماز جمعه به راه افتاد و در ضمن سه چهار سال اکثر شهرهای ایران دارای نماز جمعه شد در ابتدا این نهاد توسط دفتر امام خمینی و دفتر آیت الله منتظری مدیریت میشد. تدریجا این فکر جا افتاد که مدیریت نماز جمعهها به یک سازمان واگزار شود. این بود که در سال 1361 سازمانی به نام دبیر خانه مرکزی ائمه جمعه زیر نظر شورای مرکزی ائمه جمعه تشکیل شد و پنج نفر یعنی حجج اسلام سید حسن ابطحی، قاضی عسکر، کشمیری ، مرحوم عبائی و این جانب برای اداره آن تعیین شدند. هر چند که این دبیر خانه با مشورت همه اعضا اداره می شد سایر اعضا این جانب را به عنوان مسئول دبیر خانه تعیین کردند.
نزدیک به سه سال در این دبیر خانه کار کردم که در خلال این مدت هر دو سه ماه یک بار به عنوان مسئول دبیر خانه در جلسه شورای مرکزی ائمه جمعه که در دفتر آیت الله خامنهای برگزار میشد شرکت میکردم.
آیت الله خامنه ای،آیت الله مشکینی، آیت الله خاتمی امام جمعه یزد، آیت الله طاهری امام جمعه اصفهان و آیت الله ملکوتی امام جمعه تبریز اعضای شورای مرکزی ائمه جمعه بودند.
بعد از حدود سه سال که تصمیم گرفتم نامزد نمایندگی مجلس شورای اسلامی شوم از این سمت استعفا دادم.
برگزاری دومین کنگره جهانی ائمه جمعه و جماعت:
پیش از تاسیس شورای مرکزی ائمه جمعه و دبیرخانه مرکزی ائمه جمعه یک بار کنگره جهانی ائمه جمعه و جماعت به دستور آیت الله منتظری توسط آقایان سید هادی خامنهای و شیخ عبد الله نوری و احتمالا یک نفر دیگر برگزار شده بود. بعد از تاسیس دبیر خانه مرکزی ائمه جمعه، شورای مرکزی ائمه جمعه مسئولیت برگزاری دومین کنگره جهانی ائمه جمعه و جماعت را به عهده این جانب گذاشت. روز نامه اطلاغات حکم ماموریت این جانب برای برگزاری این کنگره که از طرف شورای مرکزی ائمه جمعه و با امضای آیت الله مشکینی بود را در صفحه حوادث چاپ کرد . دلیل این کار را از آقای دعائی سؤال کردم در جواب فرمودند جالا که شده.
برای تامین بعضی نباز ها به وزیر کشور که درآن وقت آقای ناطق نوری بود مراجعه کردم ولی ایشان نه تنها مرا تحویل نگرفت بلکه به طور نا مناسب برخورد کرد.
این کنگره در اردیبهشت 1363 با حضور چند صد نفر مهمان خارجی و داخلی به مدت یک هفته در هتل استقلال تهران به خوبی برگزار شد و تا آنجا که به یاد دارم این مراسم بسیار جالب و موفقیت آمیز بود.
