ماجرای گروگانگیری که قاتل را از پای چوبهدار نجات داد
قانون: اصرارهای خانواده قربانی به اجرای حکم و بخشش ناگهانی قاتل یکی از جالب ترین پروندههایی است که قاضی جمشیدی به یاد دارد . پرونده قتل یک راننده جوان و اتفاق عجیبی که باعث شد قاتل او بر خلاف اصرارهای اولیه خانواده مقتول از چوبهدار نجات پیدا کند یکی از پروندههایی است که هرگز آن را فراموش نخواهم کرد. با این پرونده بود که واقعا از ته دل فهمیدم اگر خواست خدا بر زندگی یک انسان باشد همه چیز دست به دست هم ميدهد تا یک قاتل حتی وقتی که طناب دار به دور گردنش انداخته شده نجات پیدا کند و به زندگی بازگردد.
چند ماه قبل پرونده ای برای اجرای حکم قصاص متهم ، به دادسرای جنایی فرستاده شد. در کیفرخواست پرونده، ماجرای حادثه کاملا توضیح داده شده بود.
طبق کیفرخواست چند سال قبل مرد میانسالی به کلانتری رفته و خبر از ناپدید شدن پسرش داده بود. تحقیقات نشان ميداد جوان ناپدید شده راننده بوده و از این راه زندگی اش را ميگذرانده است، او آخرین بار برای رفتن به سر کار از خانه خارج شده و بعد از آن ناپدید شده بود. از همان زمان بود که تحقیقات برای یافتن مرد جوان که بهروز نام داشت شروع شد.
چند روز بعد از ناپدید شدن راننده جوان ، جسدی در یکی از بیابانهای اطراف اسلامشهر پیدا شد. با اعلام خبر کشف جسد، بلافاصله اکیپی ویژه از کارآگاهان جنایی، متخصصان پزشکی قانونی و بازپرس کشیک راهی محل حادثه شدند، معاینات متخصصان پزشکی قانونی در صحنه کشف جسد نشان ميداد قربانی با شلیک گلوله از پای درآمده است، اما با توجه به وضعیت محل پیدا شدن جسد، ماموران به این نتیجه رسیدند که جنایت در جای دیگری رخ داده و پس از آن عامل یا عاملان جنایت جسد مقتول را به این محل منتقل کرده اند.
وقتی هیچ ردی در صحنه قتل بهدست نیامد، ماموران به شناسایی هویت مقتول پرداختند.
به خاطر اعتیاد
ماموران پلیس در ادامه به بررسی پرونده افرادی پرداختند که در روزهای قبل ناپدید شده و خانواده شان ماجرای ناپدید شدن آنها را گزارش کرده بودند.
به این ترتیب، هویت جسد مشخص شده و ماموران دریافتند که قربانی کسی نیست جز بهروز. همان راننده ای که پدرش با مراجعه به پلیس خبر از ناپدید شدن مرموز او داده بود.
طبق گفته پدر مقتول، او آخرین بار سوار بر ماشینش از خانه خارج شده بود اما در تحقیقات میدانی هیچ ردی از خودروی مقتول بهدست نیامد. این احتمال وجود داشت که انگیزه این جنایت سرقت خودروی مقتول بوده است، بنابراین دستور توقیف این خودرو صادر شد و شماره پلاک ماشین مقتول و مشخصات ظاهری آن در اختیار تماميپاسگاههای پلیس قرار گرفت. چند روز بعد، خودروی بهروز در حوالی اسلامشهر کشف شده و راننده ماشین که مرد میانسالی بود بازداشت شد.
تحقیقات از مرد میانسال آغاز شد و او در بازجوییها ادعا کرد که ماشین را از پسر خاله اش به نام مسعود گرفته است. دستور بازداشت مسعود نیز صادر شد و کارآگاهان پلیس در حین تحقیقات او را دستگیر کردند.
