روشنفکران ما را به سمت یأس فلسفی سوق دادند
پارسینه: به تازگي در انجمن جامعهشناسي ايران نشستي با حضور هادي خانيكي استاد ارتباطات دانشگاه علامه، نعمتالله فاضلي استاد انسانشناسي و مطالعات فرهنگي پژوهشگاه علوم انساني و احمد ميدري معاون رفاه اجتماعي وزارت تعاون با موضوع اميد و نشاط اجتماعي برگزار شد كه روايتي از سخنان حاضران در اين جلسه از نظر ميگذرد.
هادي خانيكي: گسست بين نهاد دانشگاه و نهادهاي دولتي را شاهد بودهايم
هادي خانيكي در ابتداي نشست به بحث رابطه بين دانشگاه و نهادهاي اجرايي اشاره كرد و گفت: اين نشست در چارچوب گفتوگوهايي كه بين نهاد دانشگاه و نهادهاي اجرايي صورت ميگيرد، برگزار ميشود. همه ما تجربه گسست بين نهاد دانشگاه و نهادهاي دولتي را شاهد بودهايم و نتيجه آن را نيز ديدهايم. نتيجه آن اين است كه دستگاههاي اجرايي به دليل آنكه بايد با انبوهي از مسائل خودشان پاسخگو باشند، كمتر فرصت اين را دارند كه به جنبههاي علمي و آكادميك بپردازند. از سوي ديگر نهاد دانشگاه به مفهوم آكادميك جدا از مسائل اجتماعي عمدتا به مباحث تئوريك ميپردازد. نتيجه اين ميشود كه به صورت ناهمسرشتي نهادهاي اجرايي از يك سو و دانشگاه از سوي ديگر براي خودشان وظيفه تعيين ميكنند و آن چيزي كه جايش خالي است، گفتوگوست.
وي گفت: اگر بخواهيم آسيبشناسانه به اين موضوع بنگريم، درمييابيم كه وقتي با
هر كدام از طرفين اين گفتوگو صحبت ميكنيم، درمييابيم كه حق دارند به سمت طرف ديگر نروند. وقتي با نهاد دانشگاه صحبت ميكنيم، ميبينيم كه ميگويد دانشگاهها به معناي عام و انجمنهاي علمي به مفهوم خاص تنها متولي كاري ميشوند كه تصميمش از قبل در دستگاههاي اجرايي گرفته شده و از دانشگاهيان تنها براي پيوست فرهنگي كه اخيرا مد شده، استفاده ميكنند تا آن سند را توجيه كنند. زماني در دولت آقاي هاشمي بنا بود كه موفقيتها و عدم موفقيتهاي سياستهاي تعديل اقتصادي مورد بحث قرار بگيرد، به خاطر دارم اقتصاددان سرشناسي دو تحقيق يكي براي وزارت اقتصاد و دارايي و ديگري براي مركز پژوهشهاي مجلس انجام داده بود و به دو نتيجه متفاوت رسيده بود!
يعني در دولت به اين نتيجه رسيده بود كه سياستهاي تعديل اقتصادي موفق است و در مجلس دقيقا برعكس به اين نتيجه رسيده بود كه اين سياستها ناموفق است. وقتي از او دليل اين تضاد را ميپرسيديم، پاسخ ميداد كه اگر غير از اين بود، كسي پروژه ما را نميپذيرفت. اين نشاندهنده آن است كه دستگاههاي اجرايي و سياستگذار و كارگزار چندان در پي اين نيستند كه نهاد دانشگاه به نقد و بررسي كار آنها بپردازد.
خانيكي در ادامه به مشكل از منظر سياستگذاران اشاره كرد و گفت: از سوي ديگر وقتي با نهاد كارگزار يا سياستگذار مواجه ميشويم، ميبينيم كه مدعي هستند دانشگاهيان اساسا ذهنشان درگير مسائلي كه ما دچار آن هستيم، نميشود. يكي از عوامل موثر در چرخه معيوب توسعه در ايران اين است كه مساله به نهاد دانشگاه منتقل نميشود. يعني دانشگاهها با مسائلي مواجه هستند كه دستگاههاي اجرايي با آنها درگير نيستند. دستگاههاي اجرايي در پي اين هستند به سرعت به مسالهاي پاسخ دهند كه معلوم نيست دانشگاهيان كي قرار است به آن بپردازند. براي مثال پديده تراكتور كه چند روز اخير رخ داد، دهها پرسش را برانگيخت كه بايد پاسخي مييافت. در غياب اين پاسخهاي دانشگاهي، نهادهاي اجرايي به راهحلهاي دفعي و غيرعلمي رجوع ميكنند.