نمونه دیگری از برخورد های زننده مرتبطین با حزب جمهوری اسلامی:
دفتر کار این کنگره در ساختمان ریاست جمهوری بود. در زمان ریاست جمهوری آیت الله خامنه ای که در همان زمان دبیر کل حزب جمهوری اسلامی هم بود. ولی رئیس دفتر ایشان آقای میر محمدی اسم من و دفتر کارم را به نگهبانان درب ورودی ساختمان ریاست جمهوری اعلام نمی کرد و چون اسم من در لیست کارکنان در آن ساختمان وجود نداشت نگهبانان دم در از رفتن من به دفتر کارم جلوگیری می کردند و من به سختی و با راههای پر پیچ وخمی به محل کارم می رفتم. بارها از آقای میر محمدی تقاضا می کردم که اسم من و دفتر کارم را به نگبانان دم بسپارد و ایشان قول می داد ولی این مشکل بر طرف نمی شد. پس از چند ماه که من از این وضع خسته شدم در صدد این برآمدم که دفتر کارم را به ساختمان دیگری منتقل نمایم. پس از طرح این مسئله با آیت الله خامنه ای و موافقت ایشان چند جا پیدا کردم ولی هر جا پیدا می شد با مشکلاتی رو به رو می شدم. چند ماه به همین منوال گذشت تا اینکه تدریجا به راز این جریان پی بردم و آن این بود که من در سیاست آنها و حزب جمهوری اسلامی ذوب نمی شدم و آنها می خواستند با این فشار ها مرا وادار به تسلیم نمایند ومن هم اهل چنین تسلیمی نبودم . همان طور که اشاره شد
سابقا هم چند بار از این گونه برخورد ها از اینها دیده بودم ولی تصور می کردم از من مایوس شده و دست از من برداشته اند ولی چنین تصور و خیالی بسیار دور از سیاست اینها بود.
نمایندگی در مجلس شورای اسلامی:
در دومین دوره مجلس شورای اسلامی که از سال 1363 تا سال 1367 بود نماینده رود باران در مجلس شورای اسلامی بودم. در آن زمان شهرستانهای دشتی و تنگستان و دیر و کنگان یک حوزه انتخاباتی بود و رودباران نامیده میشد. تمام این چهار سال در زمان جنگ بود و عمده امکانات و فرصتها و تبلیغات صرف جنگ می شد.
نمایندگی در مجلس خبرگان رهبری:
در انتخابات میان دورهای دوره اول مجلس خبرگان رهبری که در سال 1363 یعنی حدود یک سال چند ماه بعد از انتخابات اول برگزار شد این جانب در استان بوشهر که انتخابات اول آن باطل شده بود کاندیدا و انتخاب شدم. و در زمان رحلت امام خمینی و انتخاب حضرت آیت الله خامنهای به عنوان رهبری در جلسات مجلس خبرگان حضور داشتم.
در انتخابات دوره دوم مجلس خبرگان هم ثبت نام کردم ولی شورای نگهبان صلاحیت این جانب را تایید نکرد. و به نظرم رسید که رد صلاحیت من با اعمال نفوذ آقای مؤمن صورت گرفته. و این هم نمونه دیگری از انتقامهای اعضای حزب جمهوری اسلامی از من بود که در طول همه این مدت ادامه داشت.
تدریس در دانشگاه شهید بهشتی:
در سالهای 1363 تا 1367 در دانشگاه شهید بهشتی معارف اسلامی تدریس میکردم. در آخرین ترم در ضمن صحبت از اینکه اجتهادات و علوم هیچ یک از علما ممکن نیست صد در صد خالص باشد از مرحوم علامه طباطبائی نام بردم و گفتم حتی ایشان. و مخالفین من این کلام را بهانهای برای تبلیغ علیه من قرار دادند که هم در محافل خصوصی و هم در مجامع عمومی از آن بهره برداری کردند و گفتند ایشان مخالف فلسفه است با اینکه من کتابهای بدایت الحکمه و نهایت الحکمه مرحوم علامه طباطبائی را جزء برنامه درسی مدرسه رسالت قرار داده بودم و آقایان ابراهیم امینی و محمد یزدی و طاهری خرم آبادی آن کتابها را در آن مدرسه تدریس کرده بودند. و خودم هم در بعضی دانشگاهها فلسفه تدریس کرده بودم.
در همین دانشگاه بود که گفتم دعای( یا محمد یا علی یا علی یامحمد اکفیانی فانکما کافیای، یا محمد یا علی یا علی یا محمد انصرانی فانکما ناصرای، یا محمد یا علی یا علی یا محمد احفظانی فانکما حافظای) که در صفحه 46 کتاب مفاتیح آمده بوی شرک میدهد. که این را هم دستاویز دیگری علیه من قرار دادند. با اینکه هیچ کس به من نگفت این نظر شما اشتباه است.
