پیشتر و هنگامی که خانواده گسترده بود، تکلیف سالمندان مشخص بود؛ معمولا افراد، دوره سالمندیشان را درون خانواده میگذراندند. با عبور از این مرحله و رسیدن به خانواده هستهای و اینکه بههرحال سالمندی بهتازگی به یک مسئله در جامعه ایران تبدیل شده است، دقیقا نمیتوان گفت سالمندان چه وضعیتی خواهند داشت. وضعیت کنونی و از این پسِ سالمندان را در جامعه، چگونه ارزیابی میکنید؟
با ورود مدرنیته و متجددشدن خانوادههای ایرانی تغییرات و تحولاتی در روابط اعضای خانواده به وجود آمد. بحثی که در اینجا مطرح میشود، این است که میتوانیم پدیده سالمندی را با توجه به گونهشناسی خانواده ایرانی بررسی کنیم. درواقع، علاوه بر گونه خانواده هستهای یا گسترده یا اینکه خانواده از شکل گسترده به هستهای تغییر یافته است، گونههای مختلف خانواده نیز در جامعه ایران دیده میشوند. درحالحاضر خانوادههای ترکیبی، خانوادههای مدرن یا مدنی را داریم. این خانوادهها، خانوادههایی هستند که یکجور حقمداری در آنها دیده میشود؛ یعنی درواقع حقوق شهروندی بین اعضای خانواده وجود دارد. درحالحاضر نمیتوانیم خانواده را اینگونه تعریف کنیم: کانونی متشکل از یک پدر، یک مادر و مثلا دو فرزند که کارکرد اقتصادی و فرهنگی و تربیتی دارد. درحالحاضر، بستر خانواده متحول شده است. خانواده بسیاری از کارکردهای پیشین خود را به سازمانهای مکمل خود منتقل کرده است؛ سازمانهایی مثل مهدها و سازمانهایی که به نوعی وارد خانوادهها میشوند؛ برای مثال، ممکن است در راستای تحول در خانوادهها، پرستارانی برای مراقبت از سالمندان وارد خانواده شوند. چنبن
خانوادهای ممکن است ترکیبی باشد؛ یعنی در حال گذار؛ یعنی نه سنتی است، نه مدرن. در این خانواده ممکن است که هم مرد و هم زن هر دو سر کار باشند و نتوانند از یک سالمند- پدربزرگ یا مادربزرگ - خانواده پرستاری کنند. این روند پرستارها را وارد خانوادهها میکند؛ برای نمونه، چند روز پیش آگهیای روی دَرِ یک مغازه چسبانده بودند با این مضمون که خانوادهای نیازمند هفتهای یکبار مراقبت از یک سالمند بود. وقتی دراینباره سؤال کردم، گفتند هفتهای یک شب مادرمان در خانه تنهاست و میخواهیم که یک نفر از او مراقبت کند. این اتفاق در خانوادهای افتاده که احتمالا شبهمدرن است؛ یعنی نه سنتی است، نه مدرن. این مدل خانوادهها گاهی از سنت کمک میگیرند و گاهی از مدرنیته؛ یعنی در طیفی از سنت تا مدرنیته حرکت میکنند. تفاوت این خانوادهها با خانوادههای مدنی این است که خانوادههای مدنی ثبات دارند و روابط را براساس چارچوب تعریف میکنند. روابط در خانوادههای مدنی یا مدرن به شکل روابط عمودی نیست، بلکه روابط افقی است. در اینگونه خانوادهها، میتوانیم بگوییم مراقبت از سالمندان هم تعریف شده است. چرا؟ چون هر چیزی براساس حق و حقوقی که در خانواده
هست، تعریف میشود. در خانوادههای سنتی روابط اعضای خانواده براساس تکلیف است؛ پدر خانواده نیازهای مالی را تأمین میکند و مادر از فرزندان نگهداری میکند و دراینمیان برای هر کس نوعی تکلیف مشخص شده است. در خانوادههای مدنی، روابط براساس حقمداری است؛ حقوقی که همه اعضای خانواده در آن سهیماند؛ مثلا اگر زمانی پیش بیاید و افراد خانواده بخواهند مسافرت بروند، این طور نخواهد بود که یکی تصمیم بگیرد و دیگران تبعیت کنند. درواقع گفتوگو بین آنها وجود دارد و در واقع حرفِ هم را میشنوند، ولی در خانوادههای دیگر ممکن است گوش شنوایی برای شنیدن حرف سایر اعضای خانواده نباشد. در راستای پاسخ به پرسش شما، باید اول بپرسیم چه شد به مسئله سالمندی برخورد کردیم؟ پاسخ این است: بعد از اینکه خانوادهها دچار تغییر و تحول شدند و شکل آنها به شکل هستهای و هستهایِ پیوسته و گسسته درآمد. خانواده هستهایِ پیوسته خانوادهای است که اعضای آن، همچنان به پدر و مادر وصلاند. الان بیشتر خانوادههای جدید که شکل آنها هستهای به نظر میرسد، هستهایِ پیوستهاند؛ مثلا فرض کنید دختر و پسر وقتی ازدواج میکنند، اگر فرزندی بیاورند، وقتی هر دو سر کار
هستند، در بسیاری موارد برای نگهداری از کودک، وابسته به خانواده خودشان هستند؛ این یعنی هستهایِ پیوستهاند. حالا در نظر بگیرید در این خانواده هستهایِ پیوسته، بهتدریج سالمندی هم وارد شود. نه مرد در خانه حضور دارد و نه زن. در نتیجه دو راه وجود خواهد داشت: یا باید پرستاری وارد خانه کنند و از این فرد سالمند نگهداری شود یا اینکه سالمند را به خانه سالمندان بسپارند.
