دوازده بند درباره برنی سندرز
پارسینه: او رکوردی تاریخی به جا گذاشته: تا پایان سال ۲۰۱۵، بیش از یک میلیون امریکایی، نزدیک به سه میلیون مرتبه، به کمپین او کمک مالی کردهاند، هر نفر به طور متوسط بیستوهفت دلار و شانزده سِنت
۱) اگر به اوایلِ تابستانِ امسال برگردیم، شاید کمتر کسی پیشبینی میکرد که چند ماه بعد، در هفتههای اول سال نوی میلادی، رقابت برای انتخابِ نامزدِ نهاییِ حزبِ دموکرات برای انتخاباتِ ریاستجمهوریِ امریکا تا این اندازه نزدیک شود. هیلاری کلینتون آن زمان رقیب جدی نداشت، در نظرسنجیها با اختلاف چشمگیری پیش بود و برخلاف سال ۲۰۰۸ که رقابت را به اوباما باخت، به نظر نمیرسید که هیچ یک از نامزدهای دموکرات، قابلیتِ آن جوانِ امریکایی-آفریقاییتبارِ خوشصحبت و کاریزماتیک را برای پیروزی بر او داشته باشد.
با آنکه کمپینِ هیلاری کلینتون نسبت به سال ۲۰۰۸ با تجربهتر است، از شبکههای اجتماعی بهتر استفاده میکند، و پیروزی را برای خود «اجتنابناپذیر» نمیداند، اما به نظر میرسد که ورق دارد کمکم برمیگردد. دست کم امروز دیگر نمیشود با قطعیت از پیروزی او در انتخاباتِ درونحزبی گفت. رسانههای جمعی در اعلامِ برندهی مناظرهی چهارمِ دموکراتها که چند روز پیش برگزار شد احتیاط کردند و بعضی برندهی مناظره را بر خلاف معمول کسی جز هیلاری دانستند. رقیبِ کلینتون اینبار نه یک جوانِ سیاهپوستِ اهل هاوایی، که یک مردِ هفتادوچهارسالهی سفیدپوستِ متولدِ بروکلینِ نیویورک است: برنی سندرز.
۲) فعالان مدنیِ و سیاستمدارانِ لیبرال در امریکا، برنی سندرز را با بیش از پنجاهسال مبارزهی پیگیر، باثبات، صادقانه و اخلاقی برای اهداف مترقی میشناسند. او از این نظر تفاوت معناداری با هیلاری کلینتون دارد. پنجاهسال پیش زمانی که هیلاری هجده سال داشت و در کمپینِ انتخاباتیِ نامزد جمهوریخواه، بَری گًلدواتر، فعالیت میکرد (نامزدی که آن زمان به نفع تبعیضِ نژادی رأی داد و در انتخابات ریاستجمهوری شکست خورد)، سندرز از فعالترین اعضای جنبشِ حقوقِ مدنیِ سیاهان در دانشگاه شیکاگو بود.
او یکی از دویستوپنجاههزار نفریست که در تظاهراتِ تاریخیِ مارتین لوتر کینگ در واشنگتن راهپیمایی کردهاست. هر چند برنی سندرز در انتخاباتِ درونحزبیِ دموکراتها شرکت میکند، اما نزدیک به سی و پنج سال است که به عنوان نامزد «مستقل» از طرف مردم شهر برلینگتون و ایالت ورمانت - و با رأی بالا - به عنوان شهردار، عضو مجلس نمایندگان و سناتور انتخاب میشود. حضور او در راهپیماییهای مردمی، چه در مخالفت با جنگ، چه در حمایت از اتحادیههای کارگری، چه برای تحققِ دستمزدِ برابرِ زنان و مردان و چه در پاسداشتِ سبکهای مختلف زندگی، نه یک استثنا که یک قاعده است. نظرخواهیها نشان میدهد که مردم امریکا او را به عنوان یک سیاستمدارِ «بیغلوغش» و «اصیل» میشناسند، بر خلاف کلینتون که شاخصِ «اعتماد» و «راستگویی» پایینتری میان افکار عمومی دارد.
۳) برنی سندرز خود را یک «سوسیالیستِ دموکرات» مینامد. استفاده از واژهی «سوسیالیست» آنهم در کشوری که متقاضیانِ ویزا برای ورود به آن میبایست تأیید کنند که تا به حال «عضو هیچ گروه کمونیستی» نبودهاند شاید خودکشیِ سیاسی باشد.
قوانینِ بهجامانده از دورانِ جنگِ سرد اما لزومن با فرهنگِ سیاسی امروزِ امریکا سازگار نیست. در یک نظرسنجی که مؤسسهی گالوپ پنجسال پیش انجام داد، بیش از نیمی از دموکراتها و لیبرالها نظر مثبتی دربارهی سوسیالیسم داشتند (در مقایسه با تنها هفدهدرصد از جمهوریخواهها). نظرسنجی دیگری نشان میدهد که بین دموکراتهای ایالت آیوا - جایی که ده روز دیگر اولین انتخاباتِ ایالتی برای تعیینِ نامزدِ نهایی حزب دموکرات (و جمهوریخواه) در آن برگزار میشود - کسانی که خود را سوسیالیست میدانند حتی پنجدرصد بیشتر از کسانی هستند که خود را کاپیتالیست معرفی میکنند.
فرهنگ لغات وبستر اعلام کرده که به خاطر نامزدی برنی سندرز، واژهی «سوسیالیسم» متواترترین واژهی جستوجوشده در سال ۲۰۱۵ بودهاست. با اینحال، زنده بودنِ میراثِ جنگِ سرد، و گردش به راستِ سیاستهای اقتصادی و گهگاه امنیتیِ امریکا در چند دههی گذشته، قدرتِ ویرانگرِ واژهی «سوسیالیست» را - به طور خاص بین جمهوریخواهها - حفظ کردهاست. «اوبامای سوسیالیست»، دمدستترین دشنام علیه شخصِ رئیسجمهور است.
برنی سندرز اما در پی بازتعریفِ دلالتهای این واژه در فرهنگِ سیاسیِ امریکاست. او یادآوری میکند که مفاهیمی مانند حداقل دستمزد، حداکثر ساعت کار هفتگی، بیمهی بیکاری و همگانی، و خدمات دولتی برای قشرهای بهحاشیهراندهشده - که بسیاری از آنها در امریکای امروز وجود دارد - نتیجهی مبارزهی جنبشهای کارگری و سوسیالیستیست. سندرز گاهبهگاه خود را با تئودور روزولت، رئیسجمهورِ جمهوریخواهِ اوایل قرن بیستم امریکا مقایسه میکند که با فساد دولتی مبارزه میکرد و در پی افزایش خدمات آموزشی و بهداشتی و اصلاحِ نظام اداری بود. دلمشغولیِ وسواسوارِ سندرز به آمار و ارقام نیز بیشباهت به جنبش «علممحور» اوایل قرن بیستِ امریکا نیست.
۴) جانمایه و ستونِ فقراتِ برنامهی سیاسی-اقتصادیِ سندرز را میشود در چند کلمه خلاصه کرد: نجاتِ دموکراسی و اقتصاد ملی از چنبرهی والاستریت و احیای طبقهی متوسطِ امریکا.
در طول چهل سال گذشته مردم امریکا شاهد انتقال تدریجیِ ثروت از طبقهی متوسط و فقیر به دهکهای بالایی بودهاند، به شکلی که امروز یک درصد از جمعیت امریکا به تنهایی بیش از چهل درصد از ثروتِ این کشور را در اختیار دارد. طبقهی متوسط رو به نابودی است: متوسطِ درآمدِ یک خانوار امریکایی در سال ۲۰۱۵، پنجهزار دلار کمتر از سال ۲۰۰۰ است، و درآمد متوسطِ یک مردِ کارمند، با احتساب اثر تورم، هشتصد دلار کمتر از چیزی است که او چهل و دو سال پیش دریافت میکرده.
حقوقِ امروزِ مدیران اجرایی و رؤسای شرکتها به طور متوسط چهارصد برابر یک کارمند عادیست، آنهم در کشوری که سی و پنج میلیون نفر هنوز بیمهی خدمات درمانی ندارند، بیش از چهل و هفت میلیون نفر در فقر زندگی میکنند، و بالاترین میزان فقر میان کودکان را بین کشورهای مهم صنعتی تجربه میکند. برنی سندرز، متولدِ امریکا و از پدری یهودی-لهستانی است که با از دست دادنِ خانوادهاش در هولوکاست به امریکا مهاجرت کرد، اما او پاپ را ستایش میکند و با وی همعقیدهاست که فقر و توزیعِ ناعادلانهی ثروت نه فقط یک آنُمی اجتماعی که یک وضعیت «غیراخلاقی»ست.