مسعود قطعه آخر این پازل بود و وقتی دستگیر شد، نتوانست حقیقت را کتمان کند و به قتل مرد راننده اعتراف کرد.
آنطور که در برگه بازجوییها آمده بود، مسعود اعتراف کرده بود که اعتیاد شدیدی به مواد مخدر داشته اما پولی برای خرید مواد نداشته است. به همین دلیل مجبور ميشود برای تهیه هزینه خرید مواد از دوست و آشنایانش پول قرض کند و بعد از مدتی دیگر کسی برایش نماند تا از او پول بگیرد. نداشتن پول از یک طرف و درد خماری از طرف دیگر باعث شده بود که او تصمیم بگیرد دست به سرقت بزند. او با خودش گفته بود که با سرقت کردن هم ميتواند بدهی اش به طلبکاران را پرداخت کند و هم پولی به دست بیاورد که از طریق آن مواد بخرد.
او با نقشهای از پیش طراحی شده با کمک یکی از دوستانش یک قبضه اسلحه تهیه کرده بود تا با استفاده از آن دست به سرقت بزند.
او در اولین سرقت خود از نزدیک میدان آزادی، ماشینی را به قصد اسلامشهر دربست گرفته بود و در راه راننده ماشین را با ضرب گلوله از پای درآورده بود بعد هم جنازه را در بیابانهای اطراف رها کرده و ماشین را به قیمت پایینی به پسر خاله اش فروخته بود.
فقط قصاص
با اعتراف متهم به جنایت، او به بازسازی صحنه قتل پرداخت و پرونده اش بعد از تکمیل تحقیقات به دادگاه کیفری استان فرستاده شد.
برای متهم درخواست قصاص کردند وبا توجه به مدارک و شواهدی که در پرونده بود و همچنین اعترافات مسعود، قضات دادگاه رای به قصاص او دادند که این رای مدتی بعد در دیوانعالی کشور هم تایید شد.
پس از آن بود که حکم به شعبه اجرای احکام فرستاده شد و با موافقت رئیس قوه قضاییه با اجرای حکم، قرار شد مقدمات اجرای آن را فراهم کنیم. مانند تمام پروندههایی که بعد از موافقت رئیس قوه قضاییه برای اجرای حکم قصاص به دادسرا فرستاده ميشوند، ما جلسات صلح و سازش را برقرار کردیم تا شاید خانواده مقتول از خواسته شان که قصاص بود بگذرند، اما پدر و مادر بهروز به عنوان اولیای دم اصرار داشتند، باید قاتل فرزندشان به مجازات کار خودش برسد و تحت هیچ شرایطی هم حاضر به گذشت نیستند.
در جریان جلساتی که با حضور آنها برگزار کردیم، آنها تنها چیزی که ميخواستند قصاص قاتل فرزند بیگناهشان بود. ميگفتند ما باید ببینیم که مسعود اعدام ميشود و فقط قصاص اوست که ما را آرام ميکند. آنها حتی برای روز اجرای حکم لحظه شماری ميکردند و اصرارهای ما و خانواده قاتل برای جلب رضایت آنها بی نتیجه بود. آنها اولیای دم بودند و در این حادثه عزیزشان را از دست داده بودند و حق داشتند که قاتل پسرشان را قصاص کنند و این خواسته شان باید طبق قانون و شرع اجرا ميشد. بالاخره روز اجرای حکم فرا رسید و یک ساعت مانده به اذان صبح به زندان اوین رفتیم تا حکم را اجرا کنیم. پدر و مادر و یکی از برادرهای مقتول نیز برای اجرای حکم به زندان آمده بودند. ميخواستند با چشمان خودشان مرگ قاتل جگرگوشهشان را ببینند. باید آخرین شانس خودم را امتحان ميکردم. با خودم گفتم شاید در آخرین لحظات، آنان از خواسته شان بگذرند. برای همین به سراغشان رفتم اما تلاشم بی فایده بود.