اين استاد ارتباطات در ادامه به تجربه نشستهاي اخير و نيز هدف تقريب اين دو نهاد اشاره كرد و گفت: به همين منظور كوشيديم نشستهايي با حضور كارشناساني از دانشگاه و افرادي از نهادهاي اجرايي ترتيب دهيم تا گفتوگويي بدون واسطه صورت بگيرد. ما بايد مسائل واقعي را كه نهادهاي اجرايي با آنها درگير هستند دريابيم و در دانشگاه پاسخي مشخص و دقيق بيابيم. خانيكي در ادامه به مساله اميد و نشاط اجتماعي پرداخت و گفت: دوستان در وزارت رفاه گفتند مساله مهمي كه در وزارت رفاه با آن مواجه هستيم، مساله اميد و نشاط اجتماعي است. يعني ميخواهيم ببينيم كه اولا اين مساله در چه وضعيتي است؟
آيا در اين زمينه وضع ما خوب است يا خير؟ ما دانشگاهيان فكر ميكنيم وضع خوبي نداريم. به هر حال قرار شد مفهوم اميد و نشاط اجتماعي، شناسايي عوامل و مولفههاي دخيل در آن موضوع بحث قرار گيرد. حداقل پنج نشست را با همكاري چهار نهاد يعني دفتر امور آسيبهاي اجتماعي، معاونت اجتماعي بهزيستي، سازمان بهزيستي تهران و انجمن مطالعات فرهنگي و ارتباطات به اين موضوع اختصاص دهيم تا در نتيجه اين نشستها منابعي دسته اول براي بررسي به دست آيد، تا با توجه به آنها پژوهشهاي ثانويه صورت گيرد و در نهايت نيز دستورالعملهايي (policy paper) آماده شود و با توجه به آنها كارگاههايي تشكيل شود. نكته مهم در اين ميان ارتباط موثر با رسانههاست. متاسفانه يك مشكل نهادهاي دانشگاهي آن است كه ارتباط موثري با رسانهها نداريم و همين سبب ميشود كه در نشريات و رسانهها مطالب علمي و آكادميك انعكاس نيابد و اطلاعات غلط و اغراق آميز منتشر شود.
اين استاد ارتباطات با اشاره به ضعف منابع مطالعاتي ما در زمينه نشاط اجتماعي گفت: در زمينه نشاط اجتماعي متاسفانه با وجود ادعاهاي گسترده دست ما بسيار خالي است و آثار عالمانه و مستندي كه بتواند مورد استفاده قرار گيرد، بسيار اندك است. البته يكي، دو مقاله قابل توجه مثل مقاله دكتر چلبي و دكتر معيدفر در اين زمينه هست، اما ما بايد اين مقالات را بشناسيم و بتوانيم با گسترش آنها سطح روزنامهنگاري را نيز ارتقا دهيم. البته برخي استادان دانشگاهي تمايلي به حضور در اين نشستها ندارند و ميگويند ما بايد خودمان دريابيم كه مساله چيست. از سوي ديگر دستگاههاي اجرايي به دنبال پاسخهاي سريع و راحتالوصول هستند. ما دانشگاهيان معتقديم كه راهحل سريع به دست نميآيد و بايد با تامل بيشتري كار را پيش برد. از آقاي دكتر ميدري ميخواهم بفرمايند كه منظورشان از اميد و نشاط اجتماعي چيست و وضعيت آن را در جامعه ما چگونه ميبينند؟ آن را با چه شاخصهايي سنجيدهاند و چگونه ميشود سطح آن را در جامعه ما ارزيابي كنند؟
احمد ميدري: از نظر روشنفكران هر گونه تغيير منوط به تغييرات بزرگ است
احمد ميدري، معاون رفاه اجتماعي وزارت تعاون، كار و رفاه اجتماعي در ادامه صحبت خانيكي گفت: در فرصتي كه در اختيار دارم ميكوشم صورت مساله را بگشايم. يكي از شاخصهايي كه در حوزه رفاه اجتماعي در جهان توليد ميشود، شاخص happiness index يا شاخص نشاط اجتماعي است. شايد بهتر باشد اين تعبير را به صورت «اميد اجتماعي» ترجمه كنيم.
منظور از شاخص happiness ميزان سرخوشي يا تفريحات به تنهايي نيست، بلكه اميد به وضعيت بهتر نيز هست. گفته ميشود ريشه لغوي مفهوم «اميد» به زبان يوناني بازميگردد و از لفظ Keu يوناني به معناي انحنا گرفته شده است، يعني وقتي انسانها انتظار يك نقطه عطف يا تغيير در وضعيت موجود را داشته باشند، اميد وجود دارد.
اصطلاح عربي آن نيز بيشتر به معناي منفذ است، يعني از يك وضعيت بسته راه خروجي را پيدا كردن. بنابراين بحث ما در اين باره است چه ميزان انسانهايي كه در اين كشور زندگي ميكنند، به دستيابي به وضعيت بهتر اميد دارند. اين استاد اقتصاد دليل پرداختن به موضوع اجتماعي را از نظر خودش چنين بيان كرد: اگر يك فرد اميد به زندگي و وضعيت بهتر را از دست بدهد، در نهايت به خودكشي دست ميزند. در نتيجه ميزان عمل جمعي براي زندگي بهتر جمعي بستگي به اين دارد كه انسانها تا چه اندازه تصور كنند كه ميتوانند از طريق اقدامهاي مختلف جمعي به يك زندگي بهتر دست پيدا كنند.