تدریس در دانشگاه تربیت مدرس:
در سال های 1368 تا 1370 چند ترم در دانشگاه تربیت مدرس تدریس کردم با اینکه در این دانشگاه جنجالی علیه من به راه نیفتاد کلاس من در این دانشگاه هم تعطیل شد.
عذر خواهی از خدا و ملت:
در سال 1357 انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی رحمت الله علیه به پیروزی رسید یعنی نظام سلطنتی پهلوی که خود را وارث شاهنشاهی دو هزار و پانصد ساله ایران میدانست و مورد حمایت کشورهای غربی به خصوص امریکا بود با همه تشکیلات و ارگانهایی که برای اداره و تسلط بر کشور در طول سالیان دراز به وجود آورده بود از هم پاشید و جمهوری اسلامی برنامهها و تشکیلات خود را از صفر شروع کرد. کارکنان نظام سابق دست و پای خود را گم کرده و نمیدانستند چه کار کنند و کار کنان نظام جدبد هم تجربهای نداشته و تشکیلات منسجمی تاسیس نکرده بودند.
طبیعی بود که در این جو آشفته و فضای پر هیاهو اشتباهات بسیاری رخ دهد وحقوق بسیاری ضایع شود و طبیعی بود که من هم در این فضای غبارآلود و مواجهه ناگهانی با کارهای گوناگونی که تجربهای در آنها نداشتم، اشتباهات فراوانی داشته باشم. چه بسا بسیاری از موضع گیریها وکارهایم بر خلاف مصلحت بوده و چه بسا صلاحیت بسیاری را برای تصدی اموری تایید کرده باشم که صلاحیت نداشتهاند و مفاسدی برعمل آنها مترتب شده باشد و در همین راستا صلاحیت بسیاری را رد کرده باشم که اصلح بودهاند که اگر تایید کرده بودم خدمات ارزندهای توسط آنها انجام میگرفت و ممکن است در موارد بسیاری که فرصت کافی برای برسی و تحقیق نداشتم و خواه ناخواه باید تصمیمی میگرفتم، حقوق بسیاری را ضایع کرده باشم. همان طور که در موارد بسیاری اقداماتی انجام دادم که بر ضرر خودم و بستگانم بود.
بنا براین هم باید از درگاه خداوند، غفار طلب مغفرت نمایم و هم از ملت ایران و هم از دوستان و بستگانم، هم از کسانی که از دنیا رفتهاند و هم از کسانی که هنوز زندهاند، هر چند که خودم هم در غم آنها شریک بوده و خواهم بود، عذر خواهی نمایم.
ولی در مبارزه با حکومت سابق و تاسیس و بر پایی نظام جمهوری اسلامی نقش قابل توجهی نداشهام که بتوانم به آن افتخار کنم یا اگر پشیمان شده باشم لازم باشد از آن عذر خواهی نمایم.
از لطف و مرحمت خداوند منان امید وارم که در بقیه عمر مرا موفق بدارد که از تجربه های گذشته استفاده نموده واز اشتباهات خود بکاهم وبه ویژه باعث اشتباه و اغوای دیگران نشوم و در شناخت بهتر از اسلام واصلاح امور جامعه و پیشرفت ملت ایران در حد خود نقش مثبتی داشته باشم.
یک سئوال مهم در باره خودم:
با وجود چنین سوابقی چرا عضو هیچ حزب و جمعیتی نشدم و خودم هم به تاسیس حزب و مؤسسهای نپرداختم؟ بلکه به طور کلی از فعالیتهای سیاسی دست کشیدم؟ اگر عدم عضویت در یکی از جمعیتها و ذوب نشدن در یکی از آنها به دلیل روحیه تکروی و ضعف روح جمعی در من بود، به چه دلیل به طور مستقل به فعالیت سیاسی ادامه ندادم؟
هر چند به طور کلی خود را از ضعف روح جمعی ومانند آن مبری نمیدانم و حتی به دلیل زیاده روی در انتقاد، از خود انتقاد هم میکنم، ولی علت اصلی این حالت چیز دیگری بود که درآن فضا گفتنش آسان نبود و گوینده آن متهم به ضد انقلاب میشد و حالا که تا حدودی شرائط تغییر کرده میتوانم آن را باز گو نمایم.