تعویق اجرای حکم
مسعود را از قرنطینه خارج کردند. او دیگر امیدی به زندگی نداشت و این را ميشد از چشمان بیروحش فهمید. آخرین نمازش را خواند و آرام و با حوصله وصیت نامهاش را نوشت. بعد بلند شد و به سمت چوبه دار حرکت کرد. به غیر از مسعود 5، 6 زندانی دیگر هم بودند که آنها را از زندانهای دیگری برای اجرای حکم به آنجا آورده بودند. قرار بود اجرای حکم همه آنها در یک زمان صورت بگیرد. مسعود به طرف جایگاه مخصوص اجرای حکم رفت و طناب دار دور گردنش انداخته شد. همه چیز برای اجرای حکم آماده بود و مرد جوان و دیگر محکومان چند قدم بیشتر با مرگ فاصله نداشتند که دستور آمد که اجرای حکم متوقف شود طبق اطلاعاتی که بعدا به دستم رسید ظاهرا افرادی یک تبعه چینی را گروگان گرفته بودند.
آنها همدستان یکی از کسانی بودند که آن روز صبح قرار بود همراه مسعود به دار مجازات آویخته شوند. گروگانگیران ادعا کرده بودند اگر همدستشان اعدام شود، گروگانشان را خواهند کشت. ظاهرا تماميآنها در کار قاچاق مواد مخدر بودند و همدستشان نیز به همین اتهام دستگیر و به اعدام محکوم شده بود. با اینکه پرونده ما قصاص بود و جدا از آنها بود اما اجازه اجرای حکم را ندادند. چرا که احتمال داشت به محض انتشار خبر اعدام در زندان مورد نظر، همدستان قاچاقچی اعداميبه تصور اینکه فرد مورد نظر آنها اعدام شده است گروگان خود را به قتل برسانند. به این ترتیب بود که حکم اجرا نشد و به ناچار متهم را به زندان بازگرداندیم.
خانواده مقتول که از این موضوع خیلی ناراحت شده بودند شروع به اعتراض کردند و گفتند که شما عمدا این کار را انجام داده اید و باید حتما مسعود امروز اعدام شود. آنها فریاد زدند که ما نميتوانیم تحمل کنیم و امروز به این امید به اینجا آمده بودیم که قاتل پسرمان قصاص شود. پدر مقتول که ميدید کاری از دست ما برای اجرای حکم ساخته نیست و این دستور از مقامات بالا صادر شده است به من گفت:" آقای قاضی پس اجازه دهید فردا به اینجا بیاییم و شاهد مجازات قاتل فرزندمان باشیم."
به او گفتم:" پنجشنبه و جمعه هیچ حکمياجرا نميشود و شما شنبه به دادسرا بیایید تا زمان جدید اجرای حکم را به شما بگویم."
بخشش و عفو
روز شنبه مادر مقتول به دادسرا آمد، حال و روز زن میانسال با روزهای دیگر فرق ميکرد. زن میانسال خیلی خوشحال به نظر ميرسید. او در مقابلم روی صندلی نشست. ميدانستم که برای اجرای حکم بیقرار است و من باید خیلی زود وقت جدیدی برای اجرای حکم قاتل فرزندشان در نظر ميگرفتم. به او گفتم:"شما ولی دم و صاحب حق هستید ، هر روزی که بخواهید من در خدمتم تا حکم را اجرا کنید.»