هفت سال پیش وقتی بزرگترین بحران اقتصادی از بعد از جنگ جهانی دوم پیش آمد، دولت امریکا به درآمدِ مالیاتی هجوم برد تا والاستریت را از ورشکستگی نجات دهد. به باورِ سندرز، امروز نوبت والاستریت، بیلیونرها و شش بانکِ بزرگ امریکاست که با سرمایهای معادل شصت درصد تولید ناخالص ملی، خدماتِ متناسب با ثروتشان به مردم ارائه دهند.
او طرفدارِ کوچککردن بانکهای بزرگ، وضعِ مالیاتِ عادلانه بر درآمد، سختگیریِ مالیاتی به مبادلات مالیِ والاستریت، وضع قوانینِ تازه برای بنگاههای مالی، افزایش خدمات دولتی به گروههای آسیبپذیر و - به طور خاص - خارج کردنِ پولِ شرکتها و ثروتمندان از سیاست و کمپینهای انتخاباتی است. در یک سال اخیر، از میان ۱۲۰ میلیون خانواده در امریکا، ۱۵۸ خانواده به تنهایی نیمی از کلِ پولی که تا به حال برای ورود به کاخ سفید خرج شدهاست را پرداخت کردهاند. اغلب ایشان سفیدپوست، مرد و پابهسنگذاشتهاند و ۸۵ درصد کمکِ آنها به نامزدهای جمهوریخواه بودهاست. سندرز میخواهد دلارهای بیلیونرها را از سیاست خارج کند: باید به حضور والاستریت در کنگره و کاخ سفید پایان داد.
۵) وجه تمایزِ بیبدیلِ کمپینِ برنی سندرز با همهی رقبای دموکرات و جمهوریخواه (به استثنای دانلد ترامپ)، دقیقن همینجاست: او از سوپرپَکها کمک نمیگیرد.
سوپرپکها کمیتههای سیاسیِ به ظاهر مستقلی هستند که از سال ۲۰۱۰ به اینطرف میتوانند بدون هیج سقفی، از شرکتها و مؤسساتِ مالی و افراد حتی بدون علنی کردنِ نامشان پول بگیرند و به طور خاص تبلیغهای تلویزیونیِ پرخرجی را در حمایت از یک نامزد یا علیه نامزد دیگر تهیه و در مقیاس گسترده پخش کنند. کمپینِ برنیسندرز اما نه به پولِ شرکتهایی مانند گلدمن سَکس وابستهاست - که فقط در یکسال گذشته بیش از ششصدهزار دلار به هیلاری کلینتون برای سخنرانیهایش پرداخت کرده - نه به حمایتِ ثروتمندانی مانند برادران کوچ چشم دارد - که تنها در یک سال بیش از دویست میلیون دلار در اختیار کمپینهای انتخاباتیِ (نئو)محافظهکاران در امریکا قرار دادهاند. او همچنین مانند دانلد ترامپ بیلیونر نیست که با اتکا به سرمایهی شخصی در انتخابات شرکت کند. کمپینِ سندرز تمام و کمال و بدون بزرگنماییهای معمول به پولِ اهداییِ مردمِ عادیِ امریکا متکیست
. او رکوردی تاریخی به جا گذاشته: تا پایان سال ۲۰۱۵، بیش از یک میلیون امریکایی، نزدیک به سه میلیون مرتبه، به کمپین او کمک مالی کردهاند، هر نفر به طور متوسط بیستوهفت دلار و شانزده سِنت، و در مجموع بیش از هفتاد و سه میلیون دلار. بینظیر در تمام دورههای انتخابات امریکا. در حالی که تنها هشت ماه از نامزدی سندرز برای انتخابات میگذرد، شمارِ افرادی که به کمپین او کمک مالی کردهاند از تعداد کل افرادی که سال ۲۰۰۸ (و ۲۰۱۲) به کمپین اوباما کمکِ مالی کردهبودند بیشتر است. جای تعجب نیست که گروهِ پیشرو و فراگیر و جنبشمحورِ «موو-آن» با بیش از هشت میلیون عضو، هفتهی پیش از برنی سندرز حمایت کرد: هشتاد درصد از اعضای موو-آن به او رأی دادند. از هر پنج جوانِ زیر سیسال در سراسرِ امریکا که به حزب دموکرات احساس نزدیکیِ بیشتری میکنند، سه نفر به پاپا برنی رأی میدهند
۶) برنامهی سندرز محدود به مبارزه با بیضابطگیِ والاستریت و فسادِ کمپینهای انتخاباتی نیست. او با حمایتِ ۱۷۰ اقتصاددانِ امریکا از جمله رابرت رایش وزیر کار دولت بیلکلینتون، در پی تغییر قوانین مالیاتى و به دنبالِ آن رایگان کردن کالجها و دانشگاههای دولتی، افزایش حداقل حقوق به پانزدهدلار در ساعت، همگانی کردن بیمهی خدمات درمانی و سختگیری بر شرکتهای بیمه و داروسازی، افزایش حقوق بازنشستگی، اعطای مرخصی پس از زایمان با حقوق، برابری دستمزد زن و مرد به ازای کار یکسان، تقویت اتحادیههای کارگری، و کاهش بودجهی نظامیست. سندرز همچنین به دنبال حذف مجازات اعدام، قانونیکردن ماریجوانا در سطح فدرال، اصلاح نظام ورشکستهی قضایی، برچیدن زندانهای خصوصی، مخالفت با شنود و کنترل شهروندان، افزایش مهاجرپذیری و اعطای پناهندگی، کنترل خرید و فروش اسلحه، توسعهی بیمهی پزشکی برای سربازان برگشته از جنگ، و حمایت از سازمانهاییست که به زنان، خدماتی مانند توقف داوطلبانهی بارداری ارائه میدهند.
بخشی از نیروهای جوانِ حامیِ سندرز، او را به خاطر دفاع از محیط زیست و آیندهی کرهی زمین تحسین میکنند. در مناظرهی دومِ دموکراتها، وقتی خبرنگار سیانان از سندرز پرسید که بزرگترین تهدید برای امنیت ملی امریکا را چه میداند، او برخلاف کلینتون نه به تروریسم اشاره کرد، نه ایران، نه داعش. گفت: «دانشمندان به ما میگویند اگر بحرانِ جهانیِ گرمایشِ هوا را جدی نگیریم و منابع انرژیمان را از سوختهای فسیلی به منابع پاک تغییر ندهیم، سیارهای که میخواهیم برای فرزندان و نوههامان به جا بگذاریم شاید دیگر قابل زندگی کردن نباشد.»
سندرز قول دادهاست تا میزان مالیاتِ شرکتهای آلودهکنندهی هوا را متناسب با کربنی که تولید میکنند افزایش دهد. سوسیالیسمِ سندرز اما نه با شرکتهای خصوصیِ کوچکِ مولدِ شغل در امریکا مخالف است، نه ثروتِ مساوی برای همه را تشویق میکند، و نه حامیِ کنترلِ دولت بر شهروندان است. او علاقهای به بحثهای تئوریک حول مفهوم عدالت و آزادی و دولت ندارد، اما همراهیِ عملیِ پنجاهسالهی او با جنبشهای اجتماعی، وجهِ دموکراتیکِ برنامههای سیاسی-اقتصادی او را پر رنگ کردهاست. نمونهی موفقِ نظام سیاسی با توزیعِ عادلانهی ثروت در نظر او، شبه جزیرهی اسکاندیناوی است؛ البته با وسعتی کمتر از دو ایالتِ تگزاس و نوادا.
۷) تا اوایل پاییزِ امسال، برنی را با کمر قوزکرده، موهای آشفته و چشمهای لودهندهاش جدی نمیگرفتند. رسانههای جریان اصلی در امریکا صنعت سرگرمی را با سیاست عجین کردهاند و ارزش خبریِ یک اتفاق را با امکانِ فروش آن به مخاطبِ راحتپسند میسنجند. در نتیجه در ماههای اول، تنها چند دقیقه برای نقدهای پیرمردِ سوسیالیست وقت داشتند.
سندرز بر خلاف رقبای انتخاباتی، رغبتی به حضور در برنامههای پربیننده اما با محتوای زردِ تلویزیونهای خصوصی نداشت و میدانِ سیاست را با رینگ بوکس اشتباه نگرفتهبود. تا پیش از فراگیرشدنِ اعتراضِ مردم در شبکههای اجتماعی، نسبتِ پوششِ خبریِ رسانههای جریانِ اصلی از بیلیونرِ فاشیست و مسلمانهراسِ جمهوریخواه به برنی سندرز، بیست به یک بود. نام برنی در شش مناظرهی اول حزبِ جمهوریخواه تنها پنجبار برده شدهاست.
اما موج حمایت مردم، رسانهها را به دنبال خود کشاند. حالا حافظانِ نظم موجود، او را ایدهآلگرا، دیوانه، متوهم، نادان، فراموشکار و بیتجربه میخوانند و برنامههای او را عین خیالبافی. به قول ژیژک، در زمانهای زندگی میکنیم که هیچ مانعی برای پیشرفت علم و تکنولوژیِ مدرن قابل تصور نیست، اما کسانی که از تغییر نظام اقتصادی و سیاسی موجود حرف میزنند متهم به خیالبافیاند.