پاسخ سؤال فوق :
پاسخ این سئوال اجمالا این است که درعین تجلیل و احترام به انقلاب اسلامی شکوهمند ایران به رهبری حضرت امام خمینی قدس سره که در حدود توان هم، از همکاری و خدمت به آن دریغ نورزیدم و به شهادت فرزند برومند خود در راه آن هم رضایت دادم، با همه این اوصاف، روح و وجدانم به همکاری با آن ارضا و قانع نمیشد. به دلیل اینکه راه روشنی که به اهداف در نظر گرفته شده، منتهی شود به نظرم نمیرسید واین نوع فعالیتها را عمدتا نشئت گرفته از خود باوری میدانستم که در عین اینکه آثار مثبتی داشت و دارد، به نتایج مورد نظر منتهی نمیشود و به حل مشکلات اساسی نمیانجامد. بلکه مهمترین اثر و نتیجه آن این است که با تجربه آن و بعد از پشت سر گذاشتن آن، راهی برای رسیدن به مشکلات اساسی و شناخت آنها، به دست آید و راهکارهای دیگری برای حل آنها جستجو شود. به عبارت دیگر انقلاب و جمهوری اسلامی و همه اینها تجربههایی بود که باید انجام میگرفت که روحانیت شیعه،هم نقاط قوت خود را بهتر بشناسد و هم نقاط ضعف خود را و در مسیراصلاح و باز سازی خود گام بردارد و از زیاده روی در خوش باوری به خود و بدبینی به دیگران دست بردارد و با ابزار و وسایل دقیقتر و واقع
بینانهتری به تفسیر و تحلیل مشکلات جامعه اسلامی بپردازد.
مگر مشکلات اساسی ما چیست و ازکجا نشئت گرفته؟
قابل تردید نیست که دخالت کشورهای غربی در کشورهای اسلامی برای روی کار آوردن حکومتهای مورد نظر خود و حاکمان مورد پسند خود مانند پهلویها و نفوذ عوامل گسترش فرهنگ غربی در کشورهای ما باعث نفوذ فرهنگ غربی و تضعیف فرهنگ اسلامی شده و مفاسدی در این راستا به بارآمده که نیازی به توضیح ندارد. ولی اصل، قرار دادن مخالفت با غرب، آن طور که در کشورهای کمونیستی رایج است، هم، مضرات دیگری در پی دارد. و از این مهمتر مگر تمام مشکلات جامعه ما از همین جا نشئت گرفته و راه اصلاح هم فقط همین است که ما در پیش گرفته ایم؟ مگر ما مشکلات ریشهدار تر و عمیقتری نداشته و نداریم که نه شرق در آنها دخالت داشته و نه غرب و نه دولتهای مورد حمایت آنها؟ که حتی جرئت بحث و گفتگو درباره بسیاری از آنها را هم نداریم؟ از باب نمونه چرا ما تا کنون نتوانستهایم برنامهای ترتیب دهیم که عید فطر مورد اتفاقی داشته باشیم؟ با اینکه مشکلی است که هر سال با آن رو به رو میشویم و از حل آن عاجزیم. چرا ما امور مالی حوزههای علمیه را سر و سامان نمیدهیم و شهریه طلاب را به طور یکجا و به صورت محترمانهتری پرداخت نمیکنیم؟( البته واضح است که عدم اجابت بعضی از آقایان
به این گونه پیشنهادها درسالهای اخیر به این دلیل است که از به انحصار درآمدن قدرت میترسند) چرا ما در صدد سر و سامان دادن به اوضاع روحانیت و مرجعیت نیستیم که در پرتو آن بتوانیم مرجع واحدی برای همه شیعیان جهان انتخاب کنیم که همه شیعیان در هر کجا که هستند تکلیف خود را بدانند و او بتواند در مسائل جهانی از طرف شیعیان و مکتب اهل بیت اظهار نظر کند؟ و مشکلات دیگری از این دست که هیچ کشور و دولتی در ایجاد و عدم حل آنها دخالت نداشته بلکه خود ما از حل آنها عاجزبودهایم و با آنها خو گرفته و به آنها عادت کردهایم و مضافا براین دربین ما اشخاص بسیاری وجود دارند که به شدت از این وضع موجود دفاع میکنند و آن را مایه افتخار وبه خیال خود عامل استقلال روحانیت میدانند.