خواستم ادامه حرفم را بزنم که ناگهان مادر مقتول شروع به صحبت کرد و گفت:" آقای قاضی خیلی دیر شده؟ ميشود کاری کرد که قاتل قصاص نشود؟ شما پای چوبه دار با ما صحبت کردید تا ما از خون پسرمان بگذریم فکر کنم الان هم ميشود گذشت کرد یا اینکه دیر شده؟"
حرفهای زن میانسال برایم خیلی عجیب بود، احساس ميکردم خواب ميبینم. چطور ممکن بود، کسی که تا 48 ساعت قبل آنطور اصرار ميکرد که قاتل پسرش را مجازات کنیم امروز به دادسرا آمده باشد تا از خون او بگذرد!!! اصرار این خانواده به قصاص حتی باعث شده بود جلسات متعدد صلح و سازش و پا درمیانیهای ریش سفیدان و بزرگان هم بی نتیجه بماند و چطور ممکن بود بعد از این همه سال تصمیم گرفته باشند که ببخشند؟ آنها حتی وقتی طناب دار دور گردن قاتل انداخته شد نبخشیدند و اگر ماجرای گروگانگیری اتفاق نیفتاده بود مسعود حالا زیر خروارها خاک بود.
خواب عجیب
مادر بهروز که تعجب مرا ميدید، بدون آنکه سوالی از او بپرسم شروع به صحبت کرد و گفت:" پریشب، خواب عجیبی دیدم، در خواب صدای قرآن ميآمد، سوره توبه را ميخواندند. در خواب کسی به من گفت چرا از مسعود نميگذرید؟
او که توبه کرده است. به انسانها فرصت بدهید، گاهی اوقات آنها واقعا توبه ميکنند و مخالفت شما باعث ميشود که آنها مجالی برای جبران نداشته باشند. یک دفعه از خواب پریدم، خواب عجیبی بود. در خواب از من خواسته شده بود که از قاتل پسرم بگذرم اما مگر من ميتوانستم. سعی کردم خواب را فراموش کنم ولی صدای قاری که سوره توبه را ميخواند مدام در گوشم ميپیچید."زن میانسال سکوت کرد، او به آراميميگریست.
از شنیدن حرفهای او خیلی تعجب کرده بودم. زن اشکهایش را پاک کرد و ادامه داد:" من از مسعود کینه به دل داشتم. چطور ميتوانستم فراموش کنم که او جگر گوشه ام را از من گرفته است. غم مرگ فرزند خیلی سخت است، من هزاران آرزو برای بچه ام داشتم اما حسرت به دل ماندم. نميتوانستم ببینم که قاتل بچه ام را بخشیده ام و او دارد زندگی میکند . فکر ميکردم اگر ببخشم پسرم آن دنیا جلوی مرا ميگیرد و ميپرسد چرا قاتلم را بخشیدی؟ ميگوید حالا که من دستم از دنیا کوتاه بود شما چرا این کار را کردید؟ اما خوابی که دیده بودم لحظه ای مرا رها نميکرد."
مادر بهروز گفت:" فکرهای مختلفی به سرم خطور کرده بود و تصمیم گرفتم ماجرا را به دخترم بگویم. او بعد از شنیدن ماجرای خوابم گفت که شاید قاتل واقعا پشیمان است و آن زمان کاری که انجام داده دست خودش نبوده. با این حال اگر شک داری بهتر است استخاره کنیم. قطعا مشخص ميشود که چه کار باید بکنیم. حرف دخترم به نظر منطقی ميآمد. اگر قرار بود او را ببخشیم قرآن یک جوری به ما ميگفت. باورتان نميشود چند بار استخاره کردیم و هر بار سوره توبه آمد. فکرش را بکنید. من هم خواب سوره توبه را دیدم و هم استخارههایی که انجام دادم سوره توبه بود. خدا به این طریق ميخواست به من و همسرم بگوید که گذشت کنیم و قاتل توبه کرده است. وقتی خدا ميگوید گذشت کنید من چطوری ميتوانم درخواست قصاص او را بدهم."