همانطور كه سازندگان اين شاخص happiness index بيان ميكنند، اين شاخص از همه شاخصهاي اقتصادي كه در حوزههاي اجتماعي و سياسي ساخته ميشود، اهميت بيشتري دارد.
يعني يك جامعه هر چه در زندگي جمعي اميدوارتر باشد، توليد بيشتري خواهد داشت، فقر كمتري خواهد داشت و ميزان مشاركت سياسي افزايش پيدا ميكند. البته ميان اين عوامل رابطه يكسويه وجود ندارد، بلكه در اين شاخصسازي گفته ميشود كه شاخص ميزان نشاط به ميزان روند توليد ناخالص داخلي و ميزان فساد اداري ارتباط دارد. به اين معنا كه در جامعهاي كه بيكاري و تورم در حال افزايش است، اميد اجتماعي كمتري دارد. يعني اين عوامل گاه علت و گاه معلول هستند. نكته جالب اين است كه در اين برآوردها نشان دادهاند كه هر چقدر ميزان فساد اداري بيشتر است، اميد اجتماعي كمتر است. ايشان كشورها را در اين زمينه رتبهبندي كردهاند. اين رتبهبندي بهتر است از زبان من به عنوان يك مقام رسمي بيان نشود، زيرا به اين دليل كه ما با دنيا تبادل داده نداريم، برآوردها خيلي بدبينانه است.
درحالي كه به نظر من وضعيت ما تا اين اندازه كه نهادهاي بينالمللي ميگويند بد نيست، البته خوب هم نيست. اما به اين دليل كه ما اطلاعات را به صورت شفاف بيان نميكنيم، برآوردهاي ارايهشده نيز چندان دقيق نيست و تصويري منفي ارايه ميدهد.
وي تاكيد كرد: در اين جلسات ترجيح من اين است كه بيش از آنكه به سنجش و علتيابي بپردازيم، به ارايه راهكارها بپردازيم. معمولا در دانشگاهها عموما به سنجش و علتيابي ميپردازند. اين يكي از مشكلات است، يعني كسي كه در حوزه اجراست، بيشتر با چه بايد كرد مواجه است.
اما دانشگاهيان به دنبال علتيابي هستند. در حوزه اجرا كمتر به علتيابي ميپردازند و دانشگاهها نيز عمدتا اسير علتيابي هستند. مثلا معمولا در رسالههاي دانشگاهي تنها در انتها بهطور كلي گفته ميشود كه policy implication يا سياست اجرايي چيست و به همين خاطر كمتر به حوزه اجرا و سياست ميپردازند. به همين خاطر چشمداشت ما از محيطهاي دانشگاهي اين است كه بيشتر به حوزه اجرا توجه كنند.
ميدري سپس به ادبيات موجود در ايران درباره بحث اميد اجتماعي اشاره كرد و گفت: از بين دانشگاهيان كسي كه به مساله اميد اجتماعي در جامعه ما پرداخته و يك پاسخ قابل توجه به آن يافته، علي ميرسپاسي است كه در كتاب «روشنفكران ايراني: روايتهاي يأس و اميد» است. ايشان در اين كتاب ميگويد كه روشنفكران ايران از شريعتي و جلال آلاحمد تا فرديد و ساير روشنفكران بعد از انقلاب بيشتر روشنفكران مايوسكننده بودند و جامعه را به سمت يأس فلسفي سوق دادند. علت اين موضوع از ديد ميرسپاسي اين است كه عموما پروژه اصلاحات و نوسازي در ايران، عمدتا پروژههاي نوسازي تصور شده است و پيامشان به مردم اين است كه تا زماني كه چارچوبهاي ذهني شما چنين است، نميتوانيد به زندگي بهتر دست يابيد.
براي مثال روشنفكر ديني در قامت دكتر شريعتي ميگويد تا زماني كه تشيع صفوي داريم وضع به همين منوال است و بايد به تشيع علوي بپيونديم تا ايدئولوژي تغيير داشته باشيم و مردم بتوانند حضور فعال در جامعه داشته باشند و تغييراتي ايجاد كنند. در حوزه روشنفكران لاييك نيز پيام روشن است. ايشان ميگويند بايد ابتدا در حوزه انديشه تغييرات بزرگ صورت بگيرد تا جامعه بتواند به يك زندگي بهتر برسد.
وي گفت: ميرسپاسي در برابر اين ادعاها معتقد است رويكردي كه بديل اين نگاه است، يك انديشه عملگراي پراگماتيستي است كه منشأ فكري آن از جان ديويي شروع ميشود. جان ديويي حوزه دانشگاه را به حوزه عمل اجتماعي بسيار نزديك ميكند و پروژههاي بسيار كوچك از اصلاح كتابداري در امريكا گرفته تا شيوه تدريس و نظام آموزشي را پي ميگيرد و به حوزههاي بالاتر ميرسد مثل اينكه تقويت دموكراسي در امريكا چطور ممكن ميشود. يعني او از حوزههاي كوچك شروع ميكند و به حوزههاي كلان ميرسد تا جامعه امريكا بتواند به يك جامعه بهتر تبديل شود.
