ماجرای جسدی در کانال آب
پارسینه: چند اثر کبودی زیر چشم پسرجوان بود که نشان از درگیری داشت، اما او با یک ضربه چاقو به قتل رسیده بود.
ساعت ۱۱ شب بود که مردی هراسان با مرکز پلیس ۱۱۰ تماس گرفت و گفت: یک جسد را در کانال آب روبهروی خانهشان نزدیک پارک تسهیلات در شرق تهران رها کرده اند.
وقتی بازپرس پژوهش به آن جا رسید با جسد جوانی ۲۵ ساله رو به رو شد که صورتی تراشیده، موهای ژل زده و سشوار خورده، پیراهنی سفید و خونآلود، شلواری مشکی با اتوی مرتب و کفشهای مشکی براق داشت و روبهرویش بی حرکت بین زبالهها افتاده بود.
لابهلای لباسهای مقتول گلبرگ سرخ رنگ گل سرخ هم به چشم میخورد. چند اثر کبودی زیر چشم پسرجوان بود که نشان از درگیری داشت، اما او با یک ضربه چاقو به قتل رسیده بود.
بازپرس در بررسی محل اصابت چاقو دید که رد تیغه تیز از روی ناف تا روی سینه و قلب امتداد دارد و از آن جا که از ناف به بالا جراحت عمیقتر میشد و در ناحیه قلب عمق ضربه از نیم سانتی متر به پنج سانتی متر رسیده بود، بازپرس پی برد که قاتل ضربه را به صورت پرتابی از پایین به بالا انداخته است که با پارگی شدید و خرد شدن استخوانهای قفسه سینه تیغه چاقو به قلب قربانی رسیده است.
دکتر پزشکی قانونی هم گفت: قتل حدود دو ساعت پیش رخ داده است.
خواهر مقتول هم با توجه به تماس پلیس با شمارهای که در موبایل مقتول به دست آمده بود به محل جنایت رسید. او به بازپرس گفت که تصور میکند برادرش با زنی از بیماران خانم دکتر که خودش منشی اوست رابطه دوستی دارد چرا که یک بار دور از چشم او مدارک بیماران را دیده و فریاد زده بود، یافتم یافتم، اما بین بیماران خانم دکتر هیچ زن بی شوهری نبود که برادرم به او دل ببندد تا این که عصر امروز خیلی خوشحال بود و میگفت: بالاخره توانسته دختر مورد علاقهاش را راضی به ملاقات کند.
بازپرس دستور داد تا تماسهای تلفنی فراز بررسی شود. خیلی زود مشخص شد یک شماره تلفن متعلق به خانهای با پیش شماره ۸۸۴۲ چندین بار با موبایل تماس داشته است.
هنوز عقربههای ساعت به ۱۲:۳۰ نیمهشب نرسیده بود که بازپرس با خواهر فراز و تیمی از پلیس جلوی خانهای ایستاد و با خونسردی زنگ را به صدا در آورد.
صدای زنی از حیاط شنیده شد که پرسید چه کسی زنگ زده است؟ بازپرس خیلی آهسته گفت که پلیس است و خانه را به محاصره در آوردهاند. صدای جیغ بلندی شنیده شد و به دنبال آن صدای دو مرد که بلند فریاد میزدند اورژانس را خبر کنید، شنیده شد.
با باز شدن در، بازپرس دید که زن جوان از تراس خانه به پایین پرتاب شده و نیمه بیهوش است. از آن جا که خواهر فراز، با مسائل پزشکی کمی آشنا بود، به داخل خانه انتقال داده شد و با دیدن غزاله فریاد زد: «این زن را میشناسم، بیمارخانم دکتر است.»
دو مرد که یکی لباس قهوهای رنگ نامرتبی به تن داشت و موهایش ژولیده بود و دیگری پیراهن و شلوار سورمهای رنگ پوشیده بود بدون این که اقدامی برای فرار کنند، بالای سر غزاله ایستاده بودند. ساعت ۲ بامداد شده بود که بابک به همراه برادر غزاله که مهدی نام داشت با سر و صورتی آراسته پیش روی بازپرس ایستادند.