برنی سندرز اما به رقبایش حملهی شخصی نمیکند. عزت نفس و پرنسیپِ اخلاقیِ سندرز در بستری که دشنامِ سیاسی فروشِ خوبی دارد، یک اکتِ سیاسی است. حزب دموکرات نیز برای سندرز آغوش نگشودهاست. در حالیکه تا به امروز بیش از ۳۳۰ نفر از سوپردلگیتها (نمایندگان حزب در کنگره، فرمانداران ایالاتی، و افراد با نفوذ) از هیلاری حمایت کردهاند، این عدد برای برنی تنها ۱۰ نفر است.
نامزدِ موردِ حمایتِ «اِستبلیشمنت» برای سیاستمدارانِ دموکراتِ میانه، هیلاری کلینتون است و علاقهی کمیتهی ملیِ حزب به انتخابِ او به عنوان نامزدِ نهایی از نگاهِ مردم پنهان نیست. رئیس امروزِ کمیتهی حزب دموکرات، مدیر کمپینِ کلینتون در سال ۲۰۰۸ بودهاست.
برخلاف آن سال که حزب دموکرات ۲۶ مناظرهی درونحزبی برگزار کرد، امسال فقط ۶ مناظره برگزار میشود، و زمانبندیِ آن با کجسلیقگی انتخاب شدهاست. پیدا کردنِ منطقِ پشتِ این تصمیمها دشوار نیست: بهتر است صدای برنی سندرز، که نامزد استبليشمنت نيست، به آسانی به مردم نرسد.
۸) در نتیجه جای تعجب نیست که سندرز نه به رسانههای جریان اصلی چشم دارد، نه سوپرپکها، و نه حافظانِ وضعِ موجود. امید او همانطور که از یک سوسیالیست دموکرات انتظار میرود جای دیگری است: مرکز ثقل کمپینِ برنی سندرز، نه بنگاههای مالی و سیاستِ رسمی، که مردم و جنبشهای اجتماعیاند. این چند جمله را هر کس که در یکی از برنامههای انتخاباتی او شرکت کردهباشد حتمن شنیدهاست: «بگذارید حقیقتی را برایتان بگویم که هیچ نامزدی برایتان نمیگوید. حقیقت این است که تفاوتی نمیکند چه کسی رئیسجمهور شود. هر کس باشد نمیتواند از پس مشکلات بزرگی که پیش رو داریم برآید. هیچ رئیسجمهوری را یارای مقابله با قدرت والاستریت و سوپرپکها نیست. ممکن است از شنیدنِ این جملهها ناراحت شوید. اما با صدای بلند و رسا به شما میگویم: کمپین انتخاباتیِ ما تنها برای انتخابِ برنی سندرز نیست. کمپینِ ما برای خلقِ یک جنبشِ سیاسیِ مردمی در امریکاست.»
رگههایی از این جنبش سیاسی، در حمایتِ نهادها و سازمانهای مترقی امریکا از برنی سندرز پیداست. مثلن مجلهی پیشروی «نِیشِن» با قدمتی صد و پنجاهساله برای سومين بار از یک نامزد در انتخاباتِ درونحزبی حمایت کردهاست.
همین شنبهای که از راه میرسد قرار است برنی سندرز به طور مستقیم با بیش از دو هزار ستاد انتخاباتی خود در سراسر امریکا به طور مستقیم گفتوگو کند.
در هفتهی آینده نیز در شهرهای مختلف امریکا تظاهراتهای مردمی در حمایت از سندرز برپاست. کمپین انتخاباتی سندرز، چهار سال بعد از جنبش اشغال والاستریت، روح دوبارهای به عرصهی عمومی بخشیده؛ عرصهای که روزبهروز توسط شرکتهای غولپیکر خصوصی میشود تا عطش فرهنگ مصرفگرای امریکایی را سیراب کند. برنی سندرز اما به دنبال ایجاد گفتوگوی ملی برای افسونزدایی از ساختارهای اقتصادی و در نهایت تغییر آنها از طریق انقلاب سیاسیست، هر چند در دلالتهای «انقلاب»ی که سندرز از آن میگوید باید تأمل بیشتری کرد.
۹) مانع اصلیِ پیروزیِ سندرز، ناشناخته بودنِ او بین سیاهپوستها و لاتینتبارهاست. رقابت سندرز و کلینتون در دو ایالتِ مهم آیوا و نیوهمشایر که جمعیتِ سفیدپوست و لیبرالِ قابل توجهی دارد، نزدیک است. پیروزی در هر دو ایالت برای سندرز ضروری است و مومنتوم قابل توجهی به کمپین او میدهد.
اما هر چه به سمت ایالتهای جنوبی مثل جورجیا و آلاباما با جمعیت غالبِ غیرسفیدپوست میرویم، کلینتون دست بالا را دارد. حضور طولانیمدتِ کلینتون در عرصهی سیاستِ رسمی و رسانهای - به عنوان همسر رئیسجمهور و وزیر امور خارجه - به نفع او تمام میشود؛ چه عموم سیاهپوستها خاطرهی بدی از دوران بیلکلینتون ندارند.
از هر ده امریکایی-آفریقاییتبار که به دموکراتها نزدیک است، هفت نفر به هیلاری کلینتون رآی میدهند. مشکل اصلیتر اما، نحوهی مواجههی برنی سندرز با مسألهی نژاد است. برای او، به عنوان یک سوسیالیست، مسألهی نژاد هیچگاه نسبت به طبقه در اولویت نیست. یکی از کاستیهای تاریخی جنبشهای سوسیالیستی نیز همین بوده: تقلیل پدیدههای اجتماعی به فقر، تحلیل از دریچهی ایستای طبقه، و روبنا دانستن جنسیت، قومیت، دین، فرهنگ، و گرایش جنسی نسبت به زیربنای اقتصاد، ابزار و روابط تولید. وقتی از برنی سندرز دربارهی تبعیضِ مثبت نسبت به سیاهپوستان یا پرداخت غرامت به آنها به خاطر سیصد و پنجاهسال بردهداری و تبعیض نژادی سؤال میشود، پاسخ او امیدوارکننده نیست: «مشکل اصلی، نرخ بالای بیکاری و فقر بین امریکایی-آفریقاییتبارهاست.» سوسیالیسمِ سندرز، هنوز فعلیتِ برخورد تاریخی و ساختاری با مسألهی تبعیض نژادی را پیدا نکردهاست. اما ارتباط مستقیم او با مردم خارج از ایالتِ سفیدِ ورمانت حتی در همین چند ماه نیز بر شیوهی مواجههی او با مسألهی نژاد اثر گذاشتهاست.
او حالا با اعتماد به نفس بیشتری از حوادث فرگوسن و بالتیمور و ۱۰۲ شهروند سیاهپوستی که تنها در سال ۲۰۱۵ توسط پلیس امریکا به قتل رسیدند صحبت میکند و خواهانِ مجازاتِ بیاغماضِ پلیس میشود. جنبش «بلک لایوز مَتِر» - یا «جانِ سیاهان مهم است» - سندرز را به سمتِ به رسمیتشناختن نژادپرستیِ نهادینهشده در ساختارهای رسمی کشانده؛ عجیب نیست که کرنلوست - فیلسوفِ شناختهشدهی سیاهپوست - و کیلِر مایک - خوانندهی رپِ محبوبِ متولد جورجیا در جنوب - به کمپین سندرز پیوستهاند.
با اینحال، جمعیت چهلمیلیونیِ امریکایی-افریقاییتبارِ امریکا، پاشنهآشیلِ کمپین انتخاباتی سندرز است. بدونِ پیوند دادنِ مسألهی طبقه و نژاد (و جنسیت و گرایش جنسی) و ارتباط مؤثر با شبکههای مردمیِ سیاهپوستها و لاتینتبارها، احتمال پیروزی او در انتخابات مقدماتی زياد نیست.
۱۰) هیلاری کلینتون و رسانههای جریان اصلی، سندرز را متهم میکنند که در سیاست خارجی بیتجربه است. اگر به سوابق کاری سندرز نگاه کنیم، شاید این گزاره بهرهای از حقیقت داشتهباشد. اما سندرز در بزرگترین اشتباهِ سیاستِ خارجیِ امریکا از بعد از جنگ ویتنام تا به حال شریک نبودهاست: او - بر خلاف کلینتون - به جنگ امریکا علیه عراق رآی منفی داد و اسیر حقهبازی نئوکانهای آدمکشِ کاخ سفید نشد.
سندرز در همان سال ۲۰۰۳ و در آستانهی حمله به عراق هشدار داد که سقوط صدام حسین خلأ امنیتی ایجاد میکند و به رشد افراطیگری در خاورمیانه کمک خواهد کرد.