زن میانسال برگه بخشش را امضا کرد و قرار شد همسرش هم فردای آن روز به دادسرا بیاید تا او نیز از خون پسرش بگذرد. افرادی که دو روز قبل اصرار ميکردند باید همین الان قاتل را قصاص کنیم، حالا به دادسرا آمده بودند تا از خون قاتل بگذرند. یک گروگانگیری که چند ساعت بعد عاملان آن دستگیر شدند باعث شد تا یک قاتل که پای چوبه دار رفته چند روز مهلت بگیرد و یک خواب جان دوباره به او بخشیده بود. واقعا اینجاست که ميگویند عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد. همه چیز دست به دست هم داد تا یک زندگی هدیه داده شود.
چند ماه قبل پرونده ای برای اجرای حکم قصاص متهم ، به دادسرای جنایی فرستاده شد. در کیفرخواست پرونده، ماجرای حادثه کاملا توضیح داده شده بود.
طبق کیفرخواست چند سال قبل مرد میانسالی به کلانتری رفته و خبر از ناپدید شدن پسرش داده بود. تحقیقات نشان ميداد جوان ناپدید شده راننده بوده و از این راه زندگی اش را ميگذرانده است، او آخرین بار برای رفتن به سر کار از خانه خارج شده و بعد از آن ناپدید شده بود. از همان زمان بود که تحقیقات برای یافتن مرد جوان که بهروز نام داشت شروع شد.
چند روز بعد از ناپدید شدن راننده جوان ، جسدی در یکی از بیابانهای اطراف اسلامشهر پیدا شد. با اعلام خبر کشف جسد، بلافاصله اکیپی ویژه از کارآگاهان جنایی، متخصصان پزشکی قانونی و بازپرس کشیک راهی محل حادثه شدند، معاینات متخصصان پزشکی قانونی در صحنه کشف جسد نشان ميداد قربانی با شلیک گلوله از پای درآمده است، اما با توجه به وضعیت محل پیدا شدن جسد، ماموران به این نتیجه رسیدند که جنایت در جای دیگری رخ داده و پس از آن عامل یا عاملان جنایت جسد مقتول را به این محل منتقل کرده اند.
وقتی هیچ ردی در صحنه قتل بهدست نیامد، ماموران به شناسایی هویت مقتول پرداختند.
به خاطر اعتیاد
ماموران پلیس در ادامه به بررسی پرونده افرادی پرداختند که در روزهای قبل ناپدید شده و خانواده شان ماجرای ناپدید شدن آنها را گزارش کرده بودند.
به این ترتیب، هویت جسد مشخص شده و ماموران دریافتند که قربانی کسی نیست جز بهروز. همان راننده ای که پدرش با مراجعه به پلیس خبر از ناپدید شدن مرموز او داده بود.
طبق گفته پدر مقتول، او آخرین بار سوار بر ماشینش از خانه خارج شده بود اما در تحقیقات میدانی هیچ ردی از خودروی مقتول بهدست نیامد. این احتمال وجود داشت که انگیزه این جنایت سرقت خودروی مقتول بوده است، بنابراین دستور توقیف این خودرو صادر شد و شماره پلاک ماشین مقتول و مشخصات ظاهری آن در اختیار تماميپاسگاههای پلیس قرار گرفت. چند روز بعد، خودروی بهروز در حوالی اسلامشهر کشف شده و راننده ماشین که مرد میانسالی بود بازداشت شد.
تحقیقات از مرد میانسال آغاز شد و او در بازجوییها ادعا کرد که ماشین را از پسر خاله اش به نام مسعود گرفته است. دستور بازداشت مسعود نیز صادر شد و کارآگاهان پلیس در حین تحقیقات او را دستگیر کردند.
مسعود قطعه آخر این پازل بود و وقتی دستگیر شد، نتوانست حقیقت را کتمان کند و به قتل مرد راننده اعتراف کرد.