ميرسپاسي ميگويد كه روشنفكر ايراني هميشه به دنبال تغيير در ساختهاي كلان سياسي بوده است. يعني انديشه تغيير در ساختهايي كه حتي اگر تغييرشان ممكن نيز بوده، يك نوع بيعملي را تا زمان تغييرات بزرگ ايجاد ميكرده است. يعني روشنفكر ايراني معتقد است كه هيچ كاري در ميليونها حوزه جمعي ممكن نيست، مگر اينكه نظام سياسي آزادتر شود و مطبوعات آزادتر شوند و انتخابات به شكل ديگر برگزار شود. از ديد اين روشنفكران ساير تغييرات منوط به اين تغييرات بزرگ است. اين صورتبندي بحث علي ميرسپاسي و مسالهيابي او در زمينه اميد اجتماعي در جامعه ايران است.
ميدري در ادامه به نگاه محققان ايراني به مساله اميد اجتماعي اشاره كرد و گفت: اما در صحبتهايي كه با دوستان ميشود، معمولا گفته ميشود در جامعهاي كه بيكاري بيداد ميكند، تورم بالاست، انتصابات سياسي و اداري دلبخواهي و به اين شكل است، بحث از اميد كردن يك بحث درجه دوم است. ايشان ميگويند ابتدا بايد تورم، بيكاري و… را حل كرد تا شادابي ايجاد شود.
از نظر ايشان در جامعهاي كه شادي ممنوع است، نميتوان از نشاط اجتماعي بحث كرد. پاسخي كه به نظر من ميرسد اين است كه خيلي از نكاتي را كه دوستان ميگويند در دهههاي ١٣٤٠ و اوايل ١٣٥٠ در ايران نداشتيم. يعني در آن زمان حكومت ديني نبود، انواع مراسم جشنها آزاد بود، كلوپهاي مختلف وجود داشت، تورم زير ١٠درصد بود، نرخ رشد دورقمي بود، رشد صنعت ٢٠ درصدي بود. بيكاري نيز پايين بود. اما ميبينيم تصويري كه روشنفكر ايراني از جامعه خودش ايجاد ميكند، سياهترين نقطه كره زمين است.
اين تصويري است كه از اخوانثالث و شاملو گرفته تا شريعتي و جلال آلاحمد از جامعه ترسيم ميكنند. يعني فرقي نميكند از صمد بهرنگي به مثابه داستاننويس كودكان تا ايدئولوگ سياسي همه در يك نكته متفقاند، مبني بر اينكه اين جامعه از سياهترين جوامع روي كره زمين است. شايد نسل امروز بگويد كه روشنفكر ديروز اشتباه ميكرده است. اما من فكر نميكنم اين اشتباه بوده است، زيرا روشنفكر ديروز تصويري كه از كشورش داشته اين بوده كه يك حكومت برخاسته از كودتاست و اين حكومتي كه نتيجه كودتاي ٢٨ مرداد است و مردم را به بازي نميگيرد و رسانههايش بسته هستند، يك جامعه اميدبخشي نيست.
اگر تفسير ميرسپاسي را بپذيريم ميبينيم روشنفكر ايراني در آن زمان برايش اهميتي ندارد كه در آن زمان بيسوادي در حال كاهش است و وضع بهداشت و مسكن رو به بهبود است. يعني طيف عمده سياسيون و روشنفكران در نگاه به حوزه عمل به دنبال شاخصهاي بزرگ است و به آمارها و مسائل ريز توجهي ندارد.
وي در پايان گفت: ما در حوزههاي دقيق اقتصادي كمتر كار كردهايم. تنها كسي كه در اين حوزه ميشناسم آلبرت هيرشمن است كه كتابي بهعنوان «دگرديسي مشغوليتها» نگاشته و در آن نوشته در همه جوامع يك دوره اميد ايجاد ميشود و مردم به صحنه اجتماعي ميآيند و بعد هم به صورت دفعي به لاك زندگي شخصي پناه ميبرند و از اينكه بتوانند زندگي بهتري داشته باشند، مايوس ميشوند. او علتيابي ميكند و ميگويد چرا جوامع نوسانات اجتماعي دارند و در دورههايي به حوزه عمومي ميآيند و بعد از آن كناره ميگيرند؟ بهطور كلي بحث من اين است كه اولا در حوزه رفاه اجتماعي معتقدم به ميزاني كه مردم اميد به وضعيت بهتري دارند، آسيبهاي اجتماعي كاهش مييابد، فساد كم ميشود، امكان هر تحولي فراهم ميشود.