درباره این موضوع مطالبی از علمای بزرگ نقل شده از مرحوم آخو ند خراسانی در پاسخ به پیشنهاد مرحوم میرزای نائینی در زمان حمایت از مشروطه و مخالفت مرحوم سید محمد کاظم یزدی، که به او پیشنهاد کرده بوده که به جای حمایت از مشروطه با حفظ حکومت پادشاهی ، خودمان حکومت را به دست بگیریم که سایر علما از جمله آیت الله سید محمد کاظم یزدی نیز با ما همکاری نمایند و اختلاف بین ما و آنها بر طرف شود که مرحوم آخوند طی صحبت مفصلی که ظاهرا در چند جلسه بوده، این پیشنهاد را به دلیل مشکلات خاص خود روحانیت، رد کرده. این گفتگو اخیرا در یک جزوه 38 صفحه ای منتشر شده که قرار بوده در کتابی به نام دیدگاههای آخوند خراسانی و شاگردانش نوشته اکبر ثبوت، چاپ و منتشر شود. وهمین طورمطلبی که در کتاب خاطرات مرحوم آیت الله پسندیده در صفحه 153 به طور خلاصه از مرحوم مدرس در پاسخ به پیشنهاد مرحوم رشدیه نقل شده که چند سال بعد از تاسیس مشروطه در اواخر دوره قاجار در فاصله بین کودتای رضا شاه و به سلطنت رسیدن او در زمانی که اوضاع سیاسی و امنیتی کشور در حالت بحرانی بوده به او پیشنهاد کرده بوده که برای اصلاح امور خودش نخست وزیری را به دست بگیرد
بعد از فوت مرحوم آیت الله بروجردی هم اصلاح وضع حوزهها و مرجعیت در بین علمای اصلاح گر و روشن فکران مذهبی به طور جدی مطرح شده و کتابی هم در همین زمینه که حاوی مقالاتی از آقایان مرحوم، علامه طباطبائی و حاج سید ابوالفضل موسوی زنجانی و مهندس بازرگان و سید محمود طالقانی و سید مرتضی جزایری و شهید مطهری و شهید بهشتی است در سال 1341 توسط شرکت سهامی انتشار چاپ شده است.
ولی با شروع مبارزات سیاسی به رهبری حضرت امام خمینی قدس سره توجه اصلاح گران معطوف به انقلاب شد واصلاح حوزه ها وتفکر مذهبی تحت الشعاع قرار گرفت. عمدتا به این امید که با پیروزی انقلاب اسلامی و در پرتو آن حوزهها به صورت بهتر و با امکانات و شرائط مساعد تری اصلاح شود. حضرت امام هم در بین شرائط حاد سیاسی از جمله جنگ هشت ساله گاهی مطالبی پیرامون حوزههای علمیه و فقه و اجتهاد و ضرورت تحول در این امورمطالبی بیان میفرمود. ومطالبی در این زمینه هم چند سال در مجله حوزه منعکس میشد.