او خواهان کاهش بودجهی نظامی امریکا، کنار گذاشتن سیاست «رژیم چنج»، و حمایت از دولتهای کشورهای مسلمان - از جمله ایران، عربستان و قطر - برای مبارزهی نظامی با داعش و «نجات اسلام» است.
با آنکه سندرز موفق شده مواضعِ هیلاری کلینتون را در مسائل داخلی به سمت مواضعِ فعالان مدنی چپ و سیاستمدارانِ لیبرال بکشاند، اما در سیاست خارجی - مخصوصن در برخورد با مسألهی اشغال فلسطین - بسیاری از طرفدرانِ خود را حیرتزده، متأثر و سردرگم کردهاست.
موضع سندرز دربارهی فلسطین، موضعی شبیه به دموکراتهای میانه است، چیزی مثل دولت اوباما: تروریست دانستنِ حماس، اولویتِ دفاع از امنیت اسرائیل، توقف شهرکسازی، به رسمیت شناختنِ تشکیلِ دو دولت، و ادامهی گفتوگوی صلح؛ کلیگو، شعاروار و بیبرنامه. او یک سال و نیم پیش، قبل از آنکه نامزد انتخابات ریاستجمهوری شود، در یک سخنرانی کنترل خود را از دست داد، به حاضران در سالن توهین کرد، و خواهان نابودی تونلهای نوار غزه شد تا «تروریستها» از آن برای حمله به شهروندان اسرائیل استفاده نکنند.
موضعگیریِ نئوکانوارِ یکی از با اصولترین و چپترین سناتورهای امریکا دربارهی اشغال فلسطین نشان میدهد که هنوز شاخکِ افکار عمومی در امریکا بر خلاف اروپا نسبت به مسألهی فلسطین حساس نشدهاست.
از این نظر نمیتوان برنی سندرز را با جرمی کوربین، رهبر حزب کارگر در انگلیس، مقایسه کرد. هر چند ممکن است بعد از حملهی اسرائیل به غزه در سال ۲۰۱۴ که سندرز آن را «کاملن غیرقابلقبول» خواندهبود، موضع او - احتمالن به خاطر فشار مردم - اندکی تغییر کردهباشد. نتانیاهو که به امریکا آمد، برنی سندرز اولین سناتوری بود که به طور علنی اعلام کرد برای شنیدن صحبتهای نخستوزیر اسرائیل به کنگره نمیرود.
۱۱) هیچ نامزدی به اندازهی برنی سندرز خواهان عادیسازیِ رابطهی آمریکا با ایران نیست. او در مناظرهی آخرِ دموکراتها بیپروا از لزوم سرعتبخشیدن به بهبودِ رابطه با ایران و دعوت از دولت ایران برای حل بحران سوریه گفت.
اهمیت صحبتهای سندرز آنجاست که ایرانهراسیِ واقعن موجودِ امریکای شمالی را به یاد آوریم. نه فقط جمهوریخواهان، بلکه سیاستمدارانِ حزب دموکرات نیز هنوز از نمونههایی مانند خاطرهی جمعیِ اشغال سفارت امریکا و تلخی گزندهی آن نزد افکار عمومی، بهرهی سیاسی میبرند. در مناظرهی اولِ دموکراتها در ماه اکتبر، هیلاری کلینتون در پاسخ به این سؤال که به دشمنیِ چه کسانی با خود افتخار میکند، به ایرانیها اشاره کرد.
کمپینِ هیلاری کلینتون همین دیروز برنی سندرز را به خاطر مواضع «سادهلوحانه»اش دربارهی ایران به «بیتجربگی» و «آسانگیری» متهم کردهاست.
سندرز و کلینتون از حامیان توافق هستهای هستند. اما چند روز پیش، تنها چند ساعت بعد از آغاز اجرای برجام و برداشتهشدنِ تحریمها، هیلاری کلینتون خواهانِ اعمال تحریمهای جدید علیه ایران شد.
موضعِ متکبرانه، تهاجمی و استعماریِ کلینتون نسبت به ایران، با نزدیکیِ او به لابی اسرائیل در همتنیدهاست. جای تعجب نیست که شین بائر، یکی از سه جوانِ امریکاییِ بازداشتشده در سال ۸۸، که دو سال را در زندان اوین گذراند، موضع کلینتون نسبت به ایران را غیرمسئولانه میداند.
به جز برنی سندرز، هیچکدام از نامزدهای ریاستجمهوری امریکا آزادیِ اخیر چهار شهروند امریکایی از ایران را تبریک نگفتهاند.
سندرز آزادی ایشان را نشانهی روشنی از موفقیتِ دیپلماسی حتی در سختترین شرایط دانستهاست. با وجود آنکه برنی سندرز با ایفای نقش «پلیس» توسط دولت امریکا در دنیا مخالف است، اما حتی او نیز نتوانسته خود را از سایهی گفتمانِ پرزورِ «ما رهبر دنیا هستیم» خلاص کند.
پیشرو بودن در سیاست داخلی و ارائهی برنامههای مترقی، لزومن به تغییر پارادایم در سیاست خارجی ترجمه نمیشود. اما در صورتِ پیروزی سندرز در انتخاباتِ ریاستجمهوری امسال، دستکم میتوان دریچهی امید به تغییر رفتار دولت امریکا در عرصهی بینالمللی را باز نگه داشت.
۱۲) من در ایالت کِنِتیکِت زندگی میکنم، چسبیده به نیویورک. ایالت کوچکی در شمال شرق امریکا، با حدود سه و نیم میلیون جمعیت، که نزدیک به هشتاد درصدشان سفیدپوست هستند و عمدتن به دموکراتها رأی میدهند. چند روز پیش سوار تاکسی بودم. راننده یک مرد بیست و چند سالهی سیاهپوست بود. از او پرسیدم آیا در انتخابات شرکت میکند؟ گفت متأسفانه آنقدر مشغله در زندگی دارد که فرصتِ دنبال کردن خبرها را نداشتهاست.
اسامی چند نامزد انتخابات را گفتم. از بین آنها فقط هیلاری کلینتون را میشناخت. پرسیدم: اگر جسارت نباشد در انتخابات به چه کسی رأی میدهید؟ گفت کسی را جز هیلاری نمیشناسد و اگر فرصت کند به او رأی میدهد. پرسید شما چهطور؟ گفتم حق رأی ندارم اما اگر داشتم به برنی سندرز. سه تا از برنامههای سندرز را برایش گفتم: افزایش حداقل دستمزد به پانزدهدلار در ساعت، حذف شهریهی کالج و دانشگاههای دولتی، و اصلاح نظام قضایی. انگار منتظر چیزی بود.
درد دلش باز شد که چهطور به خاطر عدم توانایی در پرداخت شهریه، امکان رفتن به دانشگاه را نداشته و حالا با حقوق پایین باید خرج خود و برادر کوچکش را بدهد. یک آدم عادی مثل میلیونها امریکایی. وقتی خواستم پیاده شوم اسم برنی سندرز را دوباره پرسید و در موبایلش یادداشت کرد. همین یک نمونه، هر چند به نظر پیش پا افتاده میآید، اما با اهمیت است. راه پیروزی سندرز، رساندنِ صدای او به مردم عادی است؛ کسانی که دو شیفت کار میکنند تا اجارهخانهی آخر ماهشان را بدهند.
نظرسنجیهای معتبر نشان میدهد شانس سندرز برای پیروزی بر ترامپ یا کروز یا روبیو، بیشتر از شانسِ کلینتون برای پیروزی بر رقیب جمهوریخواه است.
دلیل آن شاید پیچیده نباشد. هر چند ماهیت نظام سیاسی و انتخابات در ایران و امریکا قابل مقایسه نیست و نظم و ساختار سیاسی و اقتصادی در هر کشور تاریخ متفاوتی را از سر گذرانده، اما تنها برای تقریب به ذهن برای مخاطب ایرانی مینویسم که اگر هیلاری کلینتون و دانلد ترامپ به عنوان نامزدهای نهایی هر یک از دو حزب انتخاب شوند، اتفاقی شبیه به انتخابات ۸۴ ایران میافتد: بعد از یک دوره اصلاحات سیاسی و اقتصادی، و روی کار بودن رئیسجمهور نخبهگرا (خاتمی/اوباما)، رقابتِ ریاستجمهوری بین دو نامزد شکل گرفت؛ یکی نمایندهی حاکم با دهها سال حضور خانوادگی در سیاست (هاشمی/کلینتون)، طرف دیگر پوپولیستِ راستِ افراطی و ضد سیستم (احمدینژاد/ترامپ).
از دانشمندان علوم سیاسی یاد گرفتهایم که یکی از پادزهرهای پوپولیسمِ راستگرا، پوپولیسمِ چپگراست (سندرز/میرحسین). اگر میرحسین موسوی هم سال ۸۴ نامزد شدهبود، شاید میتوانست جانشین اوبامای ایران شود.