نمونهاش سالهاي جنگ تحميلي است. مردمي كه جوانهايشان را از دست ميدهند، اميد به آينده دارند. وضعيت اقتصادي خوب نيست، اما مردم حاضرند به يك اقدام جمعي دست بزنند. بر عكس در جاهايي شاهديم كه رشد اقتصادي خوب است، مثل دهههاي ١٣٤٠ و ١٣٥٠، اما مردم حاضرند نظم اجتماعي را بر هم بزنند و مايوس هستند. پرداختن به اين موضوع در حوزه اجرا بسيار مهم است. انتظار ما البته اين نيست كه راهكار اجتماعي بسيار سادهاي براي اين پرسش يافته ميشود. مساله نيازمند نقد فرهنگي، نقد روشنفكري، نقد اجتماعي و… است و يك حوزه درازدامن و گسترده است. بنابراين درخواست ما از دانشگاهيان اين نيست كه چند راه ساده براي كاهش خودكشي در جامعه ارايه شود، در سازمان بهزيستي در مورد اين مسائل اقداماتي صورت ميگيرد. اما به نظر من دانشگاه ميتواند رويكرد جامعه را تغيير دهد. ما بايد ديدگاههاي امثال ميرسپاسي را مورد نقد و ارزيابي قرار دهيم.
ما در كنار اينكه به نقد دولت و حوزههاي اجرايي ميپردازيم، بايد به نقد روشنفكران نيز بپردازيم و اين اقدامات پروژههاي فكري بلندمدت هستند. اينكه دولت چه ميتواند بكند، يكي از كارهايي است كه دانشگاهيان به سرعت ميتوانند به انجام برسانند اما دانشگاه خودش يك كنشگر است. بخشي از كنشگري آن است كه به سمت سياستمداران نشانه روي و آنها را نقد كند اما بخشي از كنشگري نيز بدين معناست كه به خود روشنفكران و دانشگاهيان توجه كند و به نقد رويكردهاي موجود در خود دانشگاه و فضاي روشنفكري (شبيه كاري كه ميرسپاسي كرده) بپردازد.
نعمتالله فاضلي: نقش انسان ايراني را ناديده گرفتيم
در ادامه نعمتالله فاضلي، استاد مطالعات فرهنگي پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي نخست به طرح پرسشهايي در مورد مساله اميد اجتماعي و در ادامه به كتاب علي ميرسپاسي اشاره كرد و گفت: يكي از نخستين متنهاي فارسي كه درباره اميد اجتماعي در ايران نوشته شده از دكتر علي ميرسپاسي در كتاب «اخلاق در حوزه عمومي» (نشر ثالث) است. ايشان رويكردي پراگماتيستي شناخته شدهاي در اين زمينه دارند. بعد از آن متن جدياي درباره اميد اجتماعي نديدهام و اين يكي از مشكلات آكادمياي ما نيز هست كه در مورد اميد اجتماعي در دانشگاه كمتر صحبت كردهايم.
وي در ادامه به اين پرسش پرداخت كه چرا ما با مساله اميد درگير نشدهايم و نتوانستهايم دانش كافي در اين زمينه ايجاد كنيم
و خود در مقام پاسخ گفت: يك دليل آن را دكتر ميرسپاسي توضيح دادند اين دليل هژموني رويكرد فلسفي بنيادگرا و نوعي تفكر متافيزيكي است كه بر اساس آن بايد همهچيز و كل هستي از بنياد دگرگون شود. به تعبير هايدگري ما بايد موجود را انكار كنيم تا بتوانيم به وجود برسيم. موجود يعني آنچه وضع موجود هست بازتعريف شود و يك موجود ديگري كه اسم آن را وجود ميگذارد، تحقق پيدا كند.
در ايران نيز به تعبيري كه ميرسپاسي به كار برده است، هايدگريها كه يك جريان وسيع در تفكر ايران معاصر هستند، بر اساس همين تفكر عمل كردهاند، تفكري كه وضع موجود و موجوديت ما در شرايط فعلي را انكار ميكند و معتقد است كه كل آنچه شكل گرفته مدرن است و مدرن نيز بهطور كلي با بنيادهاي فلسفي و فكري و ديني ما ناسازگار است، بنابراين بايد كل اين موجود را كنار بگذاريم و يك عالمي از نو بسازيم. طبيعتا چنين تفكري جايي براي تغيير و مداخله باقي نميگذارد.
وي در ادامه با تاكيد بر اينكه بحث فعلي درباره اين ادعاي علي ميرسپاسي نيست و آن را قابل نقد ميداند، گفت: اميد اجتماعي از نظر من در جامعه ايران به يك معضله (problematic) بدل شده است. به اين معنا كه ما در مورد اميد اجتماعي دانش كافي نداريم. من از اين زاويه به قضيه مينگرم كه اميد اجتماعي نوعي آگاهي و دانش است. به همين دليل وقتي ميگويم اميد اجتماعي به درستي شناخته نشده است، از اين صحبت ميكنم كه ما اگر بخواهيم به اميد اجتماعي برسيم، بايد جنس و ويژگيهاي آگاهي يا دانشي كه آن را اميد اجتماعي ميخوانيم، بشناسيم.