آنطور که در برگه بازجوییها آمده بود، مسعود اعتراف کرده بود که اعتیاد شدیدی به مواد مخدر داشته اما پولی برای خرید مواد نداشته است. به همین دلیل مجبور ميشود برای تهیه هزینه خرید مواد از دوست و آشنایانش پول قرض کند و بعد از مدتی دیگر کسی برایش نماند تا از او پول بگیرد. نداشتن پول از یک طرف و درد خماری از طرف دیگر باعث شده بود که او تصمیم بگیرد دست به سرقت بزند. او با خودش گفته بود که با سرقت کردن هم ميتواند بدهی اش به طلبکاران را پرداخت کند و هم پولی به دست بیاورد که از طریق آن مواد بخرد.
او با نقشهای از پیش طراحی شده با کمک یکی از دوستانش یک قبضه اسلحه تهیه کرده بود تا با استفاده از آن دست به سرقت بزند.
او در اولین سرقت خود از نزدیک میدان آزادی، ماشینی را به قصد اسلامشهر دربست گرفته بود و در راه راننده ماشین را با ضرب گلوله از پای درآورده بود بعد هم جنازه را در بیابانهای اطراف رها کرده و ماشین را به قیمت پایینی به پسر خاله اش فروخته بود.
فقط قصاص
با اعتراف متهم به جنایت، او به بازسازی صحنه قتل پرداخت و پرونده اش بعد از تکمیل تحقیقات به دادگاه کیفری استان فرستاده شد.
برای متهم درخواست قصاص کردند وبا توجه به مدارک و شواهدی که در پرونده بود و همچنین اعترافات مسعود، قضات دادگاه رای به قصاص او دادند که این رای مدتی بعد در دیوانعالی کشور هم تایید شد.
پس از آن بود که حکم به شعبه اجرای احکام فرستاده شد و با موافقت رئیس قوه قضاییه با اجرای حکم، قرار شد مقدمات اجرای آن را فراهم کنیم. مانند تمام پروندههایی که بعد از موافقت رئیس قوه قضاییه برای اجرای حکم قصاص به دادسرا فرستاده ميشوند، ما جلسات صلح و سازش را برقرار کردیم تا شاید خانواده مقتول از خواسته شان که قصاص بود بگذرند، اما پدر و مادر بهروز به عنوان اولیای دم اصرار داشتند، باید قاتل فرزندشان به مجازات کار خودش برسد و تحت هیچ شرایطی هم حاضر به گذشت نیستند.
در جریان جلساتی که با حضور آنها برگزار کردیم، آنها تنها چیزی که ميخواستند قصاص قاتل فرزند بیگناهشان بود. ميگفتند ما باید ببینیم که مسعود اعدام ميشود و فقط قصاص اوست که ما را آرام ميکند. آنها حتی برای روز اجرای حکم لحظه شماری ميکردند و اصرارهای ما و خانواده قاتل برای جلب رضایت آنها بی نتیجه بود. آنها اولیای دم بودند و در این حادثه عزیزشان را از دست داده بودند و حق داشتند که قاتل پسرشان را قصاص کنند و این خواسته شان باید طبق قانون و شرع اجرا ميشد. بالاخره روز اجرای حکم فرا رسید و یک ساعت مانده به اذان صبح به زندان اوین رفتیم تا حکم را اجرا کنیم. پدر و مادر و یکی از برادرهای مقتول نیز برای اجرای حکم به زندان آمده بودند. ميخواستند با چشمان خودشان مرگ قاتل جگرگوشهشان را ببینند. باید آخرین شانس خودم را امتحان ميکردم. با خودم گفتم شاید در آخرین لحظات، آنان از خواسته شان بگذرند. برای همین به سراغشان رفتم اما تلاشم بی فایده بود.