مرد قهوهای پوش جلوتر از دیگری وارد اتاق شد، او خود را بابک معرفی کرد و گفت: «شوهر غزاله هستم».
فراز را میشناختی؟
تا زمان وقوع قتل او را ندیده بودم، زندگیمان را سیاه کرده بود. غزاله بیماری روحی گرفته است. مزاحمتهای تلفنی فراز زندگیمان را از هم پاشید.
از کی فهمیدی فراز مزاحم تلفنی است؟
همسرم میدانست من تعصبی هستم و ممکن است کار دست خودم بدهم، اما ناچار شد به من بگوید. دیدم چه زجری کشیده است. تصمیم گرفتم درس عبرتی به این مزاحم بدهم، به همین دلیل از غزاله خواستم با او طرح دوستی بریزد. به یکماه نکشید که فراز به همسرم اعتماد کرد، اما غزاله حاضر نبود این رابطه را ادامه بدهد و از زنگ تلفن وحشت داشت. به اصرار من اینکار صورت میگرفت تا این که خواستم با فراز قرار ملاقات بگذارد.
مهدی چه نقشی داشت؟
او برادرزنم است. هیچکاره، بیچاره امشب مهمان ما بود و از زبان خواهرش شنید که من به کمک نیاز دارم. در واقع همسرم برادرش را فرستاد تا من تندروی نکنم، اما نشد، حق فراز مرگ بود.
کجا قرار گذاشته بودید؟
سمت بولوار ابوذر. در تاریکی شب همه جا خلوت بود، بین چند درخت قرار بود غزاله و فراز همدیگر را ببینند. نشانیهای فراز را تلفنی گرفته بودیم. او دسته گلی به همراه داشت و قرار بود موبایلش را جلوی دهانش بگیرد. وقتی او را دیدم برادرزنم از پشت به او چسبید و من به سر و صورت فراز زدم. او به التماس افتاد، اما به یاد التماسهای غزاله افتادم که با بیاعتنایی فراز، برایش کابوس شده بود. بعد از مشت و لگدی که به او زدم.
به یاد چاقویی افتادم که همراه داشتم. آن را بیرون کشیدم و با بلند کردن دستم خواستم ضربهای به سر و صورتش بزنم، به صورت قائم چاقو را پایین آوردم که مهدی صحنه را دید و صورت مقتول را به عقب کشید. هر چه در توان داشتم، به بازوهایم دادم. نتوانستم کنترل کنم و چاقو به قلبش نشست و شکم اش را پاره کرد.
بازپرس با شنیدن اعتراف به قتل بابک سراغ برادر غزاله رفت.
مهدی گفت: وقتی شب قتل از موضوع مطلع شدم، خون جلوی چشمانم را گرفت، اما چیزی نگفتم. در محل قرار بابک ابتدا او را به باد مشت و لگد گرفت و بعد از پشت او را چسبید تا من نیز دقدلی ام را خالی کنم. من از همان لحظه نخست تصمیم به قتل داشتم چاقویم را از جیب درآوردم تیغه چاقو چسبیده به انگشتانم زیر نور مهتاب برقی زد و من ضربه را به سمت مقتول پرتاب کردم فقط یک ناله کرد و همین!
بازپرس پژوهش که تصور نمیکرد در پایان این تحقیقات به دو مرد که هر کدام خود را قاتل معرفی میکند بربخورد، صبح فردای آن شب در گزارش خود به یک دلیل قاتل اصلی را معرفی کرد.
پاسخ معما:
قاتل کسی جز مهدی برادر غزاله نیست. بابک میگفت: چاقو را بالا برده تا به سرو صورت مقتول بزند. در این صورت باید دسته چاقو را طوری میگرفت که عمود به بدن فراز باشد و اگر ضربه را بابک میزد باید از بالا به پایین پارگی صورت میگرفت، اما مهدی گفت: چاقو را در دستم گرفتم و تیغه به انگشتم چسبید یعنی چاقو در صورت ورود به بدن باید از پایین به بالا میشکافت، همان طور که در صحنه قتل مشخص بود چاقو از ناف وارد و تا قلب به سمت بالا کشیده شده. پس قاتل مهدی است.
ارسال نظر