اميد اجتماعي اگرچه در سطح فردي به عنوان يك نوع احساس يا امر روان شناختي به نظر ميرسد اما به اعتقاد من اميد اجتماعي بيش و پيش از آنكه نوعي احساس يا درك عاطفي از وضع موجود باشد، نوعي شناخت و آگاهي و معرفت نسبتبه جايگاه فرد در جامعه و تصوير از خود و تصوير از جامعه و تصوير از رابطه ميان انسان يا كنشگر يا عامل با جامعه است. اميد اجتماعي شكلي از دانش يا معرفت يا آگاهي است كه ما به كمك آن ميتوانيم براي مداخله در جامعه ايفاي نقش كنيم. اين آگاهي امكان مداخله فرد در جامعه و امكان ابداع استراتژيها براي تغيير يا بهبود وضع موجود را فراهم ميكند. از اين منظر آگاهي در اينجا صرفا يك امر ذهني نيست بلكه آگاهي نوعي قابليت، عادت، مهارت و توانمندي است كه فرد يا در حالت اجتماعي آن جامعه براي فرد ايجاد و آن آگاهي را به امر جمعي تبديل ميكند.
فاضلي سپس به چهار ويژگي بحث اميد اجتماعي در ايران اشاره كرد و گفت: محور اول اين است كه ما چه بازنمايي از كليت جامعه معاصر ايران داشتهايم؟ روشنفكران، جامعهشناسان، شاعران، ادبا، سياستمداران، فعالان سياسي، ايدئولوگها، مورخان، محققان و همه كساني كه دست اندركار توليد فرهنگ و تصوير كردن جامعه معاصر ايران بودند، چه ادراك حسي و ادراك شناختي و چه بازنمايي از كليت امر معاصر از جامعه ايران داشتهاند؟ درباره اين محور بايد بهطور جدي بحث شود زيرا فارغ از اينكه موقعيت ما در ١٠٠ سال اخير چگونه بوده است، يعني فارغ از اينكه در زمان رونق و رفاه اقتصادي بودهايم يا در وضعيت افول اقتصادي، خواه در وضعيت انقلاب يا وضعيت تثبيت نظام سياسي، فارغ از اينكه موقعيت طبقات و گروههاي اجتماعي ما چگونه بوده است، كم و بيش يك تصوير عمومي از امر معاصر و جامعه معاصر ايران ايجاد كردهايم، آن هم يك تصوير منفي، مخرب، ناتوان، ناپويا و يك تصوير بهطور كلي سياه بوده است. البته بحث اين نيست كه روشنفكران و مولدان فرهنگ در ترسيم اين تصوير عليه جامعه توطئه كردهاند. حتي نميگويم كه آگاهانه يا عامدانه اشتباه كردهاند بلكه سخن اين است كه گفتمان روشنفكري و فكري جامعه معاصر ما يعني شيوه ديدن، نشان دادن، فهميدن و سخن گفتن درباره جامعه معاصر ما، مبتني بر نوعي نگاه منفي است.
اسم اين نگاه را در علوم اجتماعي آسيبشناسي (pathology) مينامند. اصلا كل دانشگاه در دوره معاصر در سيطره هژموني آسيبشناسي بوده است. ما نيز خواستهايم به نوعي پزشك باشيم و دايما كوشيدهايم دردها را تشخيص دهيم. حتي نوعي نگاه ابزاري بر دانشگاهها حكمفرما بوده كه اگر ميخواهد از دولت پول بگيرد، بايد بيماري را تشخيص دهد. بنابراين معمار، شهرساز، انسان شناس، جغرافيدان و هر كسي كه ميخواسته كسب و كار حرفهاي بكند، بايد درد و بيماري تشخيص بدهد و هر كس كه ميتوانسته بيماري مهلكتري تشخيص دهد، احتمالا دانشمندتر تلقي شده و پول بيشتري گرفته است. همين باعث ميشود كه ما گاه بهطور مبالغه آميزي درباره خودكشي و هر امر منفي ديگري صحبت كنيم.
وي نكته دوم اين در بحث اميد اجتماعي را كاربرد آن به مثابه يك ابزار تبليغاتي از سوي سياستمداران خواند و گفت: از همان زمان مشروطه تا به امروز بدون استثنا و بدون تفاوت جدي همه سياستمداران مفهوم اميد را به عنوان ابزاري يا براي فريب افكار عمومي يا براي اقناع افكار عمومي يا براي نوعي توجيه خود به كار بردهاند. يكي گفته ما ميتوانيم، ديگري از دروازههاي تمدن بزرگ سخن گفته است، سومي از معنويت سخن رانده و خلاصه با اسمهاي مختلف مفهوم اميد اجتماعي را از يك مفهوم كه بتواند جامعه و مردم يا گروهها را براي اينكه بتوانند از توانمنديها و قابليتهاي واقعي خودشان استفاده كنند، بسيج بكند، به يك مفهوم پروپاگاندا يا تبليغاتي تبديل كرده كه در انحصار سياستمداران است و در نتيجه افراد عادي يا دانشگاهيان اصولا از كاربرد اين كلمه پرهيز ميكنند، زيرا ممكن است به سرعت متهم به اين شوند كه آدمهاي تبليغاتچي شدهاند و ميخواهند مزدوري بكنند.