تعویق اجرای حکم
مسعود را از قرنطینه خارج کردند. او دیگر امیدی به زندگی نداشت و این را ميشد از چشمان بیروحش فهمید. آخرین نمازش را خواند و آرام و با حوصله وصیت نامهاش را نوشت. بعد بلند شد و به سمت چوبه دار حرکت کرد. به غیر از مسعود 5، 6 زندانی دیگر هم بودند که آنها را از زندانهای دیگری برای اجرای حکم به آنجا آورده بودند. قرار بود اجرای حکم همه آنها در یک زمان صورت بگیرد. مسعود به طرف جایگاه مخصوص اجرای حکم رفت و طناب دار دور گردنش انداخته شد. همه چیز برای اجرای حکم آماده بود و مرد جوان و دیگر محکومان چند قدم بیشتر با مرگ فاصله نداشتند که دستور آمد که اجرای حکم متوقف شود طبق اطلاعاتی که بعدا به دستم رسید ظاهرا افرادی یک تبعه چینی را گروگان گرفته بودند.
آنها همدستان یکی از کسانی بودند که آن روز صبح قرار بود همراه مسعود به دار مجازات آویخته شوند. گروگانگیران ادعا کرده بودند اگر همدستشان اعدام شود، گروگانشان را خواهند کشت. ظاهرا تماميآنها در کار قاچاق مواد مخدر بودند و همدستشان نیز به همین اتهام دستگیر و به اعدام محکوم شده بود. با اینکه پرونده ما قصاص بود و جدا از آنها بود اما اجازه اجرای حکم را ندادند. چرا که احتمال داشت به محض انتشار خبر اعدام در زندان مورد نظر، همدستان قاچاقچی اعداميبه تصور اینکه فرد مورد نظر آنها اعدام شده است گروگان خود را به قتل برسانند. به این ترتیب بود که حکم اجرا نشد و به ناچار متهم را به زندان بازگرداندیم.
خانواده مقتول که از این موضوع خیلی ناراحت شده بودند شروع به اعتراض کردند و گفتند که شما عمدا این کار را انجام داده اید و باید حتما مسعود امروز اعدام شود. آنها فریاد زدند که ما نميتوانیم تحمل کنیم و امروز به این امید به اینجا آمده بودیم که قاتل پسرمان قصاص شود. پدر مقتول که ميدید کاری از دست ما برای اجرای حکم ساخته نیست و این دستور از مقامات بالا صادر شده است به من گفت:" آقای قاضی پس اجازه دهید فردا به اینجا بیاییم و شاهد مجازات قاتل فرزندمان باشیم."
به او گفتم:" پنجشنبه و جمعه هیچ حکمياجرا نميشود و شما شنبه به دادسرا بیایید تا زمان جدید اجرای حکم را به شما بگویم."
بخشش و عفو
روز شنبه مادر مقتول به دادسرا آمد، حال و روز زن میانسال با روزهای دیگر فرق ميکرد. زن میانسال خیلی خوشحال به نظر ميرسید. او در مقابلم روی صندلی نشست. ميدانستم که برای اجرای حکم بیقرار است و من باید خیلی زود وقت جدیدی برای اجرای حکم قاتل فرزندشان در نظر ميگرفتم. به او گفتم:"شما ولی دم و صاحب حق هستید ، هر روزی که بخواهید من در خدمتم تا حکم را اجرا کنید.»
خواستم ادامه حرفم را بزنم که ناگهان مادر مقتول شروع به صحبت کرد و گفت:" آقای قاضی خیلی دیر شده؟ ميشود کاری کرد که قاتل قصاص نشود؟ شما پای چوبه دار با ما صحبت کردید تا ما از خون پسرمان بگذریم فکر کنم الان هم ميشود گذشت کرد یا اینکه دیر شده؟"
حرفهای زن میانسال برایم خیلی عجیب بود، احساس ميکردم خواب ميبینم. چطور ممکن بود، کسی که تا 48 ساعت قبل آنطور اصرار ميکرد که قاتل پسرش را مجازات کنیم امروز به دادسرا آمده باشد تا از خون او بگذرد!!! اصرار این خانواده به قصاص حتی باعث شده بود جلسات متعدد صلح و سازش و پا درمیانیهای ریش سفیدان و بزرگان هم بی نتیجه بماند و چطور ممکن بود بعد از این همه سال تصمیم گرفته باشند که ببخشند؟ آنها حتی وقتی طناب دار دور گردن قاتل انداخته شد نبخشیدند و اگر ماجرای گروگانگیری اتفاق نیفتاده بود مسعود حالا زیر خروارها خاک بود.