مواردی هم داریم که پرستار در خانه سالمند حضور مییابد. این موارد چگونهاند؟
درواقع، دوره سالمندی دوره آشیانه خالی است. دورهای است که پدر یا مادر، فرزندان خود را راهی کردهاند. ممکن است در این دوره، پدر خانواده یا مادر از دنیا برود و یکی از آنها تنها بماند. در این موقعیت ممکن است یک پرستار وارد خانه شود و از سالمندی که در خانه است، پرستاری کند، ولی مهمترین مسئله، سالمندانی هستند که مستقل زندگی میکنند. این سالمندان همواره احساس تنهایی میکنند. بارهاوبارها این احساس تنهایی را به زبان آوردهاند. البته نمیتوان گفت که این شکل به شکل گسترده در جامعه ما دیده میشود. بههرحال فرض کنید که مراقبت و نگهداری از یک سالمند با حضور یک پرستار طبعا هزینهای را طلب میکند. ممکن است خانواده بهلحاظ اقتصادی نتواند هزینه پرداخت کند. در نتیجه ممکن است این فرد سالمند در خانه تنها باشد.
احتمالا این مسئله یعنی تنهاماندن سالمندان بیشتر در کلانشهرها دیده میشود. چون در شهرهای کوچک و روستاها خانوادهها و فرزندان آنقدر بههم نزدیکند که کمتر به پرستار نیازی هست. آیا این درست است؟
در بررسی مسائل سالمندی متغیرهای مختلفی در نگهداری از سالمند مورد توجه قرار میگیرد؛ یعنی نمیتوانیم یک اصل کلی برای نگهداری از آنها داشته باشیم. سالمندی در شمال تهران و در جنوب تهران متفاوت است و در سطح کشور نیز متفاوت است. اینکه خانواده از چه بستری برخوردار باشد، پیامد آن، نوع رفتار افراد خانواده را تعیین میکند. مثلا خانوادهای که در شمال شهر با شرایط خوب زندگی میکند، برای آوردن پرستار مشکلی ندارد. اما آیا یک سالمند در خانهای در جنوب شهر در کنار فرزندان كه همگي کار میکنند، ولی باز هزینه زندگی پاسخ به نیازهای آنها نیست، آیا اینها توان این را دارند که یک پرستار را وارد خانه کنند؟ طبعا نه. بحثی که وارد میشود دستگاههای مرتبط با مسائل سالمندی است.