مشکل عمده دیگر ما این است که تاریخ و کلام و فقه و به طورکلی مکتب ما در طول قرنهای متمادی به افکار و معتقدات غلات شیعه و فرقههای منحرف دیگر آمیخته شده، مشکلی که روز به روز بر عمق و توسعه آن افزوده میشود و بزرگانی مانند شهید مطهری و شهید صدر و شهید بهشتی و مرحوم آیت الله منتظری و عدهای دیگر به طور اجمال و اشاره درباره آن صحبت کردند. صرف نظر از مرحوم دکتر شریعتی و مرحوم بازرگان و کسانی از حوزویان از جمله مرحوم سید محمد حسین فضل الله و مرحوم صالحی نجف آبادی و دکتر محمد صادقی که به صراحت وارد این بحث شده و مورد انتقاد شدید سنت گرایان قرارگرفتند و بسیاری از همفکران آنها هم به دلیل شرائط خاص نتوانستند از آنها دفاع نمایند بلکه بعضی از همفکران آنها هم مصلحت گرایانه به صف مخالفان آنها پیوستند.
اصلاح تفکرات مذهبی مقدم است یا اصلاح نظام حکومتی:
در بین اصلاح گران در باره این مطلب همواره دو نظریه وجود داشته یک نظریه این بوده که تا نظام سیاسی اصلاح نشود اصلاح حوزه ممکن نیست و نظریه دیگر این است که تا حوزه اصلاح نشود اصلاح نظام سیاسی ممکن نیست. البته طبیعی است که اصلاح هر کدام اینها در اصلاح دیگری نقش بسیار سازنده داشته باشد و این دو جریان مانند دو بازو لازم ملزوم یکدیگر باشند، ولی بحث در این است که ابتدا باید برای اصلاح کدام آنها سعی و تلاش شود؟ عقیده من همیشه این بوده که اصلاح حوزه مقدم است چون تا حوزه اصلاح نشود اندیشه وتفکر ما منسجم ومنظم نمیشود که بتوانیم برنامه اصلاحی کاملی برای نظام سیاسی و اجتماعی وحقوقی جامعه دینی تدوین نمائیم و به نظر من دلیل عمده شکست انقلاب مشروطه نیز همین بوده و به دلیل نداشتن برنامه منظم و منسجم و کارساز مورد تاخت وتاز روشن فکران غیر مذهبی قرارگرفته.
و دلیل عمده اختلافات بعد از پیروزی انقلاب اسلامی که 33 سال از آن میگذرد و بعد از هر اختلافی اختلاف دیگری بروز میکند همین عدم انسجام کامل برنامهها و افکارو ذهنیات ما است که در قانون اساسی ما هم اثر گذاشته و آن طور که باید روشن و شفاف نیست که نه تنها مرجعی برای حل اختلافات نیست بلکه خود نیز به دلیل قابلیت تفسیرها و اجتهادهای مختلف منشأای برای اختلافات شده.
به دلیل همین تصور و همین برداشت بود که من قبل از انقلاب به مبارزه سیاسی با حکومت سابق نپرداختم بلکه قدم کوچکی در جهت اصلاح حوزه برداشته و در همین راستا اقدام به تاسیس مدرسه ای طبق برنامه، به نام مدرسه رسالت در حوزه علمیه قم نمودم.
چندی قبل هم که با آقای هاشمی رفسنجانی دیداری داشتم نیز همین صحبت به میان آمد و ایشان گفتند نظر من این است که تا نظام اصلاح نشود اصلاح حوزه مقدور نیست.
البته واضح است که ما قسمت عمده این مراحل را پشت سر گذاشته ایم و منظور من هم این نیست که بر کارهای انجام گرفته خط بطلان کشیده شود بلکه منظور این است که به قسمتی ازمشکلات پیش رو توجه داده شود.
