درخواست عجیب منافقین از امام در مورد انتخابات
پارسینه: متوجه شدم که عدهای از مجاهدین خلق مقابل در نخستوزیری آمدهاند و خواستههای خود را از دلت موقت با شعار اعلام میکنند. اصل شعارها یادم نمیآید اما محتوای آنها شعارهایی علیه نظام بود و انتخابات بود. آنها در شعارهایشان مطرح میکردند که «امام بیایند و رئیس جمهور بشوند.»
امیرعلی احمدی از رزمندگان استان زنجان در خاطرهای از درخواست عجیب منافقین برای ثبت نام امام خمینی (ره) در انتخابات ریاست جمهوری روایت میکند: دهمین پستم بود که کنار درب شرقی نخستوزیری در نظر گرفته شده بودند. به ما گفته بودند که خود شخصیتها داخل بروند اما محافظها باید در سالن بمانند و اجازه حضور ندارند. یک روز، آقای هاشمی رفسنجانی با محافظانش آمدند؛ یک درجهدار و من در حال پست دادن بودیم. در را باز کردیم و با احترام احوالپرسی کردیم. گفتم: «حاج آقا، دستور دادند محافظها تو سالن باشن، خودتون تنها به بالا برید.» گفتند: «عیبی نداره پسرم.» آقای هاشمی با محافظهایش از ماشین پایین آمدند. خودشان بالا رفتند. بعد، محافظها با ما درگیر شدند و گفتند: «شما چرا اینجوری گفتید؟ ما باید پیش حاج آقا باشیم.»
گفتم: «اونها به ما اینجوری گفتند.» برای رفع دلخوری یکیشان را خواستم و گفتم: «برادر من، ما هم انقلابی هستیم. بعد از انقلاب، کارمون رو ول کردیم تا بریم کردستان بجنگیم. حالا ما رو آوردن و اینجا گذاشتن. تو هم که انقلابی هستی. من و تو نوکران نظامیم. ما سرباز آقاییم. نباید درگیر بشیم! شما هم که مسلحید و میخواین داخل ساختمان برید. اگه یه اتفاقی بیفته و اشتباهی، داخل سالن تیراندازی بکنید، چه انعکاس بدی داره؟!» با اینها که صحبت کردم، کمی نرم شدند. گفتند: «فکر میکردیم این مأمورین از زمان گذشته موندند که اینجوری با خصومت با ما برخورد میکنند.»
چند ساعت بعد که پستم تمام شد، بیرون رفتم تا ببینم چه خبر است. دیدم آقای مهدویکنی همرا محافظانشان آمدند و نگهبانها، با محافظهای آقای مهدویکنی سرِ رفتن به داخل سالن بحثشان شده است. به یکی از محافظهای ایشان گفتم: «اینها حرفشون درسته. ما هم سرباز انقلابیم و از شما هستیم.» یکی از محافظان گفت: «حالا یه موقع آقا رو یه کسی...؟» گفتم: «مسئولیت داخل سالن با شما نیست.» آنها هم متقاعد شدند و آقای مهدویکنی، خودشان داخل رفتند. بعد از آن دوتا محافظ داخل سالن آمدند. من بهشان گفتم: «حالا شما میخواهید برید، برید. کسی جلوی شما رو نمیگیره.»
ما بصورت آماده باش در پاسدارخانه میماندیم تا اگر مشکلی برای نگهبانیها یا در خیابانهای اطراف گارد نخستوزیری پیش آمد، بچّهها بروند و حفاظت و تأمین امنیت را انجام بدهند. یک روز، متوجه شدم که عدهای از مجاهدین خلق جلوی در نخستوزیری آمدهاند و خواستههای خود را از دولت موقت با شعار اعلام میکنند. اصل شعارها یادم نمیآید اما محتوای آنها شعارهایی علیه نظام و انتخابات ریاست جمهوری بود. آنها در شعارهایشان مطرح میکردند که «امام بیایند و رئیس جمهور بشوند» (به این روش میخواستند به زعم خودشان، شأن و جایگاه رهبری امام را پایین بیاورند.) ما را از پاسدارخانه خواستند. بیرون اومدیم و جلوی نردههای نخستوزیری، طرف خیابان پاستور ایستادیم. آنها آمده بودند و با جنجال، شعارهای تند میدادند. جلوی نخستوزیری، تقریباً ۳۰۰ یا ۴۰۰ نفری را میدیدیم.
پلاکاردهایی هم نوشته بودند. توی پلاکاردها خواستههایشان به چشم میخورد. جلوی نردههای نخستوزیری همراه سایر سربازها به صورت زنجیری ایستادیم. همه را فرا خواندند و جلوی نردهها آوردند تا اگر اینها بخواهند به نخستوزیری بریزند، جلویشان را بگیریم. در جلسات توجیهی هم به ما گفته بودند که باید خیلی هوشیار باشید. این امکان هست که به نخست وزیری هجوم بیاورند.
یکی، دو ساعت آنجا بودند. ما هم ایستاده بودیم و کسانی که نزدیک نردهها میشدند را به طرف خیابان هدایت میکردیم. خلاصه، یکی دو ساعتی شعار دادند و خواستههایشان را مطرح کردند.
خاطرات امیرعلی احمدی را،فرزاد بیاتموحد جمعآوری کرده است.
ارسال نظر