گفتگو با قاتلی که یک دختر معتاد را کشت
پارسینه: در سرمای سوزان زمستان برای گفتوگو با بهنام که اکنون در فراسوی حوادث تلخ روزگار نام قاتل را در سرنوشت نافرجام خود به ثبت رسانده است، راهی ندامتگاه شدم.
قتل دختری معتاد که پایانی تلخ بر یک رابطه دوستی بود. پس از مدتی انتظار بهنام با صدایی لرزان که آوای سلام در خود داشت وارد اتاق شد و روبهروی من نشست. بهنام در حالی که نگاهش را از پنجره اتاق به غبار مهآلود فضای بیرون انداخته و گویی در خوابی زمستانه فروررفته بود لب به سخن گشود: «زندگی خوب و راحتی داشتم و از کودکی در ناز و نعمت بزرگ شدم، پدرم صاحب معدنی بزرگ بود و مادرم نیز پزشک و در بیمارستانهای مختلف فعالیت داشت و به کارش بسیار علاقهمند بود. من هم این وسط فراموش شده بودم.»
منظورت چیست؟
والدین من مشغول کار بودند و من بیشتر از آنکه با آنان باشم با پرستارها و خدمتکاران خانهمان بودم و اوقات را با آنان سپری میکردم. فقط در مهمانیها کمی به من توجه میشد و یادشان میآمد پسری هم دارند.
هیچ وقت به رفتارشان اعتراض نکردی؟
اعتراض؛ گاهی کار به قهر میکشید اما آنها میگفتند تمام تلاششان برای رفاه من است. روزها بهسرعت سپری شد و من هم سعی کردم به جای دعوا با آنها وقتم را با دوستانم بگذرانم.
با سارا چگونه آشنا شدی؟
با او در یک مهمانی شبانه و از طریق یکی از دوستانم آشنا شدم. به علت اعتیاد از سوی خانوادهاش طرد شده بود و با تعدادی از دوستان مانند خودش در یک خانه مجردی زندگی میکرد.
تو که از وضعیتش اطلاع داشتی پس چرا با او دوست شدی؟ قصدت ازدواج بود؟
من هرگز هدفم از دوستی با او ازدواج نبود بلکه به دنبال یک همصحبت بودم. البته هوسهای شیطانی هم بیتاثیر نبود. او همیشه در دسترسم بود و هر وقت می خواستم به مهمانی بروم همراهم می آمد.
خانوادهات خبر داشتند؟
آنها فقط به فکر تامین هزینههای من بودند و فکر میکردند هنگامی که من غرق در رفاه باشم دیگر نیازی به نظارت و تربیت ندارم و به این روابط توجهی نداشتند. صبح می رفتند و شب میآمدند. البته گاهی پدرم شب ها به خانه نمی آمد. فکر می کنید اگر به آنها می گفتم تاثیری داشت. خیلی راحت با گفتن جمله «مراقب باش» از کنار آن می گذشتند.
سارا را دوست داشتی؟
حقیقتش به او عادت کرده بودم. ولی هیچ وقت قصدی برای کشتن او نداشتم.
پس چرا او را کشتی؟
هیچ گاه چنین قصدی نداشتم، سارا برخلاف دختران دیگر بسیار به من علاقه داشت و من نیز فقط برای دوستی به او علاقهمند بودم. چون میدانستم ما از دو خانواده متفاوت هستیم و هیچگاه خانواده من اجازه ازدواج من با او را نخواهد داد و علاوه براین بارها به او گفته بودم که میخواهم با دخترخالهام ازدواج کنم ولی او حاضر نبود مرا رها کند و با اینکه تمام هزینههای مهمانی شبانه و مصرف موادش را میدادم ولی همیشه میگفت عاشق من است و بدون من هرگز نمیتواند به زندگی ادامه دهد.
خودت نیز اعتیاد داشتی؟
معلوم است. اگر معتاد نبودم که در این جمعها حاضر نمیشدم. البته من تفریحی مصرف می کردم و اگر اراده می کردم می توانستم برای همیشه مواد را ترک کنم.
از روز حادثه بگو.
قرار بود با دخترخاله ام، سمیرا ازدواج کنم و به همین دلیل رابطهام را با سارا قطع کرده بودم ولی یک روز متوجه شدم سارا موفق شده با سمیرا دیدار کرده و همه چیز را در باره دوستیمان به او بگوید و به همین دلیل سمیرا نیز از من شاکی شده و میخواست به ارتباط با من خاتمه دهد. حال خوبی نداشتم پس از چند روز که از دیدار سارا با سمیرا گذشته بود با سارا تماس گرفتم و به او گفتم از ازدواج با سمیرا پشیمان شده و قصد ازدواج با او را دارم.
سمیرا میدانست تو معتاد هستی؟
نه. من همیشه پول داشتم و هر وقت می خواستم مواد در دسترسم بود. بههمیندلیل تابلو نبودم و قصد داشتم بعد از ازدواج برای همیشه مواد را ترک کنم.
چرا وقتی میخواستی ازدواج کنی، به سارا نگفتی؟
او در زندگی من هیچ نقشی نداشت و نیازی نبود تصمیمات شخصی خود را به او بگویم. اما وقتی متوجه شدم با سمیرا صحبت کرده از دستش عصبانی شده و تصمیم به انتقام گرفتم.
سارا حرف تو را باور کرد؟
اگر باور هم نکرده بود پیشم آمد.
چگونه او را به قتل رساندی؟
قصد کشتن او را نداشتم و تنها میخواستم برخوردی سخت با او داشته باشم تا دیگر دست از سرم بردارد به همین دلیل او را برای پارتی شبانه به خانه دوستم دعوت کردم و با یکدیگر شروع به مصرف مواد کردیم و پس از اینکه سارا در اثر مصرف بیش از حد مواد بیهوش شد او را خفه کردم. بعد از قتل جسد او را با کمک دوستم به بیرون از شهر بردیم و در کنار جاده رها کردیم. با صحنهسازی قصد داشتیم مرگ او را بر اثر مصرف مواد نشان دهیم. وقتی فهمیدم پلیس متوجه شده سارا به قتل رسیده با مراجعه به ماموران خود را تسلیم کردم.
دوستت چرا با تو همراه شد؟
نمی دانم. شاید تحت تاثیر موادمخدر با من همراه شد. البته چند بار که پول نداشت من برای او موادخریدم.
پشیمانی؟
پشیمان که هستم اما مقصر اصلی پدر و مادر هستند که مرا به خاطر پول رها کردند. آنها حالا که مرتکب قتل شده ام امیدشان به پول است تا با آن از خانواده سارا رضایت بگیرند و با زهم فکر می کنند همه چیز با پول حل می شود. کاش پول نداشتند اما کمی محبت داشتند . پول آنها مرا به اینجا کشاند.
ارسال نظر