درحالحاضر، زیرساختهای جامعه ما در امور سالمندان که نیاز است به آنها توجه شود، چگونهاند؟
در ایران بهطور پراکنده سازمانهای مرتبط با رسیدگی به مسائل سالمندان وجود دارند؛ مثلا سازمان بهزیستی و کمیته امداد یا شورای سالمندی کشور، در کنار اینها ممکن است نهادهای مدنیای باشند که از سالمندان نگهداری کنند اما آنچه مسلم است، این است که نگهداری از سالمند را میشود در دو حوزه دولت و نهادهای مدنی تعریف کرد. بالطبع، این سازمانها با توجه به اینکه پدیده سالمندی یکباره خود را در جامعه ما نشان داده است برنامه منسجمی برای مراقبت از سالمندان ندارند. سازمان بهزیستی باید برنامههایی داشته باشد که بتواند یک سالمند را به یک فرد فعال و موفق تبدیل کند. سالمندی را میتوانیم به سالمندی فعال، خنثی، نیمهفعال و سالمندی پویا تعریف کنیم. سالمندی پویا و موفق، سالمندیای است که این سازمانها باید بتوانند تعریف کنند. سازمان بهزیستی برای سالمندی بودجه دارد. این بودجه چگونه صرف میشود؟ آیا اینها را پرورش میدهد تا مهارتهای سالمندی پویا و موفق را خودشان یاد بگیرند. مثلا بتوانند خودشان مسافرت بروند یا گروههايي را تشکیل بدهند؟ دولت و کمیته امداد لازم است به سالمندان آموزش دهند که چگونه گروههایی تشکیل بدهند و مسافرت بروند یا
بهنوعی به سالمندان تعلیم تکنولوژیهای نوین را بدهند. اینها مهارتها هستند. یک سالمند باید بتواند نیاز خودش را برآورده کند. اینکه تمام مدت او را متوقع بار بیاوریم، با وجودی که همیشه در فرهنگ ما و در ارزشهای ما بزرگ، برای ما یک سرمایه اجتماعی بوده است، کار نمیکند. سالمند همیشه یک سرمایه اجتماعی است.
چندی پیش آماری منتشر شد از سالمندانی که بهدلیل مبتلابودن به آلزایمر سر راه گذاشته شده بودند. در اینباره چه میگویید؟
اینکه خانوادهها سالمندانی را که آلزایمر دارند سر راه بگذارند، یک پدیده جدید است. کسی که آلزایمر دارد، بیمار است. یعنی هیچچیزی را نمیداند. همهچیز؛ زمان و مکان و خاطرات را فراموش میکند. مراقبت خانواده، نیازمند یک تابآوری بالاست. آیا خانوادهها این تابآوری بالا را در برابر سالمندان میتوانند داشته باشند؟ اینکه در بسیاری از موارد برخی خانوادهها سالمند آلزایمری را سر راه بگذارند، این خودش باز نشان از مشکلات نهان است.
به نظر میرسد هم سالمندی در جامعه ایران پدیده جدیدی است و هم آلزایمر. در شرایط کنونی جامعه چگونه باید با این مسئله برخورد کرد؟
زندگی مدرن مثل یک شمشیر دو لبه است. این است که نمیتوان گفت تماما پیامدهای مثبت برای بشریت داشته است. فرض کنید که اگر قبلا در خانوادههای گسترده افراد مرتب همدیگر را میدیدند، الان فاصلهها زیاد است. اینها مسائل زیادی را به وجود آورده است. اینها موجب شده است که درواقع سالمند در کشاکش سنت و مدرنیته اسیر شود. دقیقا همین جریان اتفاق افتاده است. با حضور مدرنیته در ایران سنتهای ما بهنوعی دچار تحول و تغییر شدهاند که از جمله سالمندی یکی از بحثهاست، درست مثل بحث طلاق. جدیدترین آماری که منتشر شده است نشان میدهد که هر ساعت ١٨ طلاق صورت میگیرد. حتی منطقه شمال شهر و جنوب شهر هم متفاوتند. این نشاندهنده این تغییر است. اما در پاسخ به پرسش شما باید بگویم که سازمانهای دولتی باید در بحث سالمندی حمایت کنند که موازیکاری در میانشان دیده میشود. همراهیهای لازم را ندارند. سند سالمندی وجود ندارد. یک بحث دیگر این است که ما بیاییم بازوهای مدنی برای دولت تعریف کنیم؛ یعنی نهادهای مدنی که میتوانند در میان مردم باشند؛ یعنی مردم را متوجه سالمندی کنیم. همچنان سالمندان در جامعه ما قابل تکریم هستند. تغییراتی رخ داده است اما
تغییرات آنقدر نیست که سالمند را فراموش کنیم. هنوز میشود بر بستری حرکت کرد که تکریم سالمندی در آن به منصه ظهور برسد.