دولت فعلي نيز خود را تدبير و اميد خوانده است و همين حالا نيز ممكن است ما در مظن اين سوءبرداشت قرار بگيريم كه اين جلسه به خاطر شعار اميد دولت برگزار شده است و دانشگاه صرفا پوششي براي ماهيت سياسي اين مفهوم است! اين يك بحران است، زيرا گويي مفهوم را لوث كردهايم و امكان تامل و تعمق جدي درباره آن را گرفتهايم. ممكن است كساني كه به هر دليلي با اين دولت نيستند، از به كار بردن مفهوم اميد پرهيز كنند، زيرا حس ميكنند با اين كار آب به آسياب دولت ريختهاند. كساني نيز كه از هر چيزي كه بوي سياست بدهد، بيتفاوت هستند و با بدبيني به آن نگاه ميكنند، نسبت به اين مفهوم موضع ميگيرند.
بهطور كلي درشرايطي كه نوعي بياعتمادي ميان حاكميت و ملت وجود دارد، هر مفهومي كه توسط حاكميت به كار برده ميشود، ميتواند به زودي فراموش و حتي به عنوان مفهومي منفور تلقي شود.فاضلي مساله حاكميت و هژموني رويكرد سيستمي يا ساختارگرا بر انديشه دانشگاهي ما را مشكل ديگر مساله اميد اجتماعي خواند و گفت: اين هژموني در تمام رشتههاست. يك نگاهي كه بهطور كلاسيك نهفقط در علوم اجتماعي بلكه در روانشناسي، زبانشناسي، تاريخ، اقتصاد، علوم سياسي، مطالعات فرهنگي و تمام رشتههايي كه به جامعه و انسان دارند، در جامعه ما شكل گرفت، حاكميت آشكار يا پنهان تفكر يكسويه نگر ساختگرايانه بر نوشتهها، تئوريها و عملكردهاي ما است.
البته قبل از اينكه اين تفكر ساختگرايانه در علوم انساني و اجتماعي هژموني يابد، ابتدا در مهندسي وجود داشت و بعدا به پزشكي رفت و سپس به علوم انساني تسري يافت. بحث ما درباره اين مفهوم نيست و علاقهمندان ميتوانند به كتاب ساخت اجتماعي نوشته خوزه لوپز و جان اسكات و ترجمه حسين قاضيان رجوع كنند.
در اين كتاب بهطور مفصل تاريخچه اين مفهوم و رويكرد مورد بحث قرار گرفته است.
منظور من از ساختگرايي بهطور روشن اين است كه ما همواره درباره ايران و انسان ايراني يا شايد بهطور كلي درباره مفهوم انسان و جامعه اينگونه انديشيدهايم كه آن چيزي كه بايد تغيير بكند، ساخت است و نه هيچ چيز ديگر و آن چيزي كه جامعه را شكل داده است و نه هيچ چيز ديگر. منظورم از «هيچ چيز ديگر» عامل انساني است. ما نقش انسانها را در دوره معاصر در انديشه آكادميكمان و در جريان روشنفكري عموميمان بهطور كلي حذف كردهايم. اهميت اين بحث در اين است كه تفكر ساختگرايي حاكم بر آكادميا ديگر فقط به دانشگاه منحصر نميشود. در رسانهها و حتي افكار عمومي وقتي با عامه مردم نيز صحبت ميكنيم، نخستين جملهاي كه ميشنويم اين است كه «البته تا زماني كه وضع مملكت اين است و ساختارهاي سياسي و اقتصادي و حتي ساختارهاي فرهنگي چنين است، ما كاري نميتوانيم بكنيم، ما مسوول نيستيم، ما قرباني هستيم».
تفكر ساختگرايي حاكم بر آكادميا تفكري است كه قرباني بودن ما را هژمونيك كرده است. اين احساس اجحاف، مظلوميت، بيگناهي و معصوميت يك احساس جمعي است كه تفكر ساختگرايانه بر ما حاكم كرده است، بهطوري كه براي هر كاري كه آگاهانه براي تخريب جامعه انجام ميدهيم نيز فوري توضيح ميدهيم كه «من مقصر نيستم، جامعه است». به اين جهت از ساخت صحبت ميكنم كه به كل تاريخ ما تسري پيدا ميكند. يك تفكر ذاتپندارانه از هستي جمعي تاريخي ما در نتيجه تبيينهاي آكادميك معاصر به وجود آمده است. تعبيرهايي مثل استبداد شرقي از اين نوع است.
اخيرا دكتر تقي آزادارمكي در كتاب «نظريه جامعهشناختي ايران» اين نگرش را به خوبي شرح داده و نقد كرده است. رساله دكتراي آقاي جنادله نيز در اين باره است كه چطور اين حرف مفت ياوه تكرار شده در ميان مردم ما يعني «دو هزار و پانصد سال استبداد» رواج يافته است و گفته ميشود كه «ذات انسان ايراني يك ذات استبدادي» است.
