روایتی از آزادی محیط بان «غلامحسین خالدی»/ آخرین چوبخط بر دیوار زندان با گلریزان سبز مردم
پارسینه: بعد از نزدیک به 6 سال محیطبان خالدی دیشب در زندان یاسوج، آخرین چوب خط را زد و شاید تا صبحِ آزادی خواب به چشمش نیامده است.
مهتاب جودکی: برای «نازنین» این بهار، بهارِ سالهای پیش نیست. در نبود پدرش که محیطبانِ دربند دناست، عید نوروز نه شیرینی داشت و نه لباس نو. مادر میگفت:«غلامحسین که نیست، چه عیدی؟» بعد از نزدیک به 6 سال محیطبان خالدی دیشب در زندان یاسوج، آخرین چوب خط را زد و شاید تا صبحِ آزادی خواب به چشمش نیامده است. او شبی از غم اسارت بیخواب بوده و حالا از شوق رهایی. هفته پیش که وجه المصالحه برای آزادی اسعد تقی زاده؛ محیطبان دربند دیگر دنا با کمک مردم جور شد و بعد از هشت سال آزگار از زندان بیرونش آوردند، دل خانواده خالدی هم قوت گرفت که آزادی نزدیک است و چه بهاری شود با او.
تابستان سال 89، بعد از اینکه صدای شلیک گلوله در ارتفاعات چهار هزار متری دنا، سکوت کوه را شکست، غلامحسین خالدی محیطبان و سه همکار دیگرش با چهار شکارچی غیر مجاز رو به رو شدند که لاشه یک کل وحشی را با خود داشتند. ساعتی بعد حادثه اتفاق افتاده بود و در درگیری مسلحانه، یک شکارچی ناخواسته کشته و خالدی به عنوان عامل شلیک بازداشت شد، به «علم قاضی»، «احتمالاً» قاتل فرض شد و به اتهام قتل عمد به قصاص نفس محکوم. با اعتراض وکیل مدافعش، دیوان عالی کشور تحقیقات دادگاه برای مجوز حمل سلاح و رعایت یا عدم رعایت قانون بکارگیری سلاح توسط متهم را ناقص و محتاج بررسی بیشتر اعلام کرد. در جلسات مختلف دادگاه کیفری، حکم اعدام او سه بار تکرار و هر سه بار از سوی دیوان عالی نقض شد تا اینکه در آخرین جلسه قاضی حکم به مصالحه داد و برای گرفتن رضایت از اولیای دم، امضای طرفین پای توافقی 750 میلیون تومانی نقش بست. در این سالها که خالدی در زندان یاسوج شب و روز میگذراند، امیدش برای جور شدن وجه المصالحه رنگ می باخت اما مردم از شهرها و کشورهای مختلف به حساب «گنجه پشتیبان زیست بوم ایران» کمک کردند و با بخشندگی گره از کار محیطبانان دربند گشودند.
چهارشنبه جلسه نفسگیری در دفتر نماینده ولی فقیه در استان کهگیلویه و بویراحمد برگزار شد تا صورتجلسه بخشش و آزادی به امضا برسد. به جز ولی دم و ریش سفیدان محل، معاونت دادگستری استان، گروهی از اعضای «پویش حیات» هم حضور داشتند تا دست آخر پس از پنج ساعت چندین امضا پای برگه رضایتنامه آزادی خالدی نقش بست. جلسه صلح و بخششی که صبح امروز برگزار می شود، کلیدِ آزادی محیطبان خالدی است.
انتظارِ خوش
حال و هوای خانه روستایی خالدی در میمند، بهاری است؛ بهاری دیگر که نه نسیمش به بهار سالهای دیگر رفته و نه آفتابش. در مدام صدا میکند و مهمان پشت مهمان می آید برای عرض تبریک. فاطمه، همسر محیط بان خالدی از همسایه ها که برای خبر جستن آمدهاند پذیرایی می کند، مثل شب های عید سالهای پیش. در صدایش بغض و شادمانی در هم است. «این سالهای سیاه، آرزوی روز آزادی را داشتم. 6 سال خیلی سخت گذشت. پدر غلامحسین از بس گریه کرد چشمش خیلی ضعیف شد. مادرش دیگر سخت راه میرود. معلوم نیست کِی از راه برسد. ما گوش به زنگیم و منتظر.»