خواب عجیب
مادر بهروز که تعجب مرا ميدید، بدون آنکه سوالی از او بپرسم شروع به صحبت کرد و گفت:" پریشب، خواب عجیبی دیدم، در خواب صدای قرآن ميآمد، سوره توبه را ميخواندند. در خواب کسی به من گفت چرا از مسعود نميگذرید؟
او که توبه کرده است. به انسانها فرصت بدهید، گاهی اوقات آنها واقعا توبه ميکنند و مخالفت شما باعث ميشود که آنها مجالی برای جبران نداشته باشند. یک دفعه از خواب پریدم، خواب عجیبی بود. در خواب از من خواسته شده بود که از قاتل پسرم بگذرم اما مگر من ميتوانستم. سعی کردم خواب را فراموش کنم ولی صدای قاری که سوره توبه را ميخواند مدام در گوشم ميپیچید."زن میانسال سکوت کرد، او به آراميميگریست.
از شنیدن حرفهای او خیلی تعجب کرده بودم. زن اشکهایش را پاک کرد و ادامه داد:" من از مسعود کینه به دل داشتم. چطور ميتوانستم فراموش کنم که او جگر گوشه ام را از من گرفته است. غم مرگ فرزند خیلی سخت است، من هزاران آرزو برای بچه ام داشتم اما حسرت به دل ماندم. نميتوانستم ببینم که قاتل بچه ام را بخشیده ام و او دارد زندگی میکند . فکر ميکردم اگر ببخشم پسرم آن دنیا جلوی مرا ميگیرد و ميپرسد چرا قاتلم را بخشیدی؟ ميگوید حالا که من دستم از دنیا کوتاه بود شما چرا این کار را کردید؟ اما خوابی که دیده بودم لحظه ای مرا رها نميکرد."
مادر بهروز گفت:" فکرهای مختلفی به سرم خطور کرده بود و تصمیم گرفتم ماجرا را به دخترم بگویم. او بعد از شنیدن ماجرای خوابم گفت که شاید قاتل واقعا پشیمان است و آن زمان کاری که انجام داده دست خودش نبوده. با این حال اگر شک داری بهتر است استخاره کنیم. قطعا مشخص ميشود که چه کار باید بکنیم. حرف دخترم به نظر منطقی ميآمد. اگر قرار بود او را ببخشیم قرآن یک جوری به ما ميگفت. باورتان نميشود چند بار استخاره کردیم و هر بار سوره توبه آمد. فکرش را بکنید. من هم خواب سوره توبه را دیدم و هم استخارههایی که انجام دادم سوره توبه بود. خدا به این طریق ميخواست به من و همسرم بگوید که گذشت کنیم و قاتل توبه کرده است. وقتی خدا ميگوید گذشت کنید من چطوری ميتوانم درخواست قصاص او را بدهم."
زن میانسال برگه بخشش را امضا کرد و قرار شد همسرش هم فردای آن روز به دادسرا بیاید تا او نیز از خون پسرش بگذرد. افرادی که دو روز قبل اصرار ميکردند باید همین الان قاتل را قصاص کنیم، حالا به دادسرا آمده بودند تا از خون قاتل بگذرند. یک گروگانگیری که چند ساعت بعد عاملان آن دستگیر شدند باعث شد تا یک قاتل که پای چوبه دار رفته چند روز مهلت بگیرد و یک خواب جان دوباره به او بخشیده بود. واقعا اینجاست که ميگویند عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد. همه چیز دست به دست هم داد تا یک زندگی هدیه داده شود.
ارسال نظر