علی عبدی
با آنکه کمپینِ هیلاری کلینتون نسبت به سال ۲۰۰۸ با تجربهتر است، از شبکههای اجتماعی بهتر استفاده میکند، و پیروزی را برای خود «اجتنابناپذیر» نمیداند، اما به نظر میرسد که ورق دارد کمکم برمیگردد. دست کم امروز دیگر نمیشود با قطعیت از پیروزی او در انتخاباتِ درونحزبی گفت. رسانههای جمعی در اعلامِ برندهی مناظرهی چهارمِ دموکراتها که چند روز پیش برگزار شد احتیاط کردند و بعضی برندهی مناظره را بر خلاف معمول کسی جز هیلاری دانستند. رقیبِ کلینتون اینبار نه یک جوانِ سیاهپوستِ اهل هاوایی، که یک مردِ هفتادوچهارسالهی سفیدپوستِ متولدِ بروکلینِ نیویورک است: برنی سندرز.
۲) فعالان مدنیِ و سیاستمدارانِ لیبرال در امریکا، برنی سندرز را با بیش از پنجاهسال مبارزهی پیگیر، باثبات، صادقانه و اخلاقی برای اهداف مترقی میشناسند. او از این نظر تفاوت معناداری با هیلاری کلینتون دارد. پنجاهسال پیش زمانی که هیلاری هجده سال داشت و در کمپینِ انتخاباتیِ نامزد جمهوریخواه، بَری گًلدواتر، فعالیت میکرد (نامزدی که آن زمان به نفع تبعیضِ نژادی رأی داد و در انتخابات ریاستجمهوری شکست خورد)، سندرز از فعالترین اعضای جنبشِ حقوقِ مدنیِ سیاهان در دانشگاه شیکاگو بود.
او یکی از دویستوپنجاههزار نفریست که در تظاهراتِ تاریخیِ مارتین لوتر کینگ در واشنگتن راهپیمایی کردهاست. هر چند برنی سندرز در انتخاباتِ درونحزبیِ دموکراتها شرکت میکند، اما نزدیک به سی و پنج سال است که به عنوان نامزد «مستقل» از طرف مردم شهر برلینگتون و ایالت ورمانت - و با رأی بالا - به عنوان شهردار، عضو مجلس نمایندگان و سناتور انتخاب میشود. حضور او در راهپیماییهای مردمی، چه در مخالفت با جنگ، چه در حمایت از اتحادیههای کارگری، چه برای تحققِ دستمزدِ برابرِ زنان و مردان و چه در پاسداشتِ سبکهای مختلف زندگی، نه یک استثنا که یک قاعده است. نظرخواهیها نشان میدهد که مردم امریکا او را به عنوان یک سیاستمدارِ «بیغلوغش» و «اصیل» میشناسند، بر خلاف کلینتون که شاخصِ «اعتماد» و «راستگویی» پایینتری میان افکار عمومی دارد.
۳) برنی سندرز خود را یک «سوسیالیستِ دموکرات» مینامد. استفاده از واژهی «سوسیالیست» آنهم در کشوری که متقاضیانِ ویزا برای ورود به آن میبایست تأیید کنند که تا به حال «عضو هیچ گروه کمونیستی» نبودهاند شاید خودکشیِ سیاسی باشد.
قوانینِ بهجامانده از دورانِ جنگِ سرد اما لزومن با فرهنگِ سیاسی امروزِ امریکا سازگار نیست. در یک نظرسنجی که مؤسسهی گالوپ پنجسال پیش انجام داد، بیش از نیمی از دموکراتها و لیبرالها نظر مثبتی دربارهی سوسیالیسم داشتند (در مقایسه با تنها هفدهدرصد از جمهوریخواهها). نظرسنجی دیگری نشان میدهد که بین دموکراتهای ایالت آیوا - جایی که ده روز دیگر اولین انتخاباتِ ایالتی برای تعیینِ نامزدِ نهایی حزب دموکرات (و جمهوریخواه) در آن برگزار میشود - کسانی که خود را سوسیالیست میدانند حتی پنجدرصد بیشتر از کسانی هستند که خود را کاپیتالیست معرفی میکنند.
فرهنگ لغات وبستر اعلام کرده که به خاطر نامزدی برنی سندرز، واژهی «سوسیالیسم» متواترترین واژهی جستوجوشده در سال ۲۰۱۵ بودهاست. با اینحال، زنده بودنِ میراثِ جنگِ سرد، و گردش به راستِ سیاستهای اقتصادی و گهگاه امنیتیِ امریکا در چند دههی گذشته، قدرتِ ویرانگرِ واژهی «سوسیالیست» را - به طور خاص بین جمهوریخواهها - حفظ کردهاست. «اوبامای سوسیالیست»، دمدستترین دشنام علیه شخصِ رئیسجمهور است.
برنی سندرز اما در پی بازتعریفِ دلالتهای این واژه در فرهنگِ سیاسیِ امریکاست. او یادآوری میکند که مفاهیمی مانند حداقل دستمزد، حداکثر ساعت کار هفتگی، بیمهی بیکاری و همگانی، و خدمات دولتی برای قشرهای بهحاشیهراندهشده - که بسیاری از آنها در امریکای امروز وجود دارد - نتیجهی مبارزهی جنبشهای کارگری و سوسیالیستیست. سندرز گاهبهگاه خود را با تئودور روزولت، رئیسجمهورِ جمهوریخواهِ اوایل قرن بیستم امریکا مقایسه میکند که با فساد دولتی مبارزه میکرد و در پی افزایش خدمات آموزشی و بهداشتی و اصلاحِ نظام اداری بود. دلمشغولیِ وسواسوارِ سندرز به آمار و ارقام نیز بیشباهت به جنبش «علممحور» اوایل قرن بیستِ امریکا نیست.
۴) جانمایه و ستونِ فقراتِ برنامهی سیاسی-اقتصادیِ سندرز را میشود در چند کلمه خلاصه کرد: نجاتِ دموکراسی و اقتصاد ملی از چنبرهی والاستریت و احیای طبقهی متوسطِ امریکا.
در طول چهل سال گذشته مردم امریکا شاهد انتقال تدریجیِ ثروت از طبقهی متوسط و فقیر به دهکهای بالایی بودهاند، به شکلی که امروز یک درصد از جمعیت امریکا به تنهایی بیش از چهل درصد از ثروتِ این کشور را در اختیار دارد. طبقهی متوسط رو به نابودی است: متوسطِ درآمدِ یک خانوار امریکایی در سال ۲۰۱۵، پنجهزار دلار کمتر از سال ۲۰۰۰ است، و درآمد متوسطِ یک مردِ کارمند، با احتساب اثر تورم، هشتصد دلار کمتر از چیزی است که او چهل و دو سال پیش دریافت میکرده.
حقوقِ امروزِ مدیران اجرایی و رؤسای شرکتها به طور متوسط چهارصد برابر یک کارمند عادیست، آنهم در کشوری که سی و پنج میلیون نفر هنوز بیمهی خدمات درمانی ندارند، بیش از چهل و هفت میلیون نفر در فقر زندگی میکنند، و بالاترین میزان فقر میان کودکان را بین کشورهای مهم صنعتی تجربه میکند. برنی سندرز، متولدِ امریکا و از پدری یهودی-لهستانی است که با از دست دادنِ خانوادهاش در هولوکاست به امریکا مهاجرت کرد، اما او پاپ را ستایش میکند و با وی همعقیدهاست که فقر و توزیعِ ناعادلانهی ثروت نه فقط یک آنُمی اجتماعی که یک وضعیت «غیراخلاقی»ست.
هفت سال پیش وقتی بزرگترین بحران اقتصادی از بعد از جنگ جهانی دوم پیش آمد، دولت امریکا به درآمدِ مالیاتی هجوم برد تا والاستریت را از ورشکستگی نجات دهد. به باورِ سندرز، امروز نوبت والاستریت، بیلیونرها و شش بانکِ بزرگ امریکاست که با سرمایهای معادل شصت درصد تولید ناخالص ملی، خدماتِ متناسب با ثروتشان به مردم ارائه دهند.
او طرفدارِ کوچککردن بانکهای بزرگ، وضعِ مالیاتِ عادلانه بر درآمد، سختگیریِ مالیاتی به مبادلات مالیِ والاستریت، وضع قوانینِ تازه برای بنگاههای مالی، افزایش خدمات دولتی به گروههای آسیبپذیر و - به طور خاص - خارج کردنِ پولِ شرکتها و ثروتمندان از سیاست و کمپینهای انتخاباتی است. در یک سال اخیر، از میان ۱۲۰ میلیون خانواده در امریکا، ۱۵۸ خانواده به تنهایی نیمی از کلِ پولی که تا به حال برای ورود به کاخ سفید خرج شدهاست را پرداخت کردهاند. اغلب ایشان سفیدپوست، مرد و پابهسنگذاشتهاند و ۸۵ درصد کمکِ آنها به نامزدهای جمهوریخواه بودهاست. سندرز میخواهد دلارهای بیلیونرها را از سیاست خارج کند: باید به حضور والاستریت در کنگره و کاخ سفید پایان داد.