بیماری قلبی، زخم معده و ناراحتی اعصابی که در این سالها فاطمه را دچار کرد، نگذاشت برای مراسم گلریزانی که هفته پیش برای آزادی خالدی برگزار شد سر برسد. «ای مشکل که سیمو پیش اومه، خیلی ناراحت آبیم. مریض بوم. الانم مریضُم. دکتر میگفت معدهت زخمه ناراحت نهآبو. والا نمیشد.» نا امید شده بودند، چطور می توانستند این همه پول جور کنند؟«عید که می شد نه لباس نو می پوشیدم و نه شیرینی میگرفتم. چه شیرینی؟ با این دردها فقط تلخی داشتیم. سه بچه از دست داده بودیم و شوهرم به زندان رفته بود. اما حالا فقط به خوشی آمدنش فکر می کنم. این انتظار خوش است.» توی خانه تلفن مدام زنگ می خورد و کسی آن طرف خط آزادی را شادباش می گوید.
شوق اولین پرواز
آخرین خاطره تنها دختر غلامحسین خالدی محیطبان از حضور پدر در خانه مال زمانی است که 9 ساله بود. پدر از راه رسیده بود و برایش بستنی آورده بود و با صدای بلند خندیده بودند. مزه شیرین بستنی اما کم کم از یادش رفت و بعد از آن هر بار نازنین را به گریه انداخت. او 15 ساله شده، خیلی بزرگ تر از پیش. قد کشیده، پوستش گندم گون است، چشم هایش از شوق برق می زند و شادی کودکانه اش مثل اشتیاق اولین پرواز پرندههاست. با چنان ذوقی از آمدن همسایه ها می گوید که نفسش به شماره میافتد. « همین فردا میرویم یاسوج دنبال بابا. کاش هر چه زودتر صبح برسد.»
برای پدرش عالمی گل گرفته تا وقت آزادی به او بدهد. هفت سین خریده تا این عید دور هم باشند و لحظه ها را می شمارد که باز مثل قدیم سر به کوه و دشت بگذارند و پرندهها را دید بزنند.« بابا زاده کوه است، کوه را که میدیدم غصه ام می شد که نیست. آروزی آن روزها را داشتم که با هم بیرون میرفتیم. این 13 به در مثل بچگی هام دستش را می گیرم و می رویم کوه. این عید فرق دارد.»
هر صبح با صدای خالدی بیدار میشدم
بهمن ایزدی، یکی از اعضای« گنجه زیست بوم ایران« است؛ حساب بانکی که برای جمع آوری وجه المصالحه محیطبانان به راه افتاد و بناست چاره بخشی از مشکلات محیط زیست کشور باشد. ایزدی چهار سال است که هر صبح با صدای دو محیط بان در بند بیدار شده. «دیگر عادت کرده ام. می دانم که هر صبح یا اسعد زنگ می زند یا غلامحسین.»
اما حالا لحظه به لحظه زمان آزادی دومین محیطبان نزدیکتر میشود. ساعتهایی نفسگیر که برای ایزدی یا در جلسات مصاحله گذشت یا در مراسم گلریزان برای جمع آوری کمک مردم. این ساعتها محیطبانان از نقاط مختلف کشور با او تماس میگیرند و از اوضاع میپرسند و ایزدی بهشان جواب می دهد که مردم محیطبانان را باور کردند، آنها با دست یاری شان اسعد را نجات دادند و خالدی هم به زودی آزاد می شود. کار آزادی که تمام شد باید پیگیر مشکلات دیگر باشیم، ببینیم اشکال قانون کجاست و حلش کنیم.
میگوید که کاش همه باور کنند که محیط بانان برای حفظ سرمایه های مردم کار میکنند.«سرمایه محیط زیست که فقط کل و بز نیست. محیط بانان حافظ جنگل و مرتع و منابع آبند. با وجود خلا های قانونی، قصاص به جامعه محیطبانی آسیب میزند و به سرمایه های ما. محیطبانان باید بدانند که مردم قدردان تلاش آنها هستند و اگر مشکلی برایشان پیش بیاید برای گره گشایی به میدان می آیند. همین نجات یافته ها برای کشور بیشتر دل می سوزانند.
برای بهمن ایزدی وهمراهانش که پیگیر ماجرای حافظان دربند طبیعت بودند، آزادی آنها رنگ دیگری دارد. پیش از این چهره غمزده و رنگ پریده همسر اسعد دلگیرشان میکرد، چهره ای که روز آزادی گل انداخته بود و به قول ایزدی «چشمهایش می خندید.» حالا پایان دادن به چشم انتظاری خانواده خالدی آرزوی اوست.
منبع:
خبرآنلاین
ارسال نظر