مشکل عمده ما این است که امکان توافق و همکاری بین خود ما، چه در اداره حوزه و چه در اداره کشور بسیار مشکل و بعید به نظر میرسد به طوری که اگر فرضا دولتهای وقت، اداره شهر قم و نجف را به خود ما واگذار نمایند که با توافق بین خود به اداره آنها بپردازیم، چند در صد احتمال دارد که ما، بین خود به توافق برسیم و چند در صد احتمال دارد که در این امر موفق شویم به طوری که بتوانیم آن دو شهر را طبق الگوی نظر خود به طور صحیحی اداره کنیم؟ مگر ما در اداره حوزه ومدارس زیر دست خود با هم همکاری میکنیم که با تجربه آن بتوانیم این دو شهر را اداره کنیم؟
منظور از این مطلب اعتراض به سیاست و نحوه مدیریت مسئولان جمهوری اسلامی نیست چون این مطلب موضوع دیگری است که در جای خود به آن می پردازیم. بلکه منظور انتقاد به کسانی است که این وضع حوزههای علمیه را کمال مطلوب میپندارند ودر پی اصلاح و بازسازی آن بر نمیآیند و مضافا بر این تحمل هیچ گونه نقدی در باره آن را هم ندارند بلکه با هر گونه نقد و طرحی در این زمینه که بر خلاف رویه و عادت گذشتهشان باشد مقابله و معارضه مینمایند. گویا واجب و لازم میدانند که ما تا ابد مقلد و پیرو وضع گذشته خود باشیم.
تألیفات:
از سال 1378 با کنارهگیری از فعالیتهای اجتماعی به مطالعه و تحقیق در نهج البلاغه پرداختم که در نتیجه تمام این کتاب شریف را که به طور موضوعی دسته بندی نشده بود در هشت موضوع تقسیمبندی و تنظیم و به نحو بی سابقهای ترجمه نمودم به طوری که ترجمه هر جمله در مقابل آن قرار گرفته و لغات مشکل آن هم در پاورقی توضیح داده شده. و در مرحله بعد شروع به شرح آن موضوعات نمودم که موضوع اول به نام خلافت و امامت در نهج البلاغه چاپ شده و موضوع دوم به نام کارنامه سیاسی امام علی(ع) در نهج البلاغه آماده چاپ است.
دلیل گزینش نهج البلاغه برای تحقیق :
از مطالعه تاریخ و سیر تحول علوم در جهان اسلام و تاریخ معاصر به خصوص تاریخ مشروطه و بررسی نظرات بزرگانی که اهتمام به اصلاح امور جامعه اسلامی داشتند، مانند شهید صدر و شهید مطهری و شهید بهشتی و از همه مهمتر از مشاهده و بررسی تجربه عملی جمهوری اسلامی، به این نتیجه رسیدم که قسمت عمده مشکلات ما از تضادها و تناقضات و انحرافات درنحوه تفکر و باورهای دینی ما نشئت میگیرد و اصلاح نظام اجتماعی بدون اصلاح در روش تفکر، آن طور که انتظار میرود سودمند نخواهد بود و اصلاح تفکر هم متوقف است بر تبیین و ترسیم مبانی و اصول اسلام. واستخراج چنین اصولی هم فقط از قرآن کریم و نهج البلاغه آن هم به شرط نیامیختن آنها با سایر منقولات امکان پذیر است. و چون بیانات امام (ع) در نهج البلاغه بعد از تجربه و تطبیق احکام اسلام و در مقام تفسیر قرآن وسنت و برای جلوگیری از تحریفات و آمیخته شدن آنها با توهمات و رسوبات ذهنی باز مانده از ادیان و مذاهب سابق بیان شده، استخراج اصول و مبانی اسلام از آن برای ما آسانتر و به فهم ما نزدیکتر است. البته به این شرط که بطور صحیح انجام گیرد و با مطالب غیر صحیحی که در کتب دیگر به حضرت رسول (ص) وامامان شیعه (ع)
نسبت داده شده آمیخته نشود و در عرض آنها محسوب نشود.
استقامت و ثبات در یک کار عامل مهمی برای موفقیت است