۵) وجه تمایزِ بیبدیلِ کمپینِ برنی سندرز با همهی رقبای دموکرات و جمهوریخواه (به استثنای دانلد ترامپ)، دقیقن همینجاست: او از سوپرپَکها کمک نمیگیرد.
سوپرپکها کمیتههای سیاسیِ به ظاهر مستقلی هستند که از سال ۲۰۱۰ به اینطرف میتوانند بدون هیج سقفی، از شرکتها و مؤسساتِ مالی و افراد حتی بدون علنی کردنِ نامشان پول بگیرند و به طور خاص تبلیغهای تلویزیونیِ پرخرجی را در حمایت از یک نامزد یا علیه نامزد دیگر تهیه و در مقیاس گسترده پخش کنند. کمپینِ برنیسندرز اما نه به پولِ شرکتهایی مانند گلدمن سَکس وابستهاست - که فقط در یکسال گذشته بیش از ششصدهزار دلار به هیلاری کلینتون برای سخنرانیهایش پرداخت کرده - نه به حمایتِ ثروتمندانی مانند برادران کوچ چشم دارد - که تنها در یک سال بیش از دویست میلیون دلار در اختیار کمپینهای انتخاباتیِ (نئو)محافظهکاران در امریکا قرار دادهاند. او همچنین مانند دانلد ترامپ بیلیونر نیست که با اتکا به سرمایهی شخصی در انتخابات شرکت کند. کمپینِ سندرز تمام و کمال و بدون بزرگنماییهای معمول به پولِ اهداییِ مردمِ عادیِ امریکا متکیست
. او رکوردی تاریخی به جا گذاشته: تا پایان سال ۲۰۱۵، بیش از یک میلیون امریکایی، نزدیک به سه میلیون مرتبه، به کمپین او کمک مالی کردهاند، هر نفر به طور متوسط بیستوهفت دلار و شانزده سِنت، و در مجموع بیش از هفتاد و سه میلیون دلار. بینظیر در تمام دورههای انتخابات امریکا. در حالی که تنها هشت ماه از نامزدی سندرز برای انتخابات میگذرد، شمارِ افرادی که به کمپین او کمک مالی کردهاند از تعداد کل افرادی که سال ۲۰۰۸ (و ۲۰۱۲) به کمپین اوباما کمکِ مالی کردهبودند بیشتر است. جای تعجب نیست که گروهِ پیشرو و فراگیر و جنبشمحورِ «موو-آن» با بیش از هشت میلیون عضو، هفتهی پیش از برنی سندرز حمایت کرد: هشتاد درصد از اعضای موو-آن به او رأی دادند. از هر پنج جوانِ زیر سیسال در سراسرِ امریکا که به حزب دموکرات احساس نزدیکیِ بیشتری میکنند، سه نفر به پاپا برنی رأی میدهند
۶) برنامهی سندرز محدود به مبارزه با بیضابطگیِ والاستریت و فسادِ کمپینهای انتخاباتی نیست. او با حمایتِ ۱۷۰ اقتصاددانِ امریکا از جمله رابرت رایش وزیر کار دولت بیلکلینتون، در پی تغییر قوانین مالیاتى و به دنبالِ آن رایگان کردن کالجها و دانشگاههای دولتی، افزایش حداقل حقوق به پانزدهدلار در ساعت، همگانی کردن بیمهی خدمات درمانی و سختگیری بر شرکتهای بیمه و داروسازی، افزایش حقوق بازنشستگی، اعطای مرخصی پس از زایمان با حقوق، برابری دستمزد زن و مرد به ازای کار یکسان، تقویت اتحادیههای کارگری، و کاهش بودجهی نظامیست. سندرز همچنین به دنبال حذف مجازات اعدام، قانونیکردن ماریجوانا در سطح فدرال، اصلاح نظام ورشکستهی قضایی، برچیدن زندانهای خصوصی، مخالفت با شنود و کنترل شهروندان، افزایش مهاجرپذیری و اعطای پناهندگی، کنترل خرید و فروش اسلحه، توسعهی بیمهی پزشکی برای سربازان برگشته از جنگ، و حمایت از سازمانهاییست که به زنان، خدماتی مانند توقف داوطلبانهی بارداری ارائه میدهند.
بخشی از نیروهای جوانِ حامیِ سندرز، او را به خاطر دفاع از محیط زیست و آیندهی کرهی زمین تحسین میکنند. در مناظرهی دومِ دموکراتها، وقتی خبرنگار سیانان از سندرز پرسید که بزرگترین تهدید برای امنیت ملی امریکا را چه میداند، او برخلاف کلینتون نه به تروریسم اشاره کرد، نه ایران، نه داعش. گفت: «دانشمندان به ما میگویند اگر بحرانِ جهانیِ گرمایشِ هوا را جدی نگیریم و منابع انرژیمان را از سوختهای فسیلی به منابع پاک تغییر ندهیم، سیارهای که میخواهیم برای فرزندان و نوههامان به جا بگذاریم شاید دیگر قابل زندگی کردن نباشد.»
سندرز قول دادهاست تا میزان مالیاتِ شرکتهای آلودهکنندهی هوا را متناسب با کربنی که تولید میکنند افزایش دهد. سوسیالیسمِ سندرز اما نه با شرکتهای خصوصیِ کوچکِ مولدِ شغل در امریکا مخالف است، نه ثروتِ مساوی برای همه را تشویق میکند، و نه حامیِ کنترلِ دولت بر شهروندان است. او علاقهای به بحثهای تئوریک حول مفهوم عدالت و آزادی و دولت ندارد، اما همراهیِ عملیِ پنجاهسالهی او با جنبشهای اجتماعی، وجهِ دموکراتیکِ برنامههای سیاسی-اقتصادی او را پر رنگ کردهاست. نمونهی موفقِ نظام سیاسی با توزیعِ عادلانهی ثروت در نظر او، شبه جزیرهی اسکاندیناوی است؛ البته با وسعتی کمتر از دو ایالتِ تگزاس و نوادا.
۷) تا اوایل پاییزِ امسال، برنی را با کمر قوزکرده، موهای آشفته و چشمهای لودهندهاش جدی نمیگرفتند. رسانههای جریان اصلی در امریکا صنعت سرگرمی را با سیاست عجین کردهاند و ارزش خبریِ یک اتفاق را با امکانِ فروش آن به مخاطبِ راحتپسند میسنجند. در نتیجه در ماههای اول، تنها چند دقیقه برای نقدهای پیرمردِ سوسیالیست وقت داشتند.
سندرز بر خلاف رقبای انتخاباتی، رغبتی به حضور در برنامههای پربیننده اما با محتوای زردِ تلویزیونهای خصوصی نداشت و میدانِ سیاست را با رینگ بوکس اشتباه نگرفتهبود. تا پیش از فراگیرشدنِ اعتراضِ مردم در شبکههای اجتماعی، نسبتِ پوششِ خبریِ رسانههای جریانِ اصلی از بیلیونرِ فاشیست و مسلمانهراسِ جمهوریخواه به برنی سندرز، بیست به یک بود. نام برنی در شش مناظرهی اول حزبِ جمهوریخواه تنها پنجبار برده شدهاست.
اما موج حمایت مردم، رسانهها را به دنبال خود کشاند. حالا حافظانِ نظم موجود، او را ایدهآلگرا، دیوانه، متوهم، نادان، فراموشکار و بیتجربه میخوانند و برنامههای او را عین خیالبافی. به قول ژیژک، در زمانهای زندگی میکنیم که هیچ مانعی برای پیشرفت علم و تکنولوژیِ مدرن قابل تصور نیست، اما کسانی که از تغییر نظام اقتصادی و سیاسی موجود حرف میزنند متهم به خیالبافیاند.
برنی سندرز اما به رقبایش حملهی شخصی نمیکند. عزت نفس و پرنسیپِ اخلاقیِ سندرز در بستری که دشنامِ سیاسی فروشِ خوبی دارد، یک اکتِ سیاسی است. حزب دموکرات نیز برای سندرز آغوش نگشودهاست. در حالیکه تا به امروز بیش از ۳۳۰ نفر از سوپردلگیتها (نمایندگان حزب در کنگره، فرمانداران ایالاتی، و افراد با نفوذ) از هیلاری حمایت کردهاند، این عدد برای برنی تنها ۱۰ نفر است.
نامزدِ موردِ حمایتِ «اِستبلیشمنت» برای سیاستمدارانِ دموکراتِ میانه، هیلاری کلینتون است و علاقهی کمیتهی ملیِ حزب به انتخابِ او به عنوان نامزدِ نهایی از نگاهِ مردم پنهان نیست. رئیس امروزِ کمیتهی حزب دموکرات، مدیر کمپینِ کلینتون در سال ۲۰۰۸ بودهاست.
برخلاف آن سال که حزب دموکرات ۲۶ مناظرهی درونحزبی برگزار کرد، امسال فقط ۶ مناظره برگزار میشود، و زمانبندیِ آن با کجسلیقگی انتخاب شدهاست. پیدا کردنِ منطقِ پشتِ این تصمیمها دشوار نیست: بهتر است صدای برنی سندرز، که نامزد استبليشمنت نيست، به آسانی به مردم نرسد.
۸) در نتیجه جای تعجب نیست که سندرز نه به رسانههای جریان اصلی چشم دارد، نه سوپرپکها، و نه حافظانِ وضعِ موجود. امید او همانطور که از یک سوسیالیست دموکرات انتظار میرود جای دیگری است: مرکز ثقل کمپینِ برنی سندرز، نه بنگاههای مالی و سیاستِ رسمی، که مردم و جنبشهای اجتماعیاند. این چند جمله را هر کس که در یکی از برنامههای انتخاباتی او شرکت کردهباشد حتمن شنیدهاست: «بگذارید حقیقتی را برایتان بگویم که هیچ نامزدی برایتان نمیگوید. حقیقت این است که تفاوتی نمیکند چه کسی رئیسجمهور شود. هر کس باشد نمیتواند از پس مشکلات بزرگی که پیش رو داریم برآید. هیچ رئیسجمهوری را یارای مقابله با قدرت والاستریت و سوپرپکها نیست. ممکن است از شنیدنِ این جملهها ناراحت شوید. اما با صدای بلند و رسا به شما میگویم: کمپین انتخاباتیِ ما تنها برای انتخابِ برنی سندرز نیست. کمپینِ ما برای خلقِ یک جنبشِ سیاسیِ مردمی در امریکاست.»
رگههایی از این جنبش سیاسی، در حمایتِ نهادها و سازمانهای مترقی امریکا از برنی سندرز پیداست. مثلن مجلهی پیشروی «نِیشِن» با قدمتی صد و پنجاهساله برای سومين بار از یک نامزد در انتخاباتِ درونحزبی حمایت کردهاست.
همین شنبهای که از راه میرسد قرار است برنی سندرز به طور مستقیم با بیش از دو هزار ستاد انتخاباتی خود در سراسر امریکا به طور مستقیم گفتوگو کند.
در هفتهی آینده نیز در شهرهای مختلف امریکا تظاهراتهای مردمی در حمایت از سندرز برپاست. کمپین انتخاباتی سندرز، چهار سال بعد از جنبش اشغال والاستریت، روح دوبارهای به عرصهی عمومی بخشیده؛ عرصهای که روزبهروز توسط شرکتهای غولپیکر خصوصی میشود تا عطش فرهنگ مصرفگرای امریکایی را سیراب کند. برنی سندرز اما به دنبال ایجاد گفتوگوی ملی برای افسونزدایی از ساختارهای اقتصادی و در نهایت تغییر آنها از طریق انقلاب سیاسیست، هر چند در دلالتهای «انقلاب»ی که سندرز از آن میگوید باید تأمل بیشتری کرد.
۹) مانع اصلیِ پیروزیِ سندرز، ناشناخته بودنِ او بین سیاهپوستها و لاتینتبارهاست. رقابت سندرز و کلینتون در دو ایالتِ مهم آیوا و نیوهمشایر که جمعیتِ سفیدپوست و لیبرالِ قابل توجهی دارد، نزدیک است. پیروزی در هر دو ایالت برای سندرز ضروری است و مومنتوم قابل توجهی به کمپین او میدهد.
اما هر چه به سمت ایالتهای جنوبی مثل جورجیا و آلاباما با جمعیت غالبِ غیرسفیدپوست میرویم، کلینتون دست بالا را دارد. حضور طولانیمدتِ کلینتون در عرصهی سیاستِ رسمی و رسانهای - به عنوان همسر رئیسجمهور و وزیر امور خارجه - به نفع او تمام میشود؛ چه عموم سیاهپوستها خاطرهی بدی از دوران بیلکلینتون ندارند.
از هر ده امریکایی-آفریقاییتبار که به دموکراتها نزدیک است، هفت نفر به هیلاری کلینتون رآی میدهند. مشکل اصلیتر اما، نحوهی مواجههی برنی سندرز با مسألهی نژاد است. برای او، به عنوان یک سوسیالیست، مسألهی نژاد هیچگاه نسبت به طبقه در اولویت نیست. یکی از کاستیهای تاریخی جنبشهای سوسیالیستی نیز همین بوده: تقلیل پدیدههای اجتماعی به فقر، تحلیل از دریچهی ایستای طبقه، و روبنا دانستن جنسیت، قومیت، دین، فرهنگ، و گرایش جنسی نسبت به زیربنای اقتصاد، ابزار و روابط تولید. وقتی از برنی سندرز دربارهی تبعیضِ مثبت نسبت به سیاهپوستان یا پرداخت غرامت به آنها به خاطر سیصد و پنجاهسال بردهداری و تبعیض نژادی سؤال میشود، پاسخ او امیدوارکننده نیست: «مشکل اصلی، نرخ بالای بیکاری و فقر بین امریکایی-آفریقاییتبارهاست.» سوسیالیسمِ سندرز، هنوز فعلیتِ برخورد تاریخی و ساختاری با مسألهی تبعیض نژادی را پیدا نکردهاست. اما ارتباط مستقیم او با مردم خارج از ایالتِ سفیدِ ورمانت حتی در همین چند ماه نیز بر شیوهی مواجههی او با مسألهی نژاد اثر گذاشتهاست.
او حالا با اعتماد به نفس بیشتری از حوادث فرگوسن و بالتیمور و ۱۰۲ شهروند سیاهپوستی که تنها در سال ۲۰۱۵ توسط پلیس امریکا به قتل رسیدند صحبت میکند و خواهانِ مجازاتِ بیاغماضِ پلیس میشود. جنبش «بلک لایوز مَتِر» - یا «جانِ سیاهان مهم است» - سندرز را به سمتِ به رسمیتشناختن نژادپرستیِ نهادینهشده در ساختارهای رسمی کشانده؛ عجیب نیست که کرنلوست - فیلسوفِ شناختهشدهی سیاهپوست - و کیلِر مایک - خوانندهی رپِ محبوبِ متولد جورجیا در جنوب - به کمپین سندرز پیوستهاند.
با اینحال، جمعیت چهلمیلیونیِ امریکایی-افریقاییتبارِ امریکا، پاشنهآشیلِ کمپین انتخاباتی سندرز است. بدونِ پیوند دادنِ مسألهی طبقه و نژاد (و جنسیت و گرایش جنسی) و ارتباط مؤثر با شبکههای مردمیِ سیاهپوستها و لاتینتبارها، احتمال پیروزی او در انتخابات مقدماتی زياد نیست.
۱۰) هیلاری کلینتون و رسانههای جریان اصلی، سندرز را متهم میکنند که در سیاست خارجی بیتجربه است. اگر به سوابق کاری سندرز نگاه کنیم، شاید این گزاره بهرهای از حقیقت داشتهباشد. اما سندرز در بزرگترین اشتباهِ سیاستِ خارجیِ امریکا از بعد از جنگ ویتنام تا به حال شریک نبودهاست: او - بر خلاف کلینتون - به جنگ امریکا علیه عراق رآی منفی داد و اسیر حقهبازی نئوکانهای آدمکشِ کاخ سفید نشد.
سندرز در همان سال ۲۰۰۳ و در آستانهی حمله به عراق هشدار داد که سقوط صدام حسین خلأ امنیتی ایجاد میکند و به رشد افراطیگری در خاورمیانه کمک خواهد کرد.
او خواهان کاهش بودجهی نظامی امریکا، کنار گذاشتن سیاست «رژیم چنج»، و حمایت از دولتهای کشورهای مسلمان - از جمله ایران، عربستان و قطر - برای مبارزهی نظامی با داعش و «نجات اسلام» است.
با آنکه سندرز موفق شده مواضعِ هیلاری کلینتون را در مسائل داخلی به سمت مواضعِ فعالان مدنی چپ و سیاستمدارانِ لیبرال بکشاند، اما در سیاست خارجی - مخصوصن در برخورد با مسألهی اشغال فلسطین - بسیاری از طرفدرانِ خود را حیرتزده، متأثر و سردرگم کردهاست.
موضع سندرز دربارهی فلسطین، موضعی شبیه به دموکراتهای میانه است، چیزی مثل دولت اوباما: تروریست دانستنِ حماس، اولویتِ دفاع از امنیت اسرائیل، توقف شهرکسازی، به رسمیت شناختنِ تشکیلِ دو دولت، و ادامهی گفتوگوی صلح؛ کلیگو، شعاروار و بیبرنامه. او یک سال و نیم پیش، قبل از آنکه نامزد انتخابات ریاستجمهوری شود، در یک سخنرانی کنترل خود را از دست داد، به حاضران در سالن توهین کرد، و خواهان نابودی تونلهای نوار غزه شد تا «تروریستها» از آن برای حمله به شهروندان اسرائیل استفاده نکنند.
موضعگیریِ نئوکانوارِ یکی از با اصولترین و چپترین سناتورهای امریکا دربارهی اشغال فلسطین نشان میدهد که هنوز شاخکِ افکار عمومی در امریکا بر خلاف اروپا نسبت به مسألهی فلسطین حساس نشدهاست.
از این نظر نمیتوان برنی سندرز را با جرمی کوربین، رهبر حزب کارگر در انگلیس، مقایسه کرد. هر چند ممکن است بعد از حملهی اسرائیل به غزه در سال ۲۰۱۴ که سندرز آن را «کاملن غیرقابلقبول» خواندهبود، موضع او - احتمالن به خاطر فشار مردم - اندکی تغییر کردهباشد. نتانیاهو که به امریکا آمد، برنی سندرز اولین سناتوری بود که به طور علنی اعلام کرد برای شنیدن صحبتهای نخستوزیر اسرائیل به کنگره نمیرود.
۱۱) هیچ نامزدی به اندازهی برنی سندرز خواهان عادیسازیِ رابطهی آمریکا با ایران نیست. او در مناظرهی آخرِ دموکراتها بیپروا از لزوم سرعتبخشیدن به بهبودِ رابطه با ایران و دعوت از دولت ایران برای حل بحران سوریه گفت.
اهمیت صحبتهای سندرز آنجاست که ایرانهراسیِ واقعن موجودِ امریکای شمالی را به یاد آوریم. نه فقط جمهوریخواهان، بلکه سیاستمدارانِ حزب دموکرات نیز هنوز از نمونههایی مانند خاطرهی جمعیِ اشغال سفارت امریکا و تلخی گزندهی آن نزد افکار عمومی، بهرهی سیاسی میبرند. در مناظرهی اولِ دموکراتها در ماه اکتبر، هیلاری کلینتون در پاسخ به این سؤال که به دشمنیِ چه کسانی با خود افتخار میکند، به ایرانیها اشاره کرد.
کمپینِ هیلاری کلینتون همین دیروز برنی سندرز را به خاطر مواضع «سادهلوحانه»اش دربارهی ایران به «بیتجربگی» و «آسانگیری» متهم کردهاست.
سندرز و کلینتون از حامیان توافق هستهای هستند. اما چند روز پیش، تنها چند ساعت بعد از آغاز اجرای برجام و برداشتهشدنِ تحریمها، هیلاری کلینتون خواهانِ اعمال تحریمهای جدید علیه ایران شد.
موضعِ متکبرانه، تهاجمی و استعماریِ کلینتون نسبت به ایران، با نزدیکیِ او به لابی اسرائیل در همتنیدهاست. جای تعجب نیست که شین بائر، یکی از سه جوانِ امریکاییِ بازداشتشده در سال ۸۸، که دو سال را در زندان اوین گذراند، موضع کلینتون نسبت به ایران را غیرمسئولانه میداند.
به جز برنی سندرز، هیچکدام از نامزدهای ریاستجمهوری امریکا آزادیِ اخیر چهار شهروند امریکایی از ایران را تبریک نگفتهاند.
سندرز آزادی ایشان را نشانهی روشنی از موفقیتِ دیپلماسی حتی در سختترین شرایط دانستهاست. با وجود آنکه برنی سندرز با ایفای نقش «پلیس» توسط دولت امریکا در دنیا مخالف است، اما حتی او نیز نتوانسته خود را از سایهی گفتمانِ پرزورِ «ما رهبر دنیا هستیم» خلاص کند.
پیشرو بودن در سیاست داخلی و ارائهی برنامههای مترقی، لزومن به تغییر پارادایم در سیاست خارجی ترجمه نمیشود. اما در صورتِ پیروزی سندرز در انتخاباتِ ریاستجمهوری امسال، دستکم میتوان دریچهی امید به تغییر رفتار دولت امریکا در عرصهی بینالمللی را باز نگه داشت.
۱۲) من در ایالت کِنِتیکِت زندگی میکنم، چسبیده به نیویورک. ایالت کوچکی در شمال شرق امریکا، با حدود سه و نیم میلیون جمعیت، که نزدیک به هشتاد درصدشان سفیدپوست هستند و عمدتن به دموکراتها رأی میدهند. چند روز پیش سوار تاکسی بودم. راننده یک مرد بیست و چند سالهی سیاهپوست بود. از او پرسیدم آیا در انتخابات شرکت میکند؟ گفت متأسفانه آنقدر مشغله در زندگی دارد که فرصتِ دنبال کردن خبرها را نداشتهاست.
اسامی چند نامزد انتخابات را گفتم. از بین آنها فقط هیلاری کلینتون را میشناخت. پرسیدم: اگر جسارت نباشد در انتخابات به چه کسی رأی میدهید؟ گفت کسی را جز هیلاری نمیشناسد و اگر فرصت کند به او رأی میدهد. پرسید شما چهطور؟ گفتم حق رأی ندارم اما اگر داشتم به برنی سندرز. سه تا از برنامههای سندرز را برایش گفتم: افزایش حداقل دستمزد به پانزدهدلار در ساعت، حذف شهریهی کالج و دانشگاههای دولتی، و اصلاح نظام قضایی. انگار منتظر چیزی بود.
درد دلش باز شد که چهطور به خاطر عدم توانایی در پرداخت شهریه، امکان رفتن به دانشگاه را نداشته و حالا با حقوق پایین باید خرج خود و برادر کوچکش را بدهد. یک آدم عادی مثل میلیونها امریکایی. وقتی خواستم پیاده شوم اسم برنی سندرز را دوباره پرسید و در موبایلش یادداشت کرد. همین یک نمونه، هر چند به نظر پیش پا افتاده میآید، اما با اهمیت است. راه پیروزی سندرز، رساندنِ صدای او به مردم عادی است؛ کسانی که دو شیفت کار میکنند تا اجارهخانهی آخر ماهشان را بدهند.
نظرسنجیهای معتبر نشان میدهد شانس سندرز برای پیروزی بر ترامپ یا کروز یا روبیو، بیشتر از شانسِ کلینتون برای پیروزی بر رقیب جمهوریخواه است.
دلیل آن شاید پیچیده نباشد. هر چند ماهیت نظام سیاسی و انتخابات در ایران و امریکا قابل مقایسه نیست و نظم و ساختار سیاسی و اقتصادی در هر کشور تاریخ متفاوتی را از سر گذرانده، اما تنها برای تقریب به ذهن برای مخاطب ایرانی مینویسم که اگر هیلاری کلینتون و دانلد ترامپ به عنوان نامزدهای نهایی هر یک از دو حزب انتخاب شوند، اتفاقی شبیه به انتخابات ۸۴ ایران میافتد: بعد از یک دوره اصلاحات سیاسی و اقتصادی، و روی کار بودن رئیسجمهور نخبهگرا (خاتمی/اوباما)، رقابتِ ریاستجمهوری بین دو نامزد شکل گرفت؛ یکی نمایندهی حاکم با دهها سال حضور خانوادگی در سیاست (هاشمی/کلینتون)، طرف دیگر پوپولیستِ راستِ افراطی و ضد سیستم (احمدینژاد/ترامپ).
از دانشمندان علوم سیاسی یاد گرفتهایم که یکی از پادزهرهای پوپولیسمِ راستگرا، پوپولیسمِ چپگراست (سندرز/میرحسین). اگر میرحسین موسوی هم سال ۸۴ نامزد شدهبود، شاید میتوانست جانشین اوبامای ایران شود.
علی عبدی
جالب بود
خیلی متن جالب و خواندنی بود..ممنون
خاک بر سرت با این تشبیه ابلهانه.
یانکی های هفت تیر کش و وحشی با سیاستمداران ایرانی قابل مقایسه نیستند.
مقاله بسیار جالبی بود ،لذت بردم. آشنایی زیادی پیدا کردم نسبت به کاندیداهای ریاست جمهوری آمریکا .. به خصوص این تیکه آخر برای مقایسه با داخلی ها خیلی جالب بود
مقاله انديشمندانه و جذابي بود.اينكه دانش ما از تحولات دروني جامعه سياسي آمريكا ناكافي است ، حقيقتي رنج آور است كه بايد بپذيريم .بي شك چنين مقاله هايي ذهن علاقمندان ( وحتي سياست مداران مسيول) را روشن كرده و باعث برنامه ريزي و سياست ورزي مناسبي در عرصه جهاني خواهد شد . به نويسنده محترم و سايت پارسينه براي نوشتن و انتشار چنين مقاله ارزشمندي تبريك مي گويم.