اين ادعاها در بحثهاي مبتذل جامعهشناسي خودماني و نقد اجتماعيهاي مبتذلي كه ارايه شده به كرات تكرار ميشود كه ما نخبهكش و استبدادپرور هستيم و در ذات خودمان دروغگو هستيم و فرصتطلبايم و خلقيات و روحياتمان و بهطور كلي ذات انسان ايراني يك ذات شرور ستمگر دروغگوي فريبكار حقهباز دغلباز است! از كنار اين سخنان به سادگي نگذريد، اينها تعابيري است كه مدام در جامعهشناسي خودماني كه به چاپ هشتادم رسيده ميخوانيم و لذت ميبريم! فكر نكنيد استبداد شرقي را تنها ماركس و ويتفوگل و ماركسيستهاي ما گفتهاند، مدام روزنامهنگاران و سياستمداران ما هر جا كه كم ميآورند، از «داستان استبداد تاريخي ما» سخن ميگويند. يعني عامليت انسانها حذف ميشوند و تحولات و پوياييهاي تاريخي و اجتماعي و خلاقيتها و نوآوريها و هر چه انسان ايراني در اين قرنها انجام داده بهطور كلي انكار ميشود و به جاي آن از استبداد شرقي و ٢٥٠٠ سال ستم و نابودي سخن ميرود و از انساني شرير سخن ميرود كه ذاتش شرير است!
مساله نوميدي برخاسته از گفتمان و هژموني تفكر ساختگرايي است كه عامليت انسان را نديده و رابطه انسانها با ساختارها و دگرگونيهاي تاريخي را نديده است و توانايي اين را هم نداشته كه ببيند.
فاضلي در بيان چهارمين نكته گفت: اميد اجتماعي در سالهاي اخير به عنوان يك استراتژي و يك سياست (policy) در دولتها و ملتها مطرح شده است، نه به عنوان يك امر صرفا عاطفي كه شاعرانه درباره آن حرف بزنيم. البته من نميگويم كه شاعرانگي امر بدي است. اما اگر شاعرانگي مانع از اين بشود كه شناخت درستي از مفهوم اميد اجتماعي داشته باشيم و نتوانيم از اين بحثها به راهبردهاي مشخصي در چشمانداز ميان مدت و بلندمدت و يك رويكرد مشخص از اميد برسيم، اين بحثها فايدهاي ندارد، زيرا هنرمندان بهتر از عالمان علوم اجتماعي ميتوانند اميد را توليد بكنند. در شبكههاي اجتماعي مدام متنهايي دست به دست ميشود كه از شاد بودن و مهربان بودن سخن ميگويند.
آن كاري كه عالمان علوم اجتماعي ميتوانند صورت دهند، ارايه يك رويكرد است. چيستي اين رويكرد را در نشستهاي بعدي بيان خواهم كرد. ما اساسا اميد را امري عاطفي و شاعرانه فهميدهايم و در سطحي ديگر آن را يك امر فلسفي فهميدهايم. در حالي كه از شگفت روزگار اقتصاددانان بيش از جامعهشناسان و كساني كه با جامعه و فرهنگ سر و كار دارند، درباره اميد اجتماعي به عنوان يك سياست عمومي براي بهبود شرايط مادي و معنوي مردم نظريهها و ديدگاههايي را ارايه كردهاند. ما بايد نشان دهيم كه مفهوم اجتماعي يك سياست است كه نهادهاي مدني، سازمانهاي عمومي، دولت و تكتك مردم ميتوانند در اين استراتژي يا policy مشاركت كنند و همه بازيگران خرد، مياني و كلان اجتماعي در شكل دادن، اجرا و بهرهوري از اين سياست مداخله دارند.
فاضلي در پايان گفت: اگر بخواهيم در برنامههاي آينده از مفهوم اجتماعي استفاده كنيم، نيازمند آن هستيم كه به مفاهيم خلاق و محكم درباره وضعيت خودمان و آيندهمان بينديشيم. ما به كمك مفاهيم كليشهاي كه در ذهنيتمان شكل گرفته نميتوانيم كار جدي بكنيم. اميد اجتماعي نوعي از انديشيدن و آگاهي و دانش و شيوهاي از زيستن و بودن تازه است. آگاهي را در اينجا به معنايي كه پيتر برگر در ساخت اجتماعي واقعيت توضيح ميدهد، مراد ميكنم، يعني آن آگاهي كه از درون زندگي روزمره مردم بيرون ميآيد.
ازقضا بر خلاف روشنفكران و دانشگاهيها مردم در آگاهي زندگي روزمره خودشان از انرژي و اميد اجتماعي بيشتري استفاده ميكنند. در غير اين صورت بقايشان دچار بحران ميشود. ما بايد آن آگاهي نهفته در زندگي روزمره تودههاي مردم را بشناسيم. اميد اجتماعي آنجاست و از آن مسير راهي براي بهبود زندگي جمعي خودمان پيدا بكنيم.
منبع(+)
روشنفکری کسی است که بارسینه بخواند،
تاریک فکران مارو به سمت امید فلسفی سوق دادن !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!