در نسلهای بعد از انقلاب اگر بخواهیم بررسی کنیم، شیوه برخورد با سالمندان در خانواده چگونه است؟
بحث شکاف نسلی بهنوعی با بحث سالمندی در ارتباط است. بحث شکافنسلی و اینکه چگونه به وجود آمده است، میتواند از مسائل تأثیرگذار روی زندگی سالمندان باشد. نسل اول و دوم انقلاب، به نوعی بیشتر با نسلهای قبلی مرتبط بوده است اما هرچه نسلها جلوتر میروند، شکافها بیشتر میشود. دلیل آن هم این است که زنان از خانواده بیرون میآیند و به عرصه اشتغال میروند و دیگر در خانواده حضور ندارند و در نتیجه فرزندان به طور معمول در مهدکودکها و نهادهای مکمل خانواده پرورش مییابند. اگر روزی مادری سالمند شود به دلیل اینکه بچهاش پرورش یافته محیط خانواده نیست، ممکن است خانواده خیلی برای او مهم نباشد. درواقع این بچه در محیط خانواده در بستری بزرگ نشده است که آن بستر، بستر اعتماد با نسل پیشین باشد، بستر مشارکت در حل مسائل مابین با نسل پیشین باشد، بستر همدلی و پیوند باشد. وقتی اینها نبوده و این بچه در نهاد دیگری پرورش یافته، برای او سالمندی چندان یادآور سرمایه اجتماعی نیست. در نتیجه، این فرزندان اصلا بحث سالمندی را هم جور دیگری برای خود تعریف میکنند. اینها متوقع از خانواده نیستند. الان نسلهای پیشین از فرزندان خود متوقعند. میگویند
فرزندان ما برای ما چه میکنند ولی نسلهای بعدی در نهادهای مکمل خانواده رشد میکنند، در آنها با بحث سالمندی جور دیگری برخورد میکنند. داستان در یک بستر دیگر قرار میگیرند، چون پرورشیافته سرمایه اجتماعی نیست. پرورشیافته محیطی نیست که برخوردار از موهبت حضور والدین باشد.
چندی پیش آماری منتشر شده بود که نشان میداد بالای ٨٠درصد سالمندان بهنوعی آزار را تجربه کردهاند. این آزار از آزار فیزیکی آغاز میشد و به مواردی مانند احساس دوستداشتنینبودن میرسید. خشونت در میان سالمندان در جامعه امروز ایران را چگونه میبینید؟
درواقع اگر بخواهیم آزار را به معنای خشونت بدانیم، خشونت میتواند گونههای مختلفی داشته باشد. خشونت میتواند کلامی باشد، میتواند غیرکلامی باشد، میتواند فیزیکی یا اقتصادی یا اجتماعی یا اخلاقی باشد. بنابراین سالمندآزاری را در گونههای مختلفی میتوانیم تعریف کنیم. فرض کنید که از سادهترینش میتوان مثالی زد: وقتی یک مادر پیر از فرزندش میخواهد که او را گردش ببرد، فرزندش کار را بهانه میکند یا میگوید که در این سنوسال میخواهی بیرون بروی که چه کنی؟ خود همین یکجور آزار است. همین کلمات موجب میشود بهلحاظ روانی سالمند احساس کند که دنیا برای او تمام شده است و باید منتظر مرگ بماند و متأسفانه به نظر میرسد که سالمند در جامعه ما به معنای این است که باید منتظر بمانیم یک روزی از دنیا برویم. من فکر میکنم سالمندی نیمه دوم زندگی هر فردی میتواند باشد. این برمیگردد به هنجارهای ما و فرهنگ و ارزشهای ما که وقتی فردی به سالمندی پا میگذارد، با حرف و کلام و صحبت آزار میبیند. گاهی اوقات میشود خشونت فیزیکی هم باشد. درصدی شاهد آزار فیزیکی سالمندان در خانوادهها بودهایم. نکته دیگری که میخواهم تأکید کنم این است که نگاه
دیگری به بحث سالمندی در ایران داشته باشیم. سالمندی را بهعنوان تولد دوباره ببینیم. سالمندان سرمایه اجتماعیاند. گاهی اوقات نگاهمان به سالمندی نگاه جنسیتی است و این آزار است. وقتی که یک مرد در جامعه ما همسر را از دست میدهد، تمامی اطرافیانش میگویند که این مرد تنها نماند و بلافاصله کاشانهای و یک حمایتی برای او مهیا میکنند ولی در مورد زنان ما این نیست. یک نوع نابرابری جنسیتی در جامعه ما وجود دارد. این خیلیخیلی مهم است. آیا زنی که همسر خود را از دست میدهد، باید تا ابد تنها بماند و حق ندارد زندگی دیگری را شروع کند که حمایت اقتصادی و پناهگاهی داشته باشد؟ همانقدر که مردان ما حق دارند، همانقدر هم زنان ما حق دارند. نابرابری جنسیتی و نگاه جنسیتی که نسبت به پدیده سالمندی داریم، باید تبدیل به نگاه انسانی شود.
منبع: روزنامه شرق/ نگار حسینی
